سلسله درسهائی از نهج البلاغه
انواع اسلامشناسی یا دینشناسی از منظر علی در نهج البلاغه
الف - دینشناسی و اسلامشناسی در دو رویکرد احیائی و بازسازی: یکی از کشفیات بزرگ علامه اقبال لاهوری در عرصه معرفتشناسی دین و اسلام این است که معرفت دینی در عصر ختمیت نبوت پیامبر اسلام یک نوع معرفت بشری و معرفت تاریخی و معرفت زمینی در کنار دیگر معرفتهای بشری است، نه آنچنانکه قبل از پیامبر اسلام بود یک معرفت آسمانی و فراتاریخی و مقدس.
«عملکرد اندیشه ختمیت نبوت آن است که در برابر ما چشم انداز تازهائی از معرفت در میدان تجربه درونی میگشاید این کار نیمی از شعار مسلمانی است و به کار نیم دیگر آن میماند که با برهنه کردن نیروهای طبیعی از لباس خالقیتی که فرهنگهای کهن بر آنها پوشانده بودند اسلام روح مشاهده از روی نقادی در تجربه خارجی را ایجاد کرده و آن را پرورش داده است بنابراین به تجربه باطنی و عارفانه و دینی هر اندازه هم که غیر عادی و غیر متعارف باشد اکنون باید به چشم یک تجربه کاملا طبیعی نظر شود و مانند سیماهای دیگر تجربه بشری نقادانه مورد بحث و تحلیل قرار گیرد در ضمن این مطلب را باید پذیرفت که ابن خلدون تنها مسلمانی است که با روحی کاملا علمی به این مطلب توجه کرده است» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 147- س 1).
البته اقبال این حقیقت علمی معرفتشناسی دین را از آنجا کشف کرد که برای اولین بار در تاریخ کلام اسلامی از منظر ختمیت نبوت پیامبر اسلام به دینشناسی و اسلامشناسی پرداخت، چراکه خود پروژه ختمیت نبوت پیامبر برای اقبال از منظر معرفتشناسی دین راهگشای کشف متدولوژی دینشناسی یا اسلامشناسی گردید. حقیقت پروژه ختمیت نبوت پیامبر اسلام آنجا بر اقبال کشف گردید که اقبال خود را در برابر یک سوال سترگ دینشناسی و کلامی در باب موضوع ختمیت نبوت پیامبر اسلام قرار داد و آن سوال این بود که چرا پروسس نبوت به پیامبر اسلام که رسید خود این پروسس نبوت به ختم و قطع خود فرمان داد؟ به عبارت دیگر از نظر اقبال پروسس نبوت در کانتکس پروسس حیات و تکامل و هدفداری در عصر پیامبر اسلام ایجاد بسترهای نوینی در تاریخ بشر کرد که دیگر بشریت جهت استمرار حیات و هدفداری و تکامل خود نیازمند به هدایت برونی یا وحی یا نبوت نبود، لذا خود نبوت به قطع خود فرمان داد لذا اقبال در این رابطه میگوید این خود پروسس نبوت بود که به پیامبر اسلام که رسید در چارچوب ظهور ولادت عقل برهانی استقرائی به ختم خود فرمان داد.
«ظهور ولادت اسلام که آرزومندم چنانکه دلخواه شما است برای شما مجسم کنم باعث ظهور ولادت عقل برهانی استقرائی شد لذا نبوت با ظهور اسلام در نتیجه اکتشاف ضرورت پایان خود را اعلام کرد که این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که پروسه نبوت دریافت که نمیتواند پیوسته بشریت و پروسه حیات و تکامل را در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج باقی نگه دارد» (بازسازی فکر دینی – فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 146 – س 3).
البته اقبال رمز اینکه قرآن و اسلام توانست معرفتشناسی دین و اسلامشناسی در چارچوب پروژه ختمیت نبوت در عصر پیامبر اسلام از صورت یک معرفت فوق بشری به صورت یک معرفت بشری درآورد، تولد عقل برهانی استقرائی بشریت در عصر بعثت پیامبر اسلام توسط چند منبعی کردن معرفتشناسی بشر قرآن میداند که خود این امر بسترساز ختمیت نبوت پیامبر اسلام گردید زیرا از نظر اقبال قرآن منبع معرفتی بشر را برای اولین بار از صورت تک منبعی بودن قبلی که تنها منبع معرفت بشر دین و عقل دینی و وحی میدانستند با اضافه کردن دو منبع طبیعت و تاریخ ذهن فعال تازه تولد یافته بشر را جایگزین ذهن آینهائی قبلی ارسطوئی بشر بکند. بنابراین از اینجا بود که علاوه بر ولادت عقل برهانی استقرائی و جایگزین شدن ذهن فعال به جای ذهن آینهائی ارسطوئی، در عصر بعثت پیامبر اسلام در انسان معرفت دینشناسی و اسلامشناسی انسان در کنار معرفت طبیعتشناسی و معرفت تاریخشناسی قرار گرفت.
«از نظر قرآن تجربه دینی تنها یک منبع معرفت بشری است، به مدلول قرآن دو منبع دیگر معرفت هست که یکی از آن دو تاریخ است و دیگری طبیعت و با کاوش در این دو منبع معرفت است که روح اسلام به بهترین صورت آشکار میشود» (بازسازی فکر دینی در اسلام – روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 147 – س 12).
«قرآن اکنون دیگر از آنکه واقعیتی حیاتی باشد منقطع شده است انفس (خود) و آفاق (جهان) را منابع علم و معرفت میداند خداوند نشانههای خود را هم در تجربه درونی آشکار میسازد و هم در تجربه بیرونی و وظیفه آدمی آن است که معرفتبخشی همه سیماهای تجربه را در معرض قضاوت قرار دهد» (همان منبع - ص 146 – س 12).
بدین ترتیب بود که با تولد اسلام تاریخی توسط پروژه ختمیت نبوت و چند منبعی شدن معرفتشناسی بشر همراه با نفی دوران تک منبعی معرفتشناسی انسان، پروژه دینشناسی یا اسلامشناسی در بستر تولد مستمر و متوالی و پی در پی و علی الدوام اسلام تاریخی متولد گردید و همین تولد پروژه دینشناسی و اسلامشناسی به عنوان یک معرفت بشری در کنار دیگر معرفتهای بشری در عصر ختمیت نبوت بود که باعث شد تا انواع دینشناسی و اسلامشناسی در بستر اسلام تاریخی به عنوان یک حقیقت تاریخی که مولود دینامیزم اسلام و قرآن است متولد گردد و سوال «کدامین اسلام؟» در چارچوب اسلام تاریخی از همان زمانی که جنازه پیامبر اسلام در زیر دستان امام علی در حال کفن و دفن بود مطرح شد. چراکه در همین زمان یک اسلام در سقیفه در حال تکوین بود، اسلام دیگر در کنار جنازه پیامبر و یاران علی در حال شکل گرفتن بود و اسلام سوم اسلام ابوسفیان است که با فریاد بر سر علی او را جهت مبارزه با اسلام سقیفه فرا میخواند و صد البته هر سه این اسلام و اسلامهای دیگر که در طول بیش از چهارده قرن بعد از پیامبر اسلام در کانتکس اسلام تاریخی متولد شده است همگی ریشه در همان دینامیزم اسلام تاریخی و قرآن و پروژه ختمیت نبوت و چند منبعی شدن معرفت بشری توسط قرآن و بشری کردن معرفت دینی توسط قرآن و اسلام و پیامبر اسلام دارد.
از اینجا است که موضوع دینشناسی یا اسلامشناسی در عرصه اسلام تاریخی از همان آغاز تکوین اسلام تاریخی با شعار «کدامین اسلام؟» در دستور کار تمام اسلامشناسان و دینشناسان اسلامی در بستر علم کلام اسلامی قرار گرفت که البته از همان آغاز، متدولوژی این دینشناسی یا اسلامشناسی به دو صورت تکوین پیدا کرد که عبارتند از:
1 - دینشناسی یا اسلامشناسی احیائی.
2 - دینشناسی یا اسلامشناسی بازسازی شده.
طرفداران متدولوژی دینشناسی از طریق احیائی بر پایه همان تک منبعی بودن معرفت دینی معتقدند که دین را فقط باید توسط دین شناخت، به عبارت دیگر اسلام را باید فقط از طریق روایات و احادیث و ظاهر قرآن فهم کرد نه از طریق علوم و معرفت دیگر بشری، در این رابطه بود که اسلام روایاتی و اسلام فقاهتی متولد شد.
بنابراین تمامی افرادی که در عرصه دینشناسی و اسلامشناسی شعار احیاء دین یا شناخت اسلام و دین به صورت درون دینی یا شعار «بازگشت به اسلام اولیه» یا اشعار «اسلام سلفیه» یا «فهم دین و اسلام از طریق روایت و حدیث» سر میدهند همگی معتقد به همین پروژه دینشناسی و اسلامشناسی احیائی هستند. اما در کنار پروژه دینشناسی و اسلامشناسی احیائی پروژه دینشناسی و اسلامشناسی بازسازی هم وجود دارد که طرفداران این پروژه برعکس پروژه دینشناسی یا اسلامشناسی احیائی معتقدند از آنجائیکه معرفت دینی یا دینشناسی و اسلامشناسی مثل دیگر معرفتهای بشری میباشد لذا در راستای این رویکرد و دکترین است که بهمان میزانی که میتوان از معرفت درون دینی در شناخت دین و اسلام استفاده کرد، در کنار این مؤلفه بهمان اندازه معرفتهای بشری در جهت دینشناسی و بازسازی دین میتواند دارای فونکسیون باشد.
در این رابطه است که دینشناسی خود به خود در پروژه بازسازی به دین بازسازی شده توسط معرفت دینی و معرفت بشری در بستر اسلام تاریخی به صورت نو به نو و مستمر منتهی میشود چراکه آنچنانکه در پروژه احیاء دینشناسی و اسلامشناسی شعار «بازگشت به اسلام اولیه» یا شعار «سلفیه» میتواند به عنوان یک شعار استراتژیک مطرح شود، در پروژه دینشناسی بازسازی شده، دیگر شعار «بازگشت به اسلام اولیه» یا شعار «سلفیه» مطرح نمیباشد، زیرا که پروژه دینشناسی بازسازی شده در کانتکس اسلام تاریخی دارای معنی و تعریف مشخص میباشد، در صورتی که پروژه احیاء دینشناسی در چارچوب اسلام غیر تاریخی اعم از اسلام فقاهتی و اسلام روایتی دارای معنی و تعریف عام و کلی و غیر تاریخی و فرازمانی میباشد.
لذا در پروژه دینشناسی از طریق بازسازی به جای شعار «بازگشت به اسلام اولیه» یا شعار «سلفیه» شعار «بازسازی مستمر اسلام و دین در زمان» مطرح میشود و از اینجا است که از دیدگاه این رویکرد و دکترین اصلا بازسازی اسلام برای بازشناسی اسلام است، آنچنانکه بازشناسی دین و اسلام برای بازسازی آن میباشد.
به عبارت دیگر تا زمانی که ما به بازسازی اسلام نپردازیم، نمیتوانیم به شناخت دین و اسلام برسیم، در این رابطه است که خود دینشناسی در کانتکس پروژه بازسازی به عمل بازسازی اسلام و دین میانجامد و از اینجا است که معرفت دینی در کنار معرفتهای علمی دیگر بشری در هر زمان باید در عرصه بازسازی دین بکار گرفته شود. البته در عرصه معماری بازسازی دین و اسلام رابطه معرفتهای بشری جهت بازسازی دین و اسلام با معرفت درون دینی به دو صورت انطباقی و تطبیقی مهندسی میشود، به این ترتیب که اگر در عرصه بازسازی دین و اسلام ما مبنای بازسازی را معرفت دینی قرار دهیم و معرفتهای بشری در چارچوب آن معرفت دینی در پروژه بازسازی به کار گرفته شود، این روش مهندسی بازسازی دینشناسی و اسلامشناسی روش تطبیقی مینامند، ولی اگر در پروژه بازسازی دین و اسلام، معرفت بشری مبنا قرار گیرد و معرفت دینی در چارچوب معرفت بشری تبیین شود در آن صورت روش بازسازی صورت انطباقی خواهد داشت.
البته در عرصه پروژه احیاء دینشناسی نیز اگر چه روش صورت دگماتیسم دارد اما باز انواع اسلام نیز مطرح میباشد چراکه برحسب اینکه ما از زاویه فقه به احیاء یا بازگشت به اسلام اولیه بپردازیم، یا از زاویه کلام و عرفان و قرآن و روایات انواع اسلام فقاهتی و صوفیانه و کلامی اشعری و روایتی اخباریون و اصولیون حوزهائی در این رابطه هم مطرح میشود. علی ایحاله اسلام فقاهتی، یا اسلام روایتی، یا اسلام کلامی، یا اسلام صوفیانه عرفانی، یا اسلام اخلاقی و غیره همه جزء این انواع اسلام احیائی میباشند. ماحصل آنچه که تا اینجا گفتیم:
1 - دو دکترین و رویکرد دینشناسی به صورت «بازسازی اسلام» و «احیاء اسلام» با هم متفاوت میباشد.
2 - نام کتاب علامه محمد اقبال لاهوری «بازسازی فکر دینی در اسلام» میباشد که مرحوم احمد آرام به غلطترم بازسازی را با عنوان احیاء ترجمه کرده است.
3 - تفاوت ترم بازسازی با ترم احیاء در این است که در ترم احیاء، بازشناسی اسلام و دین از درون خود مکتب توسط روایت یا قرآن یا سنت میباشد، اما در بازسازی، انجام بازشناسی اسلام و دین توسط معرفت دینی در کنار معرفت بشری است.
4 - کشف بزرگی که علامه اقبال لاهوری در کتاب «بازسازی فکر دینی» کرد این بود که برای اولین بار از زاویه پروژه ختمیت نبوت به بازسازی و بازشناسی اسلام و دین پرداخت، تا قبل از اقبال پروژه ختمیت نبوت پیامبر اسلام تنها در حد یک آیه قرآن و یک خبر درون دینی مطرح بود و این اقبال بود که برای اولین بار علم کلام اسلامی را که بیش از هزار سال تعطیل شده بود، در کانتکس پروژه ختمیت نبوت بازتولید کرد.
5 - اقبال در راه بازتولید علم تعطیل شده کلام اسلامی، در بستر پروژه ختمیت نبوت پیامبر اسلام دکترین و رویکرد بازسازی خود را در این رابطه با این سوال آغاز کرد که، چه عواملی در زمان پیامبر اسلام بوجود آمد که به دلیل آن عامل ختم نبوت پیامبر اسلام کلید خورد و برای همیشه ارسال پیامبران قطع گردید؟ در پاسخ به این سوال بود که اقبال گم شده کلامی خود را پیدا کرد و آن اینکه، عامل ختم نبوت ولادت عقل برهانی استقرائی بشر توسط تکثر منبع معرفتی قرآن بود.
6 - اقبال در تبیین پروژه ختمیت نبوت پیامبر اسلام خود را محصور و محدود به اسلام و مسلمانان و عرب و عربستان نکرد بلکه در عرصه کیهانی و تمام بشریت و پروسس تکامل وجود به مطالعه پروژه ختمیت نبوت پیامبر اسلام پرداخت.
7 - اقبال کلید پروژه ختمیت نبوت پیامبر اسلام را در اعلام دو منبع جدید معرفت بشری تاریخ و طبیعت دانست لذا در این رابطه بود که اعلام کرد تا قبل از قرآن، بشر در عرصه اپیستمولوژی و کسب معرفت تک منبعی بود و تنها منبع معرفت او وحی و دین بود و در آن زمان بشر به خاطر تک منبعی بودن برای معرفت دینی خود تقدس آسمانی قائل بود. اما قرآن با طرح دو منبع جدید معرفتی طبیعت و تاریخ از آنجائیکه این دو منبع آبشخور و سرچشمه تمامی معرفتهای زمینی بشر میباشد، اقبال نتیجه گیری کرد که قرآن با طرح این دو منبع شناخت بشری کار بزرگتری که انجام داد این بود که خود معرفت دینی هم امری بشری در کنار معرفت طبیعت و معرفت به تاریخ کرد.
8 - بشری کردن معرفت دینی بستری شد تا اقبال امر بازشناسی دین و اسلام تاریخی را در عرصه پروژه بازسازی مطرح کند نه آنچنانکه قبلا از قرن پنجم توسط غزالی توسط پروژه احیاء مطرح میشد.
9 - از آنجائیکه اقبال به اسلام تاریخی معتقد بود و پروژه وحی نبوی پیامبر اسلام را در کانتکس تجربه باطنی تبیین میکرد این امر باعث گردید تا اقبال اسلام تاریخی را در چارچوب «کدامین اسلام؟» تبیین نماید و برای طرح اسلام تاریخی در زمان و عصر خود برای اولین بار پس از چهارده قرن پروژه بازسازی دین توسط معرفت بشری در چارچوب بشری بودن معرفت دینی مطرح نماید.
10 - اقبال برعکس طرفداران شعار «سلفیه» یا «بازگشت به اسلام اولیه» که طرفداران این شعار از اخوان المسلمین حسن البنا و سید قطب گرفته تا محمد عبده و امام محمد غزالی ادامه تاریخی داشتند، معتقد به بازگشت به اسلام اولیه زمان پیامبر اسلام توسط احیاء درون دینی آن نبود بلکه بالعکس از آنجائیکه اقبال به اسلام تاریخی معتقد بود نه اسلام سلفیه، همین بینش تاریخی دیدن اسلام باعث شد تا اقبال به بازسازی متداوم اسلام تاریخی در پروسس تاریخ توسط معرفت دینی و معرفت بشری البته به صورت تطبیقی، نه انطباقی معتقد گردد.
11 - بدین ترتیب بود که در کانتکس پروژه بازسازی اسلام تاریخی، اقبال موضوع بازشناسی اسلام تاریخی در هر زمانی بر پایه معرفت دینی و معرفت بشری مطرح گردید، البته آنچنانکه مطرح کردیم در پروژه بازسازی اقبال خود معرفت دینی مثل معرفت بشری امری تاریخی و زمینی و انسانی میباشد ولی در عرصه بازشناسی جهت رابطه تطبیقی بین آرایش معرفت بشری معرفت دینی شاخص و محور میباشد.
12 - در چارچوب پروژه بازسازی اسلام تاریخی بود که اقبال پروژه «اجتهاد در اصول» قبل از «اجتهاد در فروع» مطرح کرد.
13 - بنابراین دین بازسازی شده اقبال باز گشت به اسلام احیاء شده سلفیه نیست، بلکه احیاء اسلام تاریخی در زمان میباشد که این موضوع از فرش تا عرش متفاوت از هم هستند.
14 - دین تاریخی غیر از دین فراتاریخی یا غیر تاریخی میباشد چراکه در دین فراتاریخی یا غیر تاریخی مثل دین یهود و مسیحیت دیگر نیازمند به بازسازی آن دین در زمان نیست چراکه دین فراتاریخی یا غیر تاریخی دارای دینامیزم یا پتانسیل درونی جهت پذیرش تحول برونی نمیباشد، اما از آنجائیکه اسلام دین تاریخی است این دین تاریخی دارای دینامیزم درونی است که همان پتانسیل اجتهاد در اصول و فروع میباشد و همین دینامیزم بسترساز پروژه بازسازی اسلام در زمان، به صورت مستمر میشود و در چارچوب همین پروژه مستمر و متداوم بازسازی اسلام تاریخی در زمان است که باعث تکوین انواع اسلام در کانتکس اسلام تاریخی میشود. بنابراین موضوع انواع اسلام یا «کدامین اسلام؟» در چارچوب پروژه اسلام بازسازی شده، صورت تاریخی و کنکریت پیدا میکند نه عام و کلی و فراتاریخی، مثل انواع اسلام رویکرد احیائی، به عبارت دیگر انواع اسلام تاریخی و کنکریت یکی از میوههای پروژه رویکرد اسلام بازسازی شده میباشد. این شعار پیامبر که میفرمود «لو علم ابوذر ما فی القلب سلمان فقد قتله یا فقد کفره - اگر ابوذر از آنچه که در قلب سلمان در باب اسلام میگذرد آگاه میشد، ابوذر سلمان را کافر میشمارد.»
و باز در همین رابطه پیامبر میفرمود:
«ان فی اختلاف العماء امتی رحمه - اختلاف بین اسلامشناسان امت من، رحمه است» که همه این تاکیدهای پیامبر اسلام دلالت بر همان تکوین انواع اسلام در کانتکس اسلامشناسی تاریخی میکند.
15 - بنابراین در چارچوب پروژه بازسازی دینشناسی یا اسلامشناسی برای امر بازسازی دین یا بازسازی اسلام، از آنجائیکه دو امر بازسازی و بازشناسی اسلام و دین در پیوند دیالکتیکی با هم انجام میگیرد، این امر باعث میشود تا بازشناسی دین و اسلام تاریخی تنها در بستر بازسازی اسلام تاریخی انجام گیرد آنچنانکه بازسازی اسلام تاریخی تنها در چارچوب بازشناسی اسلام تاریخی صورت میپذیرد. به عبارت دیگر بدون بازسازی نمیتوانیم بازشناسی اسلام تاریخی بکنیم آنچنانکه بدون بازشناسی امکان بازسازی اسلام تاریخی برای ما وجود نخواهد داشت.
16 - پروژه احیاء اسلام به صورت تک منبعی معرفت انجام میگیرد، زیرا طرفداران این پروژه فقط معرفت دینی را به عنوان تنها منبع معرفتی قبول دارند که این معرفت هم در همان روایات و ظاهر آیات قرآن جستجو میکنند، برعکس پروژه بازسازی اسلام که به معرفت علمی طبیعت و معرفت علمی تاریخ در کنار معرفت دینی که از نظر این دکترین و رویکرد همه این معرفتها معرفت بشری هستند، قائل است.
17 - هر چند انواع اسلامشناسی تاریخی در بستر پروژه بازسازی ریشه معرفتی دارند، ولی هرگز نباید این ریشه معرفتی از منظر اسکولاستیکی تبیین مجرد کرد بلکه بالعکس آنچنانکه دورکیهم پدر جامعهشناسی علمی مغرب زمین مطرح میکند، تمامی مبانی نظری انسانها ریشه اجتماعی دارند لذا در این رابطه است که امام علی در تبیین انواع اسلام به جای طرح مجرد فکری بر پایه گروههای اجتماعی به طرح انواع اسلامشناسی و دینشناسی یا خداشناسی میپردازد.
ب - اسلامشناسی تجار و اسلامشناسی بردگان و اسلامشناسی احرار سه نوع اسلامشناسی در نهج البلاغه علی
امام علی در تعریف اسلام که همان اسلامشناسی نیز میباشد، میفرماید:
«وَ قَالَ ع لَأَنْسُبَنَّ اَلْإِسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي اَلْإِسْلاَمُ هُوَ اَلتَّسْلِيمُ وَ اَلتَّسْلِيمُ هُوَ اَلْيَقِينُ وَ اَلْيَقِينُ هُوَ اَلتَّصْدِيقُ وَ اَلتَّصْدِيقُ هُوَ اَلْإِقْرَارُ وَ اَلْإِقْرَارُ هُوَ اَلْأَدَاءُ وَ اَلْأَدَاءُ هُوَ اَلْعَمَلُ- اسلام را چنان تعریفی کنم که کسی پیش از من چنین تعریفی از اسلام نکرده باشد آن تعریف اینکه اسلام تسلیم شدن در برابر خداوند است این تسلیم، تسلیم معرفتی میباشد که به صورت یقین تجلی میکند، یقینی که در مرحله عمل صداقت خود را به نمایش میگذارد، همان صداقت در عملی که علاوه بر اقرار زبانی و ایمان قلبی در نهایت به صورت عمل به ارکان در میآید پس، اسلام در نهایت همان عمل است» (شماره 125 - کلمات قصار - نهج البلاغه صبحی الصالح - ص 491 - س 2).
لذا در این رابطه است که امام علی در پیوند بین شناخت و عمل در کلمات قصار شماره 366 - نهج البلاغه صبحی الصالح - ص 539 - س 1 میفرماید:
«وَ قَالَ ع اَلْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ اَلْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلاَّ اِرْتَحَلَ عَنْهُ- علم و عمل در پیوند با هم میباشند هر که علمی پیدا کرد باید در عمل به نمایش بگذارد و معیار ارزش هر علمی، عمل به آن علم است علمی که به درد عمل نخورد باید روی از آن گرداند.»
بنابراین از نگاه امام علی اسلام عملی مولود دیالکتیکی اسلامشناسی نظری است. یعنی از نگاه علی بصیرت در نظر باعث شجاعت در عمل میشود و بدون تئوری هر تجربه عملی محکوم به شکست خواهد بود. آنچنانکه خود امام علی در این رابطه فرمود:
«حملوا عقولهم علی اسیا فهم - بصیرت و اندیشه خود را بر شمشیرهای خود استوار سازید.»
لذا در این رابطه است که امام علی در کلمات قصار شماره 227 - نهج البلاغه صبحی الصالح - ص 508 - س 8 میفرماید:
«وَ سُئِلَ عَنِ اَلْإِيمَانِ فَقَالَ اَلْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ- از امام علی در باب ایمان سوال شد در پاسخ فرمود که ایمان سه مرحله دارد مرحله بصیرت قلبی و تبلیغ زبانی و عمل ارکانی.»
آنچنانکه مشاهده میشود امام علی در تمامی این گفتهها بر یک اصل تکیه استراتژیک دارد و آن اینکه بین اسلامشناسی نظری و اسلام عملی پیوند دیالکتیکی وجود دارد، یعنی آنچنانکه از منظر امام علی اسلامشناسی که همان بصیرت در نظر میباشد مولود اسلام عملی است، اسلام عملی مولود همان اسلامشناسی نظری میباشد؛ لذا در این رابطه است که امام علی به رابطه دیالکتیکی بین محیط یا جامعه و اسلامشناسی تکیه میکند یعنی بر خلاف متدولوژی افلاطونی و ارسطوئی که شناخت و بصیرت در چارچوب ذهن آینهائی انسان مولود حرکت و تلاش نظری و آکادمی دور از عمل میدانستند، امام علی در چارچوب ذهن فعال انسان معتقد به تکوین دیالکتیکی شناخت انسان با محیط است؛ لذا در این رابطه است که در عرصه تبیین و تقسیم اسلامشناسی امام علی به جای اینکه در چارچوب نظری ارسطوئی به تقسیم انواع اسلام بپردازد بر پایه تیپولوژی اجتماعی به تبیین انواع اسلام میپردازد و در این رابطه است که سه نوع اسلامشناسی در چارچوب سه تیپولوژی اجتماعی تعریف مینماید:
1 - اسلامشناسی تجار.
2 - اسلامشناسی بردگان.
3 - اسلامشناسی احرار.
«وَ قَالَ ع إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اَللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ اَلتُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اَللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ اَلْعَبِيدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اَللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ اَلْأَحْرَارِ- سه دسته خداپرست در جامعه وجود دارند، دسته اول آن گروهی که خداوند را به خاطر بهشت و بخششها میپرستند این دسته پرستش بازرگانان دارند - دسته دومی گروهی که از ترس جهنم پرستش میکنند این پرستش بردگان است - دسته سوم گروهی که برای شکر خداوند او را پرستش میکنند این عبادت احرار و آزادگان است» (نهج البلاغه صبحی الصالح - کلمات قصار – شماره 237 - ص 510 – س 9).
آنچه در رابطه با این سه اسلامشناسی امام علی قابل توجه است اینکه شرایط روانشناسی و جامعهشناسی و تاریخی فرد و گروه اجتماعی در انتخاب نوع اسلامشناسی تاثیر عمده دارد، به این ترتیب که از منظر امام علی قبل از انتخاب «کدامین اسلام شناسی؟» باید سوال «کی؟» یا «توسط کی؟» یا «کدامین گروه اجتماعی؟» مخاطب ما در تعیین «کدامین اسلامشناسی؟» باشد، چراکه آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی در نشستهای خانگی قرآنشناسی در سال 55 مطرح کرد، کسی که ابوسفیانی زندگی میکند نمیتواند صاحب اسلامشناسی ابوذری بشود. به عبارت دیگر آنچنانکه شریعتی میگفت در سینه جوانان ما مارکس با محمد در حال جنگ است و لذا برای شناخت اسلام باید خندقهای اجتماعی و طبقاتی و سیاسی کنده شود تا مشخص شود که اسلام ابوسفیانی با اسلام ابوذری یا اسلام صفوی با اسلام علوی تفاوت دارد.
بنابراین نکته قابل توجه در این تقسیم بندی اسلامشناسی سه گانه امام علی اینکه گروههای اجتماعی بر پایه عینک خواستگاه طبقاتی و اجتماعی خودشان به اسلامشناسی جهت توجیه آن خواستگاه میپردازند، یعنی اسلامشناسی بورژوازی یا به قول امام علی اسلامشناسی تجار محصول نگاه و منظر و عینک و خصلتهای تجارت پیشهگی است که قبل از شناخت اسلام آن فرد یا آن گروه شامل آن نگاه و بینش بوده است، آنچنانکه در خصوص گروه اجتماعی مقلد و ضعیف و منفعل اجتماعی، اسلامشناسی که نصیب آنها میشود اسلامشناسی ضعیف پرور و پاسیف کننده اجتماعی خواهد بود، تنها احرار اجتماعی هستند که صاحب اسلامشناسی مسئولیت پرور خواهند بود، در همین رابطه است که مولوی میگوید:
زآنکه از قرآن بسی گمره شدند / زین رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمیای عنود / چون تو را سودای سر بالا نبود
بنابراین از نظر مولوی پیش شرط فهم قرآنی داشتن «سودای سر بالا است» یعنی تا زمانی که ما «سودای سر بالا» نداشته باشیم امکان شناخت قرآن نه تنها برای ما وجود ندارد بلکه همین قرآن علاوه بر اینکه برای ما کتاب هدایت نخواهد بود، کتاب ضلالت میشود و لذا در این رابطه است که قرآن در آیه 2 سوره بقره میفرماید:
«ذَلِكَالْكِتَابُلا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ- پیش شرط اینکه این کتاب، کتابی هدایتگر باشد آن است که فرد یا گروه متقین مخاطب عملی و نظری این کتاب قرار گیرند.»
و باز در این رابطه است که علامه محمد اقبال در کلیات خود فصل رموز بیخودی - ص 75 - س 17 میگوید:
رمز قرآن از حسین آموختم / زآتش او شعلهها اندوختم
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز / تازه از تکبیر او ایمان هنوز
بر زمین کربلا بارید رفت / لاله در ویرانها کارید رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد /موج خون او چمن ایجاد کرد
سر ابراهیم و اسمعیل بود / یعنی آن اجمال را تفصیل بود
خون او تفسیر این اسرار کرد /ملت خوابیده را بیدار کرد
اقبال در این ابیات پیش شرط فهم اسلام و قرآن نگاه و منظری میداند که با آن منظر اسلام و قرآن را مورد فهم و شناخت قرار میدهیم و البته خود امام حسین در آخرین کلامش در روز عاشورا با همین عینک و منظر فرمود که:
«ان لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فی الدنیاکم - ای مردم یا دین داشته باشید یا آزاده باشید چراکه خروجی نهائی دو راه دین و آزادگی یکی است.»
بنابراین از نگاه امام علی عامل تکوین انواع اسلامشناسی در فرد و جامعه آن منظر سه گانهائی که در جامعه و تاریخ قبل از شناخت اسلام تکوین پیدا میکند و از آن منظر اسلام مورد شناسائی قرار میگیرد.
والسلام