اسلام اسکولاستیک یا اسلام اگزیستانسیالیست - قسمت 34 

اسلام اخلاقی یا اخلاق اسلامی؟ اسلام حقوقی یا اسلام حدودی؟ اسلام حقیقت یا اسلام لیاقت؟

اسلام معیشت یا اسلام شریعت؟ اسلام انسانی یا اسلام ابزاری؟ اسلام حقی یا اسلام تکلیفی؟

 

1 - انسان طبایع دار، انسان مکلف؛

 برای تعریف انسان از مناسب‌ترین اصطلاحات متعلق به - انقلاب کپرنیکی- است که می‌تواند فرآیند معرفت شناسی پروسس انسان را از آغاز تا کنون تعریف و تبیین نماید، تحولی که کپرنیک بر روی اندیشه بطلمیوس به وجود آورد به صورت خلاصه عبارت است از؛

اولا- بطلمیوس کره زمین را مرکز عالم می‌دانست و کپرنیک کره زمین را در منظومه شمسی تعریف کرد که ذره بی نهایت کوچک در کل هستی می‌باشد.

 

در ثانی- بطلمیوس مطرح می‌کرد که خورشید به دور زمین می‌چرخد و کپرنیک ثابت کرد این زمین است که به دور خورشید می‌چرخد. کپرنیک با تحول اندیشه معرفت شناسی انسان در مورد شناخت جهان و کیهان توانست به بیش از دو هزار سال حاکمیت کیهان شناسی (پیازی) بطلمیوس پایان دهد و جهان نوینی را در برابر چشمان بشر قرار دهد. در مورد انسان و تعریف از انسان هم موضوع به همین شکل بود چراکه پنج قرن قبل از میلاد که معرفت شناسی فلسفی بشر از یونان آغاز می‌شود انسان فلسفی یا فیلسوف در عرصه معرفت شناسی فلسفی دریافت که ثقل معرفت فلسفی «شناخت یا اپیستمولوژی» و موضوع محوری فلسفه و دستگاه فلسفی وجود «انسان و ذهن او» می‌باشد؛

پس بود دل جوهر و عالم عرض / سایه دل کی بود دل را غرض

لطف شیر و انگبین عکس دل است / هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است

مثنوی مولوی- دفتر سوم - صفحه 173 - سطر 19

ما بدون تعریف و شناخت کنکریت از انسان نمی‌توانیم؛ در عرصه دستگاه سازی فلسفی و تبیین فلسفی وجود، در عرصه اپیستمولوژی خود انسان و ذهن او، در عرصه پروسس تکوین انسان، برای انسان «معرفت وجود» قائل شویم! بشر فلسفی آن روز برای تعریف از انسان نیازمند به مبانی ثابت - خصلتی و خصوصیتی و معرفتی- در انسان بود تا با تکیه بر آن مبانی ثابت بتواند دست به تعریف و شناخت انسان بزند. به عبارت دیگر انسان فلسفی نمی‌توانست برای انسان سیالی که پیوسته در حال شدن می‌باشد[1]، یک تعریف جامع و کامل بدهد؛

به هر جزئی زکل کان نیست گردد / کل اندر دم زامکان نیست گردد

جهان کل است و در هر طرفه العین / عدم گردد و لا یبقی زمانین

دگر باره شود پیدا جهانی / به هر لحظه زمین و آسمانی

به هر لحظه جوان و کهنه پیر است / به هر دم اندر و حشر و نشیر است

در او چیزی دو ساعت می‌نپاید / در آن لحظه که می‌میرد بزاید

شیخ محمود شبستری- گلشن راز - صفحه 80 - سطر 4

 

آنان برای پرکردن این خلاء معرفتی بود که؛ به ساختن فرضیات مثلی و تکوین طبایع ایده آلیستی و فرضی و تخیلی در نا کجا آباد زمان و وجود دست می‌زدند، گاه برای خود عالم فرضی مثل می‌ساختند و زمانی عالم تخیلی در ترسیم می‌آوردند و گاهی دست به دامن فطرت قرآن می‌شدند و با تفسیر و تاویل غلط فلسفی - مبانی ثابت و فراتاریخی و ذاتی و غیر اکتسابی- خود ویژگی‌های حیاتی و معرفتی انسان را تبیین می‌کردند؛

منبسط بودیم و یک گوهر همه / بی سرو بی پا بدیم آن سر همه

یک گهر بودیم همچون افتاب / بی گره بودیم و صافی همچو آب

چون به صورت آمد آن نور سره / شد عدد چون سایه‌ای کنگره

کنگره ویران کنید از منجنیق / تا رود فرق از میان این فریق

مثنوی مولوی- دفتر اول - صفحه 36 - سطر 9 به بعد

 

آن‌ها در همین دستگاه هستی و وجود دست به دستگاه سازی ایده آلستی می‌زدند و با تبیین لایه‌های خیالی در این دستگاه وجود به دنبال پایه‌های ثابت خیالی و خود ساخته می‌گشتند تا با تکیه بر آن ثابت‌های خودساخته به تعریفی فلسفی از انسان دست پیدا کنند؛

چرخ با این اختران نیک و خوش زیباستی / صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

صورت زیرین اگر با نردبان معرفت / بر رود بالا همین با اصل خود یکتاستی

صورت زیرین که جاویدان و بی پایان بود / با همه و بی همه مجموعه یکتاستی

این سخن در رمز دانایان پیشین گفته‌اند / پی برد به رازها هر کس که او داناستی

در نیابد این سخن را هیچ فهم ظاهری / گر ابو نصرتی استی گر بوعلی سیناستی

میر فندرسکی

 

عین آتش در اثیر آمد یقین / پرتو و سایه وی است اندر زمین

لاجرم پرتو نپاید ز اضطراب / سوی معدن باز می‌گردد شتاب

قامت تو بر قرار آمد به ساز / سایه‌ات کوته دمی یک دم دراز

مثنوی مولوی - دفتر سوم - ص 205 - سطر 7

 

اما تنها فونکسیون آن معنا دار نمودن دستگاه فلسفی ازطریق ارائه تعریف از انسان بود؛

چون تو جزء عالمی پس ای مهین / کل آن را همچو خودانی یقین

چون تو بر گردی و بر گردد سرت / خانه را گردنده بیند منظرت

ور تو در کشتی روی بریم روان / ساحلیم را همی بینی دوان

گر تو باشی تنگدل از ملحمه / تنگ بینی جو دنیا را همه

ور تو خوش باشی به کام دوستان / این جهان بنمایدت چون بوستان

هر زمان مبدل شود چون نقش جان / نو به نو بیند جهانی در عیان

مثنوی مولوی - دفتر چهارم - ص 253 - سطر 29

 

در نتیجه در بین نظریه پردازان گذشته - اعتقاد به طبایع- به عنوان مبانی ثابت فلسفی و وجودی انسان جهت تعریفی هر چند ناقص از انسان، یک امر جبری بود. البته شکل تبیین این طبایع (طی دوره افلاطون تا ارسطو و از ارسطو تا کانت در اندیشه غربی و در فلسفه مسلمانان هم که متاسیاز فلسفه یونان و مغرب زمین بودند) از شکل - مثل افلاطونی تا طبایع ذاتی ارسطوئی و طبایع عالم ذر و فطرت- از قبل تعیین شده نبود ولی آنچه من حیث المجموع شیرازه همه این دیدگاه‌ها را در باب انسان مشخص می‌سازد آن که؛ انسان دارای ماهیتی می‌باشد که این ماهیت همان «طبایع انسان» است که به صورت غیر اکتسابی و ذاتی در وجود انسان از قبل نهاده شده است و لذا وجود انسان در چارچوب این ماهیت که از قبل مشخص و ذاتی است شکل می‌گیرد.

 

2 - انسان اگزیستانسیالیستی - انسان اسکولاستیکی:

اعتقاد به انسان ذاتی (طبایع) یا انسان اسکولاستیک توانست بیست و پنج قرن به دست و پای انسان زنجیر اسارت بزند، چراکه اعتقاد به انسان طبایع تنها یک اعتقاد نظری نبود که جمعی از فلاسفه و اندیشمندان و نظریه پردازان بشری در ذهنیت خود به آن اعتقاد داشته باشند و این اعتقاد آن‌ها هیچ تاثیر عملی مثبت یا منفی به حال بشریت نداشته باشد! برعکس بشریت در تاریخ حیات خود و به موازات تبیین و تعریف و تشریح اندیشمندان و نظریه پردازان - اعم از فلاسفه و انبیاء و عرفا و دانشمندان و...- که در مورد؛ «انسان، جامعه، تاریخ و جهان» مطرح می‌کردند، آن را در عمل به کار گرفته و از این طریق راه خود را پیدا می‌کردند عامل شناختی که بر پایه آن خود را می‌ساختند[2]. یعنی تا زمانی که ما برای بشریت انسان را بر الگوی انسان طبایع تعریف می‌کردیم بشریت نیز بر پایه مبانی انسان طبایعی به تعریف از خود دست می‌زد که نتیجه الگو برداری بشریت از این انسان طبایعی بوجود آمدن انسان تماشاگر و تسلیم طلب و بی اراده و بی اختیار و... بود در صورتی که با تعریف اگزیستانسیالیست از انسان مشاهده می‌کنیم که همان انسان تماشاگر و بی اراده و تسلیم طلب و بی اختیار قبلی بدل به انسان بازیگر و جامعه ساز و آفریننده و آزاده و تغییر دهنده می‌شود[3].

«...وَيضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيهِمْ... - هدف پیامبران این بود که بار و زنجیر و فشاری که بر دوش بشریت بود در همین جهان نابود کنند» (سوره اعراف - آیه 157).

«لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ - همانا پیامبری بر شما فرستادیم که از خود شما می‌باشد ولی برای این پیامبر رنج هائی که در این دنیا بر شما وارد شده است گران‌تر از خود شما می‌باشد و برای نجات شما از این رنج‌ها از خود شما حریص‌تر می‌باشد» (سوره توبه - آیه 128).

زین سبب پیغمبر با اجتهاد / نام خود وان علی مولا نهاد

گفت هر کاو را منم مولا و دوست / ابن عم من علی مولای اوست

کیست مولا آن که آزادت کند / بند رقیت ز پایت بر کند

چون به آزادی نبوت هادی است / مومنان را زانبیا آزادی است

مثنوی مولوی - دفتر ششم - صفحه 419 - سطر 24

 

از زمانی که بشریت بر پایه تعریف انسان اگزیستانسیالیست از؛ طبایع ذاتی و غیر اکتسابی و ماهیت مقدم بر وجود- خلع گشت انقلاب کپرنیک در تعریف انسان به وقوع پیوست و با حاکمیت تعریف اگزیستانسیالیسم از انسان دوران تعریف اسکولاستیک انسان سپری شد[4][1].  با تولد انسان جدید دوران انسان تماشاگر به سر رسید و انسان بازیگر و تغییر ساز پا به عرصه تاریخ گذاشت. چراکه تا قبل از نظریه انسان اگزیستانسیالیستی، فلاسفه و نظریه پردازان اسکولاستیک - اعم از فقها و متکلمین و عرفا و مفسرین و...- معتقد به نظریه - تقدم ماهیت بر وجود- بودند ولی از زمان پیدایش انسان اگزیستانسیالیستی دیگر این «وجود است که بر ماهیت تقدم پیدا کرد» و در ادامه جا به جائی وجود و ماهیت در تعریف اگزیستانسالیستی به مراتب انقلاب بزرگ‌تر و عظیم‌تری از انقلاب کپرنیک در خصوص تعریف انسان صورت گرفت، یعنی زمانی که انسان اگزیستانسیالیستی برعکس انسان اسکولاستیکی (که ماهیت او مبتنی بر همان مبانی طبایع تعریف می‌گشت و آن را مقدم بر وجود می‌دانست) دارای وجودی مقدم بر ماهیت می‌شود (که البته دیگر این ماهیت مانند ماهیت انسان اسکولاستیکی به صورت ذاتی و غیر اکتسابی نمی‌باشد بلکه ساخته و پرورده خود انسان انتخاب گر، خلاق، و آفریننده می‌باشد)، این اعتقاد به ماهیت موخر اکتسابی که آن را خود انسان ساخته است باعث ایجاد آن انقلاب کپرنیکی در انسانی می‌شود، در این مرحله انسان خود خالق ماهیت خویش می گرد و خود معمار این ماهیت خود ساخته موخر بر وجود می‌گرد.  انسان با اعتقاد به معماری و ساختن ماهیت خویش با - طبایع پیش ساخته اسکولاستیک- وداع می‌کند و خد  طبایع خویش را که همان وجود او است، می‌سازد و از این مرحله «بحث اخلاق در دیسکورس انسان اگزیستانسیالیستی جایگاه نظری و عملی به خود را پیدا می‌کن».

 

3 - اخلاق اگزیستانسیالیستی- اخلاق اسکولاستیکی:

انسان و اخلاق اگزیستانسیالیست متفاوت از انسان و اخلاق اسکولاستیک می‌باشد زیرا انسان و اخلاق اگزیستانسیالیستی عبارت است از معماری انسان در جهت ساختن ماهیت موخر بر وجود خود. «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يكُنْ شَيئًا مَذْكُورًا - إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا - إِنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا -  آیا انسان می‌داند که زمانی از تاریخ بر او گذشت که او اصلا خودآگاهی نداشت و لذا قابل ذکر در تاریخ هم نبود- از زمانی انسان در تاریخ و وجود قابل ذکر شد که توانست معمار ساختن ماهیت خویش از وجودش که نطفه امشاج بود گردید» (سوره انسان - آیه 1) و در این معماری وجودی به شناخت و آگاهی رسید و توانست راه رفتن و هدایت خود را پیدا کند. در دیسکورس قرآن فعل خداوند توسط مخلوق او که انسان باشد به انجام می‌رسد و نه به صورت مجرد و مکانیکی.

در حدیث آمد که یزدان مجید / خلق عالم را سه گونه آفرید

یک گروه را جمله عقل و علم و جود / آن فرشته است نداند جز سجود

نیست اندر عنصرش حرص و هوا / نور مطلق زنده از عشق خدا

یک گروه دیگر از دانش تهی / همچو حیوان از علف در فربهی

او نبیند جز که اصطبل علف / از شقاوت غافل است و از شرف

این سوم هست ادمی زاد و بشر / از ملائک نیمی و نیمی زخر

نیم خر خود مایل سفلی بود / نیم دیگر مایل علوی شود

تا کدامین غالب آید در نبرد / زین دو گانه تا کدامین برد نرد

عقل اگر غالب شود پس شد فزون / از ملائک این بشر در آزمون

شهوت ار غالب شود بس کمتر است / از بهائم این بشر زان کابتر است

آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب / وین بشر با دو مخالف در عذاب

مثنوی مولوی - دفتر چهارم - صفحه 239 - سطر 39 به بعد

اخلاق اسکولاستیکی یعنی؛ پاس داری از ماهیت از پیش تعیین شده که بر پایه قوای سه گانه - شهویه، غضبیه، عقلیه- در انسان شکل می‌گیرد اما در اخلاق اگزیستانسالیست انسان معمار و آفریننده ماهیت خود می‌باشد و هیچ گونه شکل بندی قبلی و ذاتی و غیر اکتسابی در او وجود ندارد.

«وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ -آن زمان که خداوند شما را از شکم‌های مادرانتان متولد کرد نه بالقوه و نه بالفعل هیچگونه شکل بندی و شناخت و معرفت ذاتی و غیر اکتسابی قبلی نداشتید، و تمامی آنچه که در این دنیا صاحب شده‌اید اکتسابی خودتان می‌باشد و با تلاش خودتان به شناخت سمعی و شناخت بصری و شناخت قلبی دست پیدا کرده‌اید» (سوره نحل - آیه 78).

در اخلاق اسکولاستیک تمامی ماهیت انسان به صورت فطرت از پیش تعیین شده است و به شکل بالقوه با انسان در زمان تولد فعلیت می‌یابد و تنها رسالت انسان این است که فطرت بالقوه را که همراه خود آورده و همان ماهیت حقیقی او می‌باشد به فعلیت در آورد. اما در اگزیستانسیالیست پایه اخلاق مبتنی است بر «اراده و انتخاب و آزادی انسان» در بستر دیالکتیک نفسانی که بین دو کشش روح خدا و لجن متعفن ماهیت انسان را می‌سازد.

«وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا - فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا - وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا - قسم به نفس انسان و آنچه این نفس را شکل می‌دهد- برای تطور نفس آن را پیوسته در برابر دو موج و کشش فجور و تقوا قرار دادیم- پس رستگار شدند آن کسانی که بر پایه تقوی خود را پاک کردند- و زیانکار شدند آنانی که با کشش فجور نفس خود را منحرف کردند» (سوره شمس- آیه 7 تا 10).

اخلاق اسکولاستیک عبارت است از؛ سفارشات و توصیه‌های فقهی و صوفیانه که به صورت مکانیکی و در شکل تکلیف فردی یا دولتی تجویز می‌گردد، در اخلاق اگزیستانسیالیست فرد «و نفس» در پراتیک اجتماعی تعالی پیدا می‌کنند.

«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيتِي قَالَ لَا ينَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ -و آن زمان که ما ابراهیم را در مبارزه اجتماعی و سختی‌های آن مورد آزمایش قرار دادیم و بر اثر تعالی وجودی ابراهیم که در همین بستر به دست آورد او را به امامت بشریت بر گزیدیم- پس در پاسخ ابراهیم که برای ذریه خود نیز در خواست امامت بر بشریت کرد گفتیم که این امر در صورتی میسر است که ایشان به مانند خودت در مسیر عدالت اجتماعی حرکت کنند و با ظالمین پیوند پیدا نکنند» (سوره بقره - آیه 124).

در اخلاق اسکولاستیک نفس انسان باید در گوشه عزلت و در بستر ریاضت فردی کشته بشود[5]، اما مبانی اخلاق در اگزیستانسیالیست «عبادت و کار اقتصادی و مبارزه اجتماعی» می‌باشد.

«يا أَيهَا الْمُدَّثِّرُ - قُمْ فَأَنْذِرْ - وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ - وَثِيابَكَ فَطَهِّرْ - وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ - وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ - وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ - ای غارنشین حرا و ای گوشه عزلت برای تزکیه نفس و اخلاق نشسته به پا خیز و برای خودسازی و اخلاق به طرف جامعه برو و جامعه خفته خودت را انذار کن و در کنار آن پروردگارت را هم عبادت کن و بدین ترتیب تخلق به اخلاق حمیده کن و از کارهای زشت دوری کن و در کار اجتماعی بر مردم منت نگذار و کار خود را بزرگ نکن و در راه پروردگارت در حرکت اجتماعی مقاومت کن» (سوره مدثر - آیه 1 تا 7).

مبانی اخلاق اسکولاستیک عبارتند از؛ کشتن نفس، ریاضت، عزلت گرائی و ملامت گری و اخلاق اگزیستانسیالیستی که مشتمل بر اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی است در چارچوب عدالت تعریف می‌شود که اعم از؛ عدالت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، معرفتی و عدالت اخلاقی می‌گردد. مبانی اخلاق در اسکولاستیک شامل؛ عدالت فردی و نفسانی و اخلاقی می‌باشد که در چارچوب توازن ما بین قوای سه گانه - شهویه و غضبیه و عقلیه- به صورت فردی تبارز می‌یابد.

 

ادامه دارد



[1]. هیچ گونه پایه ثابت خصلتی و خصوصیتی نه در ذهن و نه در عین، نه در بیولوژی و نه در فیزیولوژی و نه در اپیستمولوژی وجود ندارد.

[2]. و به دلیل اساسا؛ رابطه انسان با علوم طبیعی و علوم انسانی متفاوت می‏باشد فرضا در مورد فونکسیون علوم طبیعی؛ انسان با آگاهی به قانون مندی حاکم بر طبیعت توان آن را پیدا می‏کند تا خود را از زندان طبیعت نجات دهد، که البته این موضوع به نتیجه رابطه انسان با طبیعت بر می گردد که پس از آگاهی از کارکرد طبیعت حاصل می شود، چرا که در خصوص رابطه طبیعت با انسان برعکس فونکسیون قبلی شما چه به نظریه بطلمیوس معتقد باشید و چه به نظریه کپرنیک در هر دو صورت طبیعت کار خودش را می‏کند و شناخت شما هیچ تاثیری در حرکت آنها نخواهد داشت، یعنی در این مرحله از شناخت شما این اشتباه در «فهم» شما است نه در «کارکرد» زمین و خورشید و کیهان و منظومه شمسی، در صورتی که در خصوص علوم انسانی موضوع کاملا عکس علوم طبیعی می‏باشد چراکه در علوم انسانی تا زمانی که انسان نشناسد و کشف نکند و بر طبق آن عمل نکند موضوع اصلا تحقق و واقعیت خارجی پیدا نمی‏کند، مثلا تا زمانی که ما سوسیالیسم را نشناسیم و با اراده و آگاهی خودمان در جامعه پیاده نکنیم مقوله سوسیالیسم مانند طلوع آفتاب خودش را به ما معرفی نمی‏کند یا خودش جبرا تحقق پیدا نمی‏کند در خصوص موضوع و تعریف انسان هم حقیقت باز به همین شکل می‏باشد.

[3]. و به همین دلیل متدولوژی پیامبران ابراهیمی و در راس آنها پیامبر اسلام جهت ساختن انسان نو و جامعه نو و تاریخ نو بر همین پایه استوار بوده است چراکه آنها می‏کوشیدند تا بر پایه سه اصل توحید و نبوت و معاد یک تعریف جدیدی از انسان و جامعه و تاریخ برای بشریت به ارمغان بیاورند تا آن تعریف نو الگوئی جهت ساختن انسان نو و جامعه نو و تاریخ نو بشود و گرنه حاصل آن همه تلاش و زحمت شبانه روزی آنها بدل می‏شد به یک سلسله بحث‏های کلامی برای خواص که بود و نبودشان هیچ فونکسیونی برای بشریت و عوام نمی‏داشت.

[4]. در همین رابطه به این نظریه کارل مارکس که در کتاب تزهای فویر باخ مطرح می‏کند باید توجه ویژه‏ائی بکنیم چرا که او می‏گوید: «تاکنون فلاسفه جهان را تفسیر می‏کردند اما سخن بر سر تغییر آن است» که اگر بخواهیم در همین رابطه این کلام دوران ساز کارل مارکس را تبیین نمائیم باید بگوئیم که تاکنون فلاسفه بر پایه انسان اسکولاستیکی فقط انسان تفسیرگر می‏ساختند برای ساختن انسان تغییرگر جهان ساز و جامعه ساز باید انسان اگزیستانسالیستی بازیگر و تغییرگر و جامعه ساز بسازیم.

[5]. در شرح و حال ربیع ابن حسین (خواجه ربیع که امروز قبرش در مشهد است و زیارتگاه ایرانیان می‏باشد) نوشته اند که او؛ از سربازان سپاه امام علی بود و تا بعد از قیام امام حسین هم زنده بود و از آنجا که مردی زاهد بود و اخلاق را در بستر اسکولاستیک آن دنبال می‏کرد لذا از امام علی خواست که او را در جنگ‏های داخلی صفین و نهروان و جمل شرکت ندهد و  امام علی هم در پاسخ به درخواست خودش، او را به مناطق مرزی ایران فرستاد تا از مرزهای آن منطقه حراست کند. ربیع ابن حسین بعد از شهادت امام علی به مشهد رفت و در گوشه‏ائی دور افتاده از شهر مشهد یعنی همان جائی که امروز قبر او قرار دارد گوشه عزلت پیدا کرد و شروع به خودسازی نمود. اما در شرح شیوه خودسازی او نوشته اند که او؛ یک قبر کنده بود و برای مدت 20 سال و در طول 24 ساعت در روز (جز مواقعی که برای رفع حاجت بود) از آن بیرون نمی‏آمد و درون این قبر می‏خوابید و در آنجا دائما مشغول ذکر بود و جز ذکر خدا هیچ صحبت دیگری نمی‏کرد. می‏گویند او در طول این 20 سال تنها یک بار یک جمله خارج از ذکر خدا گفت و آن زمانی بود که خبر شهادت امام حسین و اهل بیت او را به او دادند و او در واکنش به این خبر گفت "وای براین امت که فرزند پیامبر خود را کشتند" و بعدا تا آخر عمر استغفار می‏کرد که چرا این جمله خارج از ذکر خدا را بر زبان آورده است! و زهد و اخلاق ربیع ابن حسین پارادیم کیس اخلاق اسکولاستیکی است.