شریعتی و رویکرد نومینالیست در مشرق زمین
الف - مقدمه: یک سوال همیشه بدون پاسخ: شاید فربهترین سوالی که تاکنون برای بشریت بعد از قرن نوزدهم مطرح شده این باشد که، چه شد که تمدن امروز غرب که محصول رشد علم تجربی میباشد تکوین پیدا کرد؟ و یا به عبارت دیگر چرا علم تجربی در غرب رشد کرد، اما در جهان مسلمانان و مشرق زمین رشد نکرد؟
در پاسخ به این سوال دوران ساز در طول دو قرن گذشته از منظرگاه مختلفی به آن پاسخهای مختلفی داده شده است، عدهائی - که در راس آنها ماکس وبر قرار دارد - عامل تحول جامعه غرب را تکوین نهضت پروتستانیسم کالون و لوتر میدانند و جمعی دیگر - که در راس آنها حضرت مولانا علامه اقبال لاهوری قرار دارد - عامل تحول جامعه غرب و تکوین و رشد علم تجربی در غرب را طغیان بر علیه روش قیاسی ارسطوئی، توسط تثبیت روش استقراء به عنوان تنها شکل استدلال قابل اعتماد میدانند.
«اینکه فرض کنیم که روش تجربی از اکتشافات اروپائیان است اشتباهی بیش نیست دورینگ به ما میگوید که تصورات علمی راجربیکن درستتر و روشنتر از تصورات همنام نامدار او فرانسیس بیکن است. راجر بیکن در کجا کارآموزی علمی کرده بود؟ در دانشگاهای اسلامی اندلس» (بازسازی فکر دینی در اسلام – ص 149 - سطر 10).
بعضی دیگر انقلاب در معرفت شناسی ارسطوئی توسط دکارت و کانت را عامل تکوین و رشد علم تجربی و در نتیجه پیدایش رنسانس و تمدن قرن 19 و 20 غرب میدانند، چراکه از دیدگاه اینها این دکارت و کانت بودند که توانستند در نظام آینهائی معرفتشناسانه ارسطو انقلاب کپرنیکی بکنند یعنی آنچنانکه کپرنیک بر علیه نظام کیهان شناسی بطلمیوسی - که معتقد به نظام زمین مرکزی بود - انقلاب کرد و نظام خورشید مرکزی را جایگزین آن کرد، دکارت و کانت هم در نظام معرفتشناسانه ارسطو که عین مرکز بود تحول نوینی ایجاد کردند و نظام معرفتشناسانه را ذهن مرکز کردند و بدین ترتیب بود که از نظر این دسته، این انقلاب کپرنیکی در دستگاه معرفتشناسانه ارسطو باعث شد تا ذهن آینهائی و منفعل ارسطوئی بدل به ذهن فعال دکارتی و کانتی بشود و همین امر عامل تحول انسان غربی در قرن 17 و 18 شد که بسترساز تکوین رنسانس و علم تجربی در غرب شد و بالاخره دسته دیگر عامل و رشد علم تجربی در غرب را رویکرد نومینالیستی یا نفی کلیگرائی و نفی ماهیتگرائی و نفی اعتقاد به طبایع ثابت از پیش تعیین شده ارسطوئی میدانند، چراکه از آنجائیکه دستگاه فلسفی ارسطو بر مبنای ماهیت و اصالت دادن به ماهیت استوار بود. این تکیه ارسطو بر ماهیت، به جای وجود - از آنجائیکه ارسطو اعتقاد به تکوین و ثبوت قبلی ماهیت بود - در نتیجه همین اعتقاد به تکوین و ثبوت قبلی ماهیت باعث اعتقاد به کلیگرائی و ثبوتگرائی در فلسفه ارسطو گردید که محصول نهائی این کلیگرائی ارسطوئی بی نیازی به جزئیات و تجربه و وجود شد. یعنی از نظر ارسطو ماهیت اشیاء تعیین کننده همه چیز میباشد و خود این ماهیت صورتی از قبل تعیین شده دارد و نیازی به تکوین آنها در دل وجود و در این جهان نیست و لذا در این رابطه ماهیتگرائی ارسطوئی باعث بی نیازی به حس و تجربه شد که از نظر این دسته از آنجائیکه این ماهیتگرائی توسط فلسفه سینوی (ابوعلی سینا و فارابی) وارد جهان مسلمانان شد، در نتیجه همین ماهیتگرائی فلسفه سینوی باعث تکوین گرایش کلیگرائی و بی نیازی به محسوسات گردید که خود به خود بسترساز عامل عدم تکوین علم تجربی در جهان مسلمانان شد.
