مبانی تئوریک معرفت – مقوله دوم

اپیستمولوژی یا تئوری شناخت – بخش آخر

مبانی تئوریک عقل بازسازی شده بازیگر محمد از نگاه اقبال و شریعتی عبارت می‌باشد از:

1 - تقسیم دین به فنومن و نومن آنچنانکه پوپریست‏های مذهبی می‌کنند، امری غلط می‌باشد و موضوع معرفت دینی “تمامیت دین و وجود و هستی” می‌باشد.

2 - ایجاد خندق پر نشدنی بین ابژه و سوبژه آنچنانکه هم در ذهن ارسطوئی وجود داشت و هم در ذهن دکارتی و کانتی و هیومی و پوپری، یک امر موهوم و غلط می‌باشد. چراکه ذهن و عین یا سوبژه و ابژه از دیدگاه آن‌ها و آنچنانکه میرفندرسکی می‌گفت - مراتب یک وجود مشککه هستند - (در این رابطه کنفرانس اگزیستانسیالیسم شریعتی بازخوانی گردد).

3 - اصل پلورالیسم در معرفت دینی (نه در شکل لیبرالیست معرفتی پوپریسم مذهبی ایران) مورد تائید هر دو معلم (علامه اقبال و معلم شریعتی)، نهضت اپیستمولوژی عقل بازیگر می‌باشد، و آبشخور این پلورالیسم معرفت دینی از نگاه این دو اندیشمند ریشه در “تکثر منابع معرفتی و متدولوژی معرفتی و ابزار شناخت” از نگاه قرآن دارد. (کنفرانس شناخت اسلام و کنفرانس علی بنیانگذار وحدت در این رابطه باز خوانی شود).

4 - عمل و پراتیک و تجربه از دیدگاه هر دو متفکر هم در عرصه معیار شناخت عقل بازیگر مطرح می‌شود و هم در عرصه منبع شناخت عقل بازیگر می‌باشد.

5 - از دیدگاه هر دو معلم اپیستمولوژی عقل بازیگر محمد، نه عقل تفسیر گر ذهن آینه‏ائی ارسطو می‌باشد و نه عقل ذهنی گرای ذهن فاهمه کانتی و پوپری است و نه عقل ابزاری مهندس مهدی بازرگان است و نه عقل فلسفی عبدالکریم سروش است، بلکه “عقل نقادانه عملی” می‌باشد.

6 - “واقعیت” که موضوع “معرفت عقل بازیگر” در اپیستمولوژی معرفتی محمد می‌باشد، نهضت عقل گرائی است که آن واقعیت ساده ارسطوئی و یا آن مثل تخیلی افلاطونی و... نیست، بلکه “کلیت کاسموس وجود در مراتب مشککه آن می‌باشد” که آن را از غیب تا شهادت و از خدا تا طبیعت و از تاریخ تا انسان و جامعه و...، در شکل سنت و آیه در بر می‌گیرد.

7 - “علیت و زمان و مکان” در دستگاه اپیستمولوژی اقبال و شریعتی، آنچنانکه کانت می‌گفت، “زائیده ذهنیت انسان نمی‌باشد” بلکه آنچنانکه انشتین مطرح می‌کرد “واقعیتی از مراتب مشککه وجود می‌باشد.”

8 - از دیدگاه هر دو معلم اپیستمولوژی عقل بازیگر خدا و اخلاق آنچنانکه کانت و پوپریسم های مذهبی مطرح می‌کنند، به عنوان امور غیر عقلی و تعبدی مطرح نمی‌باشد - بلکه به عنوان “ابژه و واقعیت موضوع عقل بازیگر” قرار می‌گیرد.

9 - “اجتهاد” که از دیدگاه دو معلم عقل بازیگر، “فونکسیون عقل بازیگر محمد می‌باشد” نه آنچنانکه فقه ارسطوئی و دگماتیسم حوزه‏ائی ما می‌گویند، که محدود به فقه می‌باشد. بلکه پیش از آن بر پایه عقل بازیگر “موضوع اصول و اعتقادات و اخلاق و در نهایت فقه و دین” نیز قرار می‌گیرد.

10 - از دیدگاه هر دو معلم عقل بازیگر محمد؛ تا زمانیکه جامعه مسلمان حاضر را از حصار ذهن آینه‏ائی و ارسطوئی و ذهن فاهمه پوپری - کانتی رهائی نبخشیم، امکان نجات انسان مسلمان و جامعه تغییر دهنده مسلمان وجود نخواهد داشت.

11 - از دیدگاه هر دو معلم عقل بازیگر محمد، بزرگ‌ترین معجزه محمد در دوران سیزده ساله حرکتی مکی اش - ایجاد ذهن بازیگر بر پایه قلم و کتاب و مرکب بود- که با این تحول اپیستمولوژی محمد بود که بشریت در مرحله گذار تاریخی قرار گرفت.

12 - از دیدگاه هر دو معلم عقل بازیگر “بصیرت در ذهن باعث شجاعت در عمل می‌شود و شجاعت در عمل، متقابلا باعث بصیرت در نظر می‌گردد.” (در این رابطه به تفسیر شریعتی در خصوص این کلام امام علی که می‌فرماید؛ “بالعمل یستدل الصالحات و بالصالحات یستدل العمل” مراجعه کنید).

13 - گرچه از نظر هر دو معلم عقل بازیگر محمد “معرفت به عنوان فهم انسان از جهان و واقعیت، با خود واقعیت متفاوت می‌باشد” ولی برعکس دیدگاه پوپریسم مذهبی - فهم واقعیت و دین در تمامی ابعاد آن برای انسان ممکن و قابل شناخت می‌باشد- اما این شناخت دارای مراتبی می‌باشد که ریشه در تکامل عقلانی انسان دارد.

14 - در دیسکورس معرفتی هر دو معلم عقل بازیگر محمد “نه مانند ذهن آینه‏ائی ارسطوئی ابژه یا واقعیت برونی محور و عمده می‌شود، و نه مانند ذهن فاهمه کانتی - پوپری ذهن و یا سوژه عمده و محور قرار می‌گیرد، بلکه پیوند دیالکتیکی تو در توی مراتب مختلف واقعیت یا وجود که در اشکال؛ وجود ذهنی و وجود عینی و وجود شهودی و وجود غیبی و... عرض اندام می‌کند، اصل و محور می‌باشد." به عبارت دیگر هر دو معلم وجود را جانشین سوبژه و ابژه ارسطو و کانت و دکارت و هیوم و لایب نتیس و اسپنیوزا و پوپر و برکلی و شوپنهاور و... قرار می‌دهند. (به تبیین شریعتی در رابطه با دو ترم قرآنی سنت و آیه از نظر قرآن مراجعه کنید. همچنین آخرین درس اسلام شناسی شریعتی یعنی درس اگزیستانسیالیزم را در این رابطه باز خوانی نمائید)

15 - هر دو معلم وحی محمد را (یا وحی نبوی یا قرآن محمد را)، یک تجربه شخصی محمد در ردیف تجربه های عرفانی عرفا، آنچنانکه پوپریسم مذهبی معتقد است نمی‌دانند. بلکه به وحی محمد (در کانتکس عقل بازیگر محمد) به عنوان واقعیتی چون واقعیت وجود می‌نگرند، که در قرآن هر دو به صورت آیه مطرح شده است. یعنی آنچنانکه ذهن “واقعیت هستی را به عنوان منبع شناخت نگاه می‌کند” قرآن نیز باید مانند همان واقعیت را مورد معرفت اپیستمولوژی خود قرار دهد (به تبیین شریعتی در رابطه با وحی که در مقدمه -امت و امامت- و همچنین - تفسیر سوره روم پیام امید به روشنفکر مسئول- و - تفسیر سوره انبیاء- و سخنرانی خانگی وی بعد از زندان که تحت عنوان - واژه های قرآن- مراجعه شود).

16 - از نگاه هر دو معلم (و برعکس اندیشه پوپریسم مذهبی) اگرچه امکان قرائت دگماتیسم رسمی از دین برای همیشه (آنچنانکه اسلام حوزه می‌گوید)، وجود ندارد، اما امکان “قرائت عصری” از دین وجود دارد که این موضوع مانع لیبرالیسم معرفتی و پوپریسم معرفتی می‌گردد.

17 - از دیدگاههای هر دو معلم تکامل در وحی محمد (برعکس آنچه پوپریسم مذهبی تبیین می‌کند)، معلول حال‌های محمد نیست (هست قرآن حال‌های انبیاء)، بلکه “معلول تاریخی بودن خود وحی در بستر تکامل اجتماعی و انسانی جامعه محمد می‌باشد” زیرا فونکسیون وحی از نگاه این دو معلم “هدایتگری حرکت تکاملی انسان و جامعه می‌باشد.” (به تبیین اقبال از وحی در مقاله - اصل حرکت در ساختمان اسلام- مراجعه شود).

