اسلام شناسی حسین در ترازوی عاشورا - قسمت سوم
1- هدف من از قیام اصلاح امه پیامبر اسلام میباشد نه کسب قدرت و حکومت:
لازم به یادآوری است که قبل از تبیین فلسفه عاشورا از زبان خود امام - در میان پیامبران ابراهیمی تنها دو تن رسالت جامعه سازی به عهده داشتهاند؛ اول موسی بود و دوم پیامبر اسلام. و نام جامعهائی که موسی بر پا کرد بنی اسرائیل است و نام جامعهائی که محمد در طول 23 سال مبارزه مکی و مدنیاش ساخت مدینه النبی میباشد، که در یک رابطه قیاسی ما بین موسی و محمد با دیگر پیامبران ابراهیمی نقش و رسالت اصلی این دو پیامبر «جامعه سازی» است و حتی ابراهیم خلیل که خود سلسله جنبان نهضت توحیدی و تسلسلی آن میباشد چنین نقشی را دارا نبود، چراکه رسالت ابراهیم خلیل و عیسی بن مریم انسان سازی و فرد سازی در کانتکس توحید بود و در قرآن نیز اگر این همه برای موسی و جامعه بنی اسرائیل اهمیت قائل است و تقریبا در اکثر سورههای قرآن آمده به دلیل همان نقش جامعه سازی آن می باشد. ما مشاهده می کنیم که در قرآن بیش از 136 بار نام موسی مطرح گشته است، در صورتی که نام ابراهیم 69 بار و نام محمد 4 بار به کار رفته است، تا بدین وسیله قرآن بتواند تجربیات موسی را در بنای نخستین جامعه سازی مذهبی به پیامبر اسلام منتقل نماید، البته در رابطه با فلسفه حرکت جامعه سازی امام علی هم (که دوران حکومت او 4 سال و نه ماه به طول انجامید) نیاز به تاکید مجدد نیست زیرا در مباحث تبیین اسلام شناسی امام علی مطرح کردیم که بزرگترین برنامه و پلاتفرم امام علی در دوران حکومت «جامعه سازی در جهت اصلاح مدینه النبی پیامبر اسلام بود»؛ «...أَلاَ وَ إِنَّ بَلِیَّتَکُمْ قَدْ عَادَتْ کَهَیْئَتِهَا یَوْمَ بَعَثَ اَللَّهُ نَبِیَّهُ ص وَ اَلَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ اَلْقِدْرِ حَتَّی یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلاَکُمْ وَ أَعْلاَکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَ لَیَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَ لَیُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا... - آگاه باشید که گرفتاری و امتحان شما در این زمان باز گشته است به مانند زمانی که خداوند پیامبرش را مبعوث کرد- قسم به خدا که او را بر حق مبعوث نمود حتما شما هم در این رابطه به امتحان کشیده خواهید شد و در این امتحان غربال خواهید شد و مانند محتویات دیگ با کفگیر حوادث زیر و رو میشوید تا پایینیهای جامعه بالا روند و بالائیهای جامعه به پائین بر گردند و پیشی میگیرند پیشی گیرندگانی که قصور کردهاند.» (نهج البلاغه شهیدی- خطبه 16)
در وصیت نامه امام حسین مشاهده می کنیم که او در تداوم راه پیامبر و امام علی قرار داشته و او نیز بر جامعه سازی و اصلاح جامعه تکیه می کند و همین موضوع باعث گردید تا عاشورای 61 حسین تاریخی بشود چراکه شرط اساسی و حتی تنها شرط تاریخی و ماندگاری یک مکتب «پتانسیل جامعه سازی» او است! به عبارت دیگر تا زمانی که یک اندیشه و مکتب جامعه سازی را در هدف خود قرار ندهد و تنها بر پایه فرد سازی حرکت کند، نمیتواند تاریخی بشود و آنچه که باعث تاریخی شدن آن اندیشه میشود حرکت در بستر جامعه سازی است که آن اندیشه را مجبور میکند تا در جهت تغییر جامعه و به موازات حرکت جامعه خود را نیز به صورت تطبیقی و جهت تغییر جامعه متحول نماید و رابطه تطبیقی با تحول جامعه باعث میگردد تا آن اندیشه تاریخی و ماندگار گردد، چنان که اسلام محمد و شیعه در تاریخ بدین ترتیب تکوین پیدا کردند. بنابر این تا زمانی که ما برای حرکت امام حسین نقش جامعه سازی قائل نشویم به عاشورای تاریخی معتقد نمیشویم و در همین رابطه اندیشه مولوی (و اندیشههای مشابه) که برای حرکت امام حسین معتقد به فونکسیون فردی و اخلاقی است، به عاشورای تاریخی اعتقاد ندارند و البته مرزبندی بین عاشورای حکومتی و عاشورای تاریخی نیز در همین اصل نهفته است زیرا در مورد عاشورای حکومتی گفتیم که؛ صرفا نقش فردی و اخلاقی برای امام حسین قائل هستند نه نقش جامعه سازی که این امر بر عکس دیدگاه عاشورای تاریخی است که برای امام حسین نقش جامعه سازی را به عنوان اولویت اول قائل می باشد. و پر واضح خواهد بود که اندیشههای مطرح در دهه 70 با محدود کردن فهم از حرکت پیامبران به خدا و قیامت و مرگ و نیز عقیم کردن جامعه سازی اسلام و قرآن (به توسط مرحوم مهندس بازرگان و عبدالکریم سروش) کوشیدند تا از این طریق برای مبارزه با اسلام حکومتی و اسلام ولایتی و اسلام فقاهتی (رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) بهره برند ولی برعکس آنها با این عمل توانستند به اسلام محمد و اسلام قرآن و عاشورای تاریخی ضربه وارد کنند.
2- اصلاح حرکت مدینه النبی پیامبر توسط سلاح امر به معروف و نهی از منکر:
دومین محوری که امام حسین در وصیت نامه خود به محمد بن حنفیه بر آن تکیه میکند موضوع انجام اصلاح مدینه النبی میباشد، البته این اصل که امام در وصیت نامه بر آن تکیه میکند از همان باری برخوردار میباشد که در قرآن مطرح شده است و آن به معنای «نقد قدرت و حکومت» می باشد، به عبارت دیگر امر به معروف و نهی از منکر بر سه شکل تقسیم میشود؛ الف - امر به معروف و نهی از منکر فقهی.
ب – امر به معروف و نهی از منکر حکومتی.
ج - امر به معروف و نهی از منکر قرآنی. در اندیشه فقهی امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یک امر فقهی که مانند دیگر امور فقهی (مثل نماز فقهی و جهاد فقهی و حج فقهی و روزه فقهی) بوده مطرح است که هدف آن فقط تعریف قالبی و قشری و ظاهری از امور مربوط به امر به معروف و نهی از منکر می شود و این تکالیف صرفا جهت کسب ثواب فردی تبلیغ می شود! به عبارت دیگر هدف تکالیف فقهی اولا- عمل به انجام ظاهری و شکل تکالیف است. در ثانی- فاقد تبیین مبانی و محتوائی در متون می گردد. اما در بینش حکومتی دلایل امر به معروف و نهی از منکر استوار است بر؛
اولا- تکیه سیاسی بر تکالیف در جهت تثبیت حکومت.
در ثانی- انجام کلیه امور دینی و فقهی که صورت حکومتی پیدا کند به صورت تکالیف قضائی و قانونی در می آید که این امر باعث میشود تا از این تکالیف به صورتهای - اجباری و غیر اخلاقی و فرمایشی- استفاده شود. مثل امر به معروف و نهی از منکر در جامعه امروز ایران و یا کشور عربستان که از آن به صورت یک سیستم در دستگاه توتالیتر و دسپاتیزم به صورت بازوی آهنین سرکوب استفاده می شود، دولت مردانی که خود از حداقل صلاحیت اخلاقی و انسانی جهت انجام این وظیفه تهی هستند اما تحت این اصل اسلامی و برای تحمیل هژمونی حاکمیت بر تودههای مردم به آن اقدام می کنند.
ما در همین رابطه میتوانیم از حج و نماز نیز مثال بزنیم و قبلا نیز مطرح کردیم که؛ «هدف حج در قرآن و در حج ابراهیم؛ تمرین توحید به صورت نمادین و در عرصههای اجتماعی و تاریخی و فردی میباشد» تا فرد مسلمان هم پا با ابراهیم در این حرکات سمبلیک و نمایشی و نمادین شرکت کرده و به صورت آزمایشی و با تکرار بتواند «توحید اخلاقی و توحید اجتماعی و توحید وجودی و توحید تاریخی» را تجربه و پراتیک کند. اما در اندیشه فقهی هدف از حج - انجام یک تکلیف فقهی است که به صورت قالبی و جهت اخذ ثواب فردی انجام می گیرد که موضوع آن مربوط به آخرت میباشد و نه برای این دنیا! در حج حکومتی نیز هدف استفاده تبلیغی است و حکومت با تشکیل سمینارهای جهانی تلاش می کند تا به اهداف پوشالی حکومت فقاهتی دست یابد (که 33 سال رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران بر طبل آن میکوبد!). در همین رابطه میتوانیم از نماز هم مثال بزنیم که امروز به سه صورت «نماز حکومتی، نماز فقهی و نماز قرآنی» در جامعه ما قابل تشخیص می باشد. در قرآن صلاة به معنی؛ «روی کرد بی نهایت کوچک و توجه و اتصال او با بی نهایت بزرگ در جهت ارتقاء و اعتلا و تکامل (آن) بی نهایت کوچک می باشد» این اصل موضوعی است که مشمول نه تنها انسان بلکه (چنانکه در سوره صافات در قرآن مشاهده میکنیم) شامل تمام موجودات حتی پرندگان هم میشود و کلا هر موجودی در هستی که از گردونه صلاة - با این تعریف- خارج شود و با بی نهایت بزرگ پیوند نداشته باشد، محتوم به فنا و هلاک شدنی میباشد. حال این تعریف از صلاة قرآنی وقتی که وارد گردونه تفکر فقهی گردد تبدیل میشود به؛
اولا- آن را به معنی نماز که یک واژه ترکی یا فارسی است ترجمه می کنند.
در ثانی- صلاة را منحصر می کنند فقط به نماز فقهی که یک سلسله اعمال و آداب است. در صورتی که در دیسکورس قرآن نماز یومیه یکی از اشکال صلاة تعریف میشود.
ثالثا- ما با منحصر کردن صلاة قرآن به نماز یومیه فقهی مواجه با جدول لگاریتم شکاکیات هستیم، آداب نماز یومیه که توسط فقه تعیین می شود تمام توجه نمازگزار را به انجام صورت و شکل عبادت مشغول میکند، بدون آن که هدف از نماز را منتقل نماید که چه میباشد؟ در نماز حکومتی نیز که امروز در جامعه خودمان شکل کامل آن را مشاهده میکنیم نماز تبدیل به میتینگ سیاسی یا تربیون حکومتی برای طرح موضوعات حکومتی گشته است، در صورتی که در اندیشه قرآنی همچون در زیارت عاشورا ما خطاب به حسین می گوئیم که بر پا کننده نماز است: مفاتیح الجنان از عباس قمی- زیارت امام حسین در ص 427 سطر ششم «اشهد انک قد اقمت الصلوه و اتیت الزکوه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر - ای حسین شهادت میدهم که تو صلوه را بر پا داشتی و تو زکوه را دادی و تو امر به معروف و ناهی از منکر هستی.»
پر واضح است که اگر مقصود از صلوة و زکات و امر به معروف و نهی از منکر به معنی همین نماز و زکات و امر به معروف و نهی از منکر فقهی و حکومتی نمیباشد که همه اربابان دستگاه قدرت امروز در ایران و عربستان سعودی بیشتر از حسین و خانواده حسین شامل آن میشوند و دیگر نیازی نیست که ما در برابر عظمت عاشورا و معمار بزرگ عاشورا هر روز اعلام کنیم و شهادت بدهیم که «ای حسین تو نماز و زکات و امر به معروف و نهی از منکر انجام دادی». در عاشورای حسین چه گذشته که حسین با آن عمل توانست «صلوة و زکات و امر به معروف و نهی از منکر» را احیا کند تا ما برای ابد موظف بشویم که شهادت بدهیم حسین با عاشورا توانست صلوة را و زکات را و امر به معروف و نهی از منکر را به انجام برساند. اینجا است که به نیکی در مییابیم وقتی امام حسین (در وصیت نامه خود که به برادرش محمد بن حنفیه) میگوید که؛ هدف قیام من اصلاح جامعه پیامبر با سلاح امر به معروف و نهی از منکر میباشد، این دیسکورس و ادبیات امام حسین را باید در کادر اسلام قرآنی معنی کنیم (نه در اسلام حوزوی و اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام دگماتیسم و اسلام حکومتی و اسلام ولایتی و اسلام شفاعتی) ما تنها با دیسکورس و عینک قرآنی و اسلام محمدی می توانیم به وصیت نامه امام حسین بنگریم چراکه تنها در این صورت است که هدف قیام امام حسین را کسب می کنیم که آن هم نقد قدرت و نقد جامعه موجود خود بود! جامعهائی که به جاهلیت قبل از محمد و مسلمانان برگشته و حسین با این هدف تنها در راستای اصلاح این جامعه قیام کرده است؛
«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی ارید آن امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و ابی - هدف من از این قیام نه کسب قدرت و نه فساد و شرارت است بلکه تنها درخواست من این است که جامعه پیامبر بر بستر امر به معروف و نهی از منکر و بر مبنای روش و برنامه پیامبر و پدرم علی اصلاح گردد.» (منبع از مقتل الحسین خوارزمی- ج 1 ص 188) نتیجه بحث ما از وصیت نامه امام حسین عبارت است از؛
1 - برعکس آنچه ابن طاووس نقل میکند (که وصیت امام حسین به برادرش محمد بن حنفیه در زمان خروج امام حسین از مکه به طرف کوفه انجام گرفته است) و مطابق نظر طبری (در جلد 4 ص 297 در تاریخ طبری) این وصیت نامه در زمان خروج امام حسین از - مدینه به طرف مکه- صورت گرفته است و علت تاکید ما بر زمان انجام این وصیت نامه توسط امام حسین به این خاطر است که؛ در این وصیت نامه امام حسین هدف قیام و فلسفه عاشورای خود را مشخص میکند و طبیعی است که اگر مطابق نظر طبری بپذیریم که زمان انجام این وصیت نامه هنگام خروج امام حسین از - مدینه به مکه- بوده است و با توجه به این که در هنگام خروج امام حسین از مدینه که در ماه رجب سال 60 صورت گرفته است اساسا امام حسین هیچ گونه برنامهائی جهت رفتن به کوفه نداشته است و تنها برای استفاده از ارتباطات جهانی پس از شنیدن خبر مرگ معاویه توسط مروان بن حکم و استنکاف از بیعت با یزید، از مدینه به طرف مکه هجرت مینماید و طبیعی است که شرایط ذهنی امام حسین در زمان خروج از - مدینه- با شرایط ذهنی او در زمان خروج از -مکه- که شش ماه بعد انجام میگیرد، کاملا متفاوت میباشد! زیرا در زمان خروج امام حسین از مکه امام حسین به صورت مشخص تصمیم گرفت که به کوفه رفته و جهت برپائی حکومت در کوفه اقدام نماید (همان موضوعی که طرفداران عاشورای حکومتی به آن تکیه میکنند) در صورتی که در زمان خروج امام حسین از مدینه که در ماه رجب سال 60 صورت گرفت، امام حسین نه تنها تصمیم به رفتن کوفه نداشت حتی از وضعیت کوفه و میزان آمادگی مردم خبر نداشت، به دلیل این که تمامی این مسائل در مدت شش ماه به وقوع پیوست که امام حسین در مکه بود. پس اگر مانند جریر طبری بپذیریم که امام حسین این وصیت نامه را در زمان خروج از مدینه تحویل برادرش محمد بن حنفیه داده است، طبیعی خواهد بود که امام در این وصیت نامه برای اولین بار به تبیین فلسفه قیام خود میپردازد، و این فلسفه قیام امام حسین بر عکس آنچه طرفداران عاشورای حکومتی مدعی هستند در راستای بر پائی حکومت در کوفه نمیباشد.
2 - هدف قیام امام حسین طبق وصیت نامه او «اصلاح مدینه النبی پیامبر در بستر امر به معروف و نهی از منکر» میباشد.
3 - به این دلیل امام حسین دلیل هدف قیام خود را اصلاح جامعه محمد بر پایه روش پیامبر و امام علی اعلام میکند که در میان پیامبران ابراهیمی تنها دو پیامبر اقدام به جامعه سازی کردند؛ اول- موسی بود که توانست نخستین جامعه مذهبی را بر پا نماید و در قرآن جامعه موسی به نام جامعه بنی اسرائیل نامیده شده است. دوم- پیامبر اسلام است که نام جامعه او مدینه النبی میباشد. بنا بر این برعکس آنچه که امروز اسلام حکومتی و اسلام روایتی و اسلام ولایتی و اسلام فقاهتی سعی بر آن دارد تا مدینه النبی را منحصر به جغرافیای یثرب نماید اما در دیسکورس قرآن «مدینه النبی نام جامعه محمد میباشد» آن چنان که بنی اسرائیل نام جامعه موسی است! برای همین امام حسین هدف قیام خود را آن چنان که امام علی نیز می گوید؛ قبول بیعت و حکومت مردم را برای اصلاح مدینه النبی یا امه پیامبر اعلام کرد (خطبه 16 ص 17 س 4 نهج البلاغه شهیدی) و امام حسین نیز در همین راستا هدف قیام خود را اصلاح مدینه النبی یا جامعه پیامبر توسط امر به معروف و نهی از منکر اعلام مینماید که این موضوع نشان میدهد تا چه حد هدف از قیام امام حسین در راستای حرکت پیامبر اسلام و پدرش امام علی و در جهت جامعه سازی بوده است و یا نه کسب حکومت و تزکیه اخلاقی و فردی!
4 - تکیه امام حسین بر امر به معروف و نهی از منکر یک تکیه فقهی و حکومتی بر این مؤلفه قرآنی نیست بلکه تنها یک تعریف قرآنی از این امر مهم میباشد که امام حسین امر به معروف و نهی از منکر را با آن تعریف می کند و آن «نقد قدرت و اصلاح جامعه» است.
5 - تکیه امام حسین در این وصیت نامه به سیره جدش پیامبر و پدرش امام علی در ادامه همان موضع گیری امام علی در شورای تعیین جانشین عمر میباشد که مطابق وصیت عمر افراد این شورا عبارت بودند از امام علی و عثمان و طللحه و زبیر و سعد بن وقاص و عبدالرحمن ابن عوف، در این شورا زمانی که پس از رای طلحه و زیبر به امام علی و رای سعد بن وقاص به عثمان، عبدالرحمن ابن عوف دست خود را جهت بیعت با امام علی دراز کرد و خطاب به او گفت؛ بیعت میکنم با تو به شرط پیروی تو از کتاب الله و سنت رسول و رویه شیخین، که امام پس از رد بیعت عبدالرحمن بن با استفاده از کلمه لا در پاسخ به او فرمود؛ تنها بر پایه کتاب الله و سنت رسول الله و رویه خودم - نه رویه شیخین- حاضر به قبول بیعت تو هستم! به این دلیل بود که امام حسین نیز برای تبیین فلسفه قیام خود اعلام میکند که «هدف قیام من اصلاح جامعه پیامبر به توسط امر به معروف و نهی از منکر با رویه پیامبر و پدرم علی میباشد» که طرح رویه پیامبر و امام علی در این وصیت نامه اعلام نوعی پیوند در هدف ما بین حرکت امام حسین و تسلسل نهضت جامعه سازی موسی و محمد و علی میباشد.
«الا ترونی آن الحق لایعمل به و آن الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المومن فی لقاء الله محقا - آیا نمیبینید که در جامعه امروز به حق عمل نمیکنند وبا باطل مقابله نمیشود، «الا و آن الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السله و الذله و هیهات منا الذله یا بی الله ذالک لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت - ای مردم آگاه باشید که آن ناکس و پسر ناکس (ابن زیاد) مرا در برابر انتخاب دو راه قرار داده است یا کشته شدن و یا تسلیم و تن به ذلت دادن- هیهات که ما و زیر بار ذلت رفتن؟ خدا و پیامبر ما محمد ابا دارد که ما تن به ذلت بدهیم» (منبع- تحف العقول ص 174)
موضوع دیگری که امام حسین در تبیین فلسفه قیام و در سخنان خود در مسیر مکه تا کوفه و کربلا و تا روز عاشورا بر آن تکیه میکند «جایگاه حق و باطل در جامعه آن روز مسلمانان بود» که طبق گفته امام حسین در آن جامعه به حق عمل نمیشد و از باطل نهی نمیگردید البته گاها امام حسین در تعریف و مصداق و مشخص کردن این حق شرایط تاریخی خودش را مطرح میکرد آن چنان که میفرمود؛ در این شرایط ابن زیاد و دستگاه سیاسی بنیامیه مرا بر سر یک دو راهی انتخاب قرار دادهاند یا مرگ عزتمند یا حیات ذلت بار. برای فهم این قسمت از سخنان امام حسین که تبیین کننده بعد دوم فلسفه عاشورا میباشد باید مقدمتا به این اصل توجه داشته باشیم که؛
امام حسین در تبیین و انتخاب راه خود بیش از هر کس به پدرش امام علی تاسی میکرد آن چنان که در کلام قبلی دیدیم خود امام حسین به این امر اذعان و افتخار میکند و در تعریف سیره و روش خودش همیشه در کلام و تبیین امام حسین اشاره به سیره پدرش امام علی پس از رسول الله را مطرح میکرد و شاید یکی از دلایل انتخاب کوفه در برابر گزینه یمن که از طرف ابن عباس در مکه به امام حسین پیشنهاد شد همین تاکید و تکیه امام حسین بر سیره جامعه سازی محمد و پدرش علی بود، تاریخ طبری نقل می کند که؛ ابن عباس در آستانه حرکت امام حسین دو نوبت با او در مکه ملاقات کرد؛ در نوبت اول به امام حسین گفت؛ شنیدهام که قصد عراق دارید برای من بیان کنید که میخواهید چه کنید؟ امام حسین فرمود؛ در همین دو روز قصد حرکت دارم و ابن عباس گفت؛ آیا شما به سوی قومی میروید که امیر خود را کشته و دشمن را دور کرده و بر بلاد خود مسلط شدهاند اگر چنین است به سوی آن قوم حرکت کنید! ولی اگر در حالی شما را دعوت کردهاند که امیر آنان مسلط بر اوضاع است در این صورت شما را دعوت به جنگ کردهاند و من از این میترسم که این مردم ترا فریب بدهند و به یاری تو بر نخیزند و همین مردم را برای جنگ با شما بسیج کنند و آنان نیز با شما بجنگ آیند! که امام فرمود؛ از خدا طلب خیر میکنم و مینگرم که چه پیش خواهد آمد. در ملاقات دوم ما بین ابن عباس با امام حسین، ابن عباس به امام حسین گفت؛ من میخواهم صبر کنم ولی نمیتوانم من میترسم شما در این سفر به هلاکت برسید، اهل عراق مردمی پیمان شکن هستند اگر مردم عراق شما را میخواهند به آنان بنویسید که دشمن خود را بیرون کنند و پس آن گاه بر آنان وارد شوید و اگر حتما تصمیم حرکت دارید به یمن برو و در آنجا افراد را برای تبلیغ و دعوت به قیام به اطراف بفرست چون یمن دارای قلعهها و کوهستانها است که امنیت شما را تامین میکند و گروههائی از شیعه پدرت در آنجا هستند و من امیدوارم که در سرزمین پهناور یمن فعالیتهای شما نتیجه بدهد و با عافیت به هدف خود برسید. امام حسین فرمود؛ ای پسر عم! به خدا من میدانم که تو ناصح مشفقی هستی و دلسوزانه سخن می گوئی ولی من تصمیم گرفتهام به عراق بروم! (تاریخ طبری- ج 4 ص 287 - 288). از این دیالوگ که در بین امام حسین و ابن عباس که هر دو استراتژیست بزرگ زمان خود در جهان اسلام بودند صورت گرفت روشن میشود که امام حسین عالما و آگاهانه رفتن به کوفه را به عنوان یک هدف مرحلهائی در استراتژی خود انتخاب میکند. فوقا مطرح کردیم که شاید یکی از دلایل انتخاب کوفه به عنوان مرکز حرکت امام و رها کردن مدینه و مکه و نا تمام گذاشتن سفر حج ابراهیمی و انتخاب و جای گزین نمودن کوفه به جای مدینه و مکه به تاسی امام حسین به راه و استراتژی پبامبر اسلام و سیره پدرش امام علی بر می گردد چراکه یکی از کارهائی که امام علی پس از قبول بیعت و حکومت کرد انتقال مرکز حکومت اسلامی از مدینه به کوفه بود، گرچه تا قبل از امام علی پیامبر اسلام و هم شیخین مرکز حکومت خود را در مدینه قرار داده بودند اما امام علی مرکز خلافت و حکومت خودش را از مدینه به کوفه منتقل کرد. که از دلایل آن می تواند به موقعیت و مرکزیت جغرافیائی کوفه نسبت به مدینه بر گردد که در عرصه کشور پهناور آن زمان مسلمانان جایگاه مهمی داشت، از طرف دیگر کوفه یک شهر نظامی تازه تاسیس شدهائی بود که می تواند دلیل دیگری برای امام علی جهت تغییر مرکز خلافت خود باشد[1].
امام حسین (پس از خروج از مدینه) در تعریف و تنظیم و تبیین استراتژی خود کوشید بیش از هر کس به امام علی تاسی کند، لذا امام حسین در کلام خود (با توجه به خطبه 51 نهج البلاغه) به تبیین فلسفه عاشورای خود میپردازد که ما در تبیین کلام وی به بعد دوم فلسفه عاشورای تاریخی می رسیم، که در این رابطه لازم است تا ما اول به تبیین و تفسیر خطبه امام علی وچرائی تاسی امام حسین نسبت به آن دست یابیم؛ «قَدِ اِسْتَطْعَمُوکُمُ اَلْقِتَالَ - شما را به جنگ فرا خواندهاند»، «فَأَقِرُّوا عَلَی مَذَلَّةٍ وَ تَأْخِیرِ مَحَلَّةٍ - دو راه برای شما است؛ یا در برابر جنگ طلبی اینها بنشینید و تسلیم شوید و تن به ذلت بدهید»، «أَوْ رَوُّوا اَلسُّیُوفَ مِنَ اَلدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ اَلْمَاءِ - راه دوم این است که تن به ذلت و تسلیم در برابر جنگ طلبی آنها ندهید و با آنها به جنگید و شمشیرهای خود را از خون آنها تر کنید و خود را به آبی برسانید که آنها بر شما قطع کردهاند»، «فَالْمَوْتُ فِی حَیَاتِکُمْ مَقْهُورِینَ وَ اَلْحَیَاةُ فِی مَوْتِکُمْ قَاهِرِینَ - مرگ شما همان زندگی ذلیلانه و مقهور است و حیات شما در گرو مرگ شرافت مندانه میباشد»، «أَلاَ وَ إِنَّ مُعَاوِیَةَ قَادَ لُمَةً مِنَ اَلْغُوَاةِ وَ عَمَّسَ عَلَیْهِمُ اَلْخَبَرَ حَتَّی جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْرَاضَ اَلْمَنِیَّةِ - آگاه باشید که معاویه مردمی نا آگاه و بی خبر را به دنبال خود میکشاند و با سوء استفاده از جهل مردم حقیقت و آگاهی را بر مردم میپوشاند تا این مردم جاهل و نا آگاه جان خود را در راه معاویه به کشتن دهند» (خطبه 51 - نهج البلاغه شهیدی).
«أَلاَ وَ إِنَّ أَخْوَفَ اَلْفِتَنِ عِنْدِی عَلَیْکُمْ فِتْنَةُ بَنِی أُمَیَّةَ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْیَاءُ - آگاه باشید که ترسناکترین فتنهها بر شما به نظر من فتنه بنیامیه است که فتنهائی کور و ظالمانه ای خواهد بود»، «مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُهَا وَ خَصَّتْ بَلِیَّتُهَا وَ أَصَابَ اَلْبَلاَءُ مَنْ أَبْصَرَ فِیهَا وَ أَخْطَأَ اَلْبَلاَءُ مَنْ عَمِیَ عَنْهَا - حاکمیت بنیامیه بر همگان خواهد بود و بلایا و مصیبت بنیامیه دامنگیر خواصی میشود که نسبت به ظلم آنان خودآگاهی پیدا کردهاند و البته بر آنان که نسبت به ماهیت بنیامیه کور و جاهل و ناخودآگاه باشند بلائی نرسد»، «وَ اَیْمُ اَللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِی أُمَیَّةَ لَکُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِی کَالنَّابِ اَلضَّرُوسِ تَعْذِمُ بِفِیهَا وَ تَخْبِطُ بِیَدِهَا وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا لاَ یَزَالُونَ بِکُمْ حَتَّی لاَ یَتْرُکُوا مِنْکُمْ إِلاَّ نَافِعاً لَهُمْ أَوْ غَیْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ - به خدا سوگند پس از من بنیامیه را بر خود حاکمیتی بدی خواهید یافت بنیامیه برای شما مانند شتری خواهند بود که با دهانش گاز میگیرد و با دستش بر زمین میکوبد و با پایش لگد میکند و از دوشیدن شیرش مانع میشود! بنیامیه در ستم کردن از شما دست بردار نخواهند بود و آنقدر از شما کشتار کنند تا دیگر از شما جز کسانی که وابسته به آن حکومت ظالم هستند باقی نخواهد ماند»، «وَ لاَ یَزَالُ بَلاَؤُهُمْ عَنْکُمْ حَتَّی لاَ یَکُونَ اِنْتِصَارُ أَحَدِکُمْ مِنْهُمْ إِلاَّ کَانْتِصَارِ اَلْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ وَ اَلصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ تَرِدُ عَلَیْکُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِیَّةً وَ قِطَعاً جَاهِلِیَّةً لَیْسَ فِیهَا مَنَارُ هُدًی وَ لاَ عَلَمٌ یُرَی - بلا و مصیبت بنیامیه از شما بر طرف نمیشود مگر آن زمانی که انتقام گرفتن شما از بنیامیه مانند انتقام گرفتن بردهها از برده دارها بگردد، فتنه بنیامیه بر شما باعث میگردد که جامعه شما به جاهلیت بازگشت پیدا کند در زمان حاکمیت بنیامیه به علت حاکمیت مطلق بنیامیه نه دیگر نور هدایتی امکان حیات پیدا میکند و نه نشانی از هدایت امکان وجود پیدا میکند»، «نَحْنُ أَهْلَ اَلْبَیْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ وَ لَسْنَا فِیهَا بِدُعَاةٍ ثُمَّ یُفَرِّجُهَا اَللَّهُ عَنْکُمْ کَتَفْرِیجِ اَلْأَدِیمِ بِمَنْ یَسُومُهُمْ خَسْفاً وَ یَسُوقُهُمْ عُنْفاً وَ یَسْقِیهِمْ بِکَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ لاَ یُعْطِیهِمْ إِلاَّ اَلسَّیْفَ وَ لاَ یُحْلِسُهُمْ إِلاَّ اَلْخَوْفَ فَعِنْدَ ذَلِکَ تَوَدُّ قُرَیْشٌ بِالدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا لَوْ یَرَوْنَنِی مَقَاماً وَاحِداً وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزُورٍ لِأَقْبَلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ اَلْیَوْمَ بَعْضَهُ فَلاَ یُعْطُونِیهِ - ما اهل بیت پیامبر در زمان فتنه بنیامیه بر پایه آگاهی نجات پیدا میکنیم و هرگز در زمان حاکمیت بنیامیه شما مردم را به طرف بنیامیه نخواهیم خواند و البته بالاخره این حاکمیت بنیامیه توسط همان مردمی که از آنها ظلم و بلا کشیدهاند مانند کنده شدن پوست از گوشت به زیر کشیده خواهند شد، در آن زمان از طرف مردم مظلوم و ستم دیده به بنیامیه جز شمشیر چیزی نصیب آنها نمیشود آری در آن زمان است که قریش مانند گذشته به من نیاز پیدا میکنند و حاضرند تمام آنچه را که دارند بدهند تا دو باره من رهبری ایشان را در دست گیرم ولی دیگر من وجود ندارم! (خطبه 93 - نهج البلاغه شهیدی- فراز سوم ص 86- سطر دوم).
آنچنان که در این کلام و خطبه امام علی مشاهده کردید امام به قدری زیبا شرایط بنیامیه و قیام امام حسین را نقاشی میکند که انسان ناگاه به اشتباه میافتد که امام علی با علم اکتسابی دارد حرف میزند یا با علم الهامی؟ و البته پیش بینی سیاسی نه پیش گوئی سیاسی وظیفه همه پیشگامان و آگاهان جامعه میباشد، در این خطبه امام علی ماهیت ظالمانه و قدرت طلبانه و توتالیتری بنیامیه را در زمان بعد از مرگ خودش به زیبائی ترسیم میکند و مسئولیت نیروهای پیشگام را مبارزه با بنیامیه می داند. امام حکومت بنیامیه را در این خطبه به عنوان باطل بزرگ مطرح میکند و وظیفه هر پیشگامی می داند که با آن مبارزه کند!
بنابراین اگر در کلام امام حسین می بینیم که در تبیین فلسفه قیام خود میگوید؛ «الا ترونی آن الحق لا یعمل به و آن الباطل لا یتناهی عنه - ای مردم آیا نمیبینید که حق در جامعه سترون شده و باطل در جامعه حاکم شده است»، آیا این باطلی که امام حسین در کلام خود از آن یاد میکند همان بنیامیه نیست که پدرش امام علی در خطبه 93 نهج البلاغه پیش بینی آن را کرده بود؟ آیا تجسم حقی که امام حسین در کلام خود از آن یاد میکند خود او نمیباشد که امام علی با اصطلاح - ما اهل بیت- از آن یاد کردند (در خطبه 93). و ما در قسمت دوم کلام امام حسین مشاهده می کنیم که فرمود؛ «الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السله و الذله و هیهات منا الذله - ای مردم این ناکس پسر ناکس (عبید الله بن زیاد) من را در برابر دو انتخاب گذاشته است «حیات مقهور یا مرگ قاهر» هیهات از ما اهل بیت که زیر بار ذلت برویم!» در این کلام هم امام حسین همان حق و باطلی را که در کلام اول خود از آن یاد کرد دوباره به صورت مشخص در پیشنهاد ابن زیاد (که از امام حسین خواسته بود که یا تسلیم مطلق بشود و یا این که مرگ را انتخاب بکند) مطرح میکند! بنا براین از این دو کلام امام حسین به خوبی استنباط میگردد که او در راستای همان دلیل اول قیام خود که عبارت بود از «اصلاح جامعه و مدینه النبی پیامبر در بستر امر به معروف و نهی از منکر» در ادامه کلام دوم خود به تعریف معروف و منکر زمان خود میپردازد، ما گفتیم که در خطبه 93 امام علی مشاهده کردیم امام از قبل - منکر بودن بنیامیه و معروف بودن اهل بیت و پیشگام اهل بیت را تعریف کرده بود- لذا امام حسین نیز بر همان سیاق امام علی پدرش به تعریف معروف و منکر زمان خودش که بنیامیه است میپردازد و این حقیقت را تبیین مینماید که؛ اولا- تا زمانی که پیشگام نتواند منکر یا باطل زمان خود را به صورت مشخص و مصداق تشخیص دهد، نخواهد توانست به رسالت خویش خود آگاهی پیدا بکند! در این رابطه بعد دوم فلسفه حرکت امام حسین مطرح می شود که مقابله با باطل و منکر زمان خود یعنی بنیامیه میباشد! حاصل آنچه ما تا کنون در رابطه با عاشورای تاریخی گفته ایم در عبارات زیر خلاصه می گردد:
1- عاشورای تاریخی:
بر عکس عاشورای سنتی (که از دل اسلام روایتی و اسلام فقاهتی و اسلام حکومتی و اسلام ولایتی زائیده میشود) و برعکس عاشورای حکومتی (که آبشخور اولیه آن تاریخ به معنای نقل حوادث میباشد) عاشورای تاریخی دارای آبشخور کلام امام حسین و امام علی و پیامبر اسلام است، لذا ما برای تبیین عاشورای تاریخی[2] باید از زبان معمار عاشورا و از کلام و حرکت خود سازنده عاشورا یعنی حسین بن علی به تبیین فلسفه عاشورا بپردازیم! چراکه عاشورا به عنوان یک مکتب متن هرمنوتیک میباشد که هر فرد انسانی میتواند در کانتکس نگاه و منظر خود آن را تعریف و تبیین بکند ولی در میان این تعریفهای رنگارنگ بی شک تعریفی که معمار آن واقعه میکند بیشتر ارزش معرفتی دارد و از این جهت عاشورا یک پراکسیس تاریخی است و نه یک جنگ قبیله گی که بین قوم بنی هاشم و بنیامیه بوجود آمده باشد. و در همین رابطه است که تمامی متفکرین شیعه و در راس همه آنها امام سجاد و امام صادق و بیش از آنها زینب کبری که خود جزء یکی از معماران عاشورای پراکسیس میباشد در برابر تمامی تلاش یزید و دستگاه تبلیغاتی بنیامیه که میکوشیدند تا عاشورا را به صورت یک انتقام گیری قبیله گی خلاصه کنند برعکس کوشیدند تا عاشورای 61 را ورای این رابطههای قومی و قبیله گی تعریف نمایند! که برای نمونه به خطبه زینب کبری در مسجد کوفه که در برابر ابن زیاد بیان گشت اشاره میکنیم؛ ابن زیاد بعد از ورود اسراء به شهر کوفه (همان شهری که مردم آن بستر ساز تکوین کربلا و عاشورا توسط دعوت خود از امام حسین بودند) جهت اعلام هویت و قدرت سیاسی خود مردم کوفه را در مسجد بزرگ شهر جمع کرد تا در حضور اسراء و زینب کبری و امام سجاد شکست حسین در کربلا را به اطلاع مردم برساند لذا ابن زیاد در حضور مردم خطاب به اسراء و زینب کبری گفت؛ «الحمد الله الذی اظهر الحق و اهله و نصر امیر المومنین و اشیاعه و قتل الکذاب بن الکذاب - خدا را شکر میکنیم که با واقعه کربلا و عاشورا حقیقت را پیروز کرد و خداوند امیر المومنین یزید و یارانش را در کربلا یاری کرد و حسین بن علی دروغگو و کذاب که پسر علی ابن ابیطالب یک کذاب دیگر بود را در کربلا کشت.» ابن زیاد با خطاب دوباره به زینب کبری گفت؛ «الحمد الله الذی فضحکم و قتلکم و اکذب احدو ثتکم - خدا را شکر میکنم که خداوند شما را افتضاح و رسوا کرد و خود خداوند شما را کشت و این مغلوب شدن شما در کربلا خود دلیل آن است که ادعای بر حق بودن شما دروغ بوده است!» زینب کبری در مسجد کوفه در برابر مردم کوفه در پاسخ به سخنان ابن زیاد گفت؛ «الحمد الله الذی اکرمنا به نبیه - حمد از آن خداوندی که با انتخاب پیامبر در خانواده ما به ما کرامت بخشید.» و در ادامه این خطبه بود که زینب الکبری خطاب به ابن زیاد فرمود؛ «انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیر نا - ابن زیاد عاشورا و کربلا باعث رسوائی ما نشد بلکه باعث رسوائی دستگاه فاسق و کذاب حاکم شد» (ارشاد شیخ مفید ص 244)
2- عاشورای سیاسی:
غیر از عاشورای تاریخی و عاشورای حکومتی میباشد چراکه تفاوت عاشورای سیاسی با عاشورای تاریخی در این است که عاشورای سیاسی یک عاشورای انطباقی است به این ترتیب که نیروی سیاسی میکوشد با تزریق عقیده سیاسی خود در عاشورای سنتی از آن استفاده ابزاری بکند لذا عاشورای سیاسی همان عاشورای ابزاری میباشد که تنها با سیاسی کردن قالبی مثل تظاهرات سیاسی از عاشورای سنتی یک ابزار سیاسی میسازند و تفاوت آن با عاشورای تاریخی در این است که؛ تبیین در عاشورای تطبیقی یا عاشورای تاریخی با الهام از اندیشه حسین و اسلام شناسی او و گفتههای خود او انجام میگیرد که نسبت به عاشورای سنتی که به تغییرات قالبی باور دارد، از یک تحول کیفی و محتوائی برخوردار میباشد و تبیین عاشورای سیاسی و تفاوتش با عاشورای تاریخی برای مفسرینی مثل عبدالکریم سروش قابل فهم نیست! چرا که عاشورای سنتی یک عاشورای دگماتیسم میباشد و عاشورای سیاسی یک عاشورای انطباقی است و عاشورای تاریخی نیز یک عاشورای تطبیقی میباشد که با عاشورا در کانتکس اسلام شناسی حسین بن علی قابل تفسیر و تبیین میباشد، لذا عبدالکریم سروش در این رابطه تلاش میکند تا عاشورا را به صورت یک انتقام گیری قبیله گی تبیین کند و نه یک پراکسیس اجتماعی و تاریخی که ما برای فهم این موضوع کافی است که به سخنرانیهای او در باب حرکت امام حسین که تحت عنوان - کجائید ای شهیدان خدائی- مراجعه کنیم. در این سخنرانیها عبدالکریم سروش غیر از این که عاشورا را در میان حرکت ائمه از صورت قاعده خارج میکند و آن را یک استثناء تبیین و معرفی مینماید تعریف قاعده در حیات سیاسی ائمه را به «مماشات با حکومت» معنی میکند که آبشخور تکوین دیدگاه او در مورد عاشورا است که آن را - کینه کشی قبیله گی ما بین بنیامیه و بنی هاشم میداند که از کشتار بدر و احد و... آغاز شده بود!- از نظر او هر گونه تکیه مکتبی و الگوسازی از عاشورا امری منفی می باشد، البته ایشان به عاشورا و با تاسی و تقلید از مولوی که در صورت اخلاقی و فردی آن باشد، تکیه می کند، اما او معتقد به تکیه اجتماعی و تاریخی به عاشورا نیست و باور دارد که برداشت اجتماعی و تاریخی از عاشورا بدعتی است که بنیان گذار آن دکتر شریعتی است و از نظر عبد الکریم سروش این بدعت شریعتی فونکسیونی به شدت منفی در تاریخ اسلام و بعد از خود شریعتی به جای گذاشته است باید گفت بزرگترین ماهی گیران از دجله عاشورای شریعتی بنیان گذاران رژیم مطلقه فقاهتی حاکم میباشند که در زمان سرنگونی رژیم شاه کوشیدند جهت بسیج تودهها از عاشورا برداشت سیاسی بکنند اما بعد از تصاحب حاکمیت این فرصت طلبان موج سوار در تاریخ تشیع کوشیدند تا با استحاله عاشورای سیاسی به عاشورای سنتی از عاشورای حسین جهت تخلیه روحی تودهها و گرفتن دریای اشک از آنها استفاده کرده و عاشورا را وسیلهائی جهت حفاظت از حکومت قرار دهد (حکومت مطلقه و اسلام ولایتی و حکومتی و روایتی و سنتی و دگماتیسم) و لذا در این راستا بود که در عاشورای سال 88 وقتی جنبش سبز کوشید تا عاشورای سنتی رژیم مطلقه فقاهتی را یک بار دیگر بدل به عاشورای سیاسی بکند سردمداران مطلقه فقاهتی یک مرتبه از خواب خرگوشی و زمستانی بیدار شدند - و با تمام خدمه و حشمه عاشورای سنتی از تشکیلات دولتی مداحین و هیئتهای سازماندهی شده دولتی گرفته تا انجمنهای اسلامی و بسیج و سپاه و بخش نامههای محرمانه به تمامی ادارات جهت شرکت در راه پیمائی 9 دی ماه- و به جنگ عاشورای سیاسی سال 88 تهران بیایند، چراکه سردمداران سنتی رژیم مطلقه فقاهتی به درستی فهمیدند که «این تو بمیری عاشورای سیاسی 88 از آن تو بمیریهای راه پیمائی 4 میلیون نفری 25 خرداد تهران نیست که بشود با شکنجه و کهریزک و تجاوز و قتل و کشتار خاموشش کرد» و دلیل آن هم این است که اگر جنبش سبز میتوانست عاشورای سنتی حاکمیت را بدل به عاشورای سیاسی بکند این عاشورای سیاسی به راحتی میتوانست تودههای قاعده جامعه ایران را در جهت اهداف سیاسی جنبش سبز بسیج بکند لذا در این رابطه بود که در عاشورای سال 88 جنگ بین عاشورای سیاسی جنبش سبز و عاشورای سنتی دستگاه حاکمیت مطلقه فقاهتی رنگ قهرآمیز و خونین به خود گرفت، که البته مانند گذشته و با سرکوب خونین و قهرآمیز توسط حاکمیت مطلقه فقاهتی این جنگ به نفع عاشورای سنتی و سرکوب موقت عاشورای سیاسی تمام شد ولی هنوز آتش عاشورای سیاسی 88 جنبش سبز زیر خاکستر جنبش اجتماعی ایران منتظر فرصت میباشد آنچنان که در 15 خرداد سال 42 جنگ بین عاشورای سنتی و عاشورای سیاسی توسط دستگاه سیاسی دربار شاه و دستگاه اجتماعی و حوزهائی خمینی از سرگرفته شد، که به این ترتیب در عاشورای سال 42 خمینی سعی میکرد که با تکیه بر هیئتهای مذهبی که تحت هژمونی طیب و حاج رضائی (از کودتاگران لومپنیسم 28 مرداد 32) بودند و با سیاسی کردن عاشورا به بسیج نیروهای اجتماعی در حمایت حرکت سنتی و حوزهائی خود بپردازد، و از طرف دیگر شاه میکوشید تا با تکیه بر تیپهای امثال شعبان بی مخ و رمضان یخی و... عاشورا را به صورت سنتی گذشته و در جهت تخلیه روحی تودهها و اشک گرفتن از چشم مردم و محدود کردن عاشورا به دستگاهی در برابر دستگاه خداوند - که در روز قیامت توانائی آن را دارد که با دریای اشک چشمی که در طول هزاران سال گذشته از مردم شیعه گرفته است و با شفاعت از گناه کاران شیعه در برابر دستگاه عدالت خداوند، آنها را به بهشت ببرد و کلا بهشت خداوند در قیامت را ملک شش دانگ شیعیان خود بکند! هر چند در عاشورای 42 جنبش عاشورای سیاسی خمینی توسط شاه سرکوب شد و روی کرد سنت گرای عاشورای دربار پیروز شد اما این پیروزی شاه صورت موقت داشت چراکه در عاشورای سال 57 دیدیم که دو باره عاشورای سیاسی خمینی باعث بسیج گسترده مردم در حمایت از اندیشههای سنت گرای و اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام ولایتی خمینی شد، عین همین موضوع در خصوص عاشورای 88 اتفاق افتاد البته این بار با چهره و صورتی عکس چهره و صورت عاشورای 42 چراکه در عاشورای 42 این حوزه و اسلام ولایتی و روایتی و فقاهتی بود که تحت هژمونی خمینی قرار داشت او که میخواست عاشورای سنتی مورد خواسته در بار شاه را سیاسی بکند، در صورتی که در عاشورای سال 88 همان طرفداران عاشورای سیاسی سال 42 بدل به طرفداران عاشورای سنتی شدند تا مانند دربار شاه از عاشور وسیله ای بسازند برای بسیج تودهها و زمینه کسب حمایت از حاکمیت غاصبانه خود را فراهم کنند که این ها طرفداران عاشورای سیاسی 88 جنبش سبز بودند که میکوشیدند در برابر جنبش به اصطلاح اصلاح گرایانه خاتمی و روحانیون - از عاشورا با تکیه بر بسیج تودهها و در برابر تکیه جناحی که اصلاح گرها به حاکمیت داشتند و از این طریق می خواستند حاکمیت را وادار به قبول و پذیرش جناح اصلاحات در حاکمیت بکند. هر چند شعار عاشورای سیاسی در برابر عاشورای سنتی توسط حاکمیت مطلقه فقاهتی سرکوب گردید ولی این سرکوب مانند سرکوب عاشورای سیاسی سال 42 صورت موقتی دارد چراکه شعار عاشورای سیاسی برای جنبش اجتماعی ایران تنها سر پلی است که میتواند به بسیج قاعده جامعه بپردازد.
3- عاشورای تطبیقی:
ما برای فهم عاشورای تطبیقی- تاریخی و مرزبندی آن با عاشورای انطباقی- سیاسی و عاشورای حکومتی و عاشورای دگماتیسم سنتی، ابتدا به مبانی اسلام شناسی حسین و اسلام شناسی امام علی و اسلام شناسی قرآن و پیامبر اسلام توجه می کنیم که این مبانی عبارتند از؛
الف- حرکت در جهت جامعه سازی.
ب- تکیه بر امر به معروف و نهی از منکر به عنوان نقد حکومت توسط پیشگام.
ج- اعتقاد به حرکت اصلاحی جامعه بر پایه بسیج مردمی و تحول اجتماعی.
د- تکیه بر مبارزه اجتماعی و حق طلبانه در بستر مبارزه با باطل در حوزه اجتماعی و سیاسی به جای کسب قدرت حکومتی.
ه- تعریف قدرت و حکومت در عرصه مسئولیت اجتماعی و نه مسئولیت اجتماعی در کانتکس کسب قدرت و حکومت تعریف گردد.
والسلام
[1] . این شهر در زمان عمر خلیفه دوم و پس از فتح ایران ساخته شد تا جهت آمادگی نظامی و نزدیکی نیروهای نظامی به مرزهای دو امپراطوری بزرگ و فتح شده - روم و ایران- قرار داشته باشد، شهر کوفه توسط نیروهای نظامی و رزمنده تکوین پیدا کرد که به مرور زمان تبدیل به یک شهر بزرگ مهاجر نشین شد، مردم این شهر در زمان حکومت 4 سال و 9 ماهه امام علی به علت همان خصلت مهاجر نشنی بدل به شیعه سیره امام علی شدند و تقریبا اکثر صحابی و یاران امام علی نیز از مدینه و مکه به کوفه مهاجرت کردند و کوفه به صورت یک آلتر ناتیو در مقابل مدینه در آمد، چرا که مدینه به علت آن که در دوران شیخین نهادینه شده بود، در حیطه اجتماعی دیگر دارای پویائی و دینامیک دوران محمد نبود.
[2] . به جای این که به اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام حکومتی و اسلام ولایتی و اسلام شفاعتی تکیه کنیم و به جای این که مانند عاشورای حکومتی بر تاریخ از زبان مورخین به معنای نقل حوادث تکیه بکنیم.