اما از آنجائیکه در غرب به موازات انقلاب در متدولوژی که از قرن 16 توسط جنگ بین علم و کلیسا تکوین پیدا کرد - از آنجائیکه کلیسا بر کلیگرائی ارسطو و کیهان شناسی بطلمیوسی تکیه میکرد - این نبرد علمی بین علم تجربی و کلیسا که از علم کیهان شناسی توسط کپلر و کپرنیک و گالیله و... آغاز شد، رفته رفته کلیگرائی و ماهیتگرائی ارسطو توسط این دسته از علمای غرب به چالش کشیده شد که در ادامه آن با نهضت فلسفی بیکن و دکارت و کانت این چالش بین علما و کلیسا باعث تثبیت رویکرد نومینالیست در غرب شد. بنابراین از نظر این دسته رویکرد نومینالیست و نفی ماهیت و نفی کلیگرائی و نفی اعتقاد به طبایع ثابت قبلی ارسطوئی در غرب عامل تکوین امپریسیسم و علم تجربی در غرب شد.
ب – رویکرد نومینالیست در جهان مسلمانان از کی آغاز شد و چرا این نهضت مانند غرب بسترساز رنسانس در مشرق زمین نشد؟
از نظر حضرت مولانا علامه اقبال لاهوری رویکرد نومینالیست در جهان مسلمانان از اندیشه اشاعره در اواخر قرن اول و نیمه اول قرن دوم آغاز شده است.
«بنابر نظر متفکران مکتب اشعری جهان از چیزی ترکیب شده که آنان به آن نام جواهر میدهند. جواهر پارههای کوچک یا اتمهائی هستند که دیگر تقسیم پذیر و قابل کوچکتر شدن نیستند. از آنجائیکه (از نظر اشاعره) فعالیت خلاق خدا انقطاع ناپذیر است، شماره اتمها نمیتواند محدود باشد در هر لحظه اتمهای جدیدی به وجود میآیند و بنابراین (از نظر اشاعره) جهان پیوسته در حال افزایش است چنانکه قرآن میگوید: »یزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ - و خداوند هر چه بخواهد در آفرینش میافزاید (سوره فاطر - آیه 1) از نظر ارسطو ماهیت اتم مستقل از وجود آن است، معنی این جمله آن است که وجود صفتی است که توسط خدا بر اتمها بار شده است اتم پیش از آنکه این صفت را دریافت کند به صورت خفته در نیروی خلاق الاهی قرار دارد و وجود آن جز به این معنی نیست که نیروی الاهی مرئی شده است. پس اتم از لحاظ ماهیت خود مقدار و بزرگی ندارد و تنها دارای وضع است که مستلزم مکان نیست. با تجمع اتمها است که اتم امتداد پیدا میکند و مکان را ایجاد میکند. برعکس ابن حزم که مخالف با مذهب ذریگری است بر این مطلب به شدت پافشاری میکند که برعکس اندیشه ارسطو در زبان قرآن میان عمل آفرینش (خلق) و چیزهای آفریده شده (مخلوق) اختلافی وجود ندارد. پس آنچه ما شیء مینامیم از لحاظ ماهیتی مجموعهای از فعلهای ذرهای است، ولی ساختن تصویر ذهنی فعل ذرهائی دشوار است، فیزیک جدید نیز اتم فعلی و واقعی بعضی از کمیات فیزیکی را به عنوان فعل تلقی میکند (بازسازی فکر دینی در اسلام - ص 81 - سطر 3).
