اسلام طبقاتی، اسلام ضد طبقاتی – بخش سیزده
مقدمه:
اگرچه از قرن چهارم و با شکلگیری نحلههای - کلامی اشاعره و معتزله- موضوع تجزیه اسلام و شکلگیری انواع اسلام از صورت جریان اجتماعی و طبقاتی قبلی جامعه مسلمانان، صورت نظری و فکری به خود گرفت، اما از آن جائی که شکلگیری نخستین نحلههای فکری کلامی در اسلام در راستای جریانهای طبقاتی - اجتماعی جامعه مسلمانان نبود، این امر باعث گردید که نحلههای کلامی اشاعره و معتزله بعدا بر پایه سیاست استحمارگرانه خلافت عباسی جهت تثبیت حکومت غاصبانه قدرت سه گانه خود بر مسلمین درآید، که خود این امر مصیبتی بود که توسط خلفای عباسی (که در راس آنها مامون عباسی بود) بر اسلام به عنوان یک جریان تاریخی وارد گردید و دلیل آن هم این بود که آغاز دسته بندی جریان اجتماعی (در شکل جناحی آن و به صورت خزنده) در مدینه النبی یا جامعه اسلامی پیامبر اسلام به صورت یک دسته بندی و مبارزه طبقاتی (از همان جامعه کوچک مکی پیامبر) در همان دوران سیزده ساله حرکت مکی پیامبر اسلام آغاز شد. از سال اول بعثت پیامبر اسلام و به موازات ایمان آوری فردی و جریانی جریانهای مختلف اجتماعی و طبقاتی به اسلام، مبارزه طبقاتی موجود در شهر مکه و قبائل اطراف به درون جامعه مکی پیامبر اسلام جاری و ساری گردید. چراکه از یک طرف ایمان آوری فردی[1] به پیامبر اسلام و ورود آنها به - جامعه کوچک تازه تکوین پیدا کرده مکی پیامبر اسلام- باعث گردید تا در بستر مبارزه اجتماعی و طبقاتی و مکتبی جامعه، این افراد محروم در پیوند ایمانی مشترکی با یکدیگر قرار گیرند و رفته رفته به صورت جناحی خزنده و اعلام نشده درآیند، که رهبری این جناح خزنده به صورت خود به خودی و غیرمستقیم و اعلام نشده در دست علی ابن ابیطالب قرار گرفت؛ و دلیل آن هم این بود که منهای پیامبر اسلام که شخصیتی کاریزمات و فراجناحی داشت و تنها شخصیتی که (در جامعه مکی سیزده ساله پیامبر اسلام) هم به لحاظ ذهنی و هم به لحاظ عینی بیگانه و مخالف با جامعه طبقاتی مکه بود خود علی ابن ابیطالب بود، او اگر چه فرزند ابیطالب بود ولی فرزند خوانده و پرورش یافته خانه وحی (پیامبر و خدیجه) بود که این امر عاملی گردید تا پرورش او در خانه و خانواده وحی باعث شود که علی از کلیه رابطههای طبقاتی جامعه جاهلیت مکه پیرایش پیدا کند (آن چنان که خود پیامبر اسلام به علت پرورش دوران کودکی به دست حلیمه در بیرون جامعه طبقاتی مکه و در بیابانهای دور افتاده مکه، تا سن شش سالگی در خانوادهائی محروم که به قول خود پیامبر - بهترین خوراکشان گوشت خشک شده جلو آفتاب بود- توانست از زنگارهای طبقاتی جامعه متعفن طبقاتی مکه رهائی پیدا کند).
