سلسله درس‌هایی از نهج‌البلاغه – قسمت پانزدهم

مبانی «اخلاق تطبیقی» در رویکرد امام علی (در نهج‌البلاغه) و راه‌های مقابله نظری با «اخلاق انطباقی» و «اخلاق دگماتیستی» حاکم

 

بدین ترتیب است که در جمعبندی خود در این رابطه می‌توانیم بگوئیم که «تجربه پیامبرانه از جنس تجربه دینی است، اما تجربه‌های صوفیانه و عارفانه و شاعرانه از جنس تجربه‌های باطنی می‌باشند» که آنچنانکه محمد اقبال در فصل پنجم کتاب بازسازی فکر دینی (تحت عنوان روح فرهنگ و تمدن اسلامی) مطرح کرده است، «بین تجربه دینی پیامبرانه با تجربه باطنی عارفانه و صوفیانه و شاعرانه از فرش تا عرش تفاوت جوهری وجود دارد» بنابراین با عنایت به این موضوع است که ما می‌توانیم پاسخ سؤال محوری «چرا امام علی توانسته 99 درصد از مطالب نهج‌البلاغه و دیگر کارهای نظری خودش را در طول 5 سال و چهار ماه دوران خلافتش عرضه کند و در طول بیش از 58 سال دیگر عمر خود خاموش بوده است؟» دست پیدا کنیم. البته باید توجه داشته باشیم که آنچنانکه تجربه باطنی به خاطر موضوع درونی و اگزیستانسی آن امری ذومراتب در عرفان اهل تصوف می‌باشد، تجربه دینی دو مؤلفه‌ای انفسی و آفاقی هم امری ذومراتب است. به طوری که مرتبه‌ای که در اوج آن پیامبر اسلام طی کرده است و در سوره قدر قرآن آن را تبیین می‌نماید، قطعاً با مراتب تجربه دینی امام علی و افرادی مانند محمد اقبال و شریعتی متفاوت می‌باشد.

باری، بدین ترتیب است که «بدون فهم پراکسیس تجربه دینی دو مؤلفه‌ای انفسی و آفاقی و بدون فهم تفاوت بین تجربه دینی دو مؤلفه‌ای انفسی و آفاقی با تجربه باطنی، ما نمی‌توانیم به تفسیر تطبیقی قرآن دست پیدا کنیم» و نمی‌توانیم به «تفاوت تفسیر تطبیقی از قرآن با تفسیر انطباقی و تفسیر دگماتیستی از قرآن دست پیدا کنیم» و نمی‌توانیم به «فهم منظومه معرفتی امام علی در نهج‌البلاغه دست پیدا کنیم» و نمی‌توانیم به «رمز تفاوت عرفان پیامبر اسلام و امام علی و افرادی مثل محمد اقبال و شریعتی با عرفان صوفیانه افرادی مثل مولوی و حافظ و غیره دست پیدا کنیم» بنابراین «تا زمانی که ما به تفاوت تجربه دینی دو مؤلفه‌ای انفسی و آفاقی با تجربه باطنی صوفیانه دست پیدا نکنیم، نمی‌توانیم به تفاوت قرآن با مثنوی و یا تفاوت نهج‌البلاغه با مثنوی و یا تفاوت اقبال و شریعتی با مولوی دست پیدا کنیم.»

باری، بدین ترتیب است که با عنایت به مطالب فوق ما می‌توانیم به جوهر مطالب سفارش امام علی به کمیل بن زیاد نخعی دست پیدا کنیم.

«وَ مِنْ کلَامٍ لَهُ (علیه السلام) لِکمَیلِ بْنِ زِیادٍ النَّخَعِی قَالَ کمَیلُ بْنُ زِیادٍ أَخَذَ بِیدِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) فَأَخْرَجَنِی إِلَی الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ: یا کمَیلَ بْنَ زِیادٍ: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیةٌ فَخَیرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَک النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِی وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کلِّ نَاعِقٍ یمِیلُونَ مَعَ کلِّ رِیحٍ لَمْ یسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یلْجَئُوا إِلَی رُکنٍ وَثِیقٍ یا کمَیلُ الْعِلْمُ خَیرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ یحْرُسُک وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ یزْکوا عَلَی الْإِنْفَاقِ وَ صَنِیعُ الْمَالِ یزُولُ بِزَوَالِهِ یا کمَیلَ بْنَ زِیادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یدَانُ بِهِ، بِهِ یکسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیاتِهِ وَ جَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَ الْعِلْمُ حَاکمٌ وَ الْمَالُ مَحْکومٌ عَلَیهِ یا کمَیلُ هَلَک خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِی الدَّهْرُ أَعْیانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ بِیدِهِ إِلَی صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً بَلَی أَصَبْتُ لَقِناً غَیرَ مَأْمُونٍ عَلَیهِ مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَی عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَی أَوْلِیائِهِ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لَا بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ ینْقَدِحُ الشَّک فِی قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاک أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ لَیسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَی‌ءٍ أَقْرَبُ شَی‌ءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ کذَلِک یمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَینَاتُهُ وَ کمْ ذَا وَ أَینَ أُولَئِک، أُولَئِک وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً یحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَینَاتِهِ حَتَّی یودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ یزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیقِینِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی أُولَئِک خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَی دِینِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیتِهِمْ انْصَرِفْ یا کمَیلُ إِذَا شِئْتَ - کمیل بن زیاد می‌گوید: امیر المومنین دستم را گرفت و مرا به بیابان برد پس هنگامیکه به بیابان رسید، آهی دراز کشید و گفت: ای کمیل، این دل‌ها ظرف‌هایی است و بهترین آنها با گنجایش‌ترین آن‌ها است. پس آنچه به تو می‌گویم به خاطر بسپار: کمیل، مردم سه دسته‌اند: اول - عالم ربانی (که دارای علم تحقیقی هستند)، دوم - اموزنده‌ای (که دارای علم تقلیدی می‌باشند) که در راه رستگاری کوشاست، سوم - فرومایگانی که دنباله‌رو هر نعره زننده‌ای می‌روند (حزب باد، یا عوام کالانعام) و با هر بادی در حرکتند؛ یعنی نه از روشنی دانش فروغی یافته‌اند و نه به سوی پناهگاهی استوار شتافته‌اند. کمیل، علم بهتر از مال است. چراکه علم تو را حفظ می‌کند (و نگهدار تو است) ولی برعکس تو مال را نگهبانی می‌کنی. همچنین مال با هزینه کردن کم می‌شود، در صورتی که علم با انفاق و تعمیمش افزوده می‌گردد؛ ولی آنچه که از مال ساخته است، با رفتن مال از بین می‌رود. ای کمیل، شناخت دانش دین است که باید بدان گردن نهاد و به وسیله علم است که انسان در طول زندگی اطاعت خداوندی را می‌آموزد و برای پس از مرگ نام نیک می‌اندوزد، پس علم حاکم است و مال محکوم. کمیل، گنجینه‌داران اموال در واقع مرده‌اند در حالی که به ظاهر زنده‌اند، اما دانشمندان مادامی که روزگار باقی است پایدارند گرچه به ظاهر بدن‌هایشان از عرصه حیات گم شده است ولی البته تجلیات آنان در دل‌ها موجود است. کمیل (امام علی ضمن اشارت به سینه خودش، گفت): بدان که در اینجا دانشی است انباشته، اگر کسی برای فراگیری آن می‌یافتم به او منتقل می‌کردم؛ اما برعکس یا شخص با هوش را پیدا کردم که گرچه تیز دریافت بود لیکن امین نبود با دین دنیا می‌اندوخت و به نعمت خدا بر بندگانش برتری می‌جست و به حجت علم بر دوستان خدا بزرگی می‌فروخت؛ و یا کسی بود که مطیع حامل آن دانش است ولی در جوانب گوناگون آن بصیرتی نداشت، لذا با اولین شبهه در دل او شک در دلش سر می‌کشید. کمیل، آگاه باش که نه این در خور است و نهان. یکی سخت در پی لذت است و دیگری علاقه شدید به جمع کردن اموال دارد، اینان به هیچ وجه از مراعات کنندگان دین نیستند و بیشتر به چارپای چرنده می‌مانند. مرگ دانش این است و علم با مردن حاملش از بین می‌رود. کمیل، زمین از انسانی که با ارائه حجت استقامت در راه خداوند می‌کند خالی نمی‌ماند. این‌ها یا در میان مردم ظاهر و مشهور هستند و یا تا حجت‌های خداوندی و دلایل روشن آن باطل نگردد این‌ها در حال بیم ترس پنهان زندگی می‌کنند. کمیل، اینان چندند و کجا هستند؟ سوگند به خدا آنان از نظر شمارش در اقلیتند ولی نزد خدا بزرگ مقدارند. کمیل، خداوند به وسیله آن بزرگان حجت‌ها و دلایل خود را حفظ می‌کند تا آنها به همانندهای خویشش بسپارند و در دل‌های خویش بکارند. علم، نور حقیقت‌بینی را بر آنان می‌تاباند و آنان با روح یقین با آن ارتباط برقرار می‌کنند و آنچه را که نازپروردگان دشوار می‌بینند اینها آسان می‌پذیرند و با آنچه که نادانان از آن وحشت کرده‌اند، انس و الفت می‌گیرند و با این دنیا با بدن‌هایشان در حالی ارتباط برقرار می‌کنند که ارواح آنان از محل اعلا آویزان است. پس آنان جانشینان خداوند در روی زمین و دعوت کنندگان به دینش هستند. آه آه چه اشتیاقی به دیدار آنان دارم. پس ای کمیل حال اگر می‌خواهی می‌توانی برگردی» (نهج‌البلاغه صبحی الصالح – حکمت 147 - ص 495 – 496 – 497 - از سطر 11 به بعد)

آنچه از سفارشات فوق امام علی به کمیل بن زیاد نخعی قابل فهم است اینکه:

الف – در عبارات فوق (حکمت 147 نهج‌البلاغه) مبنای سفارشات امام علی به کمیل در «تقسیم افراد جامعه به سه گروه، علم و آگاهی می‌باشد» که این موضوع به شدت دارای اهمیت می‌باشد. آن هم اینکه «امام علی در جامعه‌ای مردم را بر پایه علم و آگاهی به سه دسته تقسیم می‌کند که در آن جامعه غیر از قرآن حتی یک کتاب هم وجود نداشته است» و این نشان دهنده اوج نگاه اما م علی می‌باشد.

ب - در عبارات فوق (حکمت 147) امام علی در تقسیم‌بندی افراد جامعه بر پایه علم و آگاهی، «حتی خود علم را به دو دسته علم تحقیقی و علم تقلیدی تقسیم می‌نماید» (فَعَالِمٌ رَبَّانِی وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ) که مقصود امام علی از علم ربانی همان «علم تحقیقی» است که در بستر تجربه دینی دو مؤلفه‌ای انفسی و آفاقی برای عالم ربانی حاصل می‌شود و «علم تقلیدی» در عبارات فوق دلالت بر کلیه علومی می‌کند که عالم به آن از مسیری غیر از تجربه دینی دو مؤلفه‌ای انفسی و آفاقی به آن دست پیدا می‌کند، از فلسفه یونانی ارسطوئی و افلاطونی گرفته تا علوم حسی جدید، همه این‌ها از نگاه امام علی «علوم تقلیدی» می‌باشد.

علم تقلیدی بود بهر فروخت / چون بیابد مشتری خوش برفروخت

مشتری علم تحقیقی حق است / دائماً بازار او با رونق است

لب ببسته مست در بیع و شری / مشتری بیحد که الله اشتری

عقل دو عقل است اول مکسبی / که در آموزی چو در مکتب صبی

از کتاب و او ستاد فکر و ذکر / ارمغانی وز علوم خوب بکر

عقل تو افزون شود از دیگران / لیک تو باشی زحفظ آن گران

لوح حافظ تو شوی در دور گشت / لوح محفوظ است کاو زین در گذشت

عقل دیگر بخشش یزدان بود / چشمه آن در میان جان بود

چون زسینه آب دانش جوش کرد / نی شود گنده نه دیرینه نه زرد

ور ره نبعش بود بسته چه غم / کاو همی جوشد زخانه دم به دم

عقل تحصیلی مثال جوی‌ها / کان رود در خانه‌ای از کوی‌ها

راه آبش بسته شد، شد بینوا / تشنه ماند و زار با صد ابتلا

از درون خویشتن جو چشمه را / تا رهی از منت هر ناسزا

(مولوی – مثنوی – دفتر دوم – ابیات 3313 به بعد)

ج – در عبارات فوق (حکمت 147 نهج‌البلاغه) امام علی برای تعریف ارزش «علم تحقیقی» تلاش می‌کند تا این «برتری ارزش را در مقایسه بین ارزش علم و ارزش مال به نمایش بگذارد» و در این رابطه است که در باب خودویژگی‌های ارزش علم تحقیقی بر حافظ عالم بودن و بر خودجوش بودن و پایدار بودن آن تکیه می‌کند؛ و در مقابل در باب خودوپژگی‌های مال و ثروت، بر حافظ بودن صاحب مال بر مال و ناپایدار بودن زمان عرضی و طولی مال و ثروت تکیه می‌نماید. خود همین مقایسه امام علی نشان دهنده آن است که امام علی در اینجا به دنبال «مقایسه علم با قدرت است، نه مقایسه صرف بین علم و مال مکانیکی.»

یادمان باشد که در زمانی که امام علی از سال 36 هجری (پس از فروپاشی قدرت حکومت عثمان توسط انقلابیون) که قدرت را به دست گرفت، «شاخص قدرت در آن جامعه ثروت و مال بود» و لذا در همین رابطه بود که اما م علی در اولین خطبه پس از قبول خلافت خود (خطبه 15 نهج‌البلاغه) جهت به «چالش کشیدن قدرت طبقاتی حاکم» اعلام کرد: در مرحله اول «اموال به تاراج رفته مردم (در دوره حاکمیت عثمان) را پس می‌گیرم، اگر چه در مهریه زنانشان رفته باشد.»

ادامه دارد