الفبای اندیشه محمد پیامبر انسان،
در مقایسه با اندیشه ارسطو و هگل
1 - خدای محمد: برای فهم و شناخت خدای محمد باید در یک رابطه قیاسی، خدای محمد را در کنار خدای ارسطو و خدای هگل دو اعجوبه بشریت در دنیای قدیم و دنیای مدرن قرار دهیم تا با مقایسه این خدایان بتوان به فهم خدای محمد دست پیدا کرد، چراکه اگر ما فقط از زاویه درون دینی و فقط با عینک قرآن و تاریخ بخواهیم به اندیشه محمد دست پیدا کنیم شناخت اندیشه محمد از این منظر فقط به درد متدینین به دین میخورد.
اما از آنجائیکه مخاطب محمد در همه جا انسان به معنای کامل کلمه بوده است طبیعی است که فهم اندیشه محمد تنها از منظر دین و تاریخ و قرآن نمیتواند پاسخگوی نیاز انسان در همه دورانها و در همه عصرها و نسلها باشد. در این رابطه ما در این نوشته بر آنیم تا برای فهم الفبای اندیشه محمد از منظر برون دینی، مبانی اندیشه محمد را در کنار اسطورههای اندیشه بشریت فهم کنیم تا در قیاس اندیشه محمد در کنار اندیشه غولهای اندیشه بشریت، بینیم آیا محمد برای انسان در یک مقیاس جهانی و تاریخی و علمی حرفی برای رهائی نظری و عملی انسان دارد یا نه؟ طبیعی است که فربهترین موضوعی که میتوان در این رابطه قیاسی قرار دهیم موضوع خدا است که شاه فنر اندیشه هر مومن و معتقد به خدا را تشکیل میدهد، طبیعی است که هر کس آنچنانکه جهان را تبیین و نظاره میکند خداوند را تبیین مینماید، پس فهم مقایسهائی موضوع خداوند در اندیشه بزرگان تاریخ بشر امثال ارسطو و هگل با خداوند در اندیشه محمد، میتواند تبیین کننده چارچوب کلی اندیشه این بازرگان باشد.
الف – خدای ارسطو: خدای ارسطو محرک اولیه است، خدای ارسطو محرک غیر متحرکی است که بیگانه با طبیعت در عالم هور قلیائی ماورای الطبیعت ساکن میباشد، خدای ارسطو محرک اولیه یک حرکت مکانیکی در جهان میباشد که مانند خدای نیوتن تنها به صورت کوک کردن اولیه ساعت جهان، طبیعت و هستی را به حرکت در آورده است و یا مانند خدای دکارت است که میگفت «ماده و حرکت را به من بدهید من جهان را میسازم».
خدای ارسطو مانند خدای دکارت بیرون از این جهان میباشد، خدای ارسطو بیگانه با طبیعت است چرا که از نگاه ارسطو این طبیعت و وجود تنها در آغاز تکوین خود جهت ایجاد آن حرکت اولیه نیازمند به خدا بوده است و از بعد از ایجاد آن حرکت اولیه دیگر این جهان نیازمند به خدا نمیباشد و لذا رابطه خدا با این جهان رابطه تماشاگر است، خدای ارسطو آنچنانکه با طبیعت بیگانه است و رابطه مکانیکی با طبیعت دارد با انسان بیگانه و غریب میباشد، چراکه از منظر ارسطو تنها پیوند خدا با انسان در چارچوب روح بیگانه با بدن انسان شکل میگیرد که این روح به صورت یک زندانی در زندان بدن انسان به صورت موقت ساکن میباشد و از آنجائیکه از نگاه ارسطو هیچ سنخیتی بین این روح و این بدن وجود ندارد در نتیجه خدای ارسطو نیز هیچ سنخیتی با انسان طبیعی و انسان مادی و انسان عینی و انسان واقعی ندارد.
خدای ارسطو علت نخستین و علتالعلل اولیه جهان و هستی و وجود است که به علت یکنواختی و تکراری بودن و انجام حرکت این جهان در کانتکس قوه و فعل از پیش تعیین شده در چارچوب تقدم اصل ماهیت بر وجود دیگر، این خدای محرک اولیه و علت نخستین و علتالعلل جهان و وجود نمیتواند در عالم خلقت اقدام به نوآوری بکند چراکه تنها این هستی میتواند در بستر استحاله قوه به فعل ظاهر شود نه بیشتر و در همین رابطه است که از نظر ارسطو هستی و وجود و جهان تاریخ ندارد بلکه فقط طبیعت و ماهیت از پیش تعیین شده دارد.
