سنگ‌هائی از فلاخن - سلسله بحث‌هائی در باب مبانی تئوری آزادی - مبحث دوم

آزادی به مثابه برابری سیاسی 

1 - آزادی اجتماعی - آزادی سیاسی - آزادی انسانی - آزادی فردی - آزادی اخلاقی:

شعارهای اصلی دو انقلاب دوران ساز انقلاب کبیر فرانسه (که در قرن هیجدهم و در سال 1789 به پیروزی رسید) و انقلاب اکتبر (که آن هم در اوایل قرن بیستم در سال 1917 در روسیه پیروز شد) عبارت بودند از «آزادی - برابری - برادری» که شعار انقلاب کبیر فرانسه بود و «نان - صلح - آزادی» که شعار انقلاب کبیر اکتبر روسیه است که با بررسی و یک نگاه اجمالی به این دو شعار دوران ساز تاریخ بشر، آنچه به عنوان وجه مشترک این دو شعار یا به عبارت دیگر آنچه وجه مشترک آرمان‌ها و خواسته‌های بشریت در بستر دو مرحله تاریخی از انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب اکتبر روسیه می‌باشد؛ ترم «آزادی» است که از قرن هیجدهم و با پیروزی انقلاب کبیر فرانسه به صورت یک ترم سیاسی- اجتماعی وارد دیسکورس تاریخی بشر گردید، قبل از انقلاب کبیر فرانسه ترم آزادی به عنوان یک موضوع اخلاقی و فردی و انسانی در ادبیات مذهبی و عرفانی جوامع وجود داشته است اما به عنوان یک موضوع اجتماعی از زمان انقلاب کبیر فرانسه وارد ادبیات سیاسی و اجتماعی بشر گردید و مورد خواسته اولیه و همگانی انسان‌ها قرار گرفت. دلیل اجماع بر آن مربوط به ایجاد و تکوین فضای اجتماعی است که بستر نیاز به آزادی اجتماعی و سیاسی را به وجود می‌آورد که این بستر در غرب محصول مناسبات سرمایه‌داری بود. از آنجا که انقلاب کبیر فرانسه به معنی -انقلاب حاکمیت سیاسی نظام سرمایه‌داری- می‌باشد (سرمایه‌داری با انقلاب کبیر فرانسه توانست در جهان و برای اولین بار در تاریخ بشر - نظام‌های سیاسی و حکومتی وابسته به زمینداری را سرنگون سازد) با پیروزی انقلاب کبیر فرانسه «آزادی اجتماعی و آزادی سیاسی» به عنوان یک موضوع و خواست همگانی وارد ادبیات بشریت گردید.

ما نتیجه می‌گیریم که در مرحله‌ائی از تاریخ مقوله آزادی سیاسی- اجتماعی یک خواست همگانی بشر بود که صاحب «فضای اجتماعی» شده بود و فضای اجتماعی در تاریخ بشر از زمانی تکوین پیدا کرد که سرمایه‌داری به عنوان فرآیند (یا مناسبات اقتصادی- اجتماعی) وارد پروسه تاریخی آن گردید. بیان موضوع «رابطه تکوینی فضای اجتماعی» با مناسبات سرمایه‌داری این موضوع نیست که بشریت تا قبل از آن تاریخ دارای زندگی اجتماعی نبوده است، بین «زندگی جمعی و زندگی اجتماعی با فضای اجتماعی» تفاوت وجود دارد.  چراکه قبل از تکوین مناسبات سرمایه‌داری بشریت دارای زندگی جمعی و اجتماعی بوده است اما «فضای جمعی» در این زندگی اجتماعی؛ یک فضای خانواده گی و حداکثر یک فضای عمومی بوده است و به لحاظ ساختاری و ماهوی فضای عمومی و فضای خانوادگی با فضای اجتماعی متفاوت می‌باشد زیرا مشخصه فضای اجتماعی عبارت است از «تولید اجتماعی و کار اجتماعی» که این ضرورت با ظهور مناسبات سرمایه‌داری در تاریخ بشر اتفاق افتاد، به عبارت دیگر بزرگ‌ترین تحولی که مناسبات سرمایه‌داری در تاریخ بشر بوجود آورد؛ «کار و تولید را که در دوران زمینداری و برده‌داری و سرواژی به شکل فردی بود» با ماشین بدل به کار و تولید جمعی و اجتماعی کرد! که ورود ماشین در تولید باعث ایجاد این تحول کیفی در تاریخ بشریت شد و شکل گیری و تکوین فضای اجتماعی برای بشریت را به همراه آورد. با تکوین فضای اجتماعی - شهرنشینی و رشد فرهنگ و سواد در بستر تکوین مدارس و دانشگاه‌ها همراه با رشد تکنولوژی و ایجاد نهادهای اجتماعی،  مصرف و عرضه و بازارهای کار و کالا و پول و بالاخره جامعه مدنی و انسان مدنی- شکل گرفت که این همه بسترساز ایجاد خواسته‌های متعالی‌تری در انسان گردید که؛ آزادی سیاسی و اجتماعی یکی از این خواسته‌های متعالی انسان است که در فضای اجتماعی به دست آمد. انسانی که در مناسبات ماقبل سرمایه‌داری و در فضای عمومی و فضای خانواده زندگی می‌کرد - هر چند از آزادی هم سخن می‌گفت- اما خواست او از آزادی با خواست کسی که آزادی را با زندگی در فضای اجتماعی و در مناسبات سرمایه‌داری تجربه می‌کند، کاملا متفاوت می‌باشد، در یک جامعه قبل از طرح «خواست آزادی اجتماعی و سیاسی» باید «ظرف آزادی» که فضای اجتماعی می‌باشد، تکوین پیدا کند و این ظرف (فضای اجتماعی) در یک جامعه حاصل نمی‌شود مگر - کار اجتماعی و تولید اجتماعی- شکل بگیرد که آن با توسل به مناسبات سرمایه‌داری و ماشین ایجاد می‌گردد.

لازم به یادآوری است که کار اجتماعی و تولید اجتماعی که معلول نظام سرمایه‌داری می‌باشد با اجتماعی شدن کار و اجتماعی شدن تولید و اجتماعی شدن مصرف و بازار که وظیفه مناسبات سوسیالیسم می‌باشد دو مقوله کاملا متفاوت هستند و تا زمانی که فضای اجتماعی به وسیله «کار اجتماعی و تولید اجتماعی و بازار اجتماعی» در یک جامعه بوجود نیاید تحقق سوسیالیسم در آن جامعه امکان ندارد زیرا سوسیالیسم بر «اجتماعی شدن تولید و توزیع و مصرف» استوار می‌باشد. اگر سخن از سوسیالیسم در حد - فضای عمومی و در فضای خانواده و در فضای خصوصی- معنی شود یک سوسیالیسم اخلاقی و ذهنی و تخیلی می‌باشد که مانند اتوپیای افلاطونی اگر در زمین قابل تحقق نباشد شاید در آسمان‌ها قابل انجام گردد! پس اگر مولوی در باب آزادی می‌گوید؛

کیست مولا آن که آزادت کند / بند رقیت زپایت بر کند

چون به آزادی نبوت هادی است / مومنان را زانبیا آزادی است (در دفتر ششم صفحه 419 سطر 24)

نباید این آزادی را با آزادی اجتماعی و سیاسی یکی دانست، زیرا آن آزادی که مولوی فریاد می‌زند در فضای خصوصی و خانواده و حداکثر در یک فضای عمومی است که به مناسبات ما قبل سرمایه‌داری تعلق دارد، پس معنا و مفهوم این آزادی (که یک آزادی فردی یا آزادی اخلاقی و یا آزادی انسانی می‌باشد) با آزادی اجتماعی و آزادی سیاسی متفاوت می‌باشد چراکه آزادی اجتماعی و آزادی سیاسی دارای مؤلفه‌های زیر است:

 الف - آزادی بیان؛

 ب - آزادی قلم؛

 ج - آزادی انتخابات؛

 د - آزادی مطبوعات؛

 ه - آزادی احزاب و سندیکا و...

که همه موارد فوق دلالت بر آزادی افراد جامعه در تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود می‌کند، چنین مفهومی از آزادی زمانی در یک جامعه تحقق پیدا می‌کند که آن جامعه از رشد فرهنگی و عینی و ذهنی نسبی برخورد باشد تا بتواند به تعیین سرنوشت خودش دست پیدا کند، یعنی اجتماع خود را بتواند مدیریت نماید و این امر قابل تحقق نیست مگر فضای اجتماعی (توسط کار اجتماعی و تولید اجتماعی و توزیع اجتماعی و سواد جمعی و...) تکوین پیدا کرده باشد، به این دلیل ما انقلاب کبیر فرانسه را به عنوان سر آغاز پیدایش شعار آزادی سیاسی و اجتماعی دانستیم که پیوند آن با انقلاب کبیر اکتبر در تاریخ باعث گردید تا آزادی مفهومی عمیق‌تر پیدا کند.

 

2 - آزادی جزو مقوله برابری است:

مقوله آزادی به این دلیل که خود در بستر رهائی به معنای «نفی موانع و امور سد کننده راه» است لذا دارای مضمون منفی می‌باشد و آزادی اگر در کنار امور اثباتی قرار نگیرد جایگاه واقعی خود را نمی‌تواند پیدا بکند، ما در انقلاب کبیر فرانسه که شعار آن «آزادی- برابری- برادری» بود و هم در انقلاب کبیر اکتبر روسیه که شعار آن «نان- صلح- آزادی» بود مشاهده کردیم که آزادی در کنار یک امر اثباتی دیگر که شعار «برابری» می‌باشد قرار گرفته است، البته در کنار هم قرار گرفتن این شعارها به صورت اتفاقی و تصادفی نیست چراکه «امر اثباتی نان و یا برابری» است که به آزادی معنا و مفهوم می‌بخشد و آزادی بدون آن یک موضوع نفی‌ائی می‌باشد که یعنی؛ یک مقوله بدون موضوع یا یک سالبه انتفاع به موضوع. موضوع مهم بعدی آزادی اجتماعی و سیاسی از جنس برابری می‌باشد (نه این که برابری موضوع آزادی است تا آزادی و برابری به عنوان دو مقوله غیر هم جنس و متفاوت بشوند) بنا بر این برای تعریف و تبیین موضوع آزادی قبل از آن باید موضوع عدالت و برابری را فهم کنیم و تا زمانی که نسبت به عدالت و برابری شناخت نداشته و تبیین و تعریفی مشخص از آن به دست نیاوریم، امکان تعریف و شناخت آزادی بر مبنای فوق برای ما وجود نخواهد داشت. ما در اینجا برای فهم و شناخت و تعریف این مبانی آن‌ها را به انواع زیر تقسیم می‌کنیم؛

برابری حقوقی؛

برابری اجتماعی؛

برابری اقتصادی؛

برابری سیاسی.

«برابری حقوقی» یعنی موضع یکسان همه افراد جامعه نسبت به قانون، و «برابری اجتماعی» یعنی نفی آپارتاید مذهبی و جنسی و نژادی و زبانی و فرهنگی بخش‌های جامعه نسبت به یک دیگر، و «برابری اقتصادی» به معنی سوسیالیسم است که شامل سه مؤلفه «اجتماعی شدن تولید و توزیع و مصرف» می‌باشد، و «برابری سیاسی» که به معنی اختیار و آزادی همه افراد جامعه به صورت علی السویه و جهت تعیین مدیریت و سرنوشت خود طبیعی است.  

با این تعریف از «برابری و عدالت» آزادی بستر ساز تمامی انواع برابری و عدالت (اعم از برابری حقوقی و برابری سیاسی و برابری اجتماعی و برابری اقتصادی) می‌شود و بدون آزادی در مؤلفه‌های گوناگون آن (اعم از آزادی بیان و آزادی قلم و آزادی احزاب و آزادی مطبوعات و آزادی انتخابات و آزادی فعالیت‌های سندیکائی و شورائی) امکان دسترسی به انواع برابری و تحقق آن‌ها در جامعه وجود ندارد که این خود به صورت مشخص در قامت برابری سیاسی ظاهر می‌شود! چراکه «برابری سیاسی در یک جامعه یعنی آزادی در بستر مؤلفه‌های گوناگون آن» پس با این نگاه به آزادی است که باعث می‌گردد تا آزادی از - صورت نفی‌ائی- خارج بشود و - صورت اثباتی- به خود بگیرد و از طرف دیگر «آزادی» تعریف کننده برابری اقتصادی و برابری سیاسی می‌شود، پس آزادی تنها با برابری قابل تعریف است چنان که برابری با آزادی قابل تعریف می‌باشد، البته تمامی افت‌های مقوله برابری و مقوله آزادی در زمان تحقق اجتماعی آن‌ها و در زمانی عینیت پیدا می‌کند که ما در عمل این دو مقوله را به صورت جدای از هم تعریف بکنیم یعنی مثل نظام سرمایه‌داری که بعد از انقلاب کبیر فرانسه در غرب به وقوع پیوست که گرچه در شعار انقلاب کبیر فرانسه آزادی در کنار برابری تعریف شده بود اما آنچه در جامعه سرمایه‌داری بعد از انقلاب در غرب پیش رفت منجر به تعریف عمل آزادی در کانتکس برابری نشد که این موضوع باعث گردید تا آزادی در غرب از صورت آزادی دموکراسی به آزادی لیبرالیستی تغییر ماهیت دهد. در آزادی دموکراسی تکیه اجتماعی بر آزادی می‌شود، در صورتی که در آزادی لیبرالیستی تکیه فردی بر آزادی می‌شود که باید خاطر نشان کرد تکیه فردی بر آزادی (چنانکه لیبرالیسم می‌کند) هرگز نمی‌تواند آزادی را بستر ساز تحقق - برابری حقوقی و برابری سیاسی و برابری اقتصادی و برابری اجتماعی- در یک جامعه سازد. البته همین انحراف در انقلاب کبیر اکتبر در شکل دیگری اتفاق افتاد در آنجا (برعکس آن چه در غرب به وقوع پیوست) برابری را منهای آزادی تعریف کردند که این موضوع باعث گردید تا به جای تحقق سوسیالیسم علمی در بستر شوراها - سوسیالیسم دولتی در بستر دولت توتالی‌تر- تحقق پیدا کند! که حاصل همه این‌ها در جامعه سرمایه‌داری غربی و هم جامعه سوسیالیست دولتی اتحاد جماهیر شوروی آن‌ها را گرفتار بحران ساختاری کرد، بنا براین تا مفاهیم به صورت علمی درک و فهم و هضم نشود و تا زمانی که فرهنگ آن در جامعه نهادینه نشود، امکان تحقق «آزادی و برابری» در جامعه وجود نخواهد داشت، ارائه تعریف مکانیکی از این مفاهیم نیز نمی‌تواند مشکل ما را حل کند، و یا آن را از یک جامعه دیگر بگیریم و به یک جامعه دیگر تزریق کنیم که این روش امکان تحقق در جامعه دیگری را پیدا نمی‌کند، آن چنان که روشنفکران قبل از مشروطیت (امثال میرزا فتح علی آخوند زاده و میرزا آقاخان کرمانی و عبدالرحیم طالبوف و میرزا ملکم خان تاتاری و...) گرفتار آن شدند، آنها به تاسی از انقلاب کبیر فرانسه و انتقال فرهنگ آن به جامعه ما کوشیدند تا به نهادسازی فرهنگی مفهوم «آزادی اجتماعی و سیاسی» بدهند، ولی به این علت که - بستر نهادینه فرهنگی- جهت تحقق مفهوم آزادی را از غرب وارد کردند موفق نشدند، اشکال روشنفکران رنسانس گر ما در قبل از مشروطیت که با شعار آزادی و قانون می‌خواستند جامعه استبداد زده تاریخی ما را دچار تحول بکنند، در این نبود که به طرح شعار آزادی و قانون پرداختند، بلکه در انتخاب بسترهائی بود که آن‌ها جهت نهادینه فرهنگی انتخاب می‌کردند. اگرچه تلاش افرادی مانند نائینی (در کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله) برای نهادینه کردن مفاهیم فوق کارساز تر از آن‌ها بود (هرچند که نائینی توسط اسلام فقاهتی اقدام به نهادسازی فرهنگی کرد که اندیشه او جامعه را آبستن آفاتی دیگری می‌کرد که نخستین قربانی آفت اسلام فقاهتی «خود او» بود که دستور داد تا کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» را جمع کنند و به رودخانه دجله بریزند). در ادامه انحراف در حرکت نسل اول روشنفکران مشروطیت در ایران، نسل دوم روشنفکران بعد از مشروطیت (امثال احمد کسروی، صادق هدایت، فروغی و...) هم گرفتار اشتباه گذشتگان شدند! اگرچه این‌ها در انتخاب «بستر نهادینه فرهنگی» با نسل اول متفاوت بودند و از علوم زمان مثل تاریخ تا فلسفه مدرن را در این راه استفاده کردند ولی در عمل موفق نشدند که آن را متحقق سازند که دلیل آن به مانند گروه اول در عدم تشخیص درست «بستر نهادینه فرهنگی» بازگشت پیدا می‌کرد.

 

3 - شرط لازم برای دستیابی به آزادی اجتماعی و آزادی سیاسی درک ضرورت‌های اجتماعی است:

ما بدون توجه به - تحلیل اجتماعی و طبقاتی و ساختاری و فرهنگی- به عنوان یک ضرورت در جامعه نمی‌توانیم به آزادی اجتماعی دست پیدا کنیم، البته معنای قانون علمی فوق این نیست که ما بر مبنای یک تحلیل عام و طبقاتی و فرهنگی بخواهیم در یک جامعه مشخص پی به ضرورت‌های آن جامعه ببریم، و به دلیل آن است که؛ ما در بستر ضرورت‌ها «جامعه‌ها» داریم و نه «جامعه» و چون جامعه‌ها داریم در رابطه با هر جامعه‌ائی نیز «ضرورت‌ها» وجود دارد و نه «ضرورت» و چون ضرورت‌ها در عرصه جامعه‌ها مطرح است پس شرط لازم برای دست یابی به آزادی در هر جامعه؛ درک ضرورت‌ها در آن جامعه می‌باشد! بزرگ‌ترین مسئولیت پیشگام در هر جامعه‌ائی کشف «ضرورت‌ها» می‌باشد، چراکه اصلا آزادی پاسخ به این ضرورت‌ها است، بنا براین در جامعه‌ائی که ضرورت‌ها مدفون است و جامعه هم نسبت به این ضرورت‌ها خودآگاهی ندارند آزادی در آن جامعه معنائی ندارد، مطابق اصل پیوند مفهوم آزادی با مفهوم ضرورت است که می‌توان گفت آزادی «چه نباید باشدها» نیست بلکه آزادی «چه باید باشدها» است یعنی در مبارزه آزادی خواهانه نمی‌گوید کی برود و کی بیاید، بلکه می‌گوید - چه برود و چه جای آن بیاید- و در همین رابطه آزادی اجتماعی گرفتنی و دادنی نیست بلکه آموختنی است، یعنی یک جامعه باید با فهم ضرورت‌ها آزادی را بیاموزد و در اینجا است که می‌توان گفت آزادی یک مفهوم پراکسیسی است (نه ایده‌آلیستی) که در عرصه عمل هدفدار و برای کشف ضرورت‌ها و پاسخ گوئی به ضرورت‌های اجتماعی معنا پیدا می‌کند. مطابق این تعریف از آزادی او دیگر یک مفهوم تعیین شده از قبل نیست که بتوانیم به صورت دفعی به آن دست پیدا کنیم بلکه یک «پروسس تدریجی الوصول» است که باید به موازات فهم ضرورت‌های اجتماع و پاسخ گوئی به آن دست پیدا کرد، به طور مثال تا زمانی که - طبقه کارگر ایران به ضرورت برخورداری از حق داشتن تشکل کارگری نرسد و یا به ضرورت ساعات کار عادلانه‌ایی نبرد و یا به برخورداری از سقف حقوق عادلانه کار- آگاهی پیدا نکند، آزادی برای او یک مفهوم عام مجرد و کلی و ایده‌آلستی خواهد بود! بنابراین تا زمانی که پیشگام در یک جامعه نتواند ضرورت‌ها را بدل به شعور کند هر گونه مبارزه آزادی‌خواهانه سیاسی تنها منجر به جا به جا کردن مستبدین و دیکتاتورها در قدرت خواهد شد و برای ما هیچ دستاورد دیگری در بر ندارد. پس برای تحقق آزادی؛ آنجا که آزادی اجتماعی درک ضرورت تعریف بشود و آزادی یک موضوع آموختنی باشد و نه یک موضوع دادنی یا گرفتنی، در آن صورت جامعه باید تئوری آزادی را از پیشگام (و بیرون از طبقه خود) دریافت نماید یعنی طبقه و جامعه به صورت خود به خودی نمی‌تواند از درون به این آگاهی دست پیدا بکند و از آنجا که آزادی به معنی درک ضرورت‌های اجتماعی می‌باشد، لذا در مبارزه آزادی‌خواهانه یا دموکراتیک ما نمی‌توانیم تنها بر یک بخش از جامعه (مثلا صرفا طبقه کارگر) تکیه بکنیم بلکه باید به گروه‌های اجتماعی وسیع‌تری تکیه کرد (که می‌تواند شامل طبقه کارگر و زحمت کشان شهر و روستا و نیروهای دموکراتیک اعم از دانشجویان و دانش آموزان و زنان و قشر متوسط شهری و... شود). ما برای مبارزه آزادی خواهانه با تکیه بر بخشی از نیروهای اجتماعی نباید بخش دیگر را که جزء نیروهای متحد ما در مبارزه آزادی‌خواهانه هستند منفرد کنیم.

مطابق این تعریف از آزادی و با این جایگاه از مبارزه دموکراتیک؛ دموکراسی و آزادی‌های سیاسی و اجتماعی شرط لازم جهت بستر سازی مبارزه سوسیالیستی در یک جامعه می‌باشد، ما در باب سوسیالیسم مطرح کردیم که؛ سوسیالیسم مانند سرمایه‌داری دارای آن مناسباتی نیست که به صورت جبری - خواه جامعه بخواهد خواه نخواهد- تحقق پیدا کند، بلکه سوسیالیسم زمانی در یک جامعه تحقق پیدا می‌کند که تبدیل به شعور و وارد خودآگاهی آن جامعه بشود و آن‌ها بر پایه این شعور و خودآگاهی اقدام به انتخاب سوسیالیسم بکنند؛ و طبیعی است که سوسیالیسم قبلا باید در بستر این شعور اجتماعی و در بستر مبارزه دموکراتیک «نهادینه اجتماعی» بشود و تا زمانی که سوسیالیسم در عرصه - مبارزه دموکراتیک طبقه کارگر و مبارزه سندیکالیستی و شورائی طبقه کارگر- نهادینه نگردد امکان تحقق سوسیالیسم به صورت دفعی وجود نخواهد داشت، پس آزادی و مبارزه دموکراتیک شرط تحقق مبارزه سوسیالیستی و نیز تحقق سوسیالیسم به عنوان یک مناسبات در یک جامعه می‌باشد و بدون آزادی و مبارزه دموکراتیک امکان تحقق سوسیالیسم شورائی وجود نخواهد داشت. برقراری آزادی سیاسی به عنوان یک مرحله مقدماتی و مطلقا ضروری بوجود می‌آید و تا آزادی سیاسی ایجاد نگردد تحقق سوسیالیسم (آن هم در جامعه استبدادی ایران) با تکیه بر اشکال دیگر و یا توسط مبارزه مخفی میسر نیست چراکه طبقه و نیروهای زحمت کش که بازوی اصلی و تکیه گاه اصلی سوسیالیسم می‌باشند تنها در بستر مبارزات علنی می‌توانند خود را نهادینه کنند و طبقه زحمت کش با تکیه بر تشکیلات نیروهای پیشگام یا گروه‌های دیگر اجتماعی در این طبقه هرگز نمی‌تواند خود را سازماندهی کند بلکه شرط لازم برای آن‌ها مبارزه در بستر تشکیلات خودی است که این تشکیلات تنها در شرایط علنی برای طبقه کارگر ممکن می‌شود. بنابراین وجود آزادی سیاسی در یک جامعه به عنوان یک مرحله مقدماتی و مطلقا ضروری مطرح است تا سوسیالیسم در آن جامعه تحقق یابد چراکه سازمان یابی طبقه کارگر به عنوان یک ضرورت قطعی و جهت تحقق سوسیالیسم در یک جامعه می‌باشد که انجام این مقصود تنها در بستر یک مبارزه دموکراتیک و در فضای باز سیاسی امکان پذیر خواهد بود و رهائی طبقاتی طبقه کارگر بدون رهائی سیاسی آن‌ها عملی نیست و رهائی سیاسی طبقه کارگر تنها در بستر آزادی‌های سیاسی و اجتماعی امکان پذیر می‌باشد، البته رهائی طبقاتی و سیاسی طبقه کارگر به توسط مدیریت تشکیلات عمودی پیشگام به انجام نمی‌رسد بلکه توسط «تشکیلات افقی طبقه سازمان یافته و خودآگاه کارگر» امکان پذیر می‌باشد.

پایان