از طرف دیگر ایمان آوری دسته جمعی جناحهائی مثل جناح ابوبکر[2] از همان سال اول بعثت که نمایندگی طبقاتی طبقه برخوردار مکه را با خود یدک میکشیدند و ورود جمعی و دفعی و غیرمترقبه آنها (به جامعه تازه تکوین پیدا کرده مکی پیامبر اسلام) خود به خود جامعه اولیه مکی محمد را آبستن یک مبارزه خزنده طبقاتی و اعلام ناشده میکرد[3]، و آن چنان این خصلتهای طبقاتی جامعه مکه در وجود این دو جناح نهادینه شده بود که به هیچ وجه پراکسیس اجتماعی و مکتبی و طبقه سوز محمد نتوانست «توحید اجتماعی و توحید طبقاتی» را در جامعه مدینه النبی محمد نهادینه کند. البته تا زمان حیات پیامبر که به علت همان شخصیت کاریزمات و سیاست و مدیریت فراجناحی پیامبر اسلام بود، این اختلاف طبقاتی بین جناحها نتوانست به صورت آشکار و علنی درآید زیرا به قول ابن خلدون؛ تنور انقلاب در طول این 23 سال آن چنان گرم و داغ بود که هر فلزی در آن تنور داغ و آتش فشان وحی ذوب میگردید و با ذوب شدن آنها در هم تنیده میشدند؛ لذا همین امر باعث گردید تا زمانی که پیامبر اسلام زنده بود این مبارزه طبقاتی نتواند در سطح جامعه مکی و مدنی پیامبر اسلام صورت علنی به خود بگیرد، البته پیامبر اسلام جهت مقابله با این دسته بندی خزنده طبقاتی -آگاهانه و عالمانه و مدبرانه- سه پراکسیس مختلف «مکتبی، اجتماعی و مبارزاتی» به کار گرفت که عبارت بودند از:
1 - پراکسیس مکتبی: که همان پروژه حج است که اگرچه در جامعه جاهلیت عرب وجود داشت و بنیانگذار آن ابراهیم خلیل میباشد ولی تدوین کننده حج به صورت یک «پراکسیس انسان ساز و اجتماع ساز و تاریخ ساز» خود پیامبر اسلام است و تدوین و تکوین و تشریح و تنظیم و تبیین پروژه حج نیز یکی از معجزات سه گانه پیامبر اسلام میباشد:
معجزه اول قرآن.
معجزه دوم آن چنان که ابن خلدون میگوید؛ خود مدینه النبی یا جامعه سازی پیامبر است.
معجزه سوم پیامبر پروژه حج است، که پیامبر اسلام توانست توسط این پروژه:
اولا اسلام و اسلام شناسی را از صورت نظری به صورت برنامه عملی در آورد،
در ثانی از این پروژه یک پراکسیس سه مؤلفهائی انسانی و اجتماعی و تاریخی بسازد تا توسط آن به مقابله با خصلتهای غیرمکتبی اجتماعی و طبقاتی و تاریخی مسلمانان بپردازد، و فرد و جامعه مسلمانان را با «توحید اجتماعی و توحید تاریخی و توحید فلسفی و توحید انسانی آرمانی و غیراتوپیائی» خود که انجام اجتماعی آن به علت شرایط عقب مانده تاریخی در آن زمان برای پیامبر ممکن نبود، آموزش و پرورش دهد.
ثالثا با تغییر قبله از بیت المقدس (که قبله مشترک یهود و مسیحیت و مسلمانان بود) به سمت مکه به آن جامعه کوچک مسلمانان هویت اجتماعی و تاریخی و مکتبی ببخشد.
2 - پراکسیس اجتماعی: نوع مدیریت اجتماعی خود پیامبر اسلام در عرصه تقسیم کار سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و نظامی و... در صورت گفتار و رفتار و متدولوژی پیامبرانه محمد، همه گواهی بر استراتژی ضد طبقاتی پیامبر اسلام میکند که پیامبر اسلام توسط آن تلاش میکرد تا به تصفیه طبقاتی و خصلتی گذشته این افراد و جناحهای ایمان آورده بپردازد.
3 - پراکسیس مبارزاتی پیامبر اسلام: 52 جنگ فقط در دوران ده ساله مدینه و نیز مقاومت سیزده ساله جانسوز مکه[4] محوریترین بستری بود که پیامبر اسلام میکوشید تا توسط آن به مقابله با این ناهنجاریهای طبقاتی بپردازد، اما آن چنان که فوقا هم گفتیم این خصلتهای جاهلیت آن چنان در وجود آنها نهادینه شده بود که حتی این پراکسیس سه گانه طبقه سوز و جاهلیت سوز پیامبر اسلام هم نتوانست کار ساز واقع شود، به همین علت با مرگ پیامبر اسلام این جناحها از صورت اجتماعی خزنده در عصر محمد خارج شدند و به صورت جریانهای سیاسی و طبقاتی و اجتماعی و فکری حاکم و محکوم در آمدند، که در زمان حکومت چهار سال و نه ماهه امام علی این مبارزه طبقاتی از صورت سیاسی و اجتماعی و فکری هم خارج گردید و به صورت آنتاگونیسم و نظامی در آمد، که سه جنگ - جمل و صفین و نهروان- در راستای همین فرآیند آنتاگونیسم شدن مبارزه طبقاتی قبلی بود. در ادامه همین فرآیند آنتاگونیست شدن مبارزه طبقاتی بود که واقعه مرج العذرا و کربلا و... اتفاق افتاد که بعد از آن تاریخ تا این زمان در تاریخ شیعه جاری و ساری گردیده است، اما دو سوال بزرگی که در این رابطه مطرح میگردد این که؛
اولا- چرا در زمان پیامبر اسلام این مبارزه و اختلاف طبقاتی از بین نرفت و در عین حال نتوانست بر مدینه النبی محمد مسلط گردد ولی به صورت خزنده استمرار پیدا کرد؟
در ثانی- چرا این مبارزه طبقاتی (آن چنان که امام علی و امام حسین میخواستند) به صورت جریان مدون فکری در جهان اسلام در نیامد و گردونه تجزیه فکری اسلام به خصوص در قرن چهارم و پنجم به صورت دیگری تبلور پیدا کرد؟
1- پیامبر اسلام و تضادهای طبقاتی مدینه النبی:
آن چنان که فوقا هم به اشاره رفت تکوین مدینه النبی یا پروسس جامعه سازی محمد امری نبود که از هجرت به مدینه و در طول ده سال مبارزه پیامبر اسلام در مدینه شروع و پایان یافته باشد، بلکه از همان آغاز حرکت پیامبر اسلام در سال اول بعثت در مکه و با نزول آیات اول سوره «مزمل و مدثر» که از نخستین آیات باران وحی محمد بر بشریت میباشد، امر «جامعه سازی» محمد آغاز گردید و مدینه النبی محمد به صورت یک پروسس - فرآیند اول جامعه سازی خود- را با تکوین جامعه مخفی مکی، و پایههای تکوینی خود را از همان آغاز سال اول بعثت در مکه آغاز کرد. از آن جائی که تکوین اولیه این جامعه سازی مکی و مدینه النبی به عنوان یک پروسس جامعه طبقاتی گرفتار نظام بردهداری مکه بود، این امر باعث گردید که تضادهای طبقاتی جامعه مکه توسط گروندگان فردی و جریانی که به اسلام و به درون جامعه مکی محمد یا مدینه النبی پیامبر اسلام جاری و ساری گردد. هر چند پیامبر اسلام نسبت به این امر واقف بود و با موضع گیریهای مختلف فردی و اجتماعیاش نگرانی خودش را از گذشته و حال و آینده این تضادهای موحش طبقاتی اعلام میکرد، ولی معتقد بود توسط پراکسیسهای مکتبی و اجتماعی و عبادی و مبارزاتی میتواند به مقابله با این تضادهای طبقاتی در کانتکس «توحید اجتماعی و توحید طبقاتی و توحید فلسفی و...» بپردازد.
به عبارت دیگر آن چنان که در متن وحی و قرآن علت خود ویژگیهای تاریخی و عصری دوران خود اصل بردهداری و تبعیض زن و مرد و تبعیض کافر و مسلمان بر پیامبر اسلام به صورت امضایی تحمیل گردید در عرصه اجتماعی انتقال تضادهای طبقاتی بر پیامبر اسلام تحمیل شد و برای پیامبر اسلام راهی جز تسلیم موقت در برابر انتقال این تضادهای طبقاتی از جامعه طبقاتی مکه به مدینه النبی خودش وجود نداشت[5]، زیرا پیامبر اسلام مجبور و موظف و میخواست در همین زمین و در همان جامعه طبقاتی مکه دست به جامعه سازی بزند لذا آن چنان که سعدی میگوید:
عاشق گل دروغ میگوید / که تحمل نمیکند خارش
بنابراین انتقال تضادهای طبقاتی جامعه مکه به مدینه النبی محمد امری جبری بود که پیامبر اسلام به علت این که میخواست جامعه خودش را در زمین و در میان همین بنی بشر و در عصر و بستر همین تاریخ طبقاتی بشر به انجام برساند باید تن به پذیرش این امر محتوم و جبری میداد. اما در باب این که چرا جریان تضادهای طبقاتی جامعه مدینه النبی پیامبر اسلام در زمان حیات خودش نتوانست بر جامعه مسلط گردد و بعد از مرگ پیامبر اسلام بود که این تضادها علنی و آشکار شد و لباس سیاسی به تن کرد، دلیل این امر به علت حرارت کوره آتش فشان وحی بود که آن چنان پراکسیس اجتماعی و تاریخی و ضد طبقاتی و سیاسی و نظامی و نظری پیامبر اسلام و وحی این آتشفشان را داغ و گرم و آتشین کرده بود و تمامی مواد موجود جامعه در دهانه این آتش فشان به صورت مذاب آتشین در آمده بودند، و همه در هم ذوب و مخلوط گشته بودند. به طوری که تجزیه و جداسازی این مواد گوناگون هرگز از دهانه آتش فشان ممکن نبود، و لذا تا زمانی که با مرگ پیامبر اسلام و تعطیلی این پراکسیسهای پیامبر -این مواد آتشین سرد نشدند- و امکان جداسازی و تجزیه این مواد موجود در آنها وجود پیدا نکرد، و در این رابطه بود که در مدینه النبی پیامبر اسلام هر چند تضادهای طبقاتی در کانتکس جناحهای طبقاتی موجود در جامعه وجود داشت ولی این تضادهای جناحی طبقاتی هرگز نتوانست در زمان حیات پیامبر اسلام صورت آشکار و جریانی پیدا کند، هر چند پیامبر اسلام بیش از هر چیزی برای آینده مدینه النبی خود از این تضادهای طبقاتی نگرانی داشت و به خصوص در سالهای پایان حیاتش با جملات یاس آلودی وجود این تضادها را به ظلمت شب تشبیه میکرد، و در سخنی که در قبرستان مدینه در روزهای پایانی زندگیش در کنار امام علی با مردههای زیر خاک میگفت؛ آنها را خوشوقت میخواند و زندگان مدینه النبی را گرفتار فتنههای آینده میدانست.
اما علت این که چرا پیامبر اسلام در نفی و امحاء این تضادهای طبقاتی در کانتکس یکسان سازی توحید طبقاتی شکست خورد؛ یکی- به این دلیل بود که نفی تضادهای طبقاتی در یک جامعه و در عصری که جهان سرو پا در آتش تضادهای طبقاتی میسوخت؛ اولا بستگی به شرایط اعدادی و مادی دوران و عصر دارد. در ثانی در جغرافیای جهانی هر عصری نفی تضادهای طبقاتی و ایجاد توحید طبقاتی در یک جامعه کنکریت و مشخص صورت «همه یا هیچ» دارد، یعنی یا همه انسانهای زمین باید این نفی را با هم بپذیرند یا این که هر جامعهائی که بخواهد به صورت مستقل و جدای از دیگر کشورها اقدام به این نفی بکند حتما دچار شکست و نابودی خواهد شد؛ و علت این که در قرن نوزدهم بشریت یک پارچه تصمیم به لغو بردهداری گرفت و در این امر هم موفق شد به خاطر آن بود که اولا بردهداری دیگر آنچنان انسانیت بشریت را لکه دار کرده بود که حتی تحمل آن برای مردم کشورهای متروپل سرمایهداری مثل انگلیس و آمریکا هم غیرممکن شده بود، در ثانی در این قرن همه بشریت به صورت جمعی تصمیم به الغای بردهداری گرفتند و اگر همین تصمیم جمعی نبود و مثلا یک یا چند کشور جهان فقط میخواست به لغو بردهداری بپردازد، صد در صد با شکست روبرو میشدند. بنابراین برای پیامبر اسلام در آن زمان و آن عصر و آن جامعه هر گز امکان لغو بردهداری و امحاء تضادهای طبقاتی وجود نداشت و اگر این کار هم میکرد صد درصد شکست میخورد، چرا که بردهداری در آن زمان نه فقط در عرصه اقتصادی و تجاری و خدمات جریان داشت بلکه مهمتر از همه در جنگ به عنوان یک مکانیزم به کار گرفته میشد و در دنیای آن روز که جنگ به عنوان یک زندگی در آمده بود و گاها بر اثر چرای یک شتر از یک قبیله در مرتع قبیله دیگری چهل سال با هم میجنگیدند و خون یکدیگر را میریختند و اسرای یک دیگر را به برده گی میگرفتند، و آنها را در بازارهای برده فروشی به فروش میگذاشتند! معلوم است در چنین جامعهائی پیامبر اسلام نمیتوانست بردهداری را لغو کند یا تضاد طبقاتی را از بین ببرد تنها راهی که برای پیامبر وجود داشت این بود که به صورت موقت و در شکل امضایی آنها را بپذیرد (آن چنان که کرد) و در شکل دراز مدت به نفی و محدودیت آنها بپردازد، تا در زمانی که شرایط عصری و اجتماعی و تاریخی این امر فراهم گردید آنها را از بین ببرد. بنا براین آن چنان که بردهداری و تبعیض حقوق زن و مرد و تبعیض کافر و مسلمان بر قرآن و پیامبر اسلام تحمیل شد، موضوع انتقال تضادهای طبقاتی (از جامعه طبقاتی مکه به جامعه مدینه النبی محمد) هم بر پیامبر اسلام تحمیل گردید و طبعا اگر پیامبر اسلام به فرض محال میخواست مانند افلاطون در شرایط صفر تاریخی و اجتماعی و طبقاتی دست به جامعه سازی بزند (البته در جامعه و تاریخ انسان هرگز امکان شرایط صفر وجود ندارد)، او دیگر نه مجبور بود تن به انتقال تضادهای طبقاتی به جامعهاش بدهد و نه حاضر بود در قرآن و وحیاش تن به پذیرش امضایی بردهداری بدهد و نه در نظام فقهیاش حاضر به قبول تبعیض زن و مرد میشد و نه تبعیض مسلمان و غیرمسلمان میپذیرفت، ولی از آنجائی که او یک پیامبر زمینی است و در زمین میخواهد هدایت گری بکند و جامعه بسازد مجبور است که تن به همه این امور بدهد تا توسط آن بتواند پیامش را تاریخی کند.
ادامه دارد
[1] . افرادی امثال بلال و عمار و یاسر و خباب و سمیه و ابوذر و... که هر کدام دارای خواستگاه طبقاتی بخش محرومین و مستضعفین جامعه طبقاتی مکه بودند.
[2] . که شامل ابوبکر و عمر و عثمان و عبیدالله ابن جراح و عبدالرحمن ابن عوف و طلحه و زبیر و سعد ابن ابی وقاص و... میشدند.
[3] . هر چند پیامبر اسلام میکوشید تا توسط پراتیک طاقت فرسا و طبقه سوز و جانسوز و اندیشه سوز مکتبی و اجتماعی و نظامی و سیاسی خود و در طول 23 سال از حیات خود، این علقههای طبقاتی و اجتماعی و فکری را ذوب نماید.
[4] . که به قول نهرو یکی از عجایب تاریخ بشریت میباشد و به قول ماکس وبر آن چنان تاثیر گذار بود که اگر بخواهیم پارادایم کیس یک یهودی را به تصویر بکشیم باید یک تاجر بازار ترسیم کنیم و اگر بخواهیم پارادایم کیس یک مسیحی را به تصویر بکشیم، باید یک راهب گوشه نشین را ترسیم کنیم اما اگر بخواهیم پارادایم کیس یک مسلمان جامعه محمد را به تصویر بکشیم باید یک سرباز مبارز در حال پیکار را ترسیم نمائیم!
[5] . و دلیل آن هم این بود که پیامبر اسلام برعکس افلاطون نمیخواست مانند افلاطون جامعه سازی خود را از اکادمی خود در آتن با نصب تابلو بر سر در آن که «هر کس هندسه نمیداند وارد نشود» شروع بکند و هنگامی هم که دید نمیتواند توسط این آکادمی خود در آتن جامعه سازی بکند در اتوپیای ناکجاآباد ذهنی خود دست به جامعه سازی نظری و ذهنی بزند.