18 - از نگاه هر دو معلم (برعکس دیدگاه ذهن آینه‏ائی ارسطوئی و...) اشراف به معرفت و شناخت به موضوع شناخت نیست، بلکه به فونکسیون آن “در هدایتگری در عمل” می‌باشد. (به تبیین شریعتی در رابطه با موضوع قرآن به عنوان راهنمای عمل در این جهان مراجعه فرمائید) شریعتی و اقبال برعکس اندیشه عقل ابزاری بازرگان و عقل فاهمه عبدالکریم سروش - قرآن را کتاب هدایتگر آخرت نمی‌داند- بلکه آنچنانکه خود شریعتی در تفسیر آیه 72 - سوره الاسراء می‌گوید: “وَمَن کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الآخرةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً - کسی که در دنیا کور باشد در آخرت هم کور است، بلکه بدتر کور است." - و یا در تفسیر آیه 40 - از سوره النباء می‌گوید: ”...یَوْمَ یَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ... - آخرت روزی است که شخص هر آنچه را که در دنیا با دو دستش از پیش فرستاده است می‌بیند." قرآن برای هدایتگری و راهنمای عمل در این جهان آماده است، نه برای راهنمای عمل آخرت (آنچنانکه سروش و بازرگان می‌گویند)؛ و براین پایه است که شریعتی معتقد است؛ دینی که به درد این دنیای مان نخورد، به درد آخرت ما نخواهد خورد:

هرکه کارد قصد گندم بایدش / کاه خود اندر تبع می آیدش

قصد در معراج دید دوست بود / در تبع عرش و ملائک هم نمود

 

اصل هدف انبیاء ساختن دنیای مردم بود و آخرت مولود ساختن دنیای مردم می‌باشد، نه آنچنانکه بازرگان و سروش می‌گویند که؛ دنیا مولود آخرت است. “لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ - هدف از بعثت و رسالت انبیاء و انزال وحی و کتاب و میزان، قیام مردم برای قسط در دنیا است نه ساختن آخرتی تخیلی؛ و به همین خاطر است که در کنار وحی – حدید- را برای مردم آفریدیم، تا توده‌ها با آهن دنیای خود را بسازند – آیه 25 - سوره الحدید."

19 - وحی اقبال و شریعتی یک “وحی فعال و یک واقعیت طبیعی و تاریخی و ابژکتیو و اکتیو و فعال می‌باشد” که از آغاز خلقت و تا آخر تکامل وجود، همگام با وجود - هدایتگری وجود را به عهده داشته و دارد و خواهد داشت! اما - وحی پوپریسم مذهبی - یک وحی منفعل است که محصول تجربه شخصی محمد می‌باشد، که در عرصه قبض و بسط تجربه نبوی نابود می‌گردد، و تنها فونکسیون آن برای ما - درک یک تجربه عرفانی و باطنی- می‌باشد. بطوریکه در این رابطه مثنوی برای ما بیشتر هدایتگر است تا قرآن.

20 - وحی نبوی محمد در عرصه اپیستمولوژی شریعتی و اقبال راهنمای عمل تاریخی بشر می‌باشد که بر سه پایه:

الف - تنوع منابع معرفتی در دستگاه معرفتی وحی.

ب - تاریخی بودن وحی.

ج - پیوند تقابلی و دیالکتیکی بین وحی و عقل انسان (که فونکسیون آن اصل اجتهاد در اصول و فروع می‌باشد)، برای همیشه می‌تواند نقش فعال و اکتیوی در هدایتگری جامعه انسانی داشته باشد، در صورتی که وحی نبوی در دیدگاه پوپریسم مذهبی نه تنها قدرت راهنمای عملی این دنیائی بشر را ندارد، بلکه به صورت یک موضوع پاسیف و حاشیه در عرصه معرفت بشری مطرح می‌باشد، که پیوسته قدرت هدایتگری آن باید از طریق (علم برون دینی بشری) بر او تزریق گردد.

21 - رابطه وحی با علم ابزاری (یا علم فلسفی و...) در دستگاه اپیستمولوژی شریعتی و اقبال یک “رابطه تطبیقی از وحی بر علم” می‌باشد. در صورتی که - رابطه وحی با علم برون دینی- در دستگاه اپیستمولوژی بازرگان و سروش به صورت انطباقی و منفعلانه - از علم برون دینی به طرف وحی- می‌باشد.

