اقبال پیام – آوری برای عصر ما که از نو باید او را شناخت – قسمت پنجاه و هفت
«عرفان نوین»، «کلام نوین»، «فقه نوین» و «فلسفه نوین» بازسازی شده اقبال و شریعتی
بر پایه «تجربه دینی» (دو مؤلفهای انفسی و آفاقی)، «خدای خالق»، «انسان مختار»، «عقل برهانی استقرائی» و «پیامبر خاتم»
13 - در عبارات فوق نشان داده میشود که محمد اقبال از «زمان حقیقی مطرح شده در قرآن، نوآوری و ابداع در وجود و اختیار برای انسان استنباط میکند» و لذا در این رابطه است که محمد اقبال «قصه زمان در قرآن را به خداوند هم تعمیم میدهد.»
14 - محمد اقبال «یکپارچگی تمام وجود را در چارچوب تعریف در من بینهایت خداوند تبیین مینماید» و به همین دلیل او بر این باور است که «جهان در خداوند است، نه خداوند در جهان» و با این رویکرد است که او «همه هستی را یکپارچه میداند» و «همه هستی را یک من میداند.»
15 - اقبال سه منبع برای معرفت بشری تعریف مینماید:
الف – معرفت حاصل تجربه دینی و درونی و انفسی.
ب - معرفت حاصل طبیعتشناسی یا معرفت آفاقی.
ج – معرفت حاصل از تاریخ.
16 - اقبال «برای جامعه بشری اصالت قائل است» هر چند که «اصالت جامعه در رویکرد او باعث ذبح شدن اصالت فرد در پای اصالت جامعه نمیشود.»
17 - اقبال «جوهر قرآن را ضد فلسفه یونانی ارسطوئی و افلاطونی میداند.»
18 - اقبال «عرفان سنتی کلاسیک گذشته مسلمانان را معلول اندیشه افلاطون میداند، نه قرآن.»
19 – اقبال برعکس افلاطون (که تمامی این جهان را ذهنی و ایده انعکاس یافته از عالم مُثل میدانست) معتقد است که «قرآن تمامی جهان را چه در کلیت آن و چه در جزئی آن واقعیت میداند.»
20 - اقبال به صراحت با توسل به آیات قرآن در عبارات فوق تاکید میکند که «جهان بسته نیست، بلکه جهان باز است» و «دست خداوند هم در خلقت جدید بسته نیست» و «دست انسان در آفریدن ارزشهای جدید انسانی اجتماعی و طبیعی هم باز است» و لذا «آیندهسازی هم برای خداوند و هم برای انسان باز است» و «خلود برای انسان باز میباشد» و برای فهم این مهم باید «آینده را از جوهر تکاملی وجود در گذشته فهم کرد» و لذا در این رابطه است که اقبال بر این باور است که «تکامل در وجود حتی در قیامت هم تعطیل نمیشود» و «انسان در قیامت هم علی الدوام تکامل میکند» و از اینجا است که اقبال به «عذاب ابدی در قیامت اعتقاد ندارد» و «بهشت و جهنم را دو مکان نمیداند، بلکه دو حالت از حالتهای نفس آدمی میداند» و بر این باور است که «بهشت و جهنم فردی میباشد، نه جمعی» و در «آخرت اجتماع وجود ندارد» و از اینجا است که در تحلیل نهائی اقبال نتیجه میگیرد که «خلود حق همه انسانها نیست، بلکه بسته به لیاقت انسانها است که خلود مشمول آنها میشود.»
21 - اقبال برعکس کانت که «ماده را پایه واقعیت جهان میداند» بر این باور است که «جوهر وجود حیات است» و «ماده تنها کفی بر روی آب حیات میباشد» (تفسیر آیه 19 سوره رعد) و بدین ترتیب است که اقبال با دیده معکوس بین زائیده فهم او از قرآن «این جهان را وارونه میبیند، یعنی آنچه همگان اصل میدانند و پایه جهان را ماده تعریف میکنند، اقبال آن را سایه میداند و جوهر همه وجود را حیات میداند و ماده را یک کف بر روی حیات تعریف میکند» و برعکس اوپارین که «حیات را زائیده تکامل خود به خودی ماده میداند» اقبال توسط اعتقاد به تقدم اصالت حیات بر اصالت ماده در کلیت وجود بر این باور است که «حیات از ماده حاصل نمیشود، بلکه ماده مرتبه تنزل یافته از حیات میباشد» و ماده شکل سادهای از حیات میباشد.
22 - در عبارات فوق اقبال بر این باور است که «تجربه دینی در انسان، باعث حفاری درونی و انفسی او جهت رسیدن به اقیانوس وجود و پیوند با بینهایت میشود» بنابراین بدین ترتیب است که اقبال معتقد است که «تجربه دینی یعنی آدمی خود دین را در خودش تجربه بکند.»
23 – اقبال به دو نوع «تجربه دینی و تجربه علمی اعتقاد دارد» و در برابر «تجربه علمی به تجربه دینی اصالت میدهد» و در «چارچوب اصالت تجربه دینی است که او ارزش واقعگرایانه تجربه علمی را تعریف مینماید.»
24 - اقبال به «دین در صورت تجربه دینی اعتقاد دارد، نه دین به معنای اعتقاد فردی فقهی و یا دین به معنای معرفت ذهنی فردی» و از اینجا است که اقبال با قطعیت داوری میکند که بدون تردید «دین به صورت تجربه دینی» آنچنانکه در رویکرد پیامبر اسلام (در آغاز تکوین اسلام شکل گرفته است) از صورت «فردی خارج میشود و صورت اجتماعی پیدا میکند» بنابراین «دین در صورت تجربه دینی نمیتوان در صورت فردی نگاه داشت و به عرصه جامعه و اجتماع نکشانید». توضیح آنکه نمیتوان «دین به صورت تجربه دینی در عرصه شخصی افراد محدود کرد و وارد عرصه اجتماعی نکرد.»
25 – اقبال به صراحت در عبارات فوق برعکس کانت (که زمان و مکان را امری ذهنی و ساخته ذهن انسان میدانست) بر این باور است که «زمان و مکان در جهان خارج از انسان واقعیت دارد» و به همین دلیل اقبال «اساس متافیزیک خودش را بر زمان موجود در جهان خارج قرار میدهد». عنایت داشته باشیم که آنچنانکه اقبال در عبارات فوق بر این امر مهم تاکید میکند، «او موضوع واقعیت زمان در دنیای خارج از ذهن را استنباط کرده از قرآن میداند، نه نظریه فلاسفه مغرب زمین» و لذا در همین رابطه است که «خودویژگیهای نظری مطرح شده در باب زمان حقیقی (نه زمان فیزیکی و ریاضی اینشتینی) در منظومه معرفتی محمد اقبال فقط خاص مکتب فلسفی تطبیقی او میباشد.»
26 - اقبال بر پایه اعتقاد و «تبیین جهان در خداوند» نه «خداوند در جهان» با نظریه «حلولی هگل» فاصله میگیرد. به بیان دیگر «پیوند خدواند با جهان و تعمیم داد ن زمان به خداوند» در مکتب فلسفی تطبیقی محمد اقبال، این رویکرد اقبال با نظریه حلولی هگل از فرش تا عرش متفاوت میباشد و هرگز نباید «نظریه پیوند با خداوند» اقبال را با نظریه «حلولی هگل» یکی دانست، توضیح آنکه خدای هگلی، خدای حلولی است و خدای هگل در این عالم حلول کرده است و «خدای هگل همین عالم است که بتدریج در طول یک پروسس درازمدت خداوند توانسته است صورت این عالم را پیدا کند»؛ و البته «درک هگل از این خداوند یک درک فلسفی» میباشد که هگل معتقد بود که «درک فلسفی از خداوند بالاتر از درک دینی از خداوند میباشد». عنایت داشته باشیم که «اقبال بر درک تجربه دینی از خداوند تکیه میکند، اما هگل بر درک فلسفی از خداوند تکیه دارد» و شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که «دستگاه متافیزیک حلولی هگل بر درک فلسفی از جهان استوار میباشد، اما دستگاه متافیزیک محمد اقبال بر درک تجربه دینی از جهان استوار است.»
