درسهائی از تاریخ - قسمت چهارم
علل شکست انقلاب ضد استبدادی 57
الف – آسیبشناسی جنبش نود ساله دانشجوئی ایران:
برای فهم کلید واژه علل شکست انقلاب ضد استبدادی 57 باید در نظر داشته باشیم که عواملی که بسترساز شکست انقلاب ضد استبدادی 57 شدهاند به دو دسته تقسیم میشوند: دسته اول عوامل خاص و مشخص و کنکریت این شکست هستند که در قسمت اول این سلسله دروس به تبیین و تفسیر آنها پرداختیم. دسته دوم عوامل عام این شکست هستند که سعی میکنیم در این قسمت از سلسله دروس به تبیین آنها بپردازیم.
البته مقصود ما از عوامل عام شکست انقلاب ضد استبدادی 57 آن دسته از عواملی هستند که هم در انقلاب مشروطیت وجود داشتند و باعث شکست آن انقلاب شدهاند و هم در نهضت مقاومت ملی وجود داشتند و بسترساز شکست این نهضت گردیدند و هم در قیام 15 خرداد 42 وجود داشتند و عامل شکست آن قیام شدند و هم در انقلاب ضد استبدادی 57 وجود داشتند و عامل شکست این انقلاب نیز شدند و همچنین همین عوامل هم در قیام خرداد 88 نیز وجود داشتند و بسترساز شکست قیام 88 نیز گردیدند و به همین دلیل میتوانیم نتیجه بگیریم که تا هر زمانی که این آفات در حرکت تحولخواهانه جنبش سیاسی و جنبش اجتماعی و جنبش کارگری و جنبش دموکراتیک جامعه ایران وجود داشته باشد، شکست برای انقلابات و جنبشها و حرکتهای تحولخواهانه جامعه ایران امری محتوم خواهد بود.
لذا تا زمانی که به صورت جدی این آفات از حرکت تحولخواهانه جامعه ایران آسیبشناسی نشود و جهت رفع ریشهائی آن اقدام نگردد ما در آینده شانسی برای دستیابی به آرمانهای دموکراتیک و سوسیالیستی حرکت تحولخواهانه جنبشهای چهارگانه نخواهیم داشت و شاید بهتر این باشد که اینچنین مطرح کنیم که تمامی حرکتهای تحولخواهانه جامعه ایران در طول بیش از صد سالی که از عمر آن میگذرد از همان آغاز تکوین خویش آبستن دو دسته آفات و بیماری بوده است دسته اول آفات عام حرکت تحولخواهانه جامعه ایران و آفات دسته دوم حرکتهای تحولخواهانه جامعه ایران همان آفاتی بوده است که به صورت کنکریت و مشخص در شرایطی خاص تاریخی دامن گیر حرکت تحولخواهانه مردم ایران شده است.
البته اگر با نگاه دیالکتیکی به کالبد شکافی این امر بپردازیم باید بگوئیم که حتی تمامی آسیبهای کنکریت و مشخص حرکت صد ساله تحولخواهانه جامعه ایران معلول همان آفات کلی و عام صد ساله این حرکتهای تحولخواهانه جامعه ایران بوده است لذا در این رابطه است که میتوانیم اینچنین نتیجه گیری کنیم که تا زمانی که به صورت علمی به آسیبشناسی حرکت صد ساله تحولخواهانه جامعه ایران نپردازیم و در کانتکس آن به فهم و شناخت علمی آسیبهای عام این حرکت صد ساله دست پیدا نکنیم هرگز امکان فهم و شناخت آفات کنکریت و مشخص حرکت تحولخواهانه جامعه ایران وجود نخواهد داشت. برای مثال آنچنانکه در قیام 18 تیرماه 78 جنبش دانشجوئی ایران مشاهده کردیم آفات:
الف - تاکتیک زدگی.
ب – فقدان استراتژی و برنامه کوتاه مدت و درازمدت.
ج - عدم توان سازماندهی جنبش خودی.
د – عدم توان هدایتگری جنبش اجتماعی ایران، آن هم در شرایطی که برای اولین بار در تاریخ صد ساله حرکت تحولخواهانه جامعه ایران که جنبش اجتماعی ایران هژمونی جنبش دانشجوئی را پذیرفته بود این آفات تاکتیک زدگی و فقدان برنامه حداقلی و حداکثری و استراتژی عملی و عدم توان سازماندهی مشخص جنبش دانشجوئی ایران باعث گردید تا این قیام به شکست منتهی شود و همین آفات مشخص و کنکریت جنبش دانشجوئی در قیام تیرماه 78 بود که بسترساز سرکوب این جنبش توسط حزب پادگانی خامنهائی گردید.
البته پر واضح است که تاکتیک زدگی و فقدان استراتژی و برنامه حداقلی و حداکثری و عدم توان سازماندهی جنبش دانشجوئی و جنبش اجتماعی در تیر 78 یک سلسله آسیبهائی موضعی و کنکریت بودند که معلول نوپائی و گسستگی تاریخی بود که جنبش دانشجوئی ایران به علت کودتای فرهنگی 58 - 63 رژیم مطلقه فقاهتی مجبور به پرداخت هزینه آن شده بود، چرا که قیام 18 تیر 78 جنبش دانشجوئی ایران آواز دوباره بازتولید شده ققنوسی بود که از خاکستر کودتای سیاه فرهنگی رژیم مطلقه فقاهتی برخاسته شد و همین امر عاملی شد تا جنبش دانشجوئی ایران به علت گسستگی تاریخی و گسستگی تشکیلاتی که در طول این 20 سال ( 58 تا 78) با جنبش 90 ساله دانشجوئی ایران پیدا کرده بود، مجبور شود تا در تیر 78 هم به لحاظ تشکیلاتی و هم به لحاظ تجربی و تئوریک دوباره جنبش دانشجوئی ایران را از صفر استارت بزند، لذا این شروع دوباره در چارچوب آن گسستگی تاریخی جنبش دانشجوئی ایران بود که باعث گردید تا این آسیبهای جدی مشخص و کنکریت در قیام 18 تیرماه 78 نمودار گردد.
ولی نکتهائی که در این رابطه نباید فراموش کنیم اینکه هر چند که این آسیبهای کنکریت در قیام 18 تیر 78 جنبش دانشجوئی ایران عمده شد ولی در آسیبشناسی و کالبد شکافی دیالکتیکی علل شکست قیام دانشجوئی 18 تیرماه 78 حتی همین آسیبهای مشخص فراگیر جنبش دانشجوئی ایران معلول همان آفات عام و کلی حرکت صد ساله تحولخواهانه جامعه ایران بوده است و به همین دلیل است که اگر در آسیبشناسی علل شکست قیام 18 تیر 78 جنبش دانشجوئی ایران بخواهیم (آنچنانکه تا کنون این کار کردهایم) در چارچوب همین آفات موضعی و کنکریت و مشخص قیام 78 به آسیبشناسی علل شکست جنبش دانشجوئی ایران بپردازیم راه به جائی نخواهیم برد چراکه آنچنانکه دیدیم در جنبش خرداد 88 جنبش دانشجوئی ایران هم که برای بار دوم پس از کودتای 20 ساله نرم افزاری و سخت افزاری فرهنگی رژیم مطلقه فقاهتی (58 تا 78) جنبش دانشجوئی ایران به صحنه آمد تا به ترمیم گسستگی خلاء 20 ساله غیبت خود در صحنه حرکت تحولخواهانه جامعه ایران بپردازد، در قیام خرداد 88 جنبش دانشجوئی ایران به علت اینکه این جنبش مانند مرحله اول (18 تیر 78) هژمونی جنبش اجتماعی ایران در دست نداشت، خود تحت هژمونی جنبش سیاسی ایران و جنبش سبز قرار گرفت در نتیجه هر چند از آن آفات کنکریت و مشخص قیام 18 تیر 78 برخوردار نبود، ولی به علت اینکه در طول 10 سال بین سالهای 78 تا 88 جنبش دانشجوئی ایران اقدام به کالبد شکافی و آسیبشناسی حرکت تحولخواهانه خود نکرده بود این امر باعث گردید تا در قیام سال 88 جنبش دانشجوئی ایران آبستن همان آفات کنکریت و مشخص قیام تیر 78 به صورت دیگری باشد. این آفات کنکریت و موضعی و مشخص جنبش دانشجوئی ایران در قیام 88 عبارت بودند از:
الف – عدم استقلال تشکیلاتی جنبش دانشجوئی ایران.
ب – تسلیم منفعلانه در برابر هژمونی جنبش سبز.
ج – آنتاگونیستی کردن بدون استراتژی جنبش اصلاح طلبانه به خصوص از بعد از 16 آذر سال 88.
د - منطقه گرائی و محدود شدن جنبش دانشجوئی در حصار کلان شهرها و به ویژه تهران و عدم توانائی این جنبش در فراگیر کردن آن در سطح کشور.
ه – عدم توانائی در ایجاد پیوند با جنبش اجتماعی جهت هدایتگری این جنبش در غیبت رهبری جنبش سبز.
و - فقدان تشکیلات سراسری مستقل دانشجوئی، که معلول حرکت سازمانگرایانه مهندسی شده دانشجویان از بعد کودتای فرهنگی 58 در چارچوب تشکیلات علنی و حکومتی انجمنهای اسلامی و دیگر نهادهای حکومتی بود چراکه تا زمانی که دانشجویان ایران به صورت مستقل از حکومت و تشکیلات حکومتی دارای سازماندهی و تشکیلات مستقل نشوند «آش همین آش خواهد بود و کاسه همان کاسه» و لذا اگر صد بار دیگر هم جنبش دانشجوئی ایران بخواهد در چارچوب این تشکیلات حکومتی اقدام به حرکت تحولخواهانه بکند گرفتار همین آسیبها و ضربههائی میشود که در قیام تیر 78 و خرداد 88 نصیبش شد.
بنابراین در این رابطه است که میتوانیم نتیجه بگیریم که هر چند که به لحاظ ظاهری آسیبهای مشخص و کنکریت جنبش دانشجوئی ایران در قیام تیر 78 با قیام خرداد 88 متفاوت میباشند اما در تحلیل نهائی اگر از صورت ظاهری این تفاوتها عبور نمائیم و با عینک دیالکتیکی به مطالعه این آفات بپردازیم، درمییابیم که آسیبهای جنبش دانشجوئی در قیام تیر 78 با آفات جنبش دانشجوئی ایران در قیام سال 88 از یک جنس میباشند البته با این شرط که ما با متد دیالکتیکی آسیبهای مشخص را در کانتکس آسیبهای عام و کلی آسیبشناسی بکنیم نه بالعکس، چرا که دیالکتیک در عرصه متدولوژی به ما آموزش میدهد که همیشه باید قوانین خاص را در چارچوب قوانین عام و کلی تبیین و شناسائی بشود و لذا در این رابطه است که برای فهم عوامل ضربه پذیر و ایجاد ضربه خورهای ساختاری در عرصه مبارزه نود ساله جنبش دانشجوئی ایران ما موظف هستیم تا به دوا به آسیبشناسی عام و کلی جنبش دانشجوئی ایران بپردازیم و سپس با دستیابی به آن چند آسیب و بیماری فربه و دانه درشت این جنبش، ضعفهای موردی قیامهای متفاوت جنبش دانشجوئی تبیین نمائیم.
ب – آسیبشناسی جنبش صد ساله کارگری ایران:
کالبد شکافی و آسیبشناسی با متدولوژی دیالکتیکی تنها لازمه فهم آسیبهای عام و خاص جنبش دانشجوئی ایران نیست. در عرصه جنبشهای دیگر تاریخ صد سال گذشته مبارزه تحولخواهانه مردم ایران از جمله جنبش کارگری و جنبش اجتماعی و جنبش دموکراتیک باز همین داستان حاکم میباشد چراکه این جنبشها هم در طول 100 گذشته مبارزه مردم ایران نشان دادهاند که مانند جنبش دانشجوئی ایران باز گرفتار همین مصیبت و آسیب و آفات خاص و عام میباشند و علل ناکامی آنها در طول 100 گذشته بیش از آنکه معلول آسیبهای موردی و ظاهری و کنکریت و مشخص باشند، مولود همان آسیبهای عام و کلی بوده است که باعث شده تا در طول 100 سال گذشته این آسیبهای کلی و عمومی این جنبشها را ضربه پذیر بکند.
برای نمونه اگر در این رابطه جنبش صد ساله کارگری ایران را بخواهیم مانند جنبش دانشجوئی ایران آسیبشناسی و کالبد شکافی بکنیم باید به صراحت بگوئیم که علت ناکامی صد ساله گذشته جنبش کارگری ایران عدم باور بیش از چهار میلیون کارگر ایرانی به پتانسیل درون طبقاتی و مبارزه صنفی و سیاسی و تشکیلاتی خود بوده است. البته این ناآگاهی به پتانسیل طبقاتی طبقه کارگر در ایران در طول صد ساله عمر جنبش کارگری ایران ریشه ساختاری و تاریخی دارد که معلول همان آبشخور و خواستگاه روستائی و زمینداری این طبقه در ایران میباشد تا آنجا که به صراحت میتوانیم بگوئیم به علت اینکه پروسس تکوین پرولتاریای صنعتی و کارگر ایرانی از آغاز برعکس پروسس تکوین طبقه کارگر در کشورهای متروپل (که در کانتکس تاریخی پروسس تکوین سرمایهداری تولیدی و صنعتی تکوین پیدا کرده بودند) در ایران در طول صد سال گذشته تکوین پروسه سرمایهداری با توجه به وابستگی و کمپرادور بودن نظام سرمایهداری در ایران و پیوند یکطرفه آن با سرمایههای نفتی دولتی به جای سرمایههای تجاری بخش خصوصی بورژوازی کلاسیک و غیر ساختی و وارداتی و مونتاژی بودن صنعت و تولید صنعتی و سرمایههای صنعتی و بانکی و مالی سرمایهداری صنعتی ایران، این امر باعث شده است تا ذهنیت کارگر ایرانی مانند طبقه کارگر کشورهای متروپل در کانتکس پروسس عینی و مادی و جمعی تولید صنعتی حاصل نشود.
لذا از آنجائیکه خواستگاه اکثریت قریب به اتفاق طبقه کارگر ایرانی زمینداری و روستا بوده است یعنی همین کارگر امروز ایرانی حداکثر با یک نسل یا دو نسل فاصله همان دهقان دیروز روستاهای ایران میباشند که با یک هجرت مکانیکی روستا و مناسبات زمینداری ایران را ترک گفته و جذب مناسبات سرمایه وابسته تولیدی و صنعتی و خدماتی ایران شده است این نقل و انتقال جغرافیائی و هجرت غیر دیالکتیکی و مکانیکی باعث گردیده است تا هر چند عینیت زندگی دهقان بدل شده به کارگر تغییر صوری بکند اما ذهنیت کارگر ایرانی هنوز همان ذهنیت اسکولاستیکی و آسمان اندیش و فردگرایانه و محدود و محصور زمینداری دیروز او میباشد و آنچنانکه کارل مارکس میگوید «هر چند مرغ خانگی هم خانه با عقاب آسمانی بشود هرگز مرغ خانگی عقاب آسمان نخواهد شد.»
لذا این ذهنیت آسمان اندیش و فردگرایانه و ایدهآلیستی کارگر ایرانی که میراث گذشته دوران مناسبات زمینداری او میباشد امروز به صورت یک آفت عمده در پروسس مبارزه صنفی و سیاسی و تشکیلاتی طبقه کارگر ایران مادیت پیدا کرده است و همین آفت عمده و فراگیر این طبقه باعث شده است تا طبقه کارگر ایرانی هنوز به صورت اسکولاستیکی برای تامین معیشت خود به جای تکیه بر بازوی خود و بازوی هم طبقه خود در شکل جمعی و در چارچوب مبارزه طبقاتی به صورت فردی و گروهی و کارگاهی نه طبقاتی، چشمش به آسمان باشد و هنوز باور نکرده است که در طول صد سال گذشته با هجرت او از روستا و مناسبات زمینداری وضعیت حیاتی و ذهنی او دچار تحول ساختاری شده است.
به همین دلیل همین نگاه اسکولاستیکی و آسمانی طبقه کارگر ایران که مولود خواستگاه روستائی و مناسبات زمینداری او میباشد، باعث گردیده است تا در طول صد سال گذشته جنبش کارگری ایران این آسیب و بیماری فربه و دانه درشت در اشکال مختلف به صورت آسیبهای کنکریت و موردی و مشخص در حرکت تحولخواهانه و صنفی و سیاسی و تشکیلاتی نمود پیدا کند و حرکت و مبارزه او را به شکست و بن بست و رکود بکشاند.
زی تیر نگه کرد پر خویش در او دید / گفتا زکه نالیم که از ماست و بر ماست
و قطعا این جهانبینی آسمان اندیش و فردگرایانه و ایدهآلستی به ارث رسیده طبقه کارگر ایرانی است که امروز مانند غل و زنجیری سهمگین او را زمین گیر کرده است و لذا تا زمانی که این زنجیر از ذهن و جهانبینی طبقه کارگر ایرانی پاره نشود مبارزات صنفی و سیاسی و تشکیلاتی این طبقه نمیتواند عامل رهائیبخش خود طبقه و جامعه ایران بشود و در همین رابطه بود که در 18 شهریور 57 که طبقه کارگر ایران تحت هژمونی کارگران صنعت نفت به میدان مبارزه سیاسی مردم ایران وارد شدند در برابر هژمونی وارداتی انقلاب 57 تسلیم شدند و حاصل مبارزه طبقاتی خودشان - که فرار شاه و شکست مقاومت رژیم توتالیتر پهلوی بود – را به پای روحانیت ریختند و عکس خمینی را در ماه بردند در نتیجه «شد آنچه که نمیباید میشد.»
باز به علت همین آفت است که طبقه کارگر از بعد از شکست انقلاب 57 بیش از 36 سال است که سر در لاک خود فرو برده است و حداکثر خود را مشغول مبارزات صنفی کارگاهی در چارچوب حداقل خواسته صنفی خود کرده است و به همین دلیل رکود مبارزه طبقاتی و سیاسی طبقه کارگر ایران در طول 36 سال گذشته آنچنان فراگیر شده است که در قیام تیر 78 و خرداد 88 ما غیبت این طبقه را به وضوح مشاهده کردیم و همین غیبت طبقه کارگر ایران در صحنه سیاسی این دو قیام بود که بسترساز شکست و سرکوب دو قیام 78 و 88 توسط حزب پادگانی خامنهائی شد و به علت این رکود و آسیب فراگیر طبقه کارگر است که با این شرایط تا زمانی که به درمان این آسیب و آفت توسط خود طبقه کارگر نپردازیم و این طبقه به خودآگاهی طبقاتی دست پیدا نکند و همین خودآگاهی طبقاتی عامل اعتلای مبارزه طبقاتی و سیاسی و صنفی این طبقه نشود اگر صد بار دیگر هم جنبش اجتماعی و جنبش دانشجوئی و جنبش دموکراتیک مردم ایران در غیبت جنبش طبقه کارگر ایران قیام کنند همه این حرکتها به شکست خواهد انجامید.
به همین دلیل حزب پادگانی خامنهائی و رژیم مطلقه فقاهتی به درستی دریافته است که امروز شیشه عمر مبارزه تحولخواهانه مردم ایران در قلب ساکت و راکد و خاموش طبقه کارگر ایران میتپد علی ایحاله اگر با چنین رویکرد دیالکتیکی به آسیبشناسی و کالبد شکافی جنبش کارگری بپردازیم میتوانیم نتیجه بگیریم که تا زمانی که ما به مداوای آن آسیب کلی جنبش کارگری ایران دست پیدا نکنیم هرگز نمیتوانیم به مداوای آسیبهای دست و پاگیر موردی طبقه کار گر ایران بپردازیم. مثلا همه ما میدانیم که امروز جنبش کارگری ایران از آفت عدم تشکیلات مستقل و عدم مبارزه فراگیر کشوری و سندیدکائی و اتحادیهائی رنج میبرد و این خلاء باعث شده است تا مبارزه او در زندان صنفی و کارگاهی و مکانیکی و مستقل از کارگران دیگر در رنج باشد و همین آسیبهای موردی نه تنها باعث گردیده است تا امروز طبقه کارگر ایران حتی توانائی دستیابی به یک حداقل حقوق عادلانه در شورایعالی کار نداشته باشد، بلکه مهمتر از آن هنوز توانائی دستیابی به امنیت شغلی و فرار از دایره 80 درصدی قراردادهای موقت پیدا نکرده است.
لذا وضع امروز جنبش کارگری ایران به آنجا رسیده است که هر کارگری در کارگاه خاص خود به صورت جزیرهائی مستقل از طبقه خود تنها سنگ خود را به سینه بزند و به قول صادق هدایت «دامن خود را نگه دارد که آتش نگیرد» و شعارش این بشود که بگوید «دیگی که برای من نجوشد، سر سگ در او بجوشد» در همین رابطه است که اکنون ما میتوانیم سوال کنیم که چرا؟
در شرایط فعلی مبارزه سندیکائی طبقه کارگر ایران تنها محدود به کارگران نیشکر هفت تپه و شرکت واحد اتوبوسرانی شده است؟ چرا بعد از 100 سال که از تاریخ جنبش کارگری ایران میگذرد هنوز جنبش سندیکائی ایران به صورت فراگیر وسیلهائی در خدمت پیشبرد اهداف و خواستههای مشترک صنفی طبقه کارگر ایران که در راس آنها تعیین دستمزد عادلانه و امنیت شغلی و استقلال تشکیلاتی میباشد نیست؟
چرا طبقه کارگر ایران به این آگاهی نرسیده است که در برابر ستم رژیم مطلقه فقاهتی «یک دست صدا ندارد؟» چرا کارگر ایرانی پس از صد سال مبارزه به این فهم طبقاتی نرسیده است که «آزموده را آزمایش خط است؟» چرا طبقه کارگر ایرانی در باب ماهیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم که در سال 57 بر دوش او سوار شد و بر موج انقلاب ضد استبدادی سوار گردید هنوز به این آگاهی نرسیده است که هر حرکت ضد استبدادی دموکرات نیست و هر حرکت ضد ارتجاعی ترقی خواه نمیباشد؟
چرا طبقه کارگر ایران هنوز به این خودآگاهی سیاسی دست پیدا نکرده است که در انقلاب ضد استبدادی 57 «کوه موش زائید»؟ چرا طبقه کارگر ایران هنوز به این خودآگاهی طبقاتی دست پیدا نکرده است که تنها در این شرایط از جرقه مبارزه طبقاتی او است که میتواند حریق فراگیر استبدادسوز و استثمارسوز و استحمارسوز ایجاد بشود؟ چرا طبقه کارگر ایران در رابطه با نقش تاریخی خود در حرکت تحولخواهانه مردم ایران نسبت به حاکمیت مطلقه فقاهتی در طول 36 سال گذشته از 18 شهریور 57 تا امروز به این حقیقت نرسیده است که «هم ترازو را ترازو راست کرد، هم ترازو را ترازو کاست کرد»؟
چرا طبقه کارگر ایران امروز هم صدا با ادیب نیشابوری - که 150 سال پیش در باب انحطاط طبقاتی اعلام کرد - فریاد نمیزند که «افسوس که این مزرعه را آب گرفته / دهقان مصیبت زده را خواب گرفته»؟ چرا طبقه کارگر ایران امروز میخواهد با سوزن مبارزه صنفی – فردی – کارگاهی خود خلاء حضور طبقاتی خود را رفو کند؟ چرا طبقه کارگر ایران در باب ماهیت مبارزه انفرادی و صنفی و بیرون از طبقه خود در این شرایط به این آگاهی نرسیده است که به قول سعدی «مبارزه او خطی زشت است که با آب زر نوشته شده است»؟
چرا شعار تشکیلاتی طبقه کارگر ایرانی در این شرایط غاسق واقب که به قول مارکس به چیزی جز از دست دادن زنجیرهای پاهایش منتهی نخواهد شد و رهائی از زندگی در زیر خط بقا نخواهد انجامید هنوز شعار «استر ذهبک و ذهابک و مذهبک» میباشد؟ چرا طبقه کارگر ایران هنوز منتظرند تا این امام زادهائی که در نیمه دوم سال 57 بر دوش آنها سوار شده و به قدرت رسیده است برای آنها معجزه بکند؟
چرا طبقه کارگر ایران هنوز در رابطه با تاثیر مبارزه سیاسی و طبقاتی خود در عرصه مبارزه تحولخواهانه مردم ایران با رژیم مطلقه فقاهتی به این آگاهی نرسیده است که هر گونه خمیر بی مایه که در غیبت او پخته شود فطیر خواهد بود؟ چرا طبقه کارگر ایران در عرصه مبارزه پراکنده صنفی خود در این شرایط به این آگاهی نرسیده است که در مبارزه صنفی با رژیم مطلقه فقاهتی «هر مقدار که پول بدهی، آش میخوری نه بیشتر»؟ چرا طبقه کارگر ایران پس از صد سال مبارزه هنوز به این آگاهی تاریخی در جامعه ایران نرسیده است که این تنها اوست که میتواند «طرحی نو در اندازد و فلک در ایران را سقف بشکافد»؟
برای دستیابی به پاسخ این چراها است که باید بدانیم که پاسخ نهائی به این چراها برمیگردد به آن رویکرد اسکولاستیکی و آسمانبینی طبقه کارگر که فونکسیون آن در زندگی او همان خودبینی و فردگرائی و حرکت در خویش به جای حرکت برای خویش و برای طبقه خود میشود که خروجی نهائی این جهانبینی او این خواهد شد که تا زمانی که کارگر ایرانی به جای اینکه به طبقه خود و منافع طبقه خود بیاندیشد، منافع فردی و کارگاهی خود را دنبال کند «آش همان آش است و کاسه همان کاسه میباشد.»
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست / در و دیوار گواهی بدهند کاری است
که همین امر باعث گردیده تا در طول 100 سال گذشته دیگران به جای طبقه کارگر ایران تصمیم بگیرند. حال این دیگران گاهی حکومت است آنچنانکه امروز شاهد آن هستیم و گاهی احزاب سیاسی آنچنانکه در سالهای دهه بعد از شهریور 20 شاهد آن بودیم و گاهی هم آنچنانکه در سالهای 57 و 58 شاهد آن بودیم به علت اینکه زیر بیرق دیگران حاضر به سینه زنی شدند آن دیگران از او بهتر بر موج نشسته و از راه رسیده و با سلاح فتوا و تکلیف و تقلید و تعبد و زیارت و فقه و فقاهت 36 سال است که بر او حکومت میرانند و به جای او فکر میکنند و از این جا است که میتوانیم نتیجه بگیریم که آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی به نقل از ولتر میگفت تا زمانی که این طبقه به اندیشیدن آغاز نکند و افسار اندیشیدن خود را از دست دیگران نجات ندهد، امکان رهائی برایش وجود نخواهد داشت.
ادامه دارد