سلسله درس‌های اسلام‌شناسی

اسلام اجتهادی - اجتهاد اسلامی – قسمت 19

بنابراین اقبال در ادامه ابن خلدون چهارمین کشف اجتهاد در اصول وحی خود این حقیقت بزرگ را تبیین نمود که «وحی نبوی پیامبر اسلام یک وحی مجرد مکانیکی نیست تا توسط جبرائیل بر پیامبر اسلام تزریق شده باشد، بلکه یک تجربه علمی است که پیامبر اسلام توسط معراج وجودی خود توانسته است به آن دست پیدا کند»، به عبارت دیگر پیامبر اسلام با دو تجربه باطنی و درونی و تجربه برونی و تاریخی - اجتماعی بود که توانست وحی نبوی خود را عینیت ببخشد و قرآن را مدون نماید، حاصلی که از این کشف تجربی بودن وحی پیامبر اسلام ابن خلدون و اقبال لاهوری به دست می‌آید اینکه آنچنانکه مولوی می‌گوید «نه تنها معراج و تجربه درونی و برونی پیامبر برای همه مسلمانان قابل تاسی می‌باشد بلکه مسلمانان برای استمرار حیات و اجتهاد در اصول موظف‏اند تجربه دوگانه درونی و برونی پیامبر اسلام را در هر زمانی و عصری و نسلی به انجام برسانند.»

دیوان شمس غزل 638 در صفحه 270؛

 به معراج بر آیید چو از آل رسولید / رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید

چو او ماه شکافید شما ابر چرایید / چو او چست و ظریفست شما چون هلپندید

چو پروانه جانباز بسایید بر این شمع / چه موقوف رفیقید چه وابسته پندید

از این شمع بسوزید دل و جان بفروزید / تن تازه بپوشید چو این کهنه فکندید

زروباه چه ترسید شما شیر نژندید / خر لنگ چرایید چو از پشت سمندید

بنابراین آنچه تا اینجا در خصوص دیدگاه مولانا علامه محمد اقبال لاهوری مطرح کردیم عبارت از اینکه:

1 - از نظر اقبال اسلام اجتهادی برای اینکه از حصار اجتهاد اسلامی یا اسلام فقاهتی حوزه نجات پیدا بکند، باید اصل اجتهاد را به عنوان یک اصل محوری مورد بازشناسی و بازسازی مجدد قرار گیرد.

2 - از نظر اقبال علت اینکه اصل اجتهاد در کانتکس اسلام فقاهتی حوزه عامل انجماد و مرگ اسلام پیامبر اسلام گردید، به این علت بود که حوزه های فقاهتی در طول هزار سال گذشته بزرگ‌ترین تحریف در حق اصل اجتهاد بوجود آوردند، چراکه اجتهاد در اصول اسلام که تنها اصلی است که می‌تواند اسلام را زنده نگه دارد و آن را عصری کند، محدود به اجتهاد در فروعات فقهی گردید و توسط این تحریف تاریخی حوزه های فقهی بود که بزرگ‌ترین انحراف و فاجعه در تاریخ اسلام اتفاق افتاد و حاصل آن این شد که فقه حوزه های فقاهتی هزار ساله گذشته جامعه مسلمین با تاسی یک طرفه و مجرد و مکانیکی و مطلق کردن فقه قرآن[1] و با انتقال مکانیکی به عصر و زمان حاضر به صورت یک نظام حقوقی اسکولاستیکی و موحش درآورند[2].

3 - از نظر اقبال برای اینکه بتوانیم اسلام اجتهادی را از حصار اجتهاد اسلامی - که همان اسلام فقاهتی حوزه می‌باشد – جدا کنیم[3]، تنها یک راه وجود دارد و آن بازسازی اصل اجتهاد در اسلام می‌باشد که برای انجام این بازسازی ابتدا باید اصل اجتهاد در فروع حوزه های فقاهتی را به اصل اجتهاد در اصول اسلام تسری بدهیم و برای انجام اصل اجتهاد در اصول ابتدا باید از اجتهاد در اصل وحی نبوی پیامبر اسلام شروع بکنیم.

4 - از نظر اقبال لاهوری تا زمانی که در اسلام فقاهتی – که از حوزه هزار ساله به ما رسیده است - اجتهاد در اصول نکنیم، امکان اجتهاد در فروع برای ما وجود ندارد.

5 - از نظر اقبال علت اینکه اجتهاد در اصول (اسلام برای تکوین اسلام اجتهادی در این زمان) می‌بایست از اجتهاد در وحی شروع کرد، زیرا وحی نبوی پیامبر اسلام هم تعیین کننده قرآن کتاب پیامبر است، هم تعیین کننده شخصیت و ولایت پیامبر می‌باشد، هم تعیین کننده سنت پیامبر است و هم تعیین کننده اخلاق و متدولوژی پیامبر.

6 - از نظر اقبال بدون بازسازی اصل وحی نبوی پیامبر اسلام توسط اصل اجتهاد در اصول، نمی‌توانیم به اسلام اجتهادی دست پیدا کنیم همچنین بدون اجتهاد و بازسازی وحی نبوی پیامبر اسلام نمی‌توانیم با اسلام فقاهتی دگماتیسم هزار ساله حوزه‏های فقاهتی برخورد کنیم، چراکه مبنا و آبشخور اسلام دگماتیسم فقاهتی حوزه (که عامل همه انحطاط تاریخی مسلمانان چه شیعه و چه سنی می‌باشد) فقه یا نظام حقوقی اولیه مطرح شده می‌باشد.

7 - از نظر اقبال برای برخورد با اسلام فقاهتی دگماتیسم حوزه ابتدا باید تکلیف خودمان را با آن نظام فقهی و حقوقی اولیه مشخص کنیم که برای این کار تنها با اجتهاد در اصول و در راس آن‌ها اجتهاد در وحی نبوی امکانپذیر می‌باشد، چراکه این اجتهاد و بازسازی وحی نبوی است که امر دینامیسم اسلام و قرآن و فقه قرآن را حیاتی دوباره می‌بخشد و شرایط را جهت بازسازی فقه قرآن بر پایه الگوی شاه ولی الله دهلوی عارف، مفسر، قرآن شناس و اسلام شناس قرن هیجدهم هندی ممکن می‌سازد.

8 - از نظر اقبال تا زمانی که ما بر پایه اجتهاد در اصول، اصل وحی نبوی پیامبر اسلام را مورد بازسازی مجدد قرار ندهیم تا توسط آن اصل دینامیسم اسلام اجتهادی و فقه قرآنی را بازسازی کنیم، نمی‌توانیم به جنگ اسلام فقاهتی هزار ساله حوزه که عامل همه بدبختی‌های مسلمین می‌باشد برویم.

9 - از نظر اقبال برای انجام اجتهاد در وحی نبوی پیامبر اسلام جهت باز گرداندن و بازسازی اصل دینامیسم قرآن و اسلام اجتهادی و فقه قرآن و نظام حقوقی مدینه النبی پیامبر اسلام، باید این بازسازی و اجتهاد در چهار آیتم و مؤلفه:

 الف - تکوین وحی به عنوان یک پروسس؛

 ب - محتوا و مضمون وحی؛

ج - فونکسیون وحی؛

د - مکانیزم وحی به انجام برسد تا توسط آن امکان بازگشت دینامیزم اسلام اجتهادی بوجود آید؛

10 - از نظر اقبال اجتهاد در بازسازی مؤلفه تکوین وحی برای بازگشت دینامیزم اسلام اجتهادی تنها در کانتکس تبیین وحی در بستر تکامل جهان امکانپذیر می‌باشد که حاصل این تبیین آنچنانکه اقبال می‌گوید «وحی نبوی پیامبر اسلام محصول فرآیند نهائی پروسس تکامل جهان می‌باشد.»

11 - از نظر اقبال تبیین جهان تنها در بستر اصل تکامل وجود ممکن می‌باشد.

12 - از نظر اقبال اصل وحی در شکل عام و کلی در عرصه دستگاه بزرگ وجود به عنوان اصل هدفدار کردن تکامل جهان دارای فونکسیون می‌باشد.

13 - از نظر اقبال وحی در کلیت آن مشمول تمامی موجودات جهان - از دانی و عالی - می‌شود، یعنی اقبال معتقد است که هر جا که در وجود، حرکت و تکامل وجود دارد وحی به عنوان اصل هدفدار کننده این حرکت و تکامل باید وجود داشته باشد و گرنه حرکت و تکامل بی هدف و عبث می‌شود.

14 - از نظر اقبال از آنجائیکه حرکت و تکامل در بستر تکوین وجود دارای روندی رو به جلو و از ساده به پیچیده می‌باشد، وحی به عنوان اصل هدفدار کننده این پروسس دارای روندی از ساده به پیچیده است.

15 - از نظر اقبال وحی به عنوان یک پروسس جهت هدفدار کردن تکامل وجود دارای فرآیندهای مختلفی می‌باشد که در یک تقسیم بندی کلی این فرآیندها عبارتند از «وحی طبیعی، وحی غریزی و وحی نبوی.»

16 - از نظر اقبال پیامبر اسلام در عصری ظهور کرد که بشریت با ولادت عقل برهانی استقرائی از جهان قدیم، وارد جهان جدید شد.

17 - از نظر اقبال با تولد عقل تاریخی یا عقل برهان استقرائی، بشریت در دوران بعثت پیامبر اسلام، بستری برای استحاله وحی و ختم نبوت پیامبر اسلام فراهم گردید به عبارت دیگر از نظر اقبال آنچه که باعث گردید تا ختم نبوت و ختم وحی توسط پیامبر اسلام اعلام بشود ظهور عقل تاریخی یا عقل برهان استقرائی انسان بود.

18 - از نظر اقبال این کمال نبوت بود که پیامبر اسلام با تولد عقل تاریخی انسان فهمید که باید پایان وحی، نبوت و ولایت را اعلام بکند

19 - از نظر اقبال پیامبر اسلام هم خاتم نبوت است و هم خاتم ولایت.

20 - اقبال ختم نبوت پیامبر اسلام را به دلیل جانشین شدن عقل برهان استقرائی یا عقل تاریخی بشر به جای غریزه می‌داند.

21 - اقبال ختم ولایت پیامبر اسلام را به دلیل جانشین شدن دلیل و برهان به جای علت در عرصه اپیستمولوژی بشر می‌داند.

22 - اقبال ولایت پیامبر اسلام را این چنین تعریف می‌کند «تکیه پیامبر اسلام بر شخصیت و تجارب شخصی خود در ابلاغ وحی به جای ارائه دلیل»، یعنی پیامبر اسلام معتقد بود که چون من این حقیقت را تجربه کرده‌ام شما مجبور به قبول آن هستید و در این رابطه است که اقبال معتقد است که پیامبر اسلام نیازمند به اقامه دلیل و برهان برای ابلاغ پیامش به توده‌ها نبود، بلکه تنها با تکیه بر ولایتش این کار را به انجام می‌رسانید.

23 - اقبال معتقد است که با مرگ پیامبر اسلام، آنچنانکه ختم نبوت پیامبر اعلام شد، ختم ولایت پیامبر اسلام نیز اعلام گردید، لذا بعد از پیامبر اسلام هیچ احدالناسی حق ندارد مدعی ولایت بر مسلمین باشد، یعنی شخصیت و تجربه فردی خودش را بر مسلمین تحمیل کند.

24 - اقبال معتقد است که بعد از مرگ پیامبر اسلام به علت ولادت عقل تاریخی یا عقل برهان استقرائی بشر، هیچکس حق پیامبری بر مسلمین و بشر را ندارد.

25 - اقبال معتقد است که بعد از مرگ پیامبر اسلام و ختم نبوت و ختم ولایت پیامبر اسلام، وحی از کانال عقل تاریخی یا عقل برهان استقرائی بر بشر جاری و ساری می‌گردد.

26 - اقبال معتقد که پیامبر اسلام جهت ولادت عقل برهان استقرائی بشر منبع شناخت عقل بشر را از صورت تک منبعی دوران غریزه به سه منبعی دوران عقلانیت بدل کرد.

27 - اقبال می‌گوید، این قرآن و پیامبر اسلام بود که منابع طبیعت و تاریخ شناخت در کنار منبع وحی شناخت قبلی در مسیر انسان قرار داد که با این عمل زمینه ولادت عقل برهان استقرائی فراهم شد.

28 - اقبال می‌گوید، پیامبر اسلام با اعلام ختم نبوت و ختم ولایت خودش و جایگزین کردن عقلانیت مسلمانان را، بدل به آزادترین ملت‌های جهان کرد، چرا که بعد از پیامبر اسلام مسلمین جز تکیه بر عقلانیت برهانی خود و تعیین سرنوشت خودشان توسط عقل تاریخی نباید به هیچ راه حل دیگری تکیه کنند.

29 - اقبال معتقد است که هر کس بعد از پیامبر اسلام بخواهد تحت لوای ولایت، سرنوشت سیاسی و فکری مردم را بدست بگیرد، منکر ختم نبوت و ختم ولایت پیامبر است.

30 - از نظر محتوای وحی نبوی پیامبر اسلام، اقبال معتقد است که پیامبر اسلام بین دو جهان قدیم و جدید قرار گرفته است، چراکه از آنجائیکه پیامبر بر وحی تکیه می‌کرد با توجه به اینکه وحی از جنس غریزه می‌باشد، پیامبر اسلام وابسته به جهان قدیم بود، اما از آنجائیکه از نظر محتوای پیام، مبنای حرکت پیامبر بر عقلانیت برهان استقرائی و منابع سه گانه شناخت می‌باشد، پیامبر وابسته به جهان جدید است.

31 - اقبال معتقد است که بین قالب و محتوای وحی نبوی پیامبر اسلام، تفاوتی وجود دارد و علت اینکه پیامبر اسلام مجبور بود در زمان حیات خود از ولایت خود به جای برهان و دلیل استفاده کند به همین علت بود، چرا که دوران پیامبر اسلام از نظر اقبال، دوران گذار از جهان قدیم به جهان جدید بود. بنابراین پیامبر مجبور بود برای انجام این گذار به صورت دو مؤلفه‌ائی عمل کند با قالب وحی در کانتکس جهان قدیم عمل کند و با محتوای وحی در کانتکس جهان جدید عمل نماید به این علت است که از نظر اقبال قالب وحی بر ولایت و علت استوار است در صورتی که محتوای وحی بر عقلانیت و معرفت و آزادی انسان.

32 - اقبال معتقد است که پیامبر اسلام به دلایل شرایط عقب ماندگی تاریخی انسان در قرن ششم میلادی، نمی‌توانست توسط محتوای قرآن به صورت موضعی با مردم عقب مانده مکه و مدینه و... برخورد نماید. او می‌خواست با قالب تکلیفی و ولایتی و غیر عقلانی قرآن، جامعه بشریت و در راس آن‌ها جامعه عرب مکه و مدینه و عربستان را به سمت جهان جدید و عقلانیت و حق و دلیل هدایت کند و پس از 23 سال تلاش شبانه و روزی که پیامبر اسلام با تکوین مدینه النبی خود انجام داد، توانست جامعه خودش را به مرحله عقلانیت برساند و پایان نبوت و ولایت خود را بر بشریت اعلام کرد و با ختم نبوت و ولایت خود سرنوشت بشریت بدست عقلانیت بشری داد.

33 - در خصوص فونکسیون وحی نبوی پیامبر اسلام، اقبال فونکسیون وحی نبوی پیامبر اسلام را در دو امر خلاصه می‌کند:

الف - ولادت و بیداری و زنده کردن عقلانیت انسان؛

ب - آزادی و رهائی بشریت از قید زنجیرهای عبودیت انسانی و جور ادیان و ذلت زمین می‌داند؛

34 - از نظر اقبال بزرگ‌ترین فونکسیون وحی نبوی پیامبر اسلام عبارت است از: کلیات اقبال - مقوله رمز بی خودی - از صفحه 70:

خدمت ساقی گری بر ما گذاشت / داد ما را آخرین جامی که داشت

پس خدا بر ما شریعت ختم کرد / بر رسول ما رسالت ختم کرد

رونق از ما محفل ایام را / او رسل را ختم ما اقوام را

لانبی بعدی ز احسان خداست / پرده ناموس دین مصطفی است

قوم را سرمایه قوت از او / حفظ سر وحدت ملت از و

حق تعالی نقش هر دعوی شکست / تا ابد اسلام را شیرازه بست

دل زغیر اله مسلمان بر کند / نعره لاقوم بعدی می‌زند

35 - از نظر اقبال فونکسیون وحی نبوی پیامبر اسلام عبارت است از: کلیات اقبال - مقوله ارمغان حجاز - در صفحه 445:

شبی پیش خدا بگریستم زار / مسلمانان چرا زارند و خوارند

ندا آمد نمی‌دانی که این قوم / دلی دارند و محبوبی ندارند

36 - از نظر اقبال فونکسیون وحی نبوی پیامبر اسلام برای مسلمین: کلیات اقبال - مقوله حضور ملت - در صفحه 455:

خدا آن ملتی را سروری داد / که تقدیرش بدست خویش بنوشت

به آن ملت سر و کاری ندارد / که دهقانش برای دیگری کشت

37 - فونکسیون وحی نبوت از نظر اقبال: کلیات اقبال - مقوله به یاران طریق - در صفحه 484:

مسلمانی که داند رمز دین را / نساید پیش غیر اله جبین را

اگر گردون به کام او نه گردد / به کام خود بگرداند زمین را

38 - فونکسیون وحی نبوی پیامبر اسلام بر مسلمین از نظر اقبال: کلیات اقبال - مقوله جاوید نامه - در صفحه 291:

شرق حق را دید و عالم را ندید / غرب در عالم خزید از حق رمید

چشم بر حق باز کردن بندگی است / خویش را بی پرده دیدن زندگی است

39 - فونکسیون رسالت پیامبر اسلام بر مسلمین از نظر اقبال: کلیات اقبال - مقوله پس چه باید کرد - در صفحه 413:

ای تو ما بیچارگان را ساز و برگ / وا رهان این قوم را از ترس مرگ

سوختی لات و منات کهنه را / تازه کردی کائنات کهنه را

در جهان ذکر و فکر انس و جان / تو صلوت صبح تو بانگ اذان

لذت سوز و سرور از لا اله / در شب اندیشه نور از لا اله

نی خداها ساختیم از گاو و خر / نی حضور کاهنان افکنده سر

نی سجودی پیش معبودان پیر / نی طواف کوشک سلطان و میر

این همه از لطف بی پایان تست / فکر ما پرورده احسان تست

ذکر تو سرمایه ذوق و سرور / قوم را دارد به فقر اندر غیور

ای مقام منزل هر راهرو / جذب تو اندر دل هر راهرو

ساز ما بی صوت گردید آنچنان / زخمه بر رگ‏های او آید گران

در عجم گردیم و هم در عرب / مصطفی نایاب و ارزان بولهب

این مسلمان زاده‌ی روشن دماغ / ظلمت آباد ضمیرش بی چراغ

در جوانی نرم و نازک چون حریر / آرزو در سینه‌ی او زود میر

این غلام ابن غلام ابن غلام / حریت اندیشه‌ی او را حرام

مکتب از وی جذبه‌ی دین در ربود / از وجودش این قدر دانم که بود

این زخود بیگانه این مست فرنگ / نان جو می‌خواهد از دست فرنگ

نان خرید این قافله با جان پاک / داد ما را ناله های سوزناک

دانه چین مانند مرغان سر است / از فضای نیلگون نا آشنا است

شیخ مکتب کم سواد و کم نظر / از مقام او نداد او را خبر

آتش افرنگیان بگداختش / یعنی این دوزخ دگرگون ساختش

مومن از رمز مرگ آگاه نیست / در دلش لا غالب الا الله نیست

تا دل او در میان سینه مرد / می نیندیشد مگر از خواب و خورد

بهر یک نان نشتر لا و نعم / منت صد کس برای یک شکم

از فرنگی می‌خرد لات و منات / مومن اندیشه او سومنات

قم به اذنی گوی او را زنده کن / در دلش الله هورا زنده کن

ما همه افسونی تهذیب غرب / کشته افرنگیان بی حرب و ضرب

تو از آن قومی که جام او شکست / وانما یک بنده الله مست

تا مسلمان باز بیند خویش را / از جهانی بر گزیند خویش را

40 - در خصوص مکانیزم وحی اقبال با کشف تجربی بودن وحی نبوی پیامبر اسلام به تاسی از مولوی و ابن خلدون انجام این تجربه را برای مسلمانان ممکن دانست.

41 - تجربی دانستن وحی پیامبر اسلام از نظر اقبال، شخصیت پیامبر اسلام را به عنوان یک نمونه عملی برای مسلمانان ممکن می‌سازد.

42 - با کشف تجربی بودن معراج پیامبر اسلام، امکان تاریخی و زمینی شدن وحی پیامبر اسلام بوجود می‌آید.

 

4 - شریعتی و اصل اجتهاد در اصول یا، شریعتی و اسلام اجتهادی:

راه اجتهاد در اصول اقبال، پس از اقبال به شریعتی رسید، اما شریعتی برعکس اقبال[4] برای انجام اجتهاد در اصول، مانند اقبال از وحی شروع نکرد بلکه از توحید آغاز کرد و دلیل این امر آن بود که اقبال به علت اینکه از زاویه معرفت شناسانه به اسلام اجتهادی نگاه می‌کرد مجبور بود که برای بازسازی آن بر پایه اصل اجتهاد در اصول از وحی آغاز کند، چرا که وحی از زاویه معرفت شناسانه - آنچنانکه فوقا مطرح کردیم - مبنای معرفتی تمامی اسلام اجتهادی می‌باشد، اما زاویه‌ائی که شریعتی به اسلام اجتهادی می‌نگریست با زاویه نگاه اقبال متفاوت بود. شریعتی از زاویه تاریخی و اجتماعی به اسلام اجتهادی می‌نگریست، در این رابطه بود که شریعتی اسلام اجتهادی را یک اسلام تاریخی می‌دید، لذا شریعتی زیربنای این اسلام اجتهادی تاریخی و اجتماعی را توحید می‌دانست، به عبارت دیگر شریعتی زیربنای اسلام اجتهادی را مانند متکلمین تسنن سه اصل یا مانند متکلمین تشیع پنج اسلام نمی‌دانست بلکه بالعکس، «زیربنای اسلام اجتهادی فقط یک اصل می‌دانست و آن هم فقط توحید بود» و بعد در عرصه انعکاس توحید در مبانی اسلام اجتهادی بود که به اصول دیگر می‌رسید، بنابراین از نظر شریعتی «توحید یک اصلی در برابر اصول دیگر زیربنای اسلام اجتهادی نبود.»

 

ادامه دارد



[1] . با عنایت به اینکه فقه قرآن که نظام حقوقی جامعه تاریخی مدینه النبی پیامبر اسلام در آن عصر و آن زمان بود.

[2] . که حتی خود مجریان نظام فقاهتی از انجام آن وحشت کردند به طوری که در سال 59 خود مقام عظمای فقاهتی ایران در حکمی که به یوسف صانعی داد سنگسار کردن زن ایرانی را موجب وهن اسلام دانست و حکم به تعطیلی آن داد.

[3] . که به قول مهندس مهدی بازرگان با رشد سرطانی خود عامل انحراف اسلام قرآن شده است و به قول امام محمد غزالی فقهی شدن اسلام محمد باعث تعطیلی ابعاد دیگر اسلام از اخلاق گرفته تا اعتقادات شده است.

[4] . اگرچه مانند اقبال معتقد بود که بدون اجتهاد در اصول اسلام امکان انجام اجتهاد در فروع اسلام وجود ندارد و رمز بن بست اسلام فقاهتی حوزه شریعتی مانند اقبال در بن بست اجتهاد در اصول می‌دانست.