«استراتژی اصلاح انقلابی یا انقلاب اصلاحی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» (چه در فاز سازمانی و عمودی آرمان مستضعفین و چه در فاز افقی یا جنبشی نشر مستضعفین) در بوته پراکسیس سیاسی، اجتماعی و تشکیلاتی کنش‌گران جنبش پیشگامان، چه دستاوردی به همراه داشته است؟ - قسمت شش

 

لذا در همین رابطه است که در اینگونه تشکیلات عمل‌گرای چریکی و ارتش خلقی و تحزب‌گرایانه لنینیستی این رویکرد آنها باعث این نتایج می‌شود:

1 - تنها شابلون داوری در رابطه با استراتژی‌شان همان «تئوری عمل» می‌باشد.

2 - «عمل برای آنها تنها ملاک حقیقت می‌شود، نه ایده و برنامه.»

3 - «نتایج کوتاه‌مدت عمل برای آنها حتی بیش از خود استراتژی دارای ارزش می‌شود.»

4 - وقتی که آنها طرح و ایده مطرح می‌کنند، اکثر قریب به اتفاق آنها صورت تاکتیکی و کوتاه‌مدت پیدا می‌کنند، لذا آنها مجبورا که در حداقل زمان ممکن آن را عملیاتی کنند یا به مرحله عمل درآورند.

5 – اجرای آن ایده‌ها برای آنها بیش از خود آن ایده‌ها ارزش پیدا می‌کند هر چند که آن ایده‌های تاکتیکی حتی غلط باشند.

6 - در آن استراتژی، وقتی طرحی می‌دهند، باید تحقق و اجرائی شدن آن را امری حتمی بدانند و گرنه بدون آن اصلاً حاضر نمی‌شوند به آن طرح و ایده هر چقدر هم که حداقلی و کوتاه‌مدت و تاکتیکی می‌باشد، فکر بکنند.

7 - به لحاظ ارزشی «در هر ایده‌ائی برای آنها، حداکثر ده درصد خود آن ایده ارزش دارد، نود درصد آن، ارزش آن ایده مربوط به اجرا و عملیاتی کردن آن ایده می‌شود.»

8 - در آن استراتژی «عاملین هر طرح از آغاز بر این باور هستند که خود آنها بهترین عاملی هستند که می‌توانند آن را عملی کنند و به اجرا بگذارند.»

9 - در آن استراتژی «حتی اگر عاملین آن طرح و ایده، در راستای تبلیغاتی و آگاهی‌گری آن طرح و ایده حرکت کنند، بر این باور هستند که این خود عمل آنها است که فونکسیون آگاهی‌گری و تبلیغاتی دارد.»

برای مثال اگر یک جریان چریکی بخواهد در کنار عمل چریکی خودش به آگاهی‌گری و سازمان‌یابی و مبارزه در راه طبقه کار هم بپردازد، انجام این هدف و مقصود برای آنها تنها از طریق انجام عمل چریکی مثل اشغال نظامی و چریکی کارگاه یا کارخانه و یا ترور صاحب کارخانه و پخش اطلاعیه و غیره ممکن می‌باشد. لازم به ذکر است که اختلاف بین رویکرد بیژن جزنی و مسعود احمدزاده دو نظریه‌پرداز دو گروه اولیه‌ای که در اواخر فروردین 50 با هم متحد شدند و سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران را بنا گذاشتند، در همین موضوع بود. چرا که از نظر بیژن جزنی (در کتاب «نبرد با دیکتاتوری فردی شاه») «مبارزه مسلحانه و چریکی تنها به عنوان تبلیغاتی و آگاهی‌بخشی آن به عنوان یک تاکتیک باید توجه بشود». در صورتی که در رویکرد مسعود احمدزاده (در کتاب «مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک») «خود عمل چریکی محور اصلی قرار می‌گیرد»؛ یعنی مسعود احمدزاده بر این باور بود که «خود مبارزه مسلحانه توسط پیشاهنگ به عنوان موتور کوچک می‌تواند موتور بزرگ یعنی توده‌های مردم یا طبقه کارگر و یا خلق را به حرکت درآورد و خود عمل چریکی پیشاهنگ است که می‌تواند دو مطلق در جامعه ایران را بشکند، یکی مطلق قدرتمند بودن حاکمیت یا رژیم پهلوی، دوم مطلق ناتوانی در توده‌های برای مبارزه پیروزمندانه با رژیم پهلوی». لذا در همین رابطه بود که «مسعود احمدزاده اصلاً خود چریک را یک حزب می‌دانست.»

