سنگهائی از فلاخن: سلسله بحثهای تئوریک در باب آزادی و دموکراسی – قسمت هشتاد و یک
بازتعریف «گفتمان دموکراسی» در بستر کدامین از دو قرائت متفاوت و متضاد دموکراسی؟
«قرائت لیبرالیستی از دموکراسی؟» یا «قرائت سوسیالیستی از دموکراسی؟»
آنچه از عبارات فوق شریعتی برای ما قابل فهم است اینکه:
الف – شریعتی آنچنانکه دموکراسی را به دو نوع متضاد دموکراسی با قرائت لیبرالیستی و دموکراسی با قرائت سوسیالیستی تقسیم میکرد، «خود آزادی هم به انواع آزادیهای سیاسی و آزادیهای اجتماعی و آزادیهای فردی و آزادی منفی (آزادی عمل هر چه بیشتر فرد در مقابل اجتماع) و آزادی مثبت (آزادی هر بیشتر شهروندان در راستای تعیین سرنوشتشان) و آزادی از... و آزادی برای...؛ و بالاخره آزادی اگزیستانسی یا وجودی تقسیم میکند.»
ب – شریعتی هر چند که در عرصه هیرارشی «آزادی را به عنوان یک پروسس در فرایندهای مختلف میدید» و هر چند که به «آزادی برتر در بستر مرزبندی بین دموکراسی با قرائت لیبرالیستی و دموکراسی با قرائت سوسیالیستی قائل بود» ولی هرگز نسبت «به جوهر آزادی، در فرایندهای مختلف آن بیتفاوت نبوده است» و لذا در همین رابطه او بر این باور بود که «تا زمانی که به آزادی برتر دست پیدا نکردهایم، نباید با دیدگاه ماگزیمالیستی آزادیهای اولیه را نفی کنیم و یا نادیده بگیریم.»
پر واضح است که (آنچنانکه در عبارات فوق دیدیم) «شریعتی آزادی در کلیت خودش و جوهر آزادی در هر شکل آن مقدس میشمارد» و آنچنانکه خودش ادعا میکند، «هرگز حاضر نیست که این آزادی را در پای هیچ چیز دیگر حتی عدالت و سوسیالیسم هم قربانی نماید». طبیعی است که شریعتی «اشکال دموکراتیک سوسیالیست را به هیچ وجه با اشکال غیر دموکراتیک سوسیالیسم (که همان سوسیالیسم حزب – دولت قرن بیستم میباشد) معامله و جایگزین نمیکند»؛ و همچنین در این رابطه شریعتی باز «سوسیالیسم خود مارکس را هم با سوسیالیسم مارکسیستهای پس از او یکسان تلقی نمینماید». داوری شریعتی در این رابطه آنچنانکه در عبارات فوق شاهد هستیم بر پایه ترازوی دموکراسی و آزادی میباشد و شاید بهتر باشد که بگوئیم که «شریعتی حتی عدالت و سوسیالیسم را هم در ترازوی آزادی تعریف مینماید». لذا در همین رابطه است که میگوید:
«با مارکسیسم دولتی (مارکسیسم حزب - دولت قرن بیستم در اشکال مختلف آن) که تعمیم بورژوازی از یک طبقه به تمام اندام جامعه است و سلطهٔ فراگیرنده و همه جانبه و پایانناپذیر دولت و پوشش تام جامعه و تمامی ابعاد زندگی مادی و روحی انسانها در یک شبکهٔ پیچیدهٔ بوروکراتیک و دیکته کردن عقیده و ذوق و علم و فلسفه و هنر و ادب و حتی زیبایی و زندگی خصوصی از جانب یک سازمان رسمی دولتی و از هستی مادی و معنوی ساقط شدن همهٔ افراد انسانی در برابر قدرت ربانی و ولایت مطلقهٔ دستگاه حاکم و قالبی شدن همه کس و همه چیز در یک نظام و نصب شدن انسانها در یک سازمان و بالاخره ادغام فرعون و بلعم باعورا است در یک رهبر و جانشین رئیسپرستی است به جای خداپرستی و محکومیت مطلق و ابدی جبری انسانیت است، به ماتریالیسم دیالکتیک بخشنامه شده دولتی مخالفام» (م. آ - ج 1 - ص 96).
ج - آنچنانکه در عبارات فوق دیدیم بر خلاف ادعاهای منتقدان لیبرالیستی اندیشههای شریعتی «او گرچه برای آزادیهای اجتماعی در چارچوب آزادی همه شهروندان در راستای تعیین سرنوشتشان اهمیت قائل است، به موازات آن، او اهمیت زیادی برای آزادیهای فردی هم قائل است و در حقیقت دستیابی به فردیت و آزادیهای فردی یکی از هدفهای قابل تحقق در دموکراسی با جوهر سوسیالیستی میداند»؛ و دلیل این امر همان است که «شریعتی از آزادیهای اجتماعی و فردی به آزادیهای اگزیستانسی رسیده است برعکس رویکرد مارکسیستهای کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا و برعکس رویکرد نظریهپردازان لیبرالیستی که بدون دستیابی به آزادیهای اگزیستانسی یکی از این دو مؤلفه آزادیهای اجتماعی و فردی را در پای دیگری ذبح کردهاند». آنچنانکه دیدیم:
در رویکرد دسته اول در تحلیل نهائی «آزادی فردی در پای آزادی اجتماعی ذبح شده است» و در رویکرد دسته دوم این «آزادی اجتماعی است که در پای آزادی فردی قربانی میشود» اما برعکس این دو رویکرد، از آنجائیکه در رویکرد شریعتی «هم آزادی فردی و هم آزادی اجتماعی و هم آزادی اگزیستانسی در تحلیل نهائی از جوهر واحد آزادی برخوردار میباشند» در نتیجه همین امر باعث گردیده است که در رویکرد شریعتی «آزادی چه در شکل فردی آن و چه در شکل اجتماعی آن و چه در شکل اگزیستانسی اهمیت لازم داشته باشند»؛ و از اینجا است که میتوانیم داوری کنیم که در منظومه معرفتی شریعتی نسبت بین دموکراسی و آزادی، «آزادی فردی شرط آزادی اجتماعی است» به بیان دیگر در رویکرد شریعتی «آزادی اجتماعی بدون آزادی فردی یک دروغ بزرگ است». آنچنانکه «آزادی فردی بدون آزادی اجتماعی هم یک فریب بزرگ میباشد». اختلاف شریعتی با طرفداران لیبرال دموکراسی سرمایهداری در آنجا مشخص میشود که «او نه تنها با آزادیهای فردی مخالف نیست، بلکه برای معنای واقعی بخشیدن به آزادیهای فردی است که خواهان تعمیق دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای یا اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت اجتماعی و سیاسی و معرفتی میباشد». یادمان باشد که شریعتی «دموکراسی سوسیالیستی در چارچوب برابری در آزادی تعریف میکرد، نه آزادی در برابری.»
د – نگاهی به عبارات فوق شریعتی این حقیقت را برای ما روشن میسازد که «او هم آزادی و هم دموکراسی و هم سوسیالیسم را در چارچوب آزادی جامع و دموکراسی جامع و سوسیالیسم جامع میفهمد و آنها را تعریف میکند». شاید بهتر باشد که با نگاهی وسیعتر به گفتههای فوق شریعتی و منظومه معرفتی او در باب آزادی و دموکراسی و سوسیالیسم اینچنین داوری کنیم که «در دیسکورس شریعتی رابطه آزادی و دموکراسی و سوسیالیسم هم در عرصه افقی و هم در هر عرصه عمودی تنها در چارچوب شکل جامع و انتگرال آن قابل فهم است» و از اینجا است که باید بگوئیم که «شریعتی با رویکرد جامعنگرانه خودش هرگز دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای خودش را محصور به حوزه صرف معرفتی و یا اجتماعی و یا سیاسی و محصور به حوزه صرف فردی و یا اجتماعی نمیکند». طبیعی است که «شریعتی هرگز از دموکراتیزاسیون سوسیالیسم و سوسیالیزه شدن دموکراسی وحشت ندارد». همچنین شریعتی «هرگز دموکراسی سوسیالیستی خودش را محصور در دموکراسی صرف سیاسی (مانند طرفداران دموکراسی با قرائت لیبرالیستی) نمیکند» بلکه برعکس هم در عرصه طرح جامع دموکراسی خود و هم در عرصه طرح جامع سوسیالیسم خود، «با تبدیل آزادی و دموکراسی و سوسیالیسم به آزادی و دموکراسی و سوسیالیسم جامع و انتگرال، به دنبال برقراری فرصتهای برابر برای همه آحاد جامعه جهت برخورداری واقعی از آزادیهای مختلف میباشد.»
ه - آنچه بیش از همه در عبارات فوق شریعتی برای ما قابل فهم است اینکه شریعتی بیش از همه تلاش میکند تا بین لیبرالیسم و دموکراسی و بین سوسیالیسم جامعهمحور خود با سوسیالیسم طبقهمحور و یا حزبمحور مارکسیستی دیوار چین ایجاد نماید؛ زیرا از نظر او «دموکراسی با قرائت لیبرالیستی، تنها یک شکل حکومت است». آنچنانکه «دیکتاتوری پرولتاریا در تحلیل نهائی برای مارکسیستهای قرن بیستم یک شکل حکومت و تمرکز قدرت در دست تک حزب کمونیستی شد». در این رابطه در نگاه شریعتی حتی اگر دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای به صورت یک شکل حکومتی توسط جنبشها و شوراهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین درآید، در آن صورت (برعکس دو شکل فوق لیبرالیستی و مارکسیستی) دیگر «با اجتماعی شدن قدرت سیاسی در کنار قدرت اقتصادی و معرفتی و حاکمیت شوراها از پائین بر سه مؤلفه قدرت و با جایگزین شدن دموکراسی مشارکتی یا دموکراسی مستقیم به جای دموکراسی نمایندگی و حزبی لیبرالیستها، قدرت نه در انحصار فرد قرار میگیرد و نه در انحصار حزب حاکم و یا طبقه حاکم بلکه در بستر شوراهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین قدرت در دست همه شهروندان قرار میگیرد» بنابراین از اینجا است که باید بگوئیم «از نظر شریعتی دموکراسی جامع در شرایطی میتواند دموکراتیزه بشود که قدرت سه مؤلفهای سیاسی و اقتصادی و معرفتی در اختیار جامعه قرار بگیرد، آن هم از طریق شوراهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین نه از طریق دستوری حکومت و دولت از بالا و همچنین با جایگزین شدن دموکراسی مشارکتی و مستقیم به جای دموکراسی نمایندگی لیبرالیستی.»
و - آنچه از عبارات فوق شریعتی در باب جدائی دو نوع دموکراسی (با قرائت لیبرالیستی و قرائت سوسیالیستی) برای ما قابل فهم است، اینکه از نظر شریعتی «تفاوت دو رویکرد به دموکراسی مولود درک متفاوت آنها از آزادی میباشد، در رویکرد لیبرالیستی به دموکراسی بر آزادی منفی، یا آزادی عمل هر چه بیشتر فرد در مقابل جامعه تاکید دارند. در صورتی که رویکرد سوسیالیستی به دموکراسی، بر آزادیهای مثبت یا برابری در آزادی برای همه شهروندان تکیه دارد». از اینجا است که میتوانیم داوری کنیم که «دموکراسی لیبرالیستی به دنبال ایجاد رقابت آزاد در عرصه مناسبات سرمایهداری و اقتصاد بازار میباشد و در همین رابطه رقابت در میان افراد جامعه را عامل پیشرفت تاریخ انسانی میداند.»
ز - شریعتی در عبارات فوق به صراحت تاکید میکند که فردی که در اندیشههای او در بستر دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای از آن دفاع میشود با فردی که لیبرالیسم در عرصه بسترسازی برای ایجاد رقابت آزاد سرمایهداری از آن دفاع میشود متفاوت میباشد؛ زیرا از نظر شریعتی در دموکراسی با قرائت لیبرالیستی «لیبرالیسم فرد را از پیکر ارگانیک جامعه جدا میکند و او را در موضع رقابتی حتی با کل جامعه وادار میکند، یعنی فرد را وارد عرصه پر مخاطره تنازع بقاء در عرصه جامعه میکند» اما در قرائت سوسیالیستی شریعتی از دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای آن فرد جدا شده از پیکر ارگانیک جامعه را دوباره با جامعه پیوند میدهد تا «جامعه دوباره در زیر چتر دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای بتواند از اتحاد همان افراد جدا شده از پیکر ارگانیک بازتولید بشود». البته در نگاه شریعتی این جامعه باز تولید شده همچون یک کل ارگانیک که سلب کننده افراد آزاد باشد نیست، بلکه برعکس همچون اجتماعی از افراد آزاد میباشد؛ و از اینجا است که باید بگوئیم «اجتماعی که شریعتی در چارچوب دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای به عنوان یک سنتز جدید به دنبال آن میباشد، اجتماعی است که با تبدیل جامعه به محصول توافق مشترک میان افراد بستری ایجاد کند که فرد و جامعه را با هم آشتی بدهد.»
ادامه دارد