اقبال «پیام – آوری» برای عصر ما که از «نو باید او را شناخت» - قسمت هفتاد و نه
مبانی منظومه اندیشهپردازانه علامه محمد اقبال لاهوری
و در دیوان شمس تبریزی – ص 212 - غزل 362 - سطر 7 به بعد میگوید:
چیست نشانی آنک هست جهانی دگر / نو شدن حالها رفتن این کهنههاست
روز نو و شام نو باغ نو و دام نو / هر نفس اندیشه نو نو خوشی و نو عناست
عالم چون آب جوست بسته نماید و لیک / میرود و میرسد نو نو این از کجاست
نو زکجا میرسد کهنه کجا میرود / گرنه ورای نظر عالم بیمنتهاست
و در دفتر اول مثنوی – ص 62 - سطر 11 میگوید:
زان سوی حس عالم توحید دان / گر یکی خواهی بدان جانب بران
و در دفتر ششم مثنوی – ص 352 - سطر 21 به بعد میگوید:
این جهان جنگ است چون کل بنگری / ذره ذره همچو دین با کافری
آن یکی ذره همی پرد به چپ / و آن دگر سوی یمین اندر طلب
ذرهای بالا و آن دیگر نگون / جنگ فعلیشان ببین اندر رکون
جنگ فعلی هست از جنگ جهان / زین تخالف آن تخالف را بدان
ذرهای کاو محو شد در آفتاب / جنگ او بیرون شد از وصف حساب
چون زذره محو شد نفس و نفس / جنگش اکنون جنگ خورشید است و بس
رفت از وی جنبش طبع و سکون / از چه؟ از انا الیه راجعون
و در دفتر اول مثنوی – ص 29 - سطر 10 به بعد میگوید:
قطره علم است اندر جان من / وارهانش از هوی و زخاک تن
پیش از آن کائن خاکها خسفش کند / پیش از آن کائن بادها نشفش کند
گرچه چون خسفش کند تو قادری / کش از ایشان واستانی واخری
گر درآید در عدم یا صد عدم / چون بخوانیش او کند از سر قدم
صد هزاران ضد، ضد را میکشد / بازشان حکم تو بیرون میکشد
از عدمها سوی هستی هر زمان / هست یا رب کاروان در کاروان
باز از هستی روان سوی عدم / میروند این کاروانها دم به دم
و در دفتر سوم مثنوی – ص 158 - سطر 16 به بعد میگوید:
متصل نی منفصل نیای کمال / بلکه بیچون و چگونه زاعتدال
ماهیانیم و تو دریای حیات / زندهایم از لطفت ای نیکو صفات
تو نگنجی در کنار فکرتی / نی به معلولی قرین چون علتی
و در دفتر دوم مثنوی - ص 80 - سطر 10 و 11 میگوید:
آیینه دل چون شود صافی و پاک / نقشها بینی برون از آب و خاک
هم ببینی نقش و هم نقاش را / فرش دولت را و هم فراش را
و در دفتر سوم - ص 188 - سطر 5 به بعد میگوید:
تو زطفلی چون سببها دیدهای / در سبب از جهل بر چفسیدهای
با سببها از مسبب غافلی / سوی این روپوشها زان مایلی
چون سببها رفت بر سر میزنی / ربنا و ربناها میکنی
رب همی گوید برو سوی سبب / چون زصنعم یاد کردیای عجب
و در دفتر اول مثنوی - ص 25 - سطر 12 و ص 94 - سطر 9 دفتر دوم مثنوی میگوید:
عقل پنهان است و ظاهر عالمی / صورت ما موج یا از وی نمی
این جهان یک فکرت است از عقل کل / عقل کل شاه است و صورتها رسل
کل عالم صورت عقل کل است / اوست بابای هر آنک اهل دل است
این سخنهایی که از عقل کل است / بوی آن گلزار سرو سنبل است
و در دفتر دوم مثنوی میگوید:
ما زخود سوی تو گردانیم سر / چون تویی از ما به ما نزدیکتر
با چنین نزدیکی دوریم دور / در چنین تاریکی بفرست نور
و در دیوان شمس تبریزی - غزل 481 - ص 218 - سطر 27 میگوید:
بقا ندارد عالم اگر بقا دارد / فناش گیر که همچون بقای ذات تو نیست
و در دفتر سوم مثنوی - ص 153 - سطر 18 به بعد میگوید:
جمله ذرات عالم در نهان / با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم / با شما نامحرمان ما خامشیم
چون شما سوی جمادی میروید / محرم جان جمادان چون شوید
از جمادی در جهان جان روید / غلغل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت / وسوسه تأویلها بر بایدت
و در دفتر اول مثنوی - ص 25 - سطر 25 به بعد میگوید:
صورت از معنی چو شیر از بیشه دان / یا چو آواز و سخن زاندیشه دان
این سخن و آواز از اندیشه خاست / تو ندانی بحر اندیشه کجاست
لیک چون موج سخن دیدی لطیف / بحر آن دانی که باشد هم شریف
چون زدانش موج اندیشه بتاخت / از سخن و آواز او صورت بساخت
از سخن صورت بزاد و باز مرد / موج خود را باز اندر بحر برد
صورت از بیصورتی آمد برون / باز شد کانا الیه راجعون
و در دفتر اول مثنوی - ص 61 - سطر 29 به بعد میگوید:
کل یوم هو فیشان بخوان / مرو را بیکار و بیفعلی مدان
کمترین کارش به هر روز آن بود / کاو سه لشکر را روانه میکند
لشکری زاصلاب سوی امهات / بهر آن تا در رحم روید نبات
لشکری زارحام سوی خاکدان / تا زنر و ماده پر گردد جهان
لشکری از خاکدان سوی اجل / تا ببیند هر کسی عکس العمل
باز بیشک بیش از اینها میرسد / آنچه از حق سوی جانها میرسد
آنچه از جانها به دلها میرسد / آنچه از دلها به گلها میرسد
و در دفتر اول مثنوی - ص 25 - سطر 29 به بعد میگوید:
هر نفس نو میشود دنیا و ما / بیخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد / مستمری مینماید در جسد
شاخ آتش را بجنبانی به ساز / در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع / مینماید سرعت انگیزی صنع
از وجود آدمی جان روان / میرود در غیب چون آب روان
دم به دم از غیب نو نو میرسد / از جهان تن زبیرون میرسد
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است / مصطفی فرمود دنیا ساعتی است
و در دفتر اول مثنوی - ص 45 - سطر 19 و 20 میگوید:
هست هوشیاری زیاد ما مضی / ماضی و مستقبلت پرده خدا
آتش اندر زن به هر دو تا به کی / پر گره باشی ازین هر دو چو نی
ادامه دارد