22 - دین در دستگاه اپیستمولوژی اقبال - شریعتی عبارت است از؛ “دستگاهی از حقایق کلی که چون آگاهانه آن را بپذیریم و به آن ایمان پیدا کنیم، اثر تغییر دهنده در شخصیت و اخلاق و جامعه و تاریخ و دنیای ما ایجاد می‌کند.” (بازسازی فکر دینی صفحه 4)

در صورتی که از دیدگاه پوپریسم مذهبی دین عبارت است از - فهم ما از دین- که فهم ما از دین، یک فهم شخصی است که به موازات همه افراد متفاوت می‌باشد. اصل دین طلسمی است که غیر قابل شناخت می‌باشد و معرفت دینی هم یک معرفت بشری است، که فقط به درد آخرت می‌خورد و هیچگونه پتانسیل هدایتگری این جهان را ندارد و منفعل و شخصی و پاسیف می‌باشد! و نیاز ما به قرآن نه قرآن به عنوان راهنمای عمل می‌باشد، بلکه فقط - نیاز به فهم یک تجربه دینی توسط شخص محمد می‌باشد- و هرگز هدف محمد و انبیا سلف او - قصد بر آشوبیدن عقلانیت جامعه خود را نداشته‌اند- بلکه بالعکس در “کانتکس دیسکورس جامعه خود” تنها به طرح تجربه دینی خود می‌پرداخته‌اند، که ما از آن بی نیاز می‌باشیم.

23 - هم شریعتی و هم اقبال به معرفت دینی در کانتکس عقل بازیگر محمد به عنوان یک “معرفت مستقل از معرفت بشری” اعتقاد دارند، که این “معرفت دینی با معرفت بشری” مدام در تلائم دیالکتیکی تطبیقی و پیوسته، پیش می‌روند. اما اپیستمولوژی پوپریسم مذهبی به معرفت دینی به عنوان یک معرفت بشری می نگردد و هر گز در دستگاه اپیستمولوژی او - معرفت دینی محمد به عنوان یک معرفت مستقل از معرفت بشری- مطرح نمی‌باشد؛ و لذا نقشی و فونکسیونی برای معرفت دینی منهای معرفت بشری قائل نیست، و - نفی اصل هدایتگری و راهنمای عمل بودن وحی محمد- در اپیستمولوژی بازرگان و سروش در این رابطه قابل تبیین می‌باشد.

24 - شریعتی و اقبال دین را همان معرفت دینی می‌دانند و “برای دین موقعیت و جایگاه نومنی و طلسمی و غیر قابل شناخت بودن (کانتی مانند عبدالکریم سروش) قائل نیستند.”

25 - قرائت رسمی از دین محمد در دستگاه اپیستمولوژی شریعتی و اقبال امکان پذیر است، و آن عبارت است از “قرائت خود محمد و علی از اسلام” که شعار "بازگشت به قرآن" شریعتی و اقبال در عرصه این تبیین، معنی پیدا می‌کند. در صورتی که از دیدگاه عبدالکریم سروش؛ قرائت رسمی از دین اسلام وجود ندارد و قرائت محمد و علی از دین هم نمی‌تواند برای عصر ما هدایتگر باشد، چراکه عقلانیت عصری عوض شده است- به عبارت دیگر از نظرگاه سروش ما هیچ قرائت رسمی از دین نداریم و لذا هر کس باید قرائت خاص خود را از دین داشته باشد، اما اقبال و شریعتی قرائت پیامبر و علی از دین را “به عنوان یک قرائت رسمی همیشگی برای دین قائل اند” که پیوسته مسلمانان (آنچنانکه شاه ولی الله دهلوی به نقل از علامه اقبال لاهوری در کتاب بازسازی فکر دینی می‌گوید)؛ باید با تاسی از آن به عنوان الگو و نمونه پیروی نمایند.

26 - تبیین دین در اپیستمولوژی اقبال و شریعتی فقط “بر پایه تفکیک آیه و سنت و محکم و متشابهات و ناسخ و منسوخ می‌باشد” در صورتی که تبیین دین در اپیستمولوژی پوپریسم مذهبی ایران در کانتکس تفکیک (قالب - محتوی و ذاتیات - عرضیات و قشر – مغز)، بود و فقط به خاطر پاسیف کردن فونکسیون دین در دنیا و جامعه و عصر و تاریخ می‌باشد؛ و به همین دلیل پوپریسم مذهبی ایران راهی به جز لاغر کردن دین محمد که به درد سکرات مرگ و پل صراط بخورد، ندارد.

27 - اسلام اقبال و شریعتی “اسلام معرفتی و اکتیو و تطبیقی و هدایتگر و قابل شناخت می‌باشد” در صورتی که اسلام و دین و وحی عبدالکریم سروش، اسلام طلسمی و غیر قابل شناخت است که تنها به درد آخرت می‌خورد.

28 - هرمنوتیک تطبیقی قرآن و وحی از نظر اقبال و شریعتی؛ “تاویل وحی بر پایه متدولوژی و قرائت محمد و علی از اسلام می‌باشد.” در صورتی که هرمنوتیک عبدالکریم سروش، تزریق معرفت بشری در معرفت دینی و برای تاویل عصری آن می‌باشد.

والسلام