«سوالی که در اینجا باید به آن جواب گوییم اینکه فعالیت خلاق خدا به چه صورت به عمل آفرینش میپردازد؟ سنتیترین و در عین حال رایجترین مکتب کلامی اسلامی یعنی مکتب اشاعره چنان تصور میکند که روش آفرینش الاهی روش ذرهائی یا اتمی است و چنان مینماید که پایه اعتقاد ایشان این آیه از قرآن است: »وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا به قدرٍ مَعْلُومٍمعلوم - و هیچ چیز نیست که خزینههای آن نزد ما نباشد و آن را جز به اندازه معین فرو نمیفرستیم (سوره حجر - آیه 21) (بازسازی فکر دینی در اسلام - ص 79 - سطر 17).
«پیدایش و افول مذهب ذریگری در اسلام که نخستین نشانه مهم آن طغیان عقلی بر ضد فکر ارسطوئی جهان ثابت است، یکی از جالبترین فصول تاریخ اندیشه است» (بازسازی فکر دینی در اسلام - ص 80 - سطر 5)
«بنابر عقیده متفکران مکتب اشعری جهان از چیزی ترکیب شده که آنان به آن نام جواهر میدهند و جواهر پارههای کوچک یا اتم هائی هستند که دیگر تقسیم پذیر و قابل کوچکتر شدن نیستند. از آنجا که فعالیت خلاق خدا انقطاع ناپذیر است، شماره اتمها نمیتواند محدود باشد لذا در هر لحظه اتمهای جدیدی به وجود میآیند و بنابراین جهان پیوسته در حال افزایش است. ماهیت اتم مستقل از وجود آن است که وجود صفتی است که توسط خدا بر اتمها بار شده است، اتم پیش از آنکه این صفت را دریافت کند به صورت خفته در نیروی خلاق الاهی قرار دارد و وجود آن جز به این معنی نیست که نیروی الاهی مرئی شده است، پس اتم از لحاظ ماهیت، خود مقدار و بزرگی ندارد و تنها دارای وضع است که مستلزم مکان نیست، با تجمع اتمها است که اتم امتداد پیدا میکند و مکان را ایجاد میکند» (بازسازی فکر دینی در اسلام - ص 81 - سطر 3).
«الف - هیچ چیز طبیعت و ماهیت پایدار ندارد، ب - نظم واحدی در ذرهها وجود دارد به این معنی که آنچه که ما آن را روح یا نفس مینامیم یا مصفاترین نوع ماده است یا تنها عرض است. من بر آنم که از لحاظ آفرینش پیوسته که اشعری میخواسته است آن را اثبات کند جزئی از حقیقت در حکم اول وجود دارد آنچنانکه پیش از این گفتم به عقیده من روح قرآن به صورت کلی ضد تعلیمات یونانی است. اندیشه اشعری را در این باره همچون کوشش اصیلی میبینم که به کار برده شده است تا بر پایه یک اراده یا نیروی نهائی نظریهائی طرح ریزی کنند که با همه نقصی که دارد بسیار بیش از فکر ارسطوئی جهان ثابت با حقیقت قرآن سازگار گردد وظیفه علمای الاهی آینده جهان اسلام آن است که این نظریه پژوهشی را از نو بسازند و میان آن و علم جدید که ظاهرا در همین جهت سیر میکند تماس نزدیکتری برقرار کنند» (بازسازی فکر دینی در اسلام - ص 83 - سطر 9).
حال پس از اینکه از زبان حضرت مولانا علامه اقبال لاهوری فهمیدیم که اشاعره بنیانگذار نهضت نومینالیستی در جهان مسلمانان بودهاند و توسط اعتقاد اتمی و ذریگری، اصل وجود را جایگزین ماهیت ارسطوئی کردند و توسط نفی ماهیت به نفی کلیات از پیش تعیین شده و ثابت و ساکن ارسطوئی پرداختند و آنچنانکه مولوی یکی از پارادایم کیسهای نحله اشعریگری میگوید:
از قضا سر کنگبین صفرا فزود / روغن بادام خشکی می فزود
برعکس آنچه که ارسطو میگفت برای هیچ امری از وجود یک ماهیت و طبیعت از پیش تعیین شده ثابت قبلی وجود ندارد. سوال کلیدی که در اینجا مطرح میشود اینکه چرا رویکرد نومینالیستی یا نفی ماهیت و نفی کلیات ثابت و ساکن اشاعره مانند رویکرد نومینالیستی جهان غرب در قرن 16 و 17 به امپریسیسم نیانجامید تا بسترساز تکوین علم سیانس یا علم تجربی در جهان مسلمانان قبل از غرب بشود؟
در پاسخ به این سوال است که باید توجه داشته باشیم که عامل تعیین کننده رویکرد نومینالیست در شرق و مسلمانان و اشاعره با عامل تعیین کننده نومینالیسم در غرب متفاوت میباشد، چراکه در اندیشه نحله اشاعره عامل تعیین کننده نومینالیست حضور مستقیم خداوند در هر امری از وجود جهت مقابله کردن با اعتقادات نحله اعتزالی گری که معتقد به وجود حسن و قبح در افعال خداوند بودند، میباشد. آنچنانکه معتزله در این رابطه میگفتند «هر کاری که خوب است خداوند میکند» برعکس اشاعره که میگفتند «هر کاری که خداوند بکند خوب است نه اینکه هر کاری که خوب است خداوند میکند»
هر چه آن خسرو کند شیرین کند /چون درخت تین که جمله تین کند - مولوی
اشاعره در این رابطه با تکیه بر آیه 23 - سوره انبیاء «لَا یسْأَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَهُمْ یسْأَلُونَ - هیچ کانتکسی برای افعال خداوند قائل نبودند» لذا در این رابطه دست خداوند را به صورت مستقیم در جهان و وجود آزاد میدانستند که این امر مستلزم نفی هر گونه ماهیت از پیش تعیین شده قبلی بر وجود و در نتیجه نفی هر گونه کلیاتی بر وجود بوده است و لذا در این رابطه بود که امام محمد غزالی که یکی از پارادایم کیسهای دیگر نحله اشعریگری مانند مولوی میباشد، در مبارزه فکری با ابن رشد یکی از پارادایم کیسهای نحله ارسطوئی و مشائیگری اصل علیت را کلا در وجود نفی میکند چراکه از نظر امام محمد غزالی اعتقاد به اصل علیت در جهان مانع از طرح دست مستقیم خداوند در خلقت مستمر جهان میشود و در همین رابطه است که غزالی در جدال خود با ابن رشد، برعکس ابن رشد که توسط اعتقاد به ماهیت اشیاء ارسطوئی معتقد به طبایع و طبیعت قبلی برای کلیه وجود بود توسط اعتقاد به طرح دست مستقیم خداوند در خلقت جهان آنچنانکه مخالف اصل علیت در جهان است به نفی وجود ماهیت و طبایع و طبیعت دار بودن امور وجودیی ارسطوئی رای میدهد، علیهذا برعکس نومینالیست شرقی اشاعره، نومینالیست در مغرب زمین توسط یک نهضت عمیق فلسفی تکوین پیدا کرد که توسط آن کل اندیشه یونان و در راس آنها اندیشه فلسفی و معرفتشناسانه ارسطو توسط جایگزین کردن عقل استدلالگر و متد استقرائی به جای متد قیاسی زیر سوال ساختاری قرار گرفت، لذا در این رابطه بود که رویکرد نومینالیسم غرب به امپریسیسم و علم تجربی انجامید اما رویکرد نومینالیسم اشاعره در عرصه عملی نتوانست زاینده علم تجربی برای مسلمانان بشود.
ج – مبانی رویکرد نومینالیستی شریعتی:
شریعتی با جایگزین کردن موضوع تاریخ به عنوان یک واقعیت رئالیستی به جای خدای تئولوژیکال و متافیزیکال اشعریگری که ناقض اصل علیت و خارج از کانتکس حسن و قبح اخلاقی و افعالی میباشد، تحول نوینی در اندیشه نومینالیستی اشاعره و غزالی و مولوی بوجود آورد چراکه رویکرد نومینالیست شریعتی هر چند که مانند نومینالیست اشاعره و غزالی و مولوی به نفع طبایع و طبیعت از پیش تعیین شده و کلیتگرائی ثابت و از پیش تعیین شده ارسطوئی رای میدهد، ولی به علت اینکه تبیین و تفسیر خدای شریعتی با تبیین و تفسیر خدای غزالی و مولوی و اشاعره فرق میکند، لذا از نظر شریعتی عامل نفی کننده ماهیت و طبایع - آنچنانکه غزالی و مولوی و اشاعره میگویند - دست مستقیم خداوند نیست، بلکه تاریخ به عنوان بستر شدن دیالکتیکی و رئالیستی کل وجود است. به همین دلیل برعکس خدای مولوی و خدای غزالی و خدای اشاعره، خدای شریعتی یک خدای مسئول و پاسخگو میباشد یعنی از خدای غزالی و مولوی نمیتوان پرسید که چه میکند و چرا میکند چراکه فوق سوال است:
هر چه آن خسرو کند شیرین کند /چون درخت تین که جمله تین کند – مولوی
خدای شریعتی یک خدائی است که علاوه بر اینکه مانند خدای ابوذر، رب المستضعفین میباشد دارای ارادهائی در جهت رهائی مستضعفین تاریخ در بستر وراثت و امامت آنها بر زمین میباشد.
«وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ» (سوره قصص - آیه 5) اما خدای مولوی و غزالی خدائی است که رابطهاش با انسان رابطه آهو و شیر نر خونخوار است:
در کف شیر نر خونخواره ایم /غیر تسلیم و رضا کو چارهائی
پیش شیری آهوئی مدهوش شد /هستیاش در هست او روپوش شد - مولوی
شریعتی از آنجائیکه تاریخ را - آنچنانکه علم شدن انسان میداند - علم شدن تمام هستی و وجود میداند، بهمین دلیل از نظر او نه تنها انسان دارای تاریخ است بلکه تمامی هستی دارای تاریخ میباشند و در بستر این تاریخ است که - از نظر شریعتی - تمامی وجود دارای صیرورت و تکامل دیالکتیکی میباشند و در چارچوب همین تکامل و تاریخ دار شدن همه وجود است که شریعتی رویکرد ضد ارسطوئی نومینالیستی خود را تئوریزه میکند. چراکه از نظر شریعتی در عرصه تاریخ دار شدن تمام وجود و انسان نه تنها دیگر پدیدههای وجود - آنچنانکه ارسطو میگفت - دارای ماهیت و طبایع شده قبلی نمیباشند بلکه بالعکس، در عرصه صیرورت دیالکتیکی تاریخ تمامی پدیدههای وجود، دائما در حال شدن و آفریدن خلقی نو میباشند و به همین ترتیب شریعتی در رویکرد نومینالیست خود نه تنها به نفی ماهیت و طبایع از پیش تعیین شده میپردازد، بلکه به همین ترتیب به نفی کلیات ارسطوئی هم رای میدهد لذا در این رابطه است که نومینالیسم شریعتی بسترساز تکوین پراکسیس اجتماعی میشود.
ماحصل آنچه که گفته شد اینکه:
1 - رویکرد نومینالیست عبارت است از نفی ماهیت و نفی کلیات و نفی طبایع از پیش تعیین شده.
2 - هر چند آنچنانکه علامه محمد اقبال لاهوری میگوید اندیشه نومینالیستی به صورت تئوریک از زمان جدال نحله اشاعره با نحله معتزله در ادبیات مسلمانان مطرح شده است و توسط جدال امام محمد غزالی با ابن رشد کاملتر شده است، در اندیشه مولوی نومینالیسم اشعریگری به نقطه اوج خود رسید.
مثنوی دفتر اول - داستان نالیدن ستون حنانه - ص 108 - سطر 1
آستن حنانه از هجر رسول /ناله میزد همچو ارباب عقول
گفت پیغمبر چه خواهیای ستون /گفت جانم از فراقت گشت خون
آن ستون را دفن کرد اندر زمین /تا چو مردم حشر گردد یوم دین
تا بدانی هر کرا یزدان بخواند - از همه کار جهان بیکار ماند
هر کرا باشد زیزدان کار و بار /یافت بار آنجا و بیرون شد زکار
و آنک او را نبود از اسرار داد /کی کند تصدیق او ناله جماد
گوید او آری ز دل بهر وفاق /تا نگویندش که هست اهل نفاق
گر نبودی وافقان امر کن /در جهان رد گشته بودی این سخن
صد هزاران زاهل تقلید و نشان /افکند شان نیم وهمی در گمان
که به ظن تقلید و استدلالشان /قائمست و جمله پرو بالشان
شبهه انگیزد آن شیطان دون /درفتند این جمله کوران سر نگون
پای استدلالیان چوبین بود /پای چوبین سخت بی تمکین بود
غیر آن قطب زمان دیده ور /کز ثباتش کوه گردد خیره سر
پای نابینا عصا باشد عصا /تا نیفتد سر نگون او بر حصا
با عصا کوران اگر ره دیدهاند /در پناه خلق روشندیده اند
این عصا چه بود قیاسات و دلیل / آن عصا که دادشان بینا جلیل
چون عصا شد آلت جنگ و نفیر / آن عصا را خرد بشکنای ضریر
اوعصاتان داد تا پیش امدید / آن عصا از خشم هم بر وی زدید
حلقه کوران بچه کار اندرید / دیدبان را در میانه آورید
دامن او گیر گو دادت عصا /در نگر کادم چها دید از عصی
3 - علت اینکه رویکرد نومینالیست اشاعره و امام محمد غزالی و مولوی نتوانست مانند رویکرد نومینالیستی مغرب زمین بسترساز رنسانس بشود این بود که رویکرد نومینالیستی اشاعره و غزالی و مولوی در راستای جایگزینی وجود و واقعیت به جای ماهیتها استوار نشد، در نتیجه این نومینالیست تئولوژیکال و متافیزیکال کلیتی جای کلیت دیگر قرار داد.
4 - هر چند در کتاب «بازسازی فکر دینی در اسلام» علامه محمد اقبال لاهوری میکوشد تا بر پایه علم تجربی رویکرد اتمیسم اشاعره را تبیین علمی بکند، اما از آنجائیکه بین رویکرد نومینالیست اقبال و نومینالیست اشاعره یک خندق عظیمی وجود دارد در نتیجه این تلاش علامه محمد اقبال نتوانست آن فونکسیون رنسانس ساز در جهان اسلام را به بار آورد.
5 - علت اینکه رویکرد نومینالیست در غرب بسترساز امپریسیسم و علم تجربی شد این بود که به جنگ مستقیم کلیگرائی و ماهیتگرائی و اصالت طبایع ثابت از قبل تعیین شده موجودات رفت و واقعیت متغیر محسوس که موضوع متد استقرائی است جایگزین آن کرد.
6 - جنگ علم و دین یا علم و کلیسا که از اواخر قرن پانزدهم - توسط کپلر و گالیله - در غرب آغاز شد، بسترساز رویکرد نومینالیست غرب شد.
7 - از آنجائیکه کلیسا بر تئوری بطلمیوسی زمین محور انجیل را تفسیر میکرد و تکوین وجود را به صورت دفعی و غیر پروسس تکامل تبیین مینمود بر تئوری طبایع ارسطوئی و جهان شناسی بطلمیوسی به عنوان آیه انجیل پای میفشرد و به همین دلیل از آغاز به جنگ رویکرد نومینالیست مغرب زمین رفت.
8 - هر چند مرحوم مهندس مهدی بازرگان از دهه 30 پس از بازگشت از غرب و فضای بازی که با تبعید رضا خان توسط انگلیسیها در ایران بوجود آمده بود تلاش میکرد تا توسط تکیه بر علم سیانس و قوانین ترمودینامیک و رویکرد فلسفه علم پوزیتویستی به نفی فلسفه متافیزیکال و کلی گرای ارسطوئی بپردازد، اما از آنجائیکه بازرگان به جای تکیه بر فلسفه علم برای جنگ با کلیگرائی ارسطوئی بر خود علم تکیه میکرد در این رابطه کاری از پیش نبرد و بالعکس آنچنانکه در کتاب «مطهرات» و «ذره بی انتها» و... دیدیم این علم پراگماتیستی بازرگان نه تنها نتوانست بسترساز نومینالیست در مشرق زمین بشود بلکه به شکلی در خدمت اسلام فقاهتی کلی گرای ارسطوئی در آمد.
9 - تکیه بازرگان بر حس و تجربه جهت نفی فلسفه متافیزیکی ارسطوئی از آنجائیکه از منظرگاه پراگماتیستی انجام میگرفت، نتوانست به رویکرد فلسفی نومینالیستی در جهان مسلمانان در دهه 30 و بعد از آن بشود.
10 - گرچه علامه طباطبائی و مرتضی مطهری از دهه 0 3 با نگارش اصول فلسفه رئالیسم کوشیدند جهت مقابله با اندیشه ماتریالیستی حزب توده مانند علامه محمد اقبال بر روش استقرائی تکیه کنند تا به خیال خود توسط فلسفه رئالیستی به جنگ ماتریالیسم بروند، اما به دلیل اینکه تکیه بر روش استقرائی و تبیین فلسفه رئالیستی آنها در راستای مقابله با فلسفه متافیزیکی و متد قیاسی ارسطو انجام نگرفت، نتوانست برای جامعه مسلمانان ایجاد یک رویکرد نومینالیستی بکند.
11 - هر چند اعتقاد به حس و تجربه به منزله تنها منبع معرفت ابتدا توسط اگوست کنت در قرن 19 به عنوان رکن رکین پوزیتیویسم مطرح شد، اما اشکال اگوست کنت در این بود که در دوره بندی معرفت شناسی بشر به سه دوره:
الف – تئولوژیکال.
ب – متافیزیکال.
ج – پوزیتیویسم از حس و تجربه و استقراء در جهت نفی متافیزیکال یا کلیگرائی ارسطوئی استفاده نکرد.
12 - مبارزه نظری امام محمد غزالی با ابن رشد پس از نفی اصل علیت از زاویه جهان بینی اشعریگری هر چند در راستای نفی کلیگرائی و اعتقاد به طبایع ارسطوئی پیش میرفت، اما به دلیل همان انحراف منظر اشعریگری، غزالی نتوانست رویکرد نومینالیستی اشعریگری را مستقیما در مقابله با کلیگرائی و فلسفه متافیزیکال ارسطوئی قرار دهد.
13 - نهضت نظری سیدجمال الدین اسدآبادی در قرن 19 به علت تکیه مکانیکی او بر حس و تجربه و روش استقراء به تاسی از فلسفه علمی پوزیتیویستی غرب هم نتوانست در جهان مسلمانان به رویکرد نومینالیستی بیانجامد.
14 - تفاوت رویکرد نومینالیستی شریعتی با رویکرد نومینالیستی غزالی و مولوی و اقبال و بازرگان و سیدجمال و اشاعره در این بود که شریعتی در کانتکس واقعیت تاریخ به نفی ماهیت و طبایع و طبیعت فلسفی ارسطوئی پرداخت.
15 - تاریخ از نظر شریعتی علم به حوادث گذشته نبود بلکه تاریخ برای شریعتی علم شدن وجود و انسان بود، در کانتکس این تعریف از تاریخ بود که شریعتی برای همه موجودات از جمله انسان قائل به تاریخ بود و از آنجائیکه تاریخ از نگاه شریعتی در بستر شدن مستمر دیالکتیکی وجود مادیت پیدا میکند، لذا شریعتی با یک نگاه اگزیستانسیالیستی به وجود و انسان رویکرد نومینالیستی خود را در جهت نفی ماهیت و نفی طبایع ثابت و نفی کلیتگرائی ارسطوئی بنا کرد. رویکرد نومنالیست تاریخی شریعتی برعکس نومنیالیست اشاعره و مولوی و غزالی یک نومنیالیست تئولوژیکال یا یک نومینالیست متافزیکال نمیباشد بلکه یک نومینالیست رئالیستی میباشد که شاهد آن پروسس دیالکتیکی تکامل وجود از آغاز تا انتها میباشد.
والسلام