«استراتژی اصلاح انقلابی یا انقلاب اصلاحی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» (چه در فاز سازمانی و عمودی آرمان مستضعفین و چه در فاز افقی یا جنبشی نشر مستضعفین) در بوته پراکسیس سیاسی، اجتماعی و تشکیلاتی کنش‌گران جنبش پیشگامان، چه دستاوردی به همراه داشته است؟ - قسمت هفت

 

الف – سازمان مجاهدین خلق از سال 60 از کجا شروع کردند و پس از 40 سال توسط هزینه یک دریای خون امروز به کجا رسیده‌اند؟

ب - علل و دلایلی که باعث گردید که از 30 خرداد 60 الی الان، اینهمه ضربه و شکست تاکتیکی و استراتژیکی بر این سازمان تحمیل بشود، کدامند؟

ج – چرا در سال 60 سازمان مجاهدین خلق به صورت نارس حتی در چارچوب همان استراتژی خلقی و چریک‌گرائی گذشته خود وارد فاز نظامی شد؟

د – اگر بپذیریم که 30 خرداد سال 60 «آغاز پروژه‌ای بود که توسط خمینی و حواریون نظامی و امنیتی‌اش (جهت به تور انداختن مجاهدین و دیگر جریان‌های سیاسی، در ادامه کودتای فرهنگی اردیبهشت 59) از قبل برنامه ریزی شده بود» و خمینی و حواریون نظامی او به دنبال آن بودند تا توسط «پروژه 30 خرداد 60 کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 که محدود به عرصه دانشگاه‌های کشور بود، این بار به عرصه خیابان و شهر و روستا بکشانند و با آن پرونده تمامی جریان‌های جامعه سیاسی ایران را از راست راست تا چپ چپ توسط اختناق و سرکوب و زندان و شکنجه و تیغ و داغ و درفش و اعدام و جوی خون و بالاخره نسل‌کشی زندانیان سیاسی تا تابستان 67 ببندند» آیا واقعاً می‌توان باور کرد که رهبری سازمان مجاهدین خلق تحلیل مشخصی از پروژه خمینی و حواریون نظامی و امنیتی‌اش در رابطه با پروژه اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 58 و در ادامه آن پروژه کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 و در ادامه آن پروژه 30 خرداد 60 نداشتند؟ به عبارت دیگر آیا می‌توان باور کرد که مجاهدین خلق تحلیل مشخصی از حرکت مهندسی شده خمینی و حواریونش (در فرایند پسا انقلاب 57 در راستای نهادینه کردن تمام قدرت سیاسی و اقتصادی و اطلاعاتی) نداشتند؟

آیا می‌توان باور کرد که رهبری سازمان مجاهدین خلق در سال 60 با مطلق کردن توان تشکیلاتی و سازمانی خود، نمی‌توانستند بفهمند که توازن قوا در عرصه میدانی کاملاً به سود خمینی و حواریون نظامی و امنیتی‌اش می‌باشد؟

آیا رهبری سازمان مجاهدین خلق نمی‌توانست بفهمد که در سال 60 خمینی تلاش می‌کرد که حتی جنگ با عراق و صدام حسین را هم در خدمت بسترسازی جهت سرکوب همه جانبه کنش‌گران جامعه سیاسی حاضر در صحنه بر علیه حاکمیت خود درآورد؟

آیا رهبری سازمان مجاهدین خلق نمی‌توانست دریابد که خمینی و حواریون نظامی و امنیتی‌اش از سال 60 به دنبال آن بودند که تمامی کنش‌گران جامعه سیاسی که چه بالقوه و چه بالفعل بر علیه رژیم مطلقه فقاهتی او بودند، به بیرون از مرزها کشور برانند و یا در داخل کشور قتل عام نمایند؟

آیا رهبری سازمان مجاهدین خلق نمی‌دانستند که پیوند این سازمان در جریان جنگ رژیم مطلقه فقاهتی با عراق و صدام حسین، باعث بی‌اعتمادی مردم ایران نسبت به آنها می‌شود؟

