اقبال «پیام – آوری» برای عصر ما که از «نو باید او را شناخت»- قسمت شصت و هفت
مبانی منظومه اندیشهپردازانه علامه محمد اقبال لاهوری
آنچه که از عبارات فوق علامه محمد اقبال لاهوری برای ما قابل فهم است اینکه:
الف – اقبال در عبارات فوق ابتدا با طرح سه سؤال:
اول - خصوصیت و ساختمان عمومی جهانی که در آن زیست میکنیم چگونه است؟
دوم - آیا در ساختمان این جهان هیچ عنصر ابدی و ثابتی وجود دارد؟
سوم - ارتباط ما با آن چگونه است؟ به دنبال تبیین مبانی دین و تفکیک مبانی دین با دیگر موضوعها اعم از فلسفه و عرفان و علم و غیره میباشد. چراکه آنچنانکه قبلاً هم به اشاره مطرح کردیم، «از نظر اقبال دین و موضوعهای مربوط به دین در چارچوب ابدیت قابل تعریف میباشد». آنچنانکه از نظر او «علم در چارچوب تغییر قابل تعریف است». لهذا، در همین رابطه است که از نظر اقبال «بازسازی دین تنها در چارچوب پیوند ابدیت (دین) با تغییر (علم) قابل تعریف میباشد» البته از آنجائیکه او در عرصه پیوند بین ابدیت (دین) با تغییر (علم) «بر محور ابدیت، پیوند علم با دین را تعریف مینماید، در این رابطه بازسازی مورد نظر اقبال و همچنین شریعتی باید به صورت بازسازی تطبیقی تعریف بکنیم». چراکه در صورتی که در عرصه پروسه بازسازی دین توسط پیوند با علم، «اگر این بازسازی به جای محور ابدیت و دین، بر محور علم صورت بگیرد (آنچنانکه مهندس مهدی بازرگان و در ادامه او شهید مهندس محمد حنیف نژاد و مجاهدین خلق تا امروز بر آن تکیه میکنند) در آن صورت بازسازی دین صورت انطباقی پیدا میکند»؛ و البته، اگر در عرصه بازسازی دین «این بازسازی خارج از پیوند با علم (آنچنانکه در بیش از هزار سال گذشته حداقل از امام محمد غزالی الی زماننا هذا در حوزههای فقهی تلاش شده است تا خارج از پیوند دین با علم به بازسازی دین بپردازند) در آن صورت بازسازی صورت دگماتیستی دارد.»
باری، از آنجائیکه علامه محمد اقبال لاهوری در کتاب گرانسنگ اندیشهپردازانه بازسازی فکر دینی در اسلام که مانیفست منظومه معرفتی او میباشد، به دنبال آن است تا به «بازسازی تطبیقی تفکر دینی در اسلام بپردازد» از آنجائیکه آنچنانکه قبلاً هم مطرح کردیم، «اقبال معتقد به بازسازی فکر دینی است، نه بازسازی خود دین» و از آنجائیکه اقبال «در عرصه بازسازی فکر دینی معتقد به شکل بازسازی تطبیقی فکر دینی است، نه بازسازی به شکل انطباقی و نه بازسازی به صورت دگماتیستی» (آنچنانکه قبل از اقبال پروژه بازسازی انطباقی فکر دینی توسط سید جمال الدین اسدآبادی صورت گرفت و بعد از وفات سید جمال بازسازی دگماتیستی توسط شاگردان محمد عبده تا سید قطب ادامه پیدا کرد) او در عبارات فوق و یا در سرآغاز شروع کتاب اندیشهپردازانه بازسازی فکر دینی در اسلام (بازسازی - فصل اول – معرفت و تجربه دینی - ص 3 – سطر 1 تا 3) با طرح سه سؤال فوق:
اولاً - میخواهد ذهن خواننده را به طرف این موضوع بکشاند که «دین به عنوان یک حقیقت و واقعیت تنها در جهانی ضرورت پیدا میکند که در آن جهان ابدیت واقعیت داشته باشد» بنابراین از نظر اقبال «اگر در جهانی ابدیت وجود نداشته باشد، دین در آن جهان هم معنائی ندارد» و به بیان دیگر از نظر او «در جهانی که فاقد ابدیت باشد، علم میتواند جایگزین دین بشود و بشریت دیگر نیازی به دین ندارد». بدین ترتیب میتوانیم نتیجهگیری کنیم کهترم دین در رویکرد اقبال در دو جایگاه قابل تعریف میباشد:
جایگاه اول – جایگاه حقیقی دین است که آنچنانکه فوقا مطرح کردیم، «جایگاه حقیقی دین از نظر اقبال همان ابدیت موجود در هستی است.»
جایگاه دوم - دین در دیسکورس محمد اقبال «همان دین تاریخی میباشد که به صورت مجموعهای از اعتقادات از سپیده دم تاریخ در میان بشریت پدید آمده و راهی دراز تا امروز طی کرده است تا به تکامل امروز خود رسیده است»؛ بنابراین، در رویکرد محمد اقبال «بین دین حقیقی تا دین تاریخی، از فرش تا عرش تفاوت وجود دارد» از اینجا است که اقبال در فصل چهارم کتاب بازسازی در تعریف دین میگوید:
«دین فقط یک اعتقاد انفعالی غیر فعال به یک یا چند موضوع خاص نیست، اطمینان زندهئی است که از تجربهئی کمیاب به وجود میآید.»
ثانیاً - اقبال با طرح سه سؤال فوق میخواهد «به سه نیاز همه انسانها پاسخ بدهد» که در فصل ششم کتاب بازسازی - ص 203 - سطر 16 به بعد، این سه نیاز همه انسانها را اینچنین تعریف مینماید:
«بشریت امروز به سه چیز نیازمند است: تعبیری روحانی از جهان، آزادی روحانی فرد و اصولی اساسی و دارای تأثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند. بدون تردید بدون عنصر ابدی و ثابت در جهان هرگز ما نمیتوانیم به تفسیری روحانی از جهان دست پیدا کنیم. آنچنانکه بدون فهم رابطه دو طرفه بین فرد و جهان هرگز نخواهیم توانست به آزادی روحانی فرد دست پیدا کنیم؛ و بدون اعتقاد به اینکه حیات در عرصه وجود آفرینش بالندهای دارد، هرگز نمیتوانیم به اصول اساسی و دارای تأثیر جهانی که تکامل اجتماعی بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند دست پیدا کنیم.»
ثالثاً - اقبال با طرح سه سؤال فوق به عنوان مقدمه طرح جایگاه دین، میخواهد به طرح این موضوع بپردازد که «اساساً دین در جایگاه حقیقی آن، به دنبال تبیین رابطه انسان با خدا و جهان و خودش میباشد»؛ و اصلاً «بدون تبیین رابطه انسان با خدا و با جهان و با خودش، دین در جایگاه حقیقیاش معنی پیدا نمیکند». از اینجا است که اقبال در عبارات فوق خود در باب جایگاه دین میگوید:
«دین چیزی نیست که بتوان آن را با یکی از شاخههای علم مقایسه کرد، نه فکر مجرد است و نه احساس مجرد و نه عمل مجرد، بیان و تعبیری از تمام وجود آدمی است» (ص 5 - سطر 3 و 4 و 5).
رابعاً - از آنجائیکه او بر این باور است که سه سؤال فوق علاوه بر اینکه تبیین کننده جایگاه دین و انسان در جهان در سه رابطه با خدا و جهان و خودش میباشد، «مشخص کننده این حقیقت میباشد که در تحلیل نهائی فونکسیون دین در تنظیم رابطه ما با خدا و جهان مادیت پیدا میکند» لذا در جای دیگر از عبارات فوق میگوید:
«دین از جنبه اعتقادی، دستگاهی از حقایق کلی است که چون صادقانه آنها را بپذیرند و به صورت صحیح فهم کنند، اثر تغییر شخصیت و اخلاق از آن آشکار میشود» (ص 4 – سطر 7 و 8).
خامسا - اقبال با طرح سه سؤال در آغاز فصل اول کتاب اندیشهپردازانه بازسازی فکر دینی در اسلام به دنبال آن است که این حقیقت را برای خواننده کتاب آشکار سازد که «در چارچوب دین حقیقی (نه دین تاریخی) انسان تنها در برابر خدا و جهان به عنوان دو واقعیت موجود، به اندازهای که میتواند خود را تعریف کند، میتواند انسانتر بشود» بنابراین، در همین رابطه است که او در جای دیگر از عبارات فوق میگوید:
«دین در صورتهای پیشرفته خود، بسیار برتر و والاتر از عرفان است، چراکه از فرد میگذرد و به اجتماع میرسد. وضعی که نسبت به حقیقت نهایی و مطلق دارد، متعارض با محدودیت آدمی است، دامنه پرواز او را فراخی میبخشد و توقع او را چندان زیاد میکند که به کمتر از دیدار مستقیم حقیقت به چیزی قانع نمیشود» (بازسازی - ص 3 - سطر 6 و 7).
شاید در این رابطه لازم به این داوری باشد که اصلاً از نگاه اقبال «تعریف انسان به جز در عرصه دین حقیقی امکانپذیر نیست، چراکه تنها در عرصه دین حقیقی است که انسان خدا را پیدا میکند و با خدا و در برابر بینهایت، این بانهایت خود را تعریف مینماید» و از آنجاست که «بانهایت برای شدن و صیرورت در دامن خود بینهایت حرکت میکند تا آنجا که بانهایت به بینهایت برسد.»
باری، در یک نگاه کلی به سه سؤال مطرح شده در آغاز فصل اول کتاب بازسازی و یا در عبارات فوق توسط اقبال میتوانیم اینچنین جمعبندی کنیم که «اقبال در سه سؤال فوق، سه موضوع خدا و جهان و انسان را به عنوان مبانی دین مطرح مینماید» و در این رابطه او بر این باور است که «این سه موضوع در بستر وجود قابل تبیین میباشند و هرگز به صورت مکانیکی نمیتوانیم به تبیین آنها دست پیدا کنیم». در همین رابطه است که او در جای دیگر عبارات فوق میگوید:
«گوهر دین ایمان است و ایمان همچون مرغی راه بینشان خود را بیمدد عقل میبیند» (ص 3 و 4 – سطر 15 به بعد).
ادامه دارد