خدای ارسطو فقط معلول رابطه نیاز متحرک به محرک اولیه است و هیچ سنخیتی و رابطهائی و نیازی دیگر بین وجود و جهان و طبیعت با خدای ارسطو ندارد، به عبارت دیگر خدای ارسطو مولود سه مقوله حرکت و محرک و متحرک میباشد و بیرون از این سه مقوله خدای ارسطو جائی در هستی ندارد و لذا در این رابطه است که خدای ارسطو هم محرک غیر متحرک میباشد و هم ماوراء الطبیعه بیگانه با طبیعت است، چرا که از نگاه ارسطو آنچنانکه طبیعت از ماوراء طبیعت جدا و بیگانه است محرک از متحرک جدا و بیگانه میباشد و هستی و طبیعت ثابت و یکنواخت و غیر تکامل پذیر میشود و رابطه بین محرک و متحرک که همان حرکت میباشد همیشه به صورت برونی و مکانیکی است.
خدای ارسطو تنها در چارچوب قوه و فعل و تقدم قوه بر فعل و تقدم ماهیت بر وجود و اعتقاد به وجود طبیعی در چارچوب قوه و فعل و وجود و ماهیت به جای وجود تاریخی به معماری اولیه این جهان در مرحله ازل پرداخته است، خدای ارسطو تنها در تابوت دوآلیسم بین طبیعت و ماوراء الطبیعت، روح و بدن، ذهن و عین، ماده و حرکت، قوه و فعل توان حیات و زنده ماندن را دارد.
خدای ارسطو تنها در چارچوب هیولای اولی اولیه قابل تبیین و تفسیر و تشریح میباشد چراکه از منظر ارسطو تنها و فقط این هیولای اولی اولیه است که قوه محض میباشد و فارغ از هر گونه فعلیتی است و به علت این خاصیت قوه محض بودن هیولای اولی باعث شده تا این هیولای اولی توانائی پذیرش هر گونه صورتی را داشته باشد، گرچه خود هیچ صورتی را ندارد، خدای ارسطو یک خدای محیطی است بر وجود و هرگز توان محاط شدن و ورود در وجود ندارد و همین خاصیت محیطی خدای ارسطو باعث شده تا از بیرون تنها به تکان اولیه وجود در چارچوب قوه و فعل و ماده و صورت اکتفا کند.
خدای ارسطو آنچنانکه او معتقد به تقدم قوه بر فعل، ماهیت بر وجود، ماده بر صورت، ذهن بر عین، روح بر بدن بود تکوینی ابدی و ازلی به دست خود بیرون از این جهان و هستی تنها در عالم هور قلیائی داشته است، خدای ارسطو آنچنانکه او در عالم شناخت معتقد به تقسیم تصور و تصدیق و تقسیم تصور و تصدیق به تصور و تصدیق بدیهی و نظری بود و همیشه تصور و تصدیق بدیهی را بسترساز تصور و تصدیق نظری میدانست و تصور و تصدیقات بدیهی را به لحاظ زمانی و تکوینی مقدم و امری فطری و غیر تکوینی میدانست که قبل از خلقت به صورت یک پکیج همراه انسان میباشد، خدای او نیز تکوینی مقدم بر جهان و وجود داشته و هیچ رابطهائی و نیازی بین او و این جهان وجود ندارد.
خدای ارسطو آنچنانکه از دیدگاه او اندیشه، کلید اندیشه میباشد و اندیشه تنها از راه اندیشه حاصل میشود و هیچ نیازی در تکوین اندیشه به عمل ندارد خدای او هم در تکوین خود هیچ نیازی به خلقت جهان و طبیعت و وجود نداشته و ندارد و خود بی این خلقت و جهان و طبیعت کامل و تمام میباشد، خدای ارسطو آنچنانکه او در عرصه شناخت معتقد بود که اندیشه تنها از اندیشه بوجود میآید و اندیشه تنها معیار اندیشه میباشد و اندیشه تنها معیار شخصیت انسان است نه عمل، هیچ پیوندی با خلقت و جهان و انسان به لحاظ وجودی ندارد.
خدای ارسطو حیاتش تنها در بستر و چارچوب دوآلیسم قوه و فعل، طبیعت و ماوراء الطبیعت، روح و بدن، ماهیت و وجود، انسان و طبیعت، عین و ذهن، برده و بردهدار در خلقت ممکن میباشد و طبیعی است که این خدای دوآلیسم سوار در عرصه توحید بین روح و بدن، قوه و فعل، ذهن و عین، ماهیت و وجود، محرک و متحرک میمیرد، خدای ارسطو آنچنانکه او در تبیین خلقت انسان و جامعه انسانی معتقد به کار طبیعی و تقسیم کار طبیعی از پیش تعیین شده بود و معتقد بود که برده از زمان تکوین برده آفریده شده است آنچنانکه بردهدار از زمان تکوین بردهدار خلق شده است و هیچ دستی نمیتواند تغییری در خلقت آنها بدهد و کار طبیعی را مقدم به کار اجتماعی تبیین میکرد و کار طبیعی را خالق کار اجتماعی میدانست و الانسان مدنیته بالطبع را مقدم بر الانسان مدنیته بالتتبع میدانست، خدائی ساکن و ثابت بیرون از وجود میباشد که دارای خلقتی مقدم بر وجود و بی نیاز به خلقت وجود میباشد، خدای ارسطو تنها خالق قوه است نه فعل، خدای ارسطو تنها خالق روح است نه بدن، خدای ارسطو تنها خالق ماوراء الطبیعت است نه طبیعت، خدای ارسطو تنها خالق کار طبیعی و فطرت است نه کار اجتماعی و پراکسیس، خدای ارسطو تنها خالق ایده است نه ماده، خدای ارسطو تنها خالق خلقت طبیعی است نه خلقت تاریخی.
ب - خدای هگل: خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که ساکن و ثابت و بیرون از طبیعت در عالم ماوراء الطبیعت بیکار به تماشای این جهان نشسته است) یک خدای دائما در حال شدن و دائما در حال تکامل میباشد خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که یک خدای غیر تکامل پذیر میباشد) یک خدای تکامل پذیر است که تکاملش در بستر تکامل همین طبیعت مادی انجام میگیرد، خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که بیگانه با طبیعت و هم جنس با ماوراء الطبیعت است) بیگانه با ماوراء الطبیعت و هم جنس با طبیعت میباشد، خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که بیرون و محیط بر طبیعت است) یک خدای محاطی و در درون طبیعت میباشد، خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که غیر تکامل پذیر میباشد) یک خدای تکامل پذیر است که این تکاملش در بستر دیالکتیک در سه فرآیند تز و آنتی تز و سنتز انجام میگیرد و از مرحله ایده اولیه این خدای ناقص شروع به تکامل میکند و به مرحله طبیعت میرسد و از طبیعت هم این خدا تکامل میکند و به مرحله انسان میرسد و از آنجا این خدا تا عقل کلی نهائی تکامل پیدا میکند.
خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که یک خدای محرک غیر متحرک میباشد) خدائی متحرک محرک میباشد، خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که خالق حرکت مکانیکی در طبیعت و هستی میباشد) یک خدای مخلوق حرکت دینامیکی وجود است، خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که تنها علت نخستین برای هستی و طبیعت میباشد و هیچ نیازی به حرکت و تکامل ندارد) عقل کلی است که تنها در پایان حرکت تکاملی وجود در بستر تکامل طبیعت و انسان حاصل میشود نه در آغاز خلقت آنچنانکه ارسطو میگوید، خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که تنها محرک غیر متحرک و ساکن میباشد) متحرک حرکت آفرین دیالکتیک و تکامل در خلقت است.
خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که یک خدای بی نیاز به هستی و طبیعت میباشد) یک خدای نیازمند به تکامل در بستر خلقت دیالکتیکی وجود در مراحل طبیعت و انسان است که نیاز او به تکامل در بستر طبیعت و انسان بر پایه تعامل با طبیعت و انسان به صورت نفی و نفی در نفی و اثبات وجودی سنتز در مرحلهائی متکاملتر انجام میگیرد، خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که در کانتکس دوآلیسمهای طبیعت و ماوراء الطبیعت، روح و بدن، ماده و صورت، عین و ذهن، ایده و رئال، قوه و فعل، ماهیت و وجود جهان را مدیریت میکند) خدائی است که در چارچوب وحدت طبیعت و ماوراء الطبیعت، ایده و ماده، ذهن و عین، ابژه و سوبژه، روح و بدن، قوه و فعل جهان را توسط دیالکتیک مدیریت میکند، خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که تنها خالق یک حرکت اولیه و مکانیکی برای طبیعت میباشد) خدائی است که خالق حرکت دینامیکی پی در پی و مستمر در بستر دیالکتیک سه مولفهائی تز و آنتی تز و سنتز است.
خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که تنها محرک غیر متحرک و ساکن میباشد) هم محرک است و هم متحرک و محرک بودن او به خاطر متحرک بودن او است نه بالعکس، خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که علت نخستین وجود و خالق حرکت مکانیکی و اولیه وجود میباشد) مخلوق دیالکتیک وجود است که باعث تکوین شدن و تکامل و صیرورت به صورت پیوسته و مستمر در تعامل با طبیعت میشود و به همین دلیل خدای هگل گرچه خدائی در آغاز ناقص میباشد جهت رفع این نقص خود نیازمند به تکامل میگردد و برای انجام این تکامل خود در کانتکس وجود و طبیعت و انسانی به درون این طبیعت حلول میکند و همراه با طبیعت و انسان در بستر دیالکتیک تز و آنتی تز و سنتز تکامل میکند.
خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که از قبل از خلقت در عالم ازل به صورت کامل وجود دارد و اصلا نیازی به تکامل و رشد ندارد و به همین دلیل بر جدائی طبیعت و ماوراء الطبیعت و جدائی محرک و متحرک تکیه زده است و غیر تکامل پذیر میباشد) خدائی است که در مرحله نهائی خلقت به صورت عقل کل شکل کامل خود را پیدا میکند و تا قبل از نیل به آن مرحله نهائی، - این خدای ناقص به صورت ایده و روح میباشد هر چند این ایده تا قبل از نیل به عقل کل از نظر هگل خدا میباشد - ولی خدای نهائی هگل در مرحله نهائی خلقت در بستر تکامل حاصل میشود که خود مخلوق حرکت دینامیکی وجود در بستر دیالکتیک شدن هستی میباشد.
خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که تنها در چارچوب هیولای اولی که قوه محض میباشد قابل تبیین میباشد) تنها در کانتکس اصل تکامل وجود که سنتزی مولود تز و آنتی تز طبیعت و انسان است حاصل میشود، خدای هگل برعکس خدای ارسطو (که ماقبل تکوین خلقت وجود و طبیعت و انسان در عالم هور قلیائی ماوراء الطبیعت ساکن بوده است) خدائی است که نیازمند به طبیعت و انسان برای تکامل خود میباشد و در بستر این نیاز به خلقت وجود و طبیعت و انسان است که دست به تکوین خلقت میزند و پابپای این طبیعت و خلقت با وجود و در درون وجود به صورت «وحدت وجود» پیش میرود و حتی برای یک آن وجود و هستی را رها نمیکند تا به تماشای آنها بنشیند بلکه بالعکس، خدای هگل برعکس خدای ارسطو و خدای نیوتن که یک خدای تماشاگر صرف میباشد خدائی است بازیگر صرف که در عرصه این بازیگری پیوسته رشد و تکامل میکند، یعنی خدای هگل با تکامل خود توانسته است طبیعت و انسان را بیافریند.
خدای هگل برعکس خدای ارسطو و خدای نیوتن و دکارت (که یک خدای مکانیکی و بیرونی و محیطی میباشد) خدائی است که با طبیعت و هستی و انسان وحدت وجود دارد و برعکس وحدت وجود عرفا - که طبیعت و هستی را در وجود خداوند تبیین میکردند - هگل در کانتکس وحدت وجود خود، وجود خداوند را در چارچوب تکامل طبیعت و انسان تبیین میکند، به عبارت دیگر بر پایه وحدت وجود عرفا، طبیعت و انسان در وجود خداوند قرار دارد در صورتی که بر پایه اصل وحدت وجود هگل، خدا در وجود طبیعت و انسان قرار میگیرد.
2 - خدای مولوی: خدای مولوی برعکس خدای هگل، خدای ارسطو، خدای نیوتن و خدای دکارت اصلا فاصلهائی با وجود در اشکال مختلف طبیعت و انسان ندارد و همه وجود در اشکال مختلفش رشد و تکامل خود را از او میگیرند.
مثنوی - دفتر سوم - ص 158 - سطر 16
متصل نی منفصل نیای کمال / بلکه بی چون و چگونه ز اعتدال
ماهیانیم و تو دریای حیات / زندهایم از لطفت ای نیکو صفات
تو نگنجی در کنار فکرتی / نی به معلولی قرین چون علتی
خدای مولوی برعکس خدای ارسطو، نیوتن، دکارت و هگل پیوندش با وجود به صورت عشق است و محبت.
کلیات دیوان شمس تبریزی - غزل 2219 - ص 832 سطر 6 به بعد
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو / پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو / ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید بگفت / آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دیگر میترسم / گفت آن چیز دیگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت / سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است / گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد / گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خدا است / گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
خدای مولوی برعکس خدای ارسطو، نیوتن، دکارت و هگل خدائی است که دائما در حال خلقت جهان و وجود میباشد و دائما این خلقت در حال تکامل از وجود تمام و کمال او جاری میشود.
مثنوی - دفتر اول - ص 61 - سطر 29 به بعد
کل یوم و فی شان بخوان / مرو را بیکار و بی فعلی مدان
کمترین کارش به هر روز آن بود / کاو سه لشکر را روانه میکند
لشکری زاصلاب سوی امهات / بهر آن تا در رحم روید نبات
لشکری زارحام سوی خاکدان / تا زنر ماده پر گردد جهان
لشکری از خاکدان سوی اجل / تا ببیند هر کسی عکس العمل
با زبی شک بیش از اینها میرسد / آن چه از حق سوی جانها میرسد
آن چه از جانها به دلها میرسد / آن چه از دلها به گلها میرسد
خدای مولوی برعکس خدای ارسطو، نیوتن، دکارت و هگل هم منشاء تکامل است و هم منتهای کمال است و عامل موضوع کمال و تکