سلسله درسهای بعثتشناسی پیامبر اسلام - قسمت سیزدهم
مدینهالنبی پیامبر اسلام، جامعه الگوئی، یا جامعه دینی یا جامعهائی فقهی یا جامعه اخلاقی یا جامعهائی انسانی؟
پس در جامعه انسانی عدالت به عنوان یک اصل زیرساختی تنها چارچوب فرادینی و فراخدائی اما تاریخی (نه فراتاریخی) میباشد که اخلاق و فقه و دین و غیره همه در آن چارچوب معنی پیدا میکند و قطعا تعریف اخلاق بدون انجام آن در کانتکس عدالت تاریخی یک تعریف ارسطوئی از اخلاق میباشد که باید بر سان ارسطو در کانتکس قوای شهویه و غضبیه و عقلی تبیین فلسفی بکنیم. همان تعریف فلسفی از اخلاق که بیش از هزار سال است در کتابهای اخلاقی حوزه از آن میشود و بر پایه آن خروارها کتاب اخلاقی در حوزههای فقهی در طول بیش از هزار سال گذشته نوشته شده است اما این خروار کتابهای اخلاقی حتی یک نفر نتوانسته است مانند ابوذر پیامبر اسلام در این حوزههای هزار ساله بسازد. چرا؟ علت آن همان زیربنای فلسفی ارسطوئی و صوفیانه هند شرقی تعریف اخلاق میباشد که وجه مشترک تمامی این کتابهای اخلاقی و این همه وعظ و منابر اخلاقی میباشد در صورتی که:
اولا اخلاق ره آوردی بوده که تنها پیامبران الهی مانند موضوع آخرت و موضوع دعا برای بشریت به ارمغان آوردند نه فیلسوفان و نه صوفیان. به عبارت دیگر اخلاق مانند دعا و آخرت تنها مهر و نشان پیامبران الهی دارد و اگر این ره آورد سه گانه توسط پیامبران الهی برای بشریت به ارمغان نمیآمد بشریت به هیچ وجه توان آن را پیدا نمیکرد تا با عقل خود به این سه کالای نفیس دست پیدا کند.
ثانیا در رویکرد اخلاقی پیامبران، خدا و آخرت و دعا به عنوان تنها پشتوانه عملی و نظری اخلاق بوده است. به عبارت دیگر کار بزرگی که پیامبران الهی کردند این بود که وجود خداوند را پشتوانه اجرای عدالت فرادینی و فراخدائی کردند.
ثالثا بزرگترین کاری که پیامبر اسلام در عرصه تعریف اخلاق کرد اینکه برعکس اندیشه فلسفی ارسطوئی و رویکرد صوفیانه هند شرقی - که اخلاق را در چارچوب احساسات فردی تعریف میکردند -، پیامبر اسلام اخلاق را در کانتکس عدالت تاریخی تعریف کرد و به همین دلیل بود که او فرمود:
«بعثت لاتمم المکارم الاخلاق - هدف بعثت من اتمام اخلاق مکرمتی است.»
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا یجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی... - ای کسانی که ایمان آوردید بر پا کنندگان به عدالت برای خداوند باشید و مبادا کینههای اجتماعی و گروهی و شخصی شما را از عدالت ورزیدن باز دارد پس عدالت بورزید چرا که عدالت اخلاق یا تقوی ساز است» (سوره مائده - آیه 8).
یعنی از دیدگاه پیامبر اسلام جامعه انسانی جامعهائی است که:
اولا عنصر زیرساخت آن اعم از اقتصادی و اجتماعی و شهروندی و سیاسی انسان به ما هو انسان میباشد (آن هم انسان تاریخی نه فراتاریخی و فلسفی و مجرد) نه مذهب، نه دین و نه نژاد و نه ملیت و نه زمین و نه زبان و نه فرهنگ، به عبارت دیگر در جامعه انسانی، انسان از آنجائی که انسان میباشد مستحق حقوق است نه از آن جهت که مسلمان است، یا عرب است، یا عجم، یا ترک، یا فارس است، یا مرد است، یا زن است و غیره.
ثانیا در این جامعه عدالت تاریخی - نه فراتاریخی - به عنوان زیرساخت اقتصاد، حقوق، قانون، اخلاق، فقه و احکام میباشد نه برعکس یعنی همه فقه، حقوق، قضا، قانون، دین، مذهب، شریعت، اقتصاد، سیاست، حکومت و غیره برای آن است که عدالت تاریخی در جامعه تاریخی مادیت پیدا کند و طبعا همه اینها فقط در ترازوی عدالت تاریخی وزن میشوند نه بالعکس. یعنی معیار ارزیابی یک حکومت این نیست که دینی است، یا شیعه است یا سنی است، یا روحانی یا ولایت فقهی است و غیره، معیار این است که این حکومت تا چه اندازه توانسته عدالت اقتصادی، عدالت اجتماعی، عدالت انسانی، عدالت سیاسی، عدالت قضائی و غیره را به صورت تاریخی نه مجرد و انتزاعی پیاده کند. به همین دلیل است که پیامبر اسلام میفرمود:
«الدنیا یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم - حکومت اگر کافر باشد اما بر صراط عدالت براند باقی میماند اما برعکس حکومت اگر روحانی و دینی و ولایتی باشد ولی بر جاده عدالت حرکت نکند و بر مرکب ظلم بر گرده تودهها براند، نابود خواهد شد.»
«وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَینِ أَحَدُهُمَا أَبْکَمُ لَا یقْدِرُ عَلَی شَیءٍ وَهُوَ کَلٌّ عَلَی مَوْلَاهُ أَینَمَا یوَجِّهْهُ لَا یأْتِ به خیرٍ هَلْ یسْتَوِی هُوَ وَمَنْ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ - خداوند برای تبیین اصل عدالت برای شما مثال دو مرد میزند که یکی از آنها لال است و توان هیچ کاری را ندارد و سرباری است بر دوش جامعه و مولای خود که او را به هر سوئی میبرند و دیگری آن کس که برعکس شخص اول بر صراط عدالت مرکب میراند، آیا این دو فرد در جامعه مساوی هستند.» (سوره نحل - آیه 76) و لذا به همین دلیل است که امام علی در اولین خطبه خود پس از قبول خلافت به جای اینکه اعلام کند برنامه حکومتش اجرای احکام فقهی یا برپائی حکومت دینی است و یا به مردم بگوید به خاطر غدیر حکومت حق من بوده است و غیره از همان آغاز برنامه حکومتش و شعار حکومتش را اجرای عدالت اعلام کرد.
«فَإِنَّ فِی اَلْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَیْهِ اَلْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَیْهِأَضْیَقُ - در عدالت آنچنان گشایشی است که اگر کسی از اجرای آن بر خود تنگی احساس نماید دایره ظلم بر او تنگتر خواهد شد» (نهج البلاغه صبحی الصالح - خطبه 15 - ص 57 - س 2).
الف – جامعه فقهی و مشخصات آن:
برعکس جامعه انسانی که در آن هدف تعریف عملی و نظری از انسان تاریخی در بستر عدالت تاریخی میباشد، در جامعه فقهی هدف حاکمین فقط اجرای احکام فقهی غیر تاریخی و فراانسانی به صورت یک طرفه در جامعه تاریخی میباشد. البته این فقه غیر تاریخی و فراانسانی اسلام فقاهتی هم اخذ شده از قرآن و آیات فقهی قرآن که کمتر از 5% کل آیات قرآن میباشد حاصل نشده است و به همین دلیل علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان در همین تفسیر المیزان شکوه میکند و اعتراف مینماید که یک طلبه حوزه فقاهتی میتواند از مرحله جامع المقدمات تا مرجعیت تقلید بدون نیاز به باز کردن جلد قرآن طی کند، چراکه همین فقه غیر تاریخی هم به صورت فیکسیزم در حوزههای فقاهتی از کتابهای روایت اخذ میشود نه از آیات قرآن.
لذا در این رابطه است که در جامعه فقاهتی، هدف حاکمین اجرای فقه و احکام فقهی غیر تاریخی و فراانسانی میباشد حال خواه این فقه استنتاجی روایتی و فیکسیزم و جذمی و ارتدوکسی و دگماتیسم آنها با اصل عدالت مطابقت داشته باشد یا نداشته باشد، از آنجائیکه در دستگاه آنها عدالت معلول احکام فقهی میباشد نه علت احکام فقهی، اینها معتقدند که عدالت را باید با ترازوی فقه وزن کرد نه فقه را با ترازوی عدالت. در همین رابطه بود که در سال 60 به علت اینکه شیخ مرتضی مطهری در کتاب «اقتصاد اسلامی» به تاسی از اسلامشناسی ارشاد معلم کبیرمان شریعتی اصل عدالت را به عنوان علت احکام فقهی اعلام کرده بود، خمینی دستور جمع آوری آن کتاب و خمیر کردن آنها را داد چراکه از نظر خمینی برعکس شیخ مرتضی مطهری عدالت معلول احکام فقهی است نه علت احکام فقهی یعنی خمینی معتقد بود که عدالت را آن هم در حد عدالت فردی و اخلاقی پیش نماز جماعت و قاضی، نه عدالت اجتماعی و تاریخی و اقتصادی و سیاسی و حکومتی فقط باید با ترازوی فقه وزن شود نه فقه با ترازوی عدالت. از نظر خمینی علت احکام فقه و احکام فقهی حوزه است نه عدالت تاریخی و اجتماعی و به همین دلیل اجتهاد هم از نگاه خمینی همان اجتهاد در فروعات فقهی حوزه میباشد نه مانند اقبال و شریعتی اجتهاد در اصول و کلام اسلامی.
باز در همین رابطه بود که در سال 58 و 59 خمینی در عرصه اصلاحات ارضی و «بند ج» طرح رضا اصفهانی جهت تقسیم اراضی دایر و آب دار بین دهقانان در چارچوب بدهی خمس و سهم امام زمینداران تعریف میکرد نه در چارچوب اصل عدالت اقتصادی و عدالت اجتماعی. همچنین در همین رابطه بود که در سال 59 خمینی جبهه ملی را به دلیل نقد قانون قصاص، مرتد اعلام کرد چراکه خمینی هدف حکومت و برنامه حکومتش را اجرای فقه سنتی حوزه میدانست نه چیزی بیشتر، لذا وقتی که در سال 59 جبهه ملی بر پایه اصل عدالت حقوقی و قضائی قانون قصاص خمینی را به نقد کشیدند، خمینی شمشیر تکفیر مصدق و ارتداد جبهه ملی را در چارچوب همین فقه از غلاف بیرون کشید و در همین رابطه خمینی در کتاب «ولایت فقیه» به صراحت اعلام میکند که فقه سنتی حوزه برای حکومتداری به جز چند تا آئین نامه داخلی وزراتخانهها همه چیز دارد و ما در زمان کسب قدرت سیاسی در ایران جهت حکومتداری نیازمند به چیز دیگری نیستیم.
ماحصل اینکه در این رویکرد ما با اخلاق فقهی و عدالت فقهی و اقتصاد فقهی و حقوق فقهی روبرو هستیم نه با فقه عدالتی و فقه انسانی و فقه اخلاقی و غیره که حاصل این رویکرد آن میشود که در جامعه فقهی اتوریتی یا ولایت جایگزین عقل مردم بشود و تقلید جانشین تحقیق گردد و فتوا جانشین بر نامه و تکلیف به جای اراده و انتخاب و اختیار مردم بنشیند، مردم به جای اینکه از عقلشان و آگاهیشان پیروی کنند به اتوریتی یا نمایندگان خود خوانده خدا و امام زمان روی میآورند و لذا اسلام تقلیدی و تکلیفی جایگزین اسلام تحقیقی و اسلام تعقلی میشود و اسلام زیارتی جانشین اسلام مسئولیت و اسلام اجتهاد در اصول و فروع جای خود را به جای اسلام فتوا و تعبد میدهد و اسلام مداحیگری و تجلیل جانشین اسلام امر به معروف و نهی از منکر میگردد و اسلام تجزم، جایگزین اسلام تفکر میشود و اسلام حقی جای خود را به اسلام تکلیفی میدهد.
ب – جامعه اخلاقی و مشخصات آن:
جامعه اخلاقی برحسب اینکه ما اخلاق را به صورت اخلاق سلطانی یا اخلاق عریانی در نظر بگیریم، به دو دسته تقسیم میشود (تقسیم اخلاق به دو دسته اخلاق عریانی و اخلاق سلطانی با تاسی از این بیت کلیات اقبال لاهوری – فصل جاوید نامه – ص 350 - 6 که میگوید: بگذر از فقری که عریانی دهد / ای خنک فقری که سلطانی دهد)، لذا:
1 - اخلاق سلطانی اشاره به آن رویکردی است که به اخلاق به صورت یک مقوله مستقل از عدالت نگاه نمیکند بلکه بالعکس عدالت را در چارچوب عدالت تاریخی تعریف میکند و به همین دلیل اخلاق سلطانی معلول عدالت تاریخی در مولفههای گوناگون آن اعم از عدالت انسانی، عدالت اجتماعی، عدالت اقتصادی، عدالت حقوقی، عدالت سیاسی، عدالت حکومتی، عدالت اخلاقی و عدالت نفسانی میباشد. اما در اخلاق عریانی از آنجائیکه برعکس اخلاق سلطانی که بستر و آبشخور آن عدالت میباشد، اخلاق فلسفی ارسطو جایگزین آبشخور عدالت میگردد. با عنایت به اینکه اخلاق فلسفی ارسطو اولا یک اخلاق صد در صد فردی است، در ثانی او این اخلاق را بر پایه آرایش قوای نفسانی انسان بر پایه قوای غضبیه و قوای شهویه و قوای عقلیه تعریف میکند، همین امر باعث میشود تا در اخلاق عریانی اولا اخلاق فلسفی ارسطوئی جایگزین اخلاق انسانی قرآنی بشود، در ثانی اخلاق فردی جایگزین اخلاق اجتماعی گردد، در ثالث آرایش قوای نفسانی فردی جایگزین اصل عدالت بشود.
2 - در اخلاق سلطانی خدای اشعری که یک خدای مستبد و توتالیتر بیگانه با انسان که مانند یک حیوان درنده در مقابل انسان قرار دارد، بر جهان حکومت نمیکند (مولوی با نگاه اشعریگری که در کلام دارد خداوند را شیر نر خونخواری میداند که انسان در چنگال این شیر خونخوار جز تسلیم و رضا کاری نمیتواند بکند)
در کف شیر نر خونخواره ایم /جز که تسلیم و رضا کو چارهائی
البته قبل از مولوی، غزالی با تاسی از احادیث و روایات اسرائیلیات میگوید، خداوند به داود گفت که هیبت من در برابر بندگانم اگر آگاه شوند، مانند هیبت یک حیوان درنده است. بلکه در اخلاق سلطانی خدائی بر جهان حکومت میکند که علاوه بر اینکه از رگهای گردن انسان به انسان نزدیکتر میباشد خود را در برابر انسان مسئول میداند و مردم را عیال خود میخواند و عدالت را محیط بر کار خود میداند نه محاط بر کار خود و در عرصه دعای انسان با انسان شریک میشود، نگاهی کیهانی و انسانی دارد نه فرقهائی و گروهی و مذهبی، همه وجود را مخلوق خود میداند و خود خالق همه، دائما در حال خلقت نو در وجود است نه بیرون از وجود، آخرت و قیامت برای تکامل انسان میخواهد نه شکنجه گاه انسان، از هر چیز به ما نزدیکتر است، هم ظاهر وجود است و هم باطن وجود، هم اول وجود است و هم آخر وجود، آفرینش و وجود مانند یک شیشه بر روی چراغ وجود او میباشد که فقط از او نور میگیرند و با نور او روشن میشوند.
3 - در اخلاق سلطانی دنیا بیگانه با آخرت نیست، دنیا و آخرت در عرض هم قرار ندارند، دنیا و آخرت هوی هم نمیباشند بلکه بالعکس دنیا مقدمه آخرت میباشد و همچنین دنیا مزرعه تکوین آخرت است، آخرت در طول دنیا میباشد نه در عرض آن، نه دنیای مجرد از آخرت وجود دارد و نه آخرت مجرد از دنیا، کسی که در این دنیا کور باشد در آخرت هم کور خواهد بود، آخرت معلول ساختار عملی است که ما در دنیا انجام دادهایم.
4 - در اخلاق سلطانی آنچنانکه فرد دارای هویت میباشد جامعه نیز دارای هویت است و فرد جدای از اجتماع و بیگانه با اجتماع و در عرصه گریز از اجتماع نمیتواند به حقیقتی نائل شود بلکه تنها در عرصه تکامل و شدن جامعه است که او میتواند به تکامل دست پیدا کند.
5 - در اخلاق سلطانی نه تنها اراده و انتخاب و اختیار انسان نفی نمیشود بلکه بالعکس این اراده و انتخاب و اختیار در پیوند با بی نهایت رشدی اگراندیسمان شده پیدا میکند چراکه در اخلاق سلطانی بی نهایت و انسان متناقض هم نمیباشند تا به نفی یکدیگر بپردازند، در اخلاق سلطانی بندگی خداوند معلول و مولود تسلیم شدن در برابر بی نهایت است البته برای حرکت به طرف بی نهایت میباشد و برای نجات از بندگی دیگران است، هرگز بندگی خدا برای تجربه کردن برای بندگی دیگران نیست.
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد /گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی از خوی غلامی زسگان خوارتر است /من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد
کلیات مولانا علامه محمد اقبال لاهوری - بخش افکار - ص 239 - س 4
مسلمانی که داند رمز دین را /نساید پیش غیر اله جبین را
/اگر گردون به کام او نگردد /به کام خود بگرداند زمین را
کلیات اقبال - بخش ارمغان حجاز - ص 484 - س 10
6 - در اخلاق سلطانی عقل ابزاری و عقل سلطانی عقل چاره ساز نیست بلکه این عقل اخلاقی انسان است که در چارچوب آزادی فردی و آزادی اجتماعی میتواند برای انسان چاره گر باشد.
از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ /عقل تا بال گشودست گرفتارتر است
عجب آن نیست که اعجاز مسیحا داری /عجب آن است که بیمار تو بیمارتر است
کلیات اقبال لاهوری - بخش پیام مشرق - ص 258 - س 1
7 - در اخلاق سلطانی رابطه فرد و جهان و خداوند رابطه اثباتی و طولی است نه نفی کننده و عرضی.
آدمی شمشیر و حق شمشیر زن /عالم این شمشیر را سنگ فسن
شرق حق را دید و عالم را ندید /غرب در عالم خزید از حق رمید
چشم بر حق باز کردن بندگی است /خویش را بی پرده دیدن زندگی است
کلیات اقبال لاهوری - بخش جاوید نامه - ص 290 - س 4
8 - اخلاق سلطانی اخلاق سروری است نه اخلاق بندگی، اخلاق سلطانی اخلاق مسئولیت است نه اخلاق تسلیم و رضا، اخلاق سلطانی اخلاق تحقیق و تعلیم و تزکیه است نه اخلاق تقلید و تجلیل و تعبد.
خدا آن ملتی را سروری داد / که تقدیرش بدست خویش بنوشت
به آن ملت سرو کاری ندارد /که دهقانش برای دیگری کشت
کلیات اقبال - بخش ارمغان حجاز - ص 455 - س 11
9 - اخلاق سلطانی اخلاق ستیز است نه اخلاق پرهیز، اخلاق سلطانی اخلاق شجاعت در عمل است نه گریز از خطر، اخلاق سلطانی اخلاق هجرت و رفتن و پیوسته رفتن است نه سکون و انزوا و در خود خزیدن.
نهنگی بچهی خود را چه خوش گفت / به دین ما حرام آمد کرانه
به موج آویز و از ساحل به پرهیز /همه دریاست ما را آشیانه
کلیات اقبال - بخش ارمغان حجاز - ص 470 - س 1
ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم /هیچ نه معلوم شد اه که من چیستم
موج زخود رفتهائی تیز خرامید و گفت /هستم اگر میروم گر نروم نیستم
کلیات اقبال لاهوری - بخش افکار - ص 235 - س 11
10 - اخلاق سلطانی اخلاق مرگ اندیش است، اخلاق سلطانی آخرت اندیش است، اخلاق سلطانی «ما» اندیش است نه «من» اندیش، اخلاق سلطانی اخلاق خود اندیش است، اخلاق سلطانی اخلاق خدا اندیش است.
سحرها در گریبان شب اوست /دو گیتی را فروغ از کوکب اوست
نشان مرد حق دیگر چه گویم /چو مرگ آید تبسم بر لب اوست
کلیات اقبال - بخش ارمغان حجاز - ص 474 - س 15
ادامه دارد