آیا رهبری سازمان مجاهدین خلق نمی‌توانستند بفهمند که حمله نظامی ارتش آزادی‌بخش آنها در تابستان سال 67 به کرمانشاه و غیره (آن هم در شرایطی که بالاخره ارتش صدام حسین توانسته بود آتش بس را به رژیم مطلقه فقاهتی حاکم تحمیل کند) با رژیمی که حداقل 8 سال تجربه جنگی و نظامی داشت، باعث سرکوب و شکست هولناک آنها می‌شود؟ و آیا و آیا و آیاهای دیگر و البته در ادامه این آیاهای دیگر می‌توانیم باز بپرسیم که بالاخره «چه شد که سازمان مجاهدین خلق با ان همه پتانسیل، امروز پس از چهار دهه مبارزه قهرآمیز و آنتاگونیستی، به جای اینکه بتوانند از طریق جنبش‌های دینامیک داخل کشور آلترناتیوی خودشان را در برابر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نهادینه بکنند، می‌کوشند که از طریق تکیه بر جناح‌های درونی امپریالیسم آمریکا آلترناتیوی خودشان را در برابر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم تعریف بکنند؟»

باری، در پاسخ به این سوال‌ها باید عنایت داشته باشیم که عامل همه این مشکلات فوق برای سازمان مجاهدین خلق (بویژه در بیش از چهار دهه گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) این بوده است که آنها در چارچوب استراتژی چریک‌گرائی و یا ارتش خلقی، پیوسته بر این باور بوده‌اند که «با تکیه بر تئوری برخورد فعال یا به اصطلاح خودشان عاشورائی دیدن و عاشورائی کردن مبارزه خود می‌توانند تمامی موانع و کمبودها و ضعف‌های خودشان را در بستر عمل نابود بکنند» به بیان دیگر اینکه حداقل در طول چهار دهه گذشته رهبری مجاهدین خلق فکر می‌کردند که «با طرح پروژه عاشورائی و برخورد فعال می‌توانند همه مشکلات خود را در بستر عمل حل کنند و با کسب هژمونی بر جامعه سیاسی ایران و کسب جایگاه آلترناتیوی رژیم و با فداکاری و تحرک می‌توانند همه موانع و مشکلات مسیر خود را بر طرف کنند»؛ و یا به عبارت دیگر «با تئوری برخورد فعال می‌توانند تمامی برنامه و اهداف خودشان خارج از در نظر گرفتن توازن قوا به پیروزی برسانند»؛ و می‌توانند «حتی برنامه و اهداف و آرمان‌های خیلی دورتر خود را هم با تئوری برخورد فعال و تئوری عاشورائی کردن به نتیجه و پیروزی برساند»؛ و می‌توانند «هر طور که خودشان اراده بکنند بر اساس قدرت‌شان برنامه‌ریزی کنند» و می‌توانند «توسط تئوری برخورد فعال یا شعار عاشورائی کردن بسیاری از قضایای متحول اجتماعی و سیاسی را از قبل پیش‌بینی کنند» و می‌توانند «توسط تئوری برخورد فعال طبق قدرت خودشان فارغ از توازن قوا در راستای اهداف و برنامه‌هایشان برنامه‌ریزی و دست بالا بگیرند» یعنی می‌توانند هر طور که خواستند بر اساس قدرتشان برنامه‌ریزی کنند و می‌توانند در چارچوب تئوری برخورد فعال، برخورد واقع‌بینانه داشته باشند و می‌توانند «توسط تکیه بر تئوری برخورد فعال یا شعار عاشورائی در عرصه میدانی در هر شرایطی که اراده کنند توازن قوا به نفع خود تغییر بدهند» و می‌توانند «خارج از تحلیل مشخص از شرایط مشخص و خارج از واقعیات موجود توسط تئوری برخورد فعال و شعار عاشورائی هر گونه برنامه آرمانی و درازمدت خود را اجرا کنند و به اهداف خود برسند» و می‌توانند «بدون اینکه به ضعف و ضعف‌های اساسی خود واقف بشوند و در رفع آنها تلاش بکنند زود به نتیجه برسند» و می‌توانند «فارغ از مردم و از بالای سر مردم ایران به کسب قدرت سیاسی دست پیدا کنند» و می‌توانند «توسط تئوری برخورد فعال و با شعار عاشورائی بدون تشخیص حد نیروی خودشان و کم بها دادن به نیروی مقابل و پر بها دادن به نیروی خودشان دشمن مقابل را از پای درآورند.»

باری، در خصوص استراتژی آگاهی‌بخش و جنبشی با رویکرد اصلاح انقلابی یا انقلاب اصلاحی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران از آغاز الی الان، شرایط برای ما کاملاً متفاوت با شرایط در چارچوب استراتژی ارتش خلقی یا چریک‌گرائی و تحزب‌گرایانه لنینیستی بوده است؛ زیرا در چارچوب استراتژی آگاهی‌بخش و جنبشی با رویکرد اصلاح انقلابی یا انقلاب اصلاحی «دیگر (برعکس استراتژی چریک‌گرائی و ارتش خلقی و تحزب‌گرایانه لنینیستی) کنش‌گران جنبش پیشگامان نیروی عامل در حرکت تغییرساز اجتماعی و سیاسی جامعه نیستند و در این استراتژی برعکس این خود جامعه و مردم و جنبش‌های خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و تکوین یافته از پائین هستند که به عنوان نیروی عامل می‌باشند و وظیفه کنش‌گران جنبش پیشگامان تنها راهبری توسط آگاهی‌گری و سازمان‌یابی و گفتمان‌سازی برای حرکت آنها می‌باشد نه اینکه به نیابت آنها (آنچنانکه در استراتژی چریک‌گرائی و ارتش خلقی و تحزب‌گرایانه لنینیستی دیدیم) در جهت کسب قدرت سیاسی و غیره تلاش بکنند.»

همچنین در چارچوب استراتژی آگاهی‌بخش و جنبشی با رویکرد اصلاح انقلابی و یا انقلاب اصلاحی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران، کنش‌گران جنبش پیشگامان در عرصه وظیفه آگاهی‌گری خود «باید شرایط عینی موجود جامعه را وارد وجدان جامعه بکنند و با آن شرایط ذهنی توسط انتقال آگاهی به وجدان و خودآگاهی جامعه، موتور بزرگ و جنبش‌های خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و تکوین یافته از پائین را به حرکت درآورند». همچنین در چارچوب استراتژی آگاهی‌بخش و جنبشی با رویکرد اصلاح انقلابی و یا انقلاب اصلاحی و در راستای دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفه‌ای (توزیع دموکراتیک و عادلانه و اجتماعی کردن قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت اطلاعات) کنش‌گران جنبش پیشگامان باید (برعکس کنش‌گران استراتژی چریک‌گرائی و ارتش خلقی و تحزب‌گرایانه لنینیستی) «خود را برای مبارزه آگاهی‌بخش و رهائی‌بخش درازمدت و طولانی آماده کنند که ممکن است این مبارزه درازمدت آگاهی‌بخش جنبشی با رویکرد انقلاب اصلاحی در عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی گاها تا دو نسل و سه نسل هم طول بکشد». «همان مبارزه آگاهی‌بخش و رهائی‌بخشی که مردم و جامعه و جنبش‌های سه مؤلفه‌ای صنفی و مدنی و سیاسی و بالاخره و بالاخره شوراهای فراگیر و همگانی دینامیک خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین موتور اصلی حرکت آن می‌باشند.»

پر پیداست که در این رابطه کنش‌گران جنبش پیشگامان باید «بر اساس واقعیات و تحلیل مشخص از شرایط مشخص و در نظر گرفتن توازن قوا در عرصه میدانی حرکت کنند» بنابراین، دیگر برای کنش‌گران جنبش پیشگامان «کسب قدرت سیاسی یا مشارکت در قدرت سیاسی و آنهم از بالای سر مردم ایران و یا تکیه بر قدرت‌های امپریالیستی و ارتجاعی منطقه هدف نیست». همچنین دیگر برای کنش‌گران جنبش پیشگامان «طرح و تکیه به برنامه‌های کوتاه‌مدت و تاکتیکی بدون برنامه میان‌مدت و درازمدت بی‌معنی و پراگماتیستی می‌باشد»؛ و به همین ترتیب، دیگر برای کنش‌گران جنبش پیشگامان «ارزش هر برنامه و هدف و طرح در آن است که بتوانند پس از اجرای آن یک گام به لحاظ استراتژیک مردم و جامعه و کنش‌گران جنبش‌های دینامیک اجتماعی را به جلو ببرند» و دیگر «کنش‌گران جنبش پیشگامان (برعکس کنش‌گران استراتژی چریک‌گرائی و ارتش خلقی و تحزب‌گرایانه لنینیستی) نمی‌توانند بر پایه تئوری برخورد فعال یا عاشورائی خواندن مبارزه خود، ضعف‌ها و نقص‌ها خود را بپوشانند.»

ادامه دارد

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری