جنبش دانشجوئی ایران در ترازوی قیام 18 تیر 78
الف - جنبشهای چهارگانه دانشجوئی، کارگری، اجتماعی و سیاسی ایران در بوته نقد و انتقاد:
یک سنت غلطی که بر جامعه و فرهنگ ما حاکم است و جزو باورهای تاریخی ما شده است اینکه برای تجلیل و بزرگداشت فرد یا جریانی میکوشیم تا به جای نقد و بررسی نظری و عملی آن فرد یا آن جریان، به تکریم و تجلیل و تائید یکطرفه آن فرد یا آن جریان بپردازیم و هرگز عادت نکردهایم که نقد یک فرد یا نقد یک جریان را هم جزء وظایف خود بدانیم. به عبارت دیگر امروز در جامعه ایران این عادت غلط در ادبیات ما جا افتاده است که برای احترام گذاشتن به مرده یا زنده یا به فرد و جریانی تنها به تائید مطلق یکطرفه خشک و خالی از او بپردازیم و برای نقد گذشته نظری و عملی آن فرد یا آن جریان ارزشی قائل نباشیم در نتیجه به نقد و بررسی به عنوان تسویه حساب شخصی یا جریانی بنگریم که البته ریشه این رویکرد انحرافی:
اولا بازگشت پیدا میکند به فرهنگ استبدادزده جامعه ایران که به خاطر حاکمیت هزاران ساله استبداد سیاسی بر این جامعه موضوع چاپلوسی و تکریمهای یکطرفه جزو باور تاریخی این مردم شده است بطوریکه اصحاب قدرت در برابر حداقل نقد و انتقادی مخالفین خود را شمع آجین میکردند و یا با بی رحمانه ترین شکلی سرکوب میکردند و جز به چاپلوسی و تکریم و تعظیمهای یکطرفه بهائی نمیدادند.
ثانیا عامل دوم این باور در فرهنگ ما حاکمیت فرهنگ فقاهتی بر باور مردم ایران است که بیش از هزار سال است که این فرهنگ فقاهتی جزء باور دینی مردم ایران شده است و از آنجائیکه که مبانی اخلاقی و اعتقادی این فرهنگ فقاهتی بر تسلیم و تکلیف و تقلید و فتوای یکطرفه استوار میباشد، طبیعی است که نخستین محصول این فرهنگ فقاهتی، فرد یا افراد یا جامعه منقاد به جای فرد یا جامعه منتقد میباشد.
پر واضح است که آنچه در این رابطه قربانی این نگاه منقادگرایانه در فرهنگ و جامعه ما میشود خود نقد و انتقاد است چراکه زمانی که در جامعه ما برای نقد و انتقاد ارزشی قائل نباشند به موازات کنار گذاشتن نقد و انتقاد، خرد فردی جایگزین خرد جمعی میشود که همین جایگزینی خرد فردی به جای خرد جمعی بسترساز منظومه نظری استبداد ذهنی و عینی در جامعه ما میباشد. یعنی بدین ترتیب استبداد نظری جایگزین دموکراسی فکری میشود و از اینجا است که مبانی نظری استبداد سیاسی و فکری در جامعه تثبیت میگردد. در صورتی که برعکس این در یک فضای دموکراتیک نخستین اصلی که به عنوان زیربنای نظری آن جامعه مطرح میشود اینکه آنچنان که بزرگمهر میگفت «همه چیز را همگان میدانند» و همین اعتقاد به همگان دانستن همه چیز است که باعث میگردد تا اعتقاد به اصل خرد جمعی جایگزین اصل استبدادساز اعتقاد به خرد فردی بشود.
طبیعی است که اعتقاد به اصل خرد جمعی در جمع و جامعه و جریان بسترساز تکیه بر اصل نقد و انتقاد به عنوان یک ارزش و یک نیاز میشود و در راستای ارزشیابی اصل نقد و انتقاد بر جمع و جماعت است که فرد یا جریان یا جامعه برای اعتلای نظری و عملی خود نه تنها در برابر نقد و انتقادات دیگران برخورد منفی نمیکند، بلکه بالعکس از دیگران دعوت میکند تا بیانند و به او کمک کنند و با نقد عملی و نظری او به او اهمیت و احترام بگذارند و عیبهای او را به او بگویند تا او با آگاهی به عیوب خود بتواند در آینده به بازتولید اصلاح شده حرکت خود بپردازد.
به همین دلیل در غیاب فضای نقد و انتقاد به عنوان یک ارزش هرگز در یک جمع و جریان و جامعه امکان عادت به تفکر کردن حاصل نمیشود چرا که لازمه ایجاد عادت به تفکر در یک جامعه باور به نقد و انتقاد نظری و عملی به عنوان یک ارزش است و قطعا تا زمانی که یک جمع و جریان و جامعهائی عادت به تفکر نکند امکان تولید فکر و تولید اندیشه در آن جمع و جامعه حاصل نمیشود. بنابراین، عادت به تفکر در هر جریان و جمع و جامعهائی از عادت به نقد و انتقاد شروع میشود البته زمانی نقد و انتقاد در یک جمع و جریان و جامعه ارزش دارد و بسترساز عادت به تفکر و تولید فکر میشود که انتقاد کننده احساس کند که مخاطبش خود را نیازمند به نقد او میداند نه اینکه مانند سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی نقد را به عنوان چماق جهت تسویه حساب بدانند یا اینکه وسیله تخلیه عقدههای انتقاد کننده تعریف کنند، طبیعی است که در چنین شرایطی نقد و انتقاد نه تنها نمیتواند بسترساز تحقق خرد جمعی در جامعه بشود بلکه بالعکس وسیله سرکوب اندیشه و سترون شدن ابشخورهای خرد جمعی میگردد.
به همین دلیل از آنجائیکه در جامعه امروز ایران بسترهای نظری فضای نقد و انتقاد حتی در میان جریانهای سیاسی فراهم نمیباشد در نتیجه به محض انجام کمترین نقد و انتقاد در این جریانهای سیاسی انشعاب و فراکسیون و شقه شقه شدن شروع میشود که خود این امر نشان دهنده آن میباشد که فونکسیون نقد و انتقاد در این جریانهای سیاسی به ضد خود بدل شده است چراکه نخستین فونکسیون نقد و انتقاد در عرصه جریانهای سیاسی باید در راستای ایجاد فضای دموکراتیک و اعتلای وحدت درونی باشد نه تولید فراکسیون و انشعاب و پراکندگی و بحران؛ ولی به علت اینکه بسترهای نظری فضای نقد و نقادی که همان فضای دموکراتیک میباشد در این جریانها آماده نیست این امر باعث میشود تا نقد و انتقاد در این جریانها بحران ساز بشود. البته منهای آفات فوق در غیبت فضای نقد و نقادی آفات بزرگتر دیگری هم تکوین پیدا میکند که طرح آن در اینجا یک ضرورت میباشد چرا که یکی از آفات جنبش دانشجوئی ایران هم هست و آن اینکه در غیبت فضای نقد و انتقاد به علت اینکه ما نمیتوانیم به ضعفهای حرکت گذشته خود واقف بشویم، در نتیجه این امر باعث میگردد تا گسستگی در پروسس حرکت ما ایجاد بشود و همین گسستگی در حرکت است که باعث میشود که هر زمانی که میخواهیم دوباره حرکت گذشته خود را بازتولید بکنیم، به علت اینکه عیوب و آفات حرکت گذشته خود را نشناختهایم در نتیجه یا همان حرکت آبستن آفات گذشته را تکرار میکنیم یا اینکه دوباره حرکت بدون عقبه تاریخی از صفر شروع میکنیم که سرانجام هر دو اینها شکست دوباره همان حرکت میباشد.
به همین دلیل است که میبینیم مثلا با اینکه بیش از هفتاد سال از عمر جنبش دانشجوئی ایران میگذرد، این جنبش تنها سرمایهاش در طول این هفتاد سال آزمایش شکست پشت شکست میباشد و جالب اینجا است که تقریبا عامل تمامی شکستهای تکراری جنبش دانشجوئی ایران مشترک میباشد که خود این موضوع دلالت بر این امر میکند که جنبش دانشجوئی ایران هرگز بهائی به شناخت آفات گذشته حرکت خود نمیدهد، چراکه فضائی برای نقد و انتقاد حرکت گذشته خود فراهم نکرده است البته این موضوع نه فقط مختص به جنبش دانشجوئی ایران است بلکه جنبشهای چهارگانه سیاسی، اجتماعی، کارگری و دموکراتیک ایران هم آبستن همین آفت میباشند چراکه برای نمونه اگر بخواهیم جنبش کارگری ایران را در این رابطه در قرع انبیق قرار دهیم و با این عینک به آن نگاه کنیم به وضوح درمییابیم که با اینکه بیش از صد سال از عمر جنبش کارگری ایران میگذرد ولی آفاتی که همین امروز جنبش کارگری ایران را به گل نشانده است درست همان آفاتی میباشد که صد سال پیش جنبش کارگری ایران گرفتار آن بوده است و آن جنبش را زمین گیر کرده بود چراکه آسیب عمده امروز جنبش کارگری ایران عبارتند از پراکندگی تشکیلاتی، عدم تکوین مبارزات سندیکائی و عدم دارا بودن تشکیلات مستقل سراسری میباشد که این آسیب باعث شده است تا مطالبات طبقه کارگر امروز ایران درست همان مطالبات صد سال پیش این طبقه باشد. مثل افزایش حداقل حقوق، یا امنیت شغلی، یا امنیت محیط کار، یا روشن شدن وضعیت قراردادهای کار معین و غیره. چرا چنین است؟
این همه به خاطر این است که گسستگی در پروسه مبارزه یکصد ساله جنبش کارگری ایران وجود دارد و همین گسستگی تشکیلاتی و نظری و عملی با گذشته است که نمیگذارد تا این جنبش حرکتی رو به جلو داشته باشد. البته این آفت در خصوص جنبش اجتماعی ایران بسیار پر رنگتر میباشد چراکه جنبش اجتماعی ایران به خاطر اینکه در طول بیش از صد سال گذشته یعنی از واقعه رژی و انقلاب مشروطیت تا خرداد 88 (که آخرین حرکت سراسری این جنبش در ایران میباشد) به علت اینکه دارای خواستگاه شناوری بوده است که از خواستگاه بازار مشروطیت تا خواستگاه حاشیه تولید انقلاب 57 و خواستگاه کارمندی و خرده بورژوازی شهری خرداد 88 تغییر کرده است و به علت اینکه در یک نگاه کلی نقش خرده بورژوازی شهری در این جنبش پر رنگتر از همه بوده است، همین موضوع باعث گردیده تا این جنبش نسبت به تشکل پذیری و مبارزه درازمدت ضعیف عمل کند و میل به مبارزه کوتاه مدت داشته باشد که خود این امر بسترساز گرایش به آنتاگونیست و مبارزه قهرآمیز توسط این گروه اجتماعی میشود. همچنین به علت اینکه این گروه اجتماعی توان رهبری جنبش توسط خود را ندارد و همیشه جهت هژمونی جنبش نگاهش به گروههای اجتماعی بیرونی است این همه باعث شده است تا جنبش اجتماعی ایران هر چه از عمرش میگذرد نه تنها حرکتی اعتلابخش رو به جلو نداشته باشد، بلکه رو به گذشته هم داشته است.
برای نمونه میتوانیم نقش این جنبش را از قیام 15 خرداد 42 تا انقلاب 57 و جنبش اصلاحات خرداد 76 و جنبش سبز 88 مورد بازشناسی مجدد قراردهیم تا به درستی دریابیم که عامل شکست تمامی این قیام و انقلابها همین آفات خودویژه جنبش اجتماعی ایران میباشد که اگر این جنبش اجتماعی ایران با این آفات صد تا قیام و انقلاب دیگر هم بکند، باز دستاوردی جز شکست برای او به بار نخواهد آورد، بنابراین اگر بخواهیم به جمع بندی آنچه فوقا مطرح کردیم بپردازیم، باید بگوئیم که از مهمترین مشخصه پیشگام مستضعفین همین مسلح بودن به سلاح نقد است که در چارچوب این سلاح نقد است که پیشگام مستضعفین قبل از همه خود جامعه و مردم ایران را مورد نقد و انتقاد قرار میدهد یعنی به جای تسلیم شدن در برابر مردم و جامعه ایران (که بسترساز آفت خطرناک پوپولیسم میشود) به صورت عریان و شفاف به مردم ایران میگوید، ای مردم ایران شما این عیوب تاریخی، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی دارید تا زمانی که این عیوب خود را بر طرف نکنید حرکتی رو به جلو نخواهید داشت، اینچنین نقد کردن تودهها توسط پیشگام مستضعفین است که پیشگام را پیشگام میکند و از خطر پوپولیسم او را در امان نگه میدارد و باعث میشود تا جامعه ایران عادت به تفکر پیدا کند و جامعه ایران را از حالت در خود به جامعه برای خود استحاله کند.
ب – چرا قیام 18 تیر 78 جنبش دانشجوئی ایران شکست خورد:
عوامل شکست قیام 18 تیرماه 78 جنبش دانشجوئی ایران عبارتند از:
اول - از آنجائیکه قیام 18 تیر 78 جنبش دانشجوئی ایران نخستین اعلام موجودیت و بازتولید این جنبش از بعد از کودتای فرهنگی سال 59 رژیم مطلقه فقاهتی بر علیه جنبش دانشجوئی بود، به دلیل اینکه این کودتا باعث گردید تا برای مدت نزدیک به 20 سال جنبش دانشجوئی ایران را به کما یا محاق تاریخی ببرد در نتیجه تا زمانی که ما از کودتای فرهنگی 59 رژیم مطلقه فقاهتی تحلیل مشخصی نداشته باشیم هرگز نمیتوانیم به آسیبشناسی قیام 18 تیرماه 78 جنبش دانشجوئی ایران بپردازیم چراکه قیام 18 تیرماه 78 جنبش دانشجوئی ایران آتش دهان ققنوسی بود که پس از 20 سال از خاکستر کودتای فرهنگی سال 59 رژیم مطلقه فقاهتی شعله ور گردید. بنابراین بی فهم آن کودتای فرهنگی هر گونه آسیبشناسی قیام 78 جنبش دانشجوئی ایران ابتر خواهد بود.
محورهائی که در رابطه با تحلیل مشخص از کودتای فرهنگی سال 59 رژیم مطلقه فقاهتی بر علیه جنبش دانشجوئی باید در نظر داشته باشیم عبارتند از:
الف - هر چند شاخههائی از جنبش سیاسی ایران در سال 58 کوشیدند جهت سربازگیری حرکت خود با ورود علنی و آشکار خود به دانشگاهها، دانشگاه را به عنوان آخرین سنگر مقاومت خود در برابر هجمه تمام عیار لباس شخصیها و چماق به دستان رژیم مطلقه فقاهتی قرار دهند، ولی نباید فراموش کنیم که مهمترین عاملی که باعث پناهندگی جریانهای سیاسی به دانشگاهها شد محاصره و فشار بی امان رژیم مطلقه فقاهتی به این جریانهای جنبش سیاسی ایران در سال 58 توسط گروههای اجتماعی حامی خود در شکل چماق به دستان یا لباس شخصیها بود، که برای فهم حجم اندازه این فشار کافی است که بدانیم سال 58 سال اول بعد از انقلاب میباشد که هنوز رژیم مطلقه فقاهتی دارای حداکثر پایگاه و مقبولیت اجتماعی میباشد هر چند که به لحاظ اداری این رژیم در سال 58 هنوز نهادینه نشده بود اما همین خیل گسترده حامیان اجتماعیاش شرایط جهت سرکوب و تحت فشار قرار دادن گروههای جنبش سیاسی ایران فراهم کرده بود به خصوص که سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی در سال 58 جهت استقرار و تثبیت حاکمیت خود بزرگترین مانع راه خود را این جریانهای سیاسی تشخیص دادند؛ لذا در این رابطه بود که از همان آغاز سال 58 در زیر لوای مقابله با جنبش خلق کردستان و خلق گنبد و مقابله با ترورهای گروه فرقان، رژیم مطلقه فقاهتی کوشید تا توسط هجمه همه جانبه به جریانهای جنبش سیاسی صورت حساب را کلا پاک کند در نتیجه همین مقبولیت و پایگاه اجتماعی رژیم مطلقه فقاهتی در سال 58 و فشار بی امان این رژیم بر علیه این جریانها توسط چماق داران و لباس شخصیها باعث گردید که دانشگاه و جنبش دانشجوئی به عنوان تنها پناهگاه و تنها سنگر جریانهای جنبش سیاسی ایران جهت صیانت و استمرار حیات سیاسی و جذب نیرو بشود. از اینجا بود که در بهار سال 59 که رژیم مطلقه فقاهتی کودتای خود را بر علیه دانشگاه و جنبش دانشجوئی ایران آغاز کرد:
اولا دانشگاه به عنوان آخرین خاکریزی بود که رژیم مطلقه فقاهتی جهت استقرار و تثبیت قدرت خود در چارچوب نابودی آلترناتیوهای سیاسی خود به چالش کشید.
ثانیا در این سال دانشگاه به عنوان تنها سنگر باقی مانده برای جریانهای سیاسی جهت صیانت و استمرار حیات سیاسی علنی خود باقی مانده بود، طبیعی بود که جریانهای سیاسی با از دست دادن دانشگاهها راهی جز تکیه بر مبارزه مخفی نداشتند که این موضوع همان آشی بود که رژیم مطلقه فقاهتی برای جریانهای سیاسی ایران پخته بود چراکه با توجه به فضای باز سیاسی پس از انقلاب و عدم توانائی فوری رژیم فقاهتی جهت حاکم کردن چتر اختناق بر جامعه ایران، لذا غیر علنی شدن حرکت جریانهای سیاسی به مثابه تیر خلاص برای این جریانها بود.
بنابراین در سال 58 و به خصوص اوایل سال 59 که کودتای فرهنگی رژیم مطلقه فقاهت بر علیه دانشگاه شکل گرفت راهی جز این برای جنبش سیاسی ایران باقی نمانده بود که جهت حفظ مبارزه علنی خود به دانشگاهها پناه ببرنند. به همین دلیل کودتای فرهنگی سال 59 رژیم مطلقه فقاهتی در آغاز کودتا جهت اشغال آخرین سنگر دفاع جریانهای سیاسی بود و در مرحله دوم بود که موضوع این کودتا قلع و قمع جنبش دانشجوئی توسط شورای بازگشائی دانشگاهها تحت رهبری فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش شد. بنابراین پروسه کودتای فرهنگی 59 رژیم مطلقه فقاهتی دارای دو فرایند بود.
فرایند اول یک فرایند نظامی تحت رهبری هادی غفاری و احمد جنتی بود که توسط آن با توپ و تانک وارد دانشگاهها شدند و آخرین خاکریز دفاع از جریانهای سیاسی آلترناتیو خود گرفتند.
فرایند دوم که برعکس فرایند اول صورت نظامی نداشت و برعکس فرایند اول کوتاه مدت هم نبود و بیش از چهار سال طول کشید، فرایند سرکوب نرم افزاری و سخت افزاری جنبش دانشجوئی ایران تحت رهبری شورای باز گشائی دانشگاهها و هژمونی فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش بود.
ب - هر چند در رابطه با فرایند اول کودتا یعنی قلع و قمع جریانهای سیاسی به علت کوتاه مدت بودند فرایند و به علت آنتاگونیست بودن برخوردها و به علت اینکه موضوع کودتا در فرایند اول قلع و قمع جریانها سیاسی بود نه جنبش سیاسی موضوعی نیست که در اینجا نیاز به آنالیز بیشتر آن باشد اما آنچه در رابطه با کودتای فرهنگی 59 رژیم مطلقه فقاهتی در اینجا برای ما حائز اهمیت دارد، فرایند دوم کودتا میباشد که موضوع آن قلع و قمع جنبش دانشجوئی به لحاظ نظری و عینی است که البته هدف رژیم مطلقه فقاهتی در آغاز کودتای 59 فقط تسخیر آخرین سنگر مقاومت جریانهای سیاسی بود نه جنبش دانشجوئی ولی وقتی که رژیم مطلقه فقاهتی دید توانسته است تحت لوای توپ و تانک و سرنیزه به راحتی وارد دانشگاهها بشود و سنگر جریانهای سیاسی را تسخیر نماید از دانشگاه خارج نشد و پس از تعطیل کردن دانشگاهها مصمم شد که فرایند دوم کودتا بر علیه جنبش دانشجوئی ایران به صورت همه جانبه به اجرا درآورد.
ج - در خصوص برنامه ریزی رژیم مطلقه فقاهتی جهت کودتای فرهنگی 59 بر علیه دانشگاهها و جنبش دانشجوئی ایران باید عقبه تاریخی این امر به 13 آبان 58 متصل کنیم که رژیم مطلقه فقاهتی تحت خیمه شب بازی اشغال سفارت آمریکا توسط موسوی خوئینیها و گروهی از دانشجویان وابستهاش کوشید به وسیله این خیمه شب بازی به تسویه حساب با مخالفین خود از دولت موقت بازرگان تا جریانهای سیاسی و در نهایت جنبش دانشجوئی بپردازد. بنابراین آبشخور اولیه سازماندهی رژیم مطلقه فقاهتی جهت کودتای فرهنگی 59 برگشت پیدا میکند به ماجرای خیمه شب بازی اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 58 که توسط آب گل آلود اشغال سفارت آمریکا رژیم مطلقه فقاهتی توانست حداکثر ماهی مورد نیاز خود از این آب صید کند.
د - شورای بازگشائی دانشگاهها تحت هژمونی فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش توانست توسط این مکانیزمها به قلع و قمع نرم افزاری و سخت افزاری جنبش دانشجوئی ایران در طول چهار سال فرایند دوم کودتا بپردازد:
1 - تسویه جنبش دانشجوئی از دانشگاه توسط اخراج دانشجویان سیاسی از دانشگاهها.
2 - سهمیه بندی کردن جذب دانشجویان جدید در چارچوب سهم سپاه و سهم خانواده شهداء و غیره که بسترساز پادگانی شدن دانشگاهها شد.
3 - انحصاری کردن تشکیلات دانشجوئی به یک تشکیلات جهاد دانشگاهی و بعدا با اضافه شدن تشکیلات انجمنهای اسلامی به دو تشکیلات وابسته دولتی که حکم ستون پنجم رژیم مطلقه فقاهتی در دانشگاهها داشت بطوریکه رژیم مطلقه فقاهتی توسط این دو تشکیلات در سالهای اولیه بازگشائی دانشگاهها توانست سیستم پلیسی – امنیتی در دانشگاه حاکم کند و دانشگاههای ایران را بدل به پادگان بکند و پشه را در هوا نعل بکند.
4 - ایجاد تشکیلات عریض و طویل امنیتی و پادگانی جهت فیلترینگ کردن جذب دانشجویان جدید.
5 - طبقه بندی یا ستاره دار کردن دانشجویان جهت سترون کردن جنبش دانشجوئی.
6 - تسویه هدفدار اساتید دانشگاهها جهت عقیم کردن جنبش دانشجوئی ایران از بالا.
7 - تسویه هدفدار مطالب درسی همراه با اضافه کردن هدفدار واحدهای جدید درسی جهت شستشوی ذهنی دانشجویان.
8 - نهادینه کردن ورود نمایندگان نظری و عملی رژیم مطلقه فقاهتی تحت عنوانهای مختلف نهاد رهبری و یا بسیج و غیره.
لذا به این ترتیب بود که رژیم مطلقه فقاهتی توانست کودتای فرهنگی 59 را هم به لحاظ نرم افزاری و هم به لحاظ سخت افزاری در دانشگاههای ایران تثبیت نماید.
دوم – حال پس از این تحلیل مشخص از کودتای فرهنگی رژیم مطلقه فقاهتی به راحتی میتوانیم به عظمت قیام 18 تیرماه 78 جنبش دانشجوئی ایران پی ببریم چراکه در شرایطی دانشگاههای ایران پس از بازگشائی موفق به انجام این قیام شدند که رژیم مطلقه فقاهتی فکر میکرد برای ابد ریشه جنبش دانشجوئی ایران را از مزرعه دانشگاههای ایران خشکانیده است و تمامی دانشگاههای ایران را در این رابطه سترون کرده است. به همین دلیل قیام 18 تیرماه 78 جنبش دانشجوئی ایران برای رژیم مطلقه فقاهتی مانند یک سیحهائی ویرانگری بود که برای همیشه خواب را از چشم حاکمین بر سرنیزه نشسته گرفت.
سوم – آفاتی که باعث شکست قیام جنبش 18 تیرماه 78 توسط حزب پادگانی خامنهائی شد عبارتند از:
1 - تاکتیک زدگی و نداشتن برنامه و استراتژی، این آفت به اندازهائی در قیام تیر 78 مشهود بود که حتی در ضمن راه پیمائی بیرون خوابگاهها امیرآباد مقصد راه پیمائیها هم مشخص نبود و به صورت خود به خودی هدایت میشد به خصوص که در این راه پیمائی جنبش اجتماعی هم به جنبش دانشجوئی ایران ملحق شده بودند.
2 - محصور ماندن قیام به شهر تهران و عدم سرایت این قیام به سطح شهرستانها که باعث افزایش ضربه پذیری قیام شد.
3 - پیوند تکوین این قیام با تضاد جناحهای داخلی حاکمیت مثل تعطیلی روزنامه سلام.
4 - عدم وجود تشکیلات مستقل سرتاسری از دو تشکیلات دولتی جهاد دانشگاهی و انجمنهای اسلامی.
والسلام