اقبال پیام – آوری برای عصر ما که از نو باید او را شناخت – قسمت شصت
«عرفان نوین»، «کلام نوین»، «فقه نوین» و «فلسفه نوین» بازسازی شده اقبال و شریعتی
بر پایه «تجربه دینی» (دو مؤلفهای انفسی و آفاقی)، «خدای خالق»، «انسان مختار»، «عقل برهانی استقرائی» و «پیامبر خاتم»
در خصوص «تفسیر معنوی از جهان» اقبال تلاش میکند که در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام، این مهم را در چارچوب آیه 17 سوره رعد تبیین نماید؛ بنابراین برای فهم جوهر تفسیر معنوی از جهان محمد اقبال ابتدا لازم است که به طرح آیه فوق در اینجا بپردازیم و سپس در چارچوب تفسیر محمد اقبال از این آیه به طرح تفسیر معنوی از جهان او بپردازیم.
«أَنزَلَ مِنْ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَة أَوْ مَتَاع زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللهُ الْأَمْثَالَ - خداوند از آسمان آبی را فرود آورد و در مسیلهایی که در محل بارانها قرار دارند و از نظر وسعت و بزرگی با هم مختلفند هر کدام به قدر ظرفیتشان آب جاری گردید و در ادامه سیل به راه افتاد و از آنجا بود که سیلهای جاری در هر مسیل، کفی گردنده به روی خود انداختند، به طوری که این کفها روی آب را پوشانیدند، خداوند این چنین حق و باطل را مشخص میکند، همان طوری که کف را از سیل و با دمیدن آتش طلا و نقره و مس را جدا میسازد و اما کف نابود میشود، ولی چیزی که به مردم سود میدهد در زمین میماند، خداوند مثلهای خودش را اینچنین می زند» (سوره رعد – آیه 17).
علامه شهیر و متفکر بزرگ جهان اسلام اقبال لاهوری در چارچوب این آیه و این مثال قرآن، «تفسیری معنوی از جهان» خود را اینچنین تبیین مینماید:
الف – اقبال معتقد است که برعکس آنچه که تجربه حسی علمی در تفسیر جهان بر «اصالت ماده» تکیه میکند و «حیات را مؤخر بر ماده» تبیین مینمایند، در تفسیر معنوی از جهان «اصالت به حیات است» و اصلاً تفسیر معنوی از جهان به معنای «اصالت دادن به حیات و مؤخر دانستن ماده است» و لذا در این رابطه است که اقبال معتقد است که آنچنانکه در آیه فوق مطرح میشود، «ماده یک کفی است که بر روی آب که همان حیات میباشد، به صورت موقت مادیت پیدا میکند.»
ب – اقبال معتقد است که «جهان در اصل معنوی و حیاتی است» (آنچنانکه در مثال فوق آب اصالت داشت و کف فرعی و موقت بود).
ج – اقبال حتی «خود ماده را هم حیات تنزل یافته تعریف میکند.»
ه – اقبال معتقد است که «بدون حیاتدار کردن کل وجود و بدون اعتقاد به تقدم حیات بر ماده در عرصه کلان، وجود امکان تفسیر معنوی از جهان وجود ندارد»؛ به عبارت دیگر در رویکرد محمد اقبال «تفسیر معنوی از جهان» در گرو اعتقاد به «تقدم حیات بر ماده در عرصه کلان وجود و هستی میباشد.»
و – اقبال در تفسیر معنوی از جهان معتقد به «تقدم تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی بر تجربه حسی علمی میباشد» و در این رابطه او بر این باور است که تنها در چارچوب «تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی میتوان به تفسیر معنوی از جهان دست پیدا کرد، نه توسط تجربه حسی علمی.»
بیتجلی مرد دانا ره نبرد / از لگدکوب خیال خویش مرد
بیتجلی زندگی رنجوری است / عقل مهجوری و دین مجبوری است
کلیات اشعار فارسی محمد اقبال – جاوید نامه
و همچنین در مثنوی مسافر اقبال میگوید:
چیست دین؟ دریافتن اسرار خویش / زندگی مرگ است بیدیدار خویش
باری، از نظر اقبال خروجی نهائی «تبیین جهان در چارچوب تجربه حسی علمی» همان «مادی دیدن جهان» و یا «تبیین مادی از جهان میباشد» و تنها تبیین جهان در چارچوب تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی است که تجربه کننده میتواند به این حقیقت دست پیدا کند که در «هستی هیچ چیز بدون حیات وجود ندارد» و خود این یعنی «تفسیر معنوی از جهان بر پایه حیاتدار بودن کل وجود است.»
ز – در تفسیر «معنوی از جهان»، اقبال «بین ماده و حیات فرقی نمیگذارد» چراکه در تحلیل نهائی او بر این باور است که خود «ماده در کلان وجود شکلی از حیات است» و به همین دلیل است که اقبال در بستر «پروسس تکوین حیات یا ماده» برعکس رویکرد تجربه حسی علمی که «حیات را مولود و سنتز ماده میدانند» اقبال بر این باور است که در «پروسس تکوینی کلان وجود، حیات عامل تکوین ماده بوده است» و از اینجا است که اقبال نتیجهگیری میکند که «ما تاکنون در پروسس تکوین جهان به ماده اصالت دادهایم و حیات را امری تابع و فرعی تبیین میکردیم، لیکن این موضوع غلط میباشد، چرا که در عرصه وجود، ماده از حیات حاصل میشود نه حیات از ماده». بدین جهت در این رابطه است که میتوانیم نتیجهگیری کنیم که «تفسیر معنوی از جهان» از نظر اقبال بر پایه «موضوع و جایگاه حیات در هستی» تعریف میشود.
ح – اقبال با استفاده از آیه 17 سوره رعد بر این باور است که در کلان وجود، «ماده کف است بر روی آب حیات» و در کلان وجود «ماده مرحله نازل شده حیات است»، «أَنزَلَ مِنْ السَّمَاءِ مَاءً» اشاره به همان «اصالت اولیه حیات در وجود میباشد.»
ط – اقبال در رابطه با تفسیر مادی دانشمندان غربی بر پایهاتم و غیره از جهان بر این باور است که این «تصویر و تبیین مادی همان تصویری است که این دانشمندان ابتدا در ذهن خود از ماده و اتم و غیره میسازند و بعد آنها آن تصویر و تعریف مادی ساخته ذهن خودشان را به جهان خارج تزریق میکنند.»
ی – اقبال معتقد است که «ماده در جهان خارج بسیار متفاوتتر از آن است که ما توسط حواس خود آن را فهم میکنیم و به مغز میرسانیم و بر پایه آن به تبیین مادی جهان میپردازیم.»
ک – اقبال بر این باور است که اگر ما توسط «تجربه حسی بخواهیم بدانیم که در جهان خارج حقیقتاً در باب ماده و حیات چه خبر است، فهم آن برای ما ناممکن میباشد و تجربههای حسی نمیتواند حقیقت جهان خارج را برای ما روشن کند». لذا از نظر او تنها توسط «تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی است که ما میتوانیم به حقیقت جهان خارج آگاهی پیدا کنیم». بدین خاطر در این رابطه است که اقبال مدعی است که داوری او نسبت به «تقدم حیات بر ماده در جهان خارج مولود همان تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و افقی او میباشد نه تجربه صرف حسی.»
سوم – اقبال در فصل «پس چه باید کرد؟» کلیات اشعار فارسی خود در عرصه تبیین انقلاب اکتبر 1917 روسیه در باب شعار محوری پیامبر اسلام که عبارت بود از «لا اله الا الله»، بر این باور است که این شعار از دو عنصر اصلی مرکب است که این دو عنصر عبارتند از: «لا» و «الا». او در راستای مابه ازاء استراتژی این شعار در زمان ما به نقد جهان قرن بیستم میپردازد و میگوید: مشکل و آفت و آسیب انقلاب اکتبر روسیه آن است که آنها تنها به سه «لا» ی، (لا سلاطین، لا کلیسا، لا اله) بسنده کردهاند و «الا» ها را رها کردهاند، برعکس جوامع مسلمین که «لا» ها را رها کردهاند و تنها با «الا» ی مذهبی میخواهند به رهائی برسند که البته از نظر اقبال هر دو مسیر گمراهی است؛ و تا زمانیکه در عرصه تغییر اجتماعی مؤلفه حرکت سلبی (لا) با مؤلفه ایجابی (الا) در پیوند با هم مادیت پیدا نکند، از نظر اقبال «هر حرکت تحولخواهانه اجتماعی شکست میخورد.»
همچنان بینی که در دور فرنگ / بندگی با خواجگی آمد بجنگ
روس را قلب و جگر گردیده خون / از ضمیرش حرف لا آمد برون
آن نظام کهنه را بر هم زد است / تیز نیشی بر رگ عالم زد است
کردهام اندر مقاماتش نگه / لا سلاطین، لا کلیسا، لا اله
فکر او در تندباد لا بماند / مرکب خود را سوی الا براند
آیدش روزی که از زور جنون / خویش را زین تندباد آرد برون
در مقام «لا» نیاساید حیات / سوی «الا» میخرامد کائنات
«لا» و «الا» ساز و برگ امتان / نفی بیاثبات مرگ امتان
در محبت پخته کی گردد خلیل / تا نگردد «لا» سوی «الا» دلیل
ای که اندر حجرهها سازی سخن / نعرهٔ «لا» پیش نمرودی بزن
این که میبینی نیرزد با دو جو / از جلال «لا اله» آگاه شو
هر که اندر دست شمشیر «لا» ست / جمله موجودات را فرمانرواست
کلیات اشعار فارسی اقبال – فصل پس چه باید کرد – ص 395 – سطر 8 به بعد
چهارم – اگرچه در عرصه «جهد نظری» علامه شهیر محمد اقبال لاهوری به عنوان «بزرگترین نظریهپرداز کلامی و فلسفی و عرفانی میباشد» در عرصه «جهد عملی» محمد اقبال لاهوری «بزرگترین مصلح مشرق زمین و جهان اسلام در قرن بیستم میباشد». یادمان باشد که تکیه کردن به اصالتهای تاریخی و فرهنگی خویش، شعاری بوده است که بیش از همه به خصوص از نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی در جامعههای مسلمان مشرق زمین عنوان شده است که البته نخستین فریادش از حلقوم سید جمال الدین اسدآبادی در اواخر قرن نوزدهم با عنوان «نهضت سلفیه» که «بازگشت به گذشته» (رنسانس) بود، برکشیده شد، متعاقب و همراه با او همکار علامهاش محمد عبده که از نظر علمی جهتگیری سید جمال را دنبال میکرد، ظاهر شد. باری، اگر چه استعمار و استبداد و تعصب روحانیت و جهل مردم سید جمال را در ایران تنها و مطرود کرد، ولی انعکاس ندای او در نسل پس از او در مصر و ترکیه و هند و دیگر کشورهای اسلامی طنین عمیقی یافت و بدون تردید، بزرگترین چهره آن نسل در جهان اسلام در نیمه اول قرن بیستم علامه محمد اقبال لاهوری بود که هم اسلام را خوب میشناخت و هم غرب را و هم مردی دو فرهنگه بود و چند بعدی و هم فیلسوف بود، هم سیاستمدار، هم اسلام فهم، هم اروپاشناس، هم شاعر و عارف و از همه مهمتر اینکه نظریهپردازی بود که با فلسفه «خودی» اش کوشید تا پشتوانه فلسفی و جهانبینی و اسلامشناسی عمیقی به نهضت بازگشت و کشف «خود» شرقی ببخشد؛ و از اینجا است که امروز میتوانیم با صدای بلند داوری کنیم که محمد اقبال برای جنبش پیشگامان مستضعفین ایران یک «روح چند بعدی مسلمان است» چرا که او کوشید تا ابعاد تجزیه شده و اعضاء متلاشی شده اسلام تاریخی در عرصه کلام و فلسفه و عرفان و فقه و غیره (که در طول بیش از هزار سال گذشته به وسیله خدعههای سیاسی و یا تحریف آنها توسط ورود فلسفه یونانی ارسطوئی و افلاطونی قطعه قطعه و دچار انحطاط شده بود و هر قطعهای از آن در خدمت متکلمین و فلاسفه و فقیهان و عارفان منحط درآمده بود) جمع کند و «تجدید بنا و بازسازی نماید» و در این رابطه است که نه تنها شاهکار جهد نظریاش کتاب بازسازی یا تجدید بنای تفکر اسلامی است، بلکه مهمتر از آن «شاهکار عظیمترش در عرصه جهد عملی ساختن شخصیت بدیع و چند بعدی و تمام خودش در عرصه تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی میباشد» که میتواند برای پیشگامان (جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) امروز به عنوان یک الگو و نمونه «برای چگونه بودن و چگونه شدن و چگونه رفتن باشد». از اینجا است که میتوانیم داوری کنیم که محمد اقبال تجدید بنای یک مسلمان تمام است در شخص خودش؛ و اقبال در بستر تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی توانست خود را از روی طرحهائی که پیامبر اسلام برای یک مسلمان تعریف کرده بود بنا کند.
ادامه دارد