10 - در تحلیل نهائی در رویکرد چریک‌گرائی «این تنها سازمان و گروه و حزب عمل کننده چریکی و غیره است که باید اهداف مرحله‌ای جنبش را به نتیجه برسانند، نه جنبش‌های دینامیک و خودجوش گروه‌های مختلف اجتماعی جامعه بزرگ ایران». به بیان دیگر «در رویکرد چریک‌گرائی و ارتش خلقی و تحزب‌گرایانه لنینیستی تنها نیروی عامل خود چریک‌ها و ارتش خلقی و حزب نخبگان هستند، نه جنبش‌های دینامیک تکوین یافته از پائین و مردم و جامعه». در نتیجه در همین رابطه است که علاوه بر اینکه هر کدام از این جریان‌های چریکی و ارتش خلقی و تحزب‌گرایانه لنینیستی، خودشان را جایگزین طبقه کارگر و موتور بزرگ و خلق و مردم می‌دانند و چشم دیدن حتی رقیب سیاسی همفکر خود را هم در این رابطه ندارند؛ یعنی تنها خود را جریان و سازمان و حزب عمل کننده واقعی می‌دانند. البته همه این‌ها «ریشه در همان رویکرد و استراتژی کسب قدرت سیاسی از بالای سر مردم و خلق و طبقه کارگر آنها دارد» یعنی چون خود را تنها نیروی عامل و کننده ایده می‌دانند، طبیعی است که دیگران را نافی کننده آن می‌دانند.

11 - در اینگونه استراتژی‌ها چه در شکل چریکی و چه در شکل ارتش خلقی و چه در شکل تحزب‌گرایانه حزب – دولت لنینیستی «در عرصه عمل و حرکت، رابطه استراتژی و ایده با واقعیت اجتماعی صورت انطباقی دارد» یعنی به هر حال «چریک و ارتش خلقی و حزب طراز نوین به دنبال آن هستند که ایده خود را چه به صورت تاکتیکی و چه به صورت استراتژیکی بر محیط و جامعه تحمیل کنند» یا به بیان دیگر «طرح و ایده و عمل خودشان را بر جامعه و مردم و محیط تزریق نمایند». مع هذا، در این رابطه است که می‌توانیم داوری کنیم که در تحلیل نهائی آنچنانکه «چریک و ارتش خلقی و حزب – دولت می‌جنگند که دژ قدرت حاکم را برای کسب قدرت سیاسی اشغال نمایند، به موازات آن می‌کوشند تا دژ توده‌ها یا خلق و طبقه کارگر و غیره را هم تسخیر نمایند.»

برای مثال در عملیات سیاهکل (که در بهمن ماه 1349 توسط جریان بیژن جزنی تحت رهبری اکبر صفائی فراهانی صورت گرفت و خود این عملیات به عنوان استارت جنبش چریکی در کشور ایران تعریف شد) منهای اینکه این عملیات در راستای همان استراتژی حرکت موتور بزرگ توسط موتور کوچک بود و منهای اینکه این کنش‌گران عملیات سیاهکل می‌خواستند «در کادر رویکرد انطباقی خود دژ قدرت حاکمیت و دژ مردم را از طرق محاصره شهرها توسط روستاها و جنگل با عضله چریک محاصره کنند و آن را تسخیر نمایند». از همه مهمتر اینکه «در عملیات سیاهکل کنش‌گران خود عمل مبارزه مسلحانه به عنوان پراکسیس آگاهی‌یابی و سازمان‌یابی و کسب ابزار و تجربه تعریف می‌کردند». در نتیجه «همین رویکرد باعث گردید که اجرای عملیات سیاهکل سازمان چریک‌های فدائی خلق را به کلی متلاشی کند». لذا نه تنها طرح سیاهکل آنچنانکه طراحان آن قبل از عملیات سیاهکل طراحی کرده بودند به نتیجه نرسید، بلکه اقدام روی آن بطور غیر مستقیم سبب شده که واحدهای شهری هنگام واکنش همه جانبه ماشین سرکوب رژیم کودتائی و مستبد پهلوی نتوانند از حمایت کافی برخوردار بشوند، بنابراین، همین امر باعث گردید که وسعت آسیب‌ها برای کنش‌گران به نهایت شدت خود برسد و البته اوج فاجعه در این رابطه در آنجا بود که حتی «خود روستائی‌ها که در طرح کنش‌گران قبل از عملیات سیاهکل به عنوان حامیان خود تعریف شده بودند، در سرکوب و دستگیری آنها با دستگاه سرکوب رژیم کودتائی پهلوی همراهی می‌کردند و کوچکترین حمایتی از جانب آنها توسط کنش‌گران عملیات سیاهکل دیده نشد.»

12 - در اینگونه استراتژی‌ها چه در شکل چریک‌گرائی و چه ارتش خلقی و چه تحزب‌گرایانه لنینیستی «افراد می‌بایست تنها با شرکت در عملیات رشد و پرورش پیدا کنند، نه با چیزی دیگر لذا کنش‌گران اصلی و مرکزی اینگونه استراتژی‌ها تا قبل از مشارکت فرد جذب شده در عمل هیچگونه ارزشی برای او قائل نیستند». مع الوصف، طبیعی است که آنها می‌توانند حتی «بدون طرح و برنامه و بدون بررسی و به صورت غریزی هم حرکت کنند.»

پر واضح است که در این صورت دیگر کنش‌گران و نیروهای تشکیلاتی حتی نیاز و فرصت بررسی برای جمع‌بندی عملیات خود و استحاله عمل گذشته خود را به تجربه و تئوری ندارند؛ که حاصل نهائی آن این می‌شود که «نه تنها هیچ درسی از تجارب و عمل گذشته خود نمی‌گیرند» بلکه مهمتر از آن باعث می‌گردد تا «پیوسته آفت‌های گذشته باز در اینگونه حرکت‌ها بازتولید بشود» و باعث می‌گردد تا «کنش‌گران این استراتژی‌ها واقع‌بین نباشند و پیوسته در دنیای آرمانی و خیالی خود زندگی بکنند» و باز باعث می‌شود که «حتی کنش‌گران اصلی این استراتژی‌ها بی‌نصیب از تجربه‌های گذشته خود بشوند» و باعث می‌شود که «حتی تعلیم و پروسه رشد برای اعضا و کادرها و نیروهای تشکیلاتی اینگونه حرکت‌ها به صورت یک برنامه مشخص قبل از شرکت افراد در عملیات اصلاً معنا پیدا نکنند» (چراکه از نگاه آنها تنها در عرصه مشارکت آنها در عملیات است که آنها می‌توانند عضویت یابند و تعلیم ببینند و رشد پیدا کنند) و باعث می‌شود که «برای آنها در تعریف پروسه رشد و تعلیم اعضا و کادر دیگر زمانی هم مطرح نشود.» (علی ایحال، بدین ترتیب بود که مسعود احمدزاده معتقد بود که «در شرایط انقلابی افراد می‌توانند حتی در دو هفته به اندازه چندین سال رشد پیدا کنند» در صورتی که خود محمد حنیف‌نژاد معتقد بود که «بیش از یکسال برای رشد اعضا در سازمان فرصت لازم است.») و باز این امر باعث می‌شود که «مرکزیت اینگونه حرکت‌ها برای اجرای کارهای بزرگ حتی فاقد بازوی اجرائی بشوند» و باعث می‌گردد که «آن‌ها آرزوهای و طرح‌های بزرگ را با دستان کوچک انجام بدهند که حاصل آن برای آنها جز شکست چیزی دیگر به همراه نخواهد داشت»؛ که برای فهم بیشتر این همه آفات بهتر است به صورت مصداقی حرکت سازمان مجاهدین خلق از سال 60 (که به صورت رسمی از فاز سیاسی وارد فاز نظامی شدند) الی الان یعنی مدت بیش از چهار دهه مورد کالبد شکافی و آسیب‌شناسی قرار بدهیم تا دریابیم که:

ادامه دارد

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری