تیتر اول 

در حاشیه گفتگوی آبراهامیان در رابطه با مسائل سیاسی کلان جامعه بزرگ ایران

 

آبراهامیان استاد دانشگاه نیویورک و یکی از مشهورترین تاریخ‌شناسان ایران به‌شمار می‌رود که نویسنده کتاب «ایران بین دو انقلاب» نیز می‌باشد که این کتاب سال‌ها است که در کشور ایران به‌عنوان منابع کارشناسی ارشد علوم سیاسی شناخته می‌شود. در خصوص مسائل سیاست کلان مردم ایران باورهایی دارد که در اینجا به شرح و نقد آن می‌پردازیم.

یکم – او معتقد است که «شرایط کنونی ایران قابل مقایسه با روندهایی که به فروپاشی رژیم محمد رضا شاه انجامید، نیست». این سخن آبراهامیان در صورتی است که «جامعه ایران در 45 سال پس از انقلاب 57، به مراحل رشد و تکامل ذهنی رسیده که اصلاً قابل مقایسه با سال‌های 56 و 57 نیست». در سال‌های 56 و 57 جامعه ایران به‌لحاظ «شرایط عینی»، در وضعیتی از فقر و فلاکت توسط شکست رفرم ارضی شاه – کندی (یا به اصلاح انقلاب سفید شاه - کندی) گرفتار شده بود، که امروز جامعه ایران با درجات اگراندیسمان شده از آن فقر و فلاکت برخوردار می‌باشد. عامل اصلی این دو شرایط عینی در کشور ایران «سرمایه‌داری وابسته حکومتی، نفتی و بوروکراتیک می‌باشد».

بنابراین، به‌لحاظ شرایط عینی، عامل فلاکت و بدبختی جامعه ایران چه در سال‌های 56 و 57 دوران رژیم کودتایی پهلوی و چه در رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، «مشترک می‌باشد». با این تفاوت که «غارت‌گری و فساد و بوروکراسی بی‌سر و ته و شکل استبداد در رژیم مطلقه فقاهتی در 45 سال گذشته، (که توتالیتاریسم عریان فقاهتی) می‌باشد». اما در رژیم کودتایی پهلوی «شکل دیکتاتوری فقط بر آزادی‌های سیاسی جامعه ایران استوار بود نه آزادی‌های اجتماعی بود.» اما در توتالیتاریسم رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، «این دیکتاتوری هم‌بر زندگی فردی و هم‌بر زندگی اجتماعی یعنی هم آزادی‌های اجتماعی و هم آزادی‌های فردی و هم آزادی‌های سیاسی و اخلاقی مردم ایران را به چالش می‌کشند.»

علی ایحال، به‌لحاظ اختناق و استبداد و دیکتاتوری جنس استبداد و اختناق آنها متفاوت بوده و هست. استبداد و دیکتاتوری رژیم کودتایی پهلوی استبداد عریان بر آزادی‌های سیاسی استوار بود. اما اختناق رژیم مطلقه فقاهتی از جنس توتالیتاریسم و اختناق آزادی‌های فردی و اجتماعی و سیاسی هست که در چارچوب اسلام فقاهتی و رژیم مطلقه فقاهتی بر مردم ایران تحمیل می‌کنند. به‌لحاظ شرایط ذهنی، «وضعیت رشد آگاهی طبقاتی و آگاهی سیاسی و آگاهی اجتماعی مردم ایران در رژیم کودتایی پهلوی و در سال‌های 56 و 57 پایین بود. در نتیجه همین ضعف آگاهی گروه‌های مختلف باعث ضعف سازماندهی گروه‌های مختلف اجتماعی و همچنین باعث گردید تا مردم در خلأ رهبری جمعی تکوین یافته از پایین قرارگیرند که همین خلأ آگاهی و سازماندهی و رهبری دینامیک باز بسترساز آن گردید، تا جامعه نگون‌بخت ایران عکس خمینی را در ماه ببینند. و پوپولیسم خمینی آنها را فریب بدهد.»

اما برعکس در شرایط فعلی جامعه ایران به آگاهی طبقاتی و اجتماعی و سیاسی قابل توجهی دست‌یافته‌اند. و لهذا همین امر باعث گردیده که همان جامعه‌ای که «در 12 فروردین سال 58، با بیش از 90 درصد رأی موافق، در حمایت از حکومت اسلامی (که همان رژیم مطلقه فقاهتی و نظریه استبدادساز ولایت فقیه خمینی بود) نه یک بیشتر و نه یک کلمه کمتر رأی بدهند. بدون آنکه کوچک‌ترین اطلاعی از جوهر ولایت فقیه خمینی داشته‌باشند به صندوق‌های رأی مهندسی شده ریختند. اما همان جامعه ایران امروز از بعد از سرکوب هولناک خیزش ملی آبان‌ماه  98 الی الان در تمامی انتخاب‌های مهندسی شده رژیم مطلقه فقاهتی، حتی با آمارهای دست‌ساز رژیم، «نتوانستند حتی نیمی از جمعیت افراد مشمول به کاندیداهای دست‌ساز رژیم مطلقه فقاهتی رأی بدهند» که خود این امر نشان‌می‌دهد که «رشد عظیم جنبش نافرمانی مدنی در مبارزه با رژیم مطلقه فقاهتی در این شرایط، به بیش از 70 درصد جمعیت ایران رسیده است.»

لهذا به همین دلیل است که از تابستان سال 96 الی الان اکثر گروه‌های اجتماعی اعم از کارگران و معلمان و بازنشستگان و مالباختگان و پرستاران و غیره، شعارشان این بشود که «تنها کف خیابون - به‌دست میاد حقمون» و همراه با رشد آگاهی طبقاتی و سیاسی و اجتماعی گروه‌های مختلف جامعه ایران امروز توانسته‌اند به سازماندهی گروهی و کارگاهی حداقلی که حال رشد می‌باشد، دست پیدا کنند.»

دوم - از نظر آبراهامیان «این رژیم (یعنی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) هنوز بین 15 تا 20 درصد مشروعیت دارد. در حالی که رژیم پهلوی دیگر مشروعیتی برایش باقی نمانده‌بود. لذا در صورتی که اتفاق غیر منتظره و عجیبی رخ ندهد، خبری از فروپاشی این رژیم نخواهد بود و استمرار تقابل میان مردم و حکومت به چند قطبی شدن هر چه بیشتر فضای جامعه منجر می‌شود.»

در این سخن آبراهامیان او معتقد است که «رژیم مطلقه فقاهتی حاکم مشروعیت دارد، اما رژیم کودتایی پهلوی مشروعیتی نداشت». این مقایسه آبراهامیان یک مقایسه مع‌الغیر می‌باشد. زیرا «مبنای مشروعیت رژیم کودتایی پهلوی عدم حمایت مردمی بود که از بعد از کودتای 28 مرداد 32 امپریالیسم آمریکا به حداقل خودش رسید. اما مبنای مشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم ولایت مطلقه این رژیم در 45 سال گذشته می‌باشد که توسط گفتمان استبدادساز ولایت فقیه خمینی در چارچوب اسلام فقاهتی شکل گرفته است و اسلام فقاهتی که خمینی و رژیم مطلقه فقاهتی بر آن تکیه می‌کنند همان اسلام دگماتیستی و ارتجاعی است که بیش از هزار سال (از عصر آل بویه و صفویه) در جامعه ایران پیروانی داشته و اکنون هم پیروان حداقلی دارد» و در سال 57 و 56، همین پیروان اسلام فقاهتی بودند که پیشاپیش همه، عکس خمینی را در ماه بردند، و قطعاً تا زمانی که این بخش حداقلی جامعه به گاهی ایدئولوژیک و اسلام رهایی‌بخش دست پیدا نکنند، نمی‌توانند با اسلام فقاهتی حاکم مرزبندی نمایند.»

مع‌هذا، به این خاطر بوده است که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در طول 48 سال حیات درونی و برون‌ی خود، چه در فاز سازمانی و عمودی آرمان مستضعفین ایران، و چه در فاز افقی و جنبشی نشر مستضعفین ایران پیوسته و علی‌الدوام، در چارچوب استراتژی آگاهی‌بخش خود، و تکیه‌بر اسلام رهایی‌بخش معلمان کبیرمان اقبال و شریعتی (به‌عنوان پیشگامان این راه و طریقت) باور داشته و دارند و «نجات اسلام رهایی‌بخش تطبیقی از اسلام دگماتیست و ارتجاعی اسلام فقاهتی، شرط رهایی این بخش از توده‌ها و از وابستگی به رژیم مطلقه فقاهتی می‌دانند.»

ماحصل این بخش از گفته‌های فوق ما در پاسخ به رویکرد به آبراهامیان این است که، «آن چنانکه جنس استبداد رژیم مطلقه فقاهتی با استبداد رژیم کودتایی پهلوی متفاوت می‌باشد، جنس نامشروعیت رژیم کودتایی پهلوی هم با نامشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی هم متفاوت می‌باشد» و بنابراین، برای اینکه «حداقل مشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی در جامعه ایران از بین برود باید توسط آگاهی مذهبی به اسلام رهایی‌بخش در ذهن و اندیشه آنها، باید اسلام تطبیقی رهایی‌بخش اقبال و شریعتی را جانشین اسلام دگماتیست فقاهتی آنها بکنیم و تا زمانی که بخشی از توده‌ها یا حداقلی از جامعه ایران پیرو اسلام فقاهتی دگماتیسم و نظریه استبدادساز ولایت فقیه باشند، امکان حذف این حداقل مشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی که در نهادهای حکومتی اعم از سپاه و بسیج، بنیاد مستضعفان، کمیته‌امداد خمینی، بنیاد شهید و جانبازان و غیره وجود ندارد.»

آبراهامیان در ادامه گفتگوی خود می‌گوید، «فروپاشی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در گرو حذف این حداقل مشروعیت (که آبراهامیان به غلط 15 تا 20 درصد می‌داند) رژیم مطلقه فقاهتی است.» این داوری آبراهامیان مانند دیگر داوری‌های او داوری غلطی می‌باشد. چرا که «عامل فروپاشی رژیم مطلقه فقاهتی ناتوانی این رژیم در مدیریت صحیح اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فساد و اختلاس سیستمی و سرکوب آزادی‌های فردی و اجتماعی و سیاسی و اخلاقی جامعه ایران می‌باشد». بنابراین «زمانی که رشد فساد و اختلاس و توتالیتاریسم در جامعه و رژیم ایران به‌صورت یک بحران سیستمی و فراگیر در آمده و اقتصاد و جامعه ایران در حال فروپاشی می‌باشد، و بیش از 40 میلیون نفر از جامعه ایران در خط‌فقر مطلق به سر می‌برند، بدون‌تردید «تنها توسط یک شوک، مانند خیزش‌های ملی دی‌ماه 96 و آبان‌ماه 98 و پاییز 1401، که این شوک‌ها به‌صورت اقتصادی آپارتایدی و یا (مانند حاشیه‌نشین‌های شهر مشهد در خیزش ملی دی‌ماه 96 و افزایش 300 درصدی بنزین در آبان‌ماه 98 و قتل حکومتی مهسا امینی در خیزش ملی پاییز 1401) جامعه ایران را به‌صورت یکپارچه منفجر می‌شود و دستگاه چند لایه‌ای سرکوب‌گر رژیم مطلقه فقاهتی هم در آن صورت آچمز می‌سازنند». بنابراین، این گفته آبراهامیان که می‌گوید: «در صورتی که اتفاق غیر منتظره و عجیبی رخ ندهد، خبری از فروپاشی این رژیم نخواهد بود» در پاسخ به این جمله آبراهامیان آن چنانکه فوقا هم اشاره کردیم، آن «اتفاق غیر منتظره و عجیبی که از نظر آبراهامیان می‌تواند باعث فروپاشی رژیم مطلقه فقاهتی بشود، در این جامعه که بیش از 40 میلیون نفر در فقر مطلق به سر می‌برند، و آپارتاید مذهبی و جنسیتی و قومی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم جامعه را زمین‌گیر کرده است، تنها و تنها یک شوک اقتصادی و یا آپارتایدی رژیم مطلقه فقاهتی می‌باشد نه چیزی بیشتر از این.»

سوم - آبراهامیان در بخش دیگر از گفته‌هایش می‌گوید: «انقلاب به فرایندی گفته‌می‌شود که یک قیام عمومی از پایین صورت گرفته باشد و رژیم را سرنگون کند. آنچه در سال 57 در ایران رخ داد، یک انقلاب واقعی بود.» در رابطه با این گفته آبراهامیان باید عنایت داشته باشیم که:

اولاً انقلاب انواع مختلفی دارد. اعم از انقلاب سیاسی، انقلاب اقتصادی، انقلاب اجتماعی و انقلاب فرهنگی و غیره که برای مثال انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789، یک انقلاب اجتماعی و طبقاتی بود که با غلبه طبقه بورژوازی بر طبقه فئودالیسم و زمین‌داری در جامعه فرانسه بالاخره توانست این انقلاب اجتماعی و طبقاتی به سرنگونی نظام امپراطوری لوئی‌ها در فرانسه بکشاند، و نظام جمهوری را جانشین آن بکند. در انگلستان انقلاب اقتصادی توانست جامعه و نظام حاکم را عوض کند و در آلمان انقلاب فکری و آگاهی‌بخش و فرهنگی بود که توانست نظام کاتولیسیسم حاکم بر جامعه را سرنگون بکند و نظام پروتستانی سم حاکم کند. یکی از فیلسوفان بزرگ آلمانی در خصوص انقلاب در آلمان می‌گوید: «ما در آلمان برعکس فرانسوی‌ها انقلاب میدانی نکردیم. ما به انقلاب میدانی کشور فرانسه و دیگر جوامع از جمله انقلاب آمریکا اندیشیدیم و انقلاب خود را ساختیم.»

ثانیاً آنچه در تمامی خیزش‌های ملی دی‌ماه 96 و آبان‌ماه 98 و پاییز 1401 در جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران رخ داد «همگی قیام‌های ملی تکوین یافته از پایین بودند. هیچ‌کدام از این خیزش‌های مخملی تزریق شده از بالا نبودند» علت شکست تمامی این خیزش‌های ملی بدون استثنا، «فقدان آگاهی‌یابی و سازماندهی و رهبری جمعی تکوین یافته از پایین بودند» که این امر بدون‌تردید با درازمدت نشدن حیات این خیزش‌های ملی حاصل می‌شد. مع‌الوصف، به همین دلیل است که دستگاه‌های چند لایه‌ای سرکوب‌گر رژیم مطلقه فقاهتی، بدون استثنا تلاش می‌کنند تا با سرکوب‌های هولناک این خیزش‌ها، از حیات مستمر آنها جهت پر کردن خلأ آگاهی‌یابی و سازمان‌یابی و دستیابی به رهبری جمعی دینامیک تکوین یافته از پایین خودداری نمایند.

چهارم – آبراهامیان در بخشی دیگر از گفتگوی خود می‌گوید: «همه از انقلاب آمریکا سخن می‌گویند، درحالی‌که استقلال از یک قدرت استعماری، نامش انقلاب نیست». اشتباه بزرگ آبراهامیان در این رابطه این است که او «انقلاب رهایی‌بخش تکوین یافته از پایین مثل انقلاب مردم هندوستان در چارچوب رهبری ماهاتما گاندی که با قیام گسترده و فراگیر تکوین یافته از پایین مردم هندوستان در چارچوب نافرمانی مدنی شکل گرفت و توانستند مردم هندوستان و کشور هند را از زیر بار اسارت چندین ساله انگلستان نجات بدهند» و یا «انقلاب مردم ایران تحت رهبری دکتر محمد مصدق که باعث ملی شدن صنعت نفت ایران گردید». بیافزاییم که جنبش عظیم مردم ایران تحت رهبری دکتر محمد مصدق، من‌های اینکه ضد استعمار و ضد امپریالیسم انگلیس بود، ضد استبدادی و آزادی‌خواهانه و دموکراسی‌طلبانه هم‌بود و همچنین «انقلاب ضد امپریالیستی مردم مصر تحت رهبری ناصر بر علیه امپریالیسم انگلیس که باعث ملی شدن کانال سوئز گردید» و غیر از انقلاب‌های رهایی‌بخش ضد استعماری و ضد امپریالیستی هستند که از پایین توسط خلق‌ها تکوین پیدا کردند. بنابراین، در پاسخ فرموله شده به این گفته آبراهامیان می‌توانیم بگوییم، «انقلاب ضد استعماری اگر به‌صورت یک طبقه بر علیه طبقه دیگر از بالا صورت بگیرد مثل انقلاب آمریکا بر علیه امپریالیسم انگلیس این انقلاب نمی‌تواند «یک انقلاب رهایی‌بخش و ضد امپریالیستی باشد» تنها نامش (همان طوری که آبراهامیان مطرح می‌کند) «استقلال از یک قدرت استعماری است» ولی در صورتی که «مبارزه ضد استعماری در قالب پیروزی مبارزه رهایی‌بخش مردم مثل انقلاب الجزایر که با آن مبارزه آزادی‌بخش بر علیه امپریالیسم فرانسه به پیروزی رسید. این یک انقلاب رهایی‌بخش است که استقلال از یک قدرت استعماری تنها بخشی از آن می‌باشد.»

پنجم - در جای دیگر این گفتگو آبراهامیان می‌گوید: «کسانی کودتا می‌کنند و برای جلب مشروعیت و سرپوش نهادن بر کاری که انجام داده کودتای خود را انقلاب می‌نامند.» این سخن آبراهامیان یک واقعیت درستی است که «فرق بین کودتا و انقلاب را مشخص می‌کند که کودتا حرکت از بالا برای کسب قدرت است. اما انقلاب سیاسی از پایین توسط توده‌های مردم صورت‌می‌گیرد.» مثلاً «حتی انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران، که گرچه بعد از پیروزی توسط رهبری خمینی و حواریونش شکست خورد، ولی به هر حال یک انقلاب بود، چراکه حرکت مردم ایران از پایین، رژیم کودتایی پهلوی را از پای درآورد و بدین ترتیب انقلاب ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 نمی‌توان کودتا نامید. آن چنانکه کودتای  28 مرداد 32 امپریالیسم آمریکا بر علیه تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران، هرگز نمی‌توان توسط شورش چند نفر اوباش تحت رهبری شعبان بی مخ جنبش ملی نامید.

 

ادامه دارد