27 – در عبارات فوق محمد اقبال تاکید میکند که «شناخت واقعیت و شناخت انسان و شناخت خداوند باید از طریق تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی (نه از طریق تجربه باطنی تک مؤلفهای انفسی و درونی عرفان صوفیانه کلاسیک گذشته و نه از طریق صرف و تنهای تجربه حسی علمی تک مؤلفهای و نه از طریق تجربه ذهنی، انتزاعی، مجرد فلسفی یونانی ارسطوئی و افلاطونی) انجام بگیرد». بزرگترین کشف محمد اقبال (که در فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی آن را فرمولبندی و تئوریزه کرده است) «مفهوم تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی است» که سنگ زیرین تمامی منظومه معرفتی محمد اقبال میباشد؛ و «موتور اصلی تمامی اندیشههای اقبال در عرصه بازسازی فلسفه تطبیقی و عرفان تطبیقی و کلام تطبیقی و فقه تطبیقی و تفسیر تطبیقی در چارچوب پروژه اصلاح دینی خودش در قرن بیستم میباشد». آنچنانکه در فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام، اقبال بر این باور است که «تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی (که او تجربه پیامبرانه مینامد) برتر از فلسفه و کلام و علم تجربی و تجربه باطنی تک مؤلفهای عرفان صوفیانه کلاسیک گذشته میباشد». باز هم تاکید و تکرار میکنیم و هزار البته هرگز و هرگز از این تکرار و تاکید خود خسته نمیشویم که بگویم، تمام باور محمد اقبال بر این امر قرار دارد که «آبشخور و منبع کشف بزرگ مفهوم تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی او، تنها و تنها قرآن و تجربه نبوی پیامبر اسلام بوده است، نه هیچ منبع صوفیانه و باطنی عرفان کلاسیک گذشته مسلمانان در طول بیش از هزار سال گذشته» و لذا در این رابطه است که اقبال در کتاب بازسازی فکر دینی خود حتی «شرم دارد که برای نامگذاری تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی خودش از ترم تجربه باطنی صوفیانه عرفان کلاسیک بیش از هزار سال گذشته مسلمانان استفاده دارد» همچنین بدین ترتیب است که محمد اقبال چه در کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی خود و چه در کلیات اشعارش هر جا که توانسته است «لگدی به تجربه باطنی صوفیانه تک مؤلفهای عرفان کلاسیک گذشته مسلمانان زده است.»
پر واضح است که دلیل اصلی اقبال در این رابطه آن است که در بستر پروژه «بازسازی عرفان تطبیقی» خودش بر این باور است که «بدون ویران کردن عرفان کلاسیک صوفیانه گذشته مسلمانان (که بر پایه موتور تک مؤلفهای تجربه باطنی تکوین پیدا کرده است) امکان بازسازی عرفان تطبیقی در قرن بیستم برای مسلمانان وجود ندارد». بدین جهت خشم بیحد اقبال بر افلاطون و حافظ و غیره تنها و تنها باید در این رابطه تفسیر و تحلیل بکنیم. یادمان باشد که اقبال در نقد «تجربه حسی علمی» هم میگوید «از طریق تجربه آفاقی صرف هم ما نمیتوانیم به شناخت تمام عیار واقعیت و انسان و خداوند دست پیدا کنیم». فراموش نکنیم که اقبال با تاسی از قرآن منابع کسب شناخت و معرفت انسان را بر پایه دو مؤلفه تبیین مینماید:
الف – مؤلفه انفسی.
ب – مؤلفه آفاقی و در عرصه «تبیین شاخههای مؤلفه آفاقی است که خود مؤلفه آفاقی را به دو مؤلفه طبیعت و تاریخ تقسیم میکند» و از آنجا است که در فصل پنجم کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی «منابع شناخت انسان در رویکرد قرآن را به سه منبع درونی و طبیعت و تاریخ فرمولبندی میکند» که البته منبع کشف و فرمولبندی منابع شناخت محمد اقبال آیه 53 سوره فصلت میباشد که میگوید: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یتَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یکفِ بِرَبِّک أَنَّهُ عَلَی کلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ - بزودی «آیات» خود را چه در «آفاق» و چه در «انفس» نشان خواهیم داد تا روشن گردد که او حق است، آیا این شهادت برای پروردگار تو کافی نیست که بر کل وجود حاضر است.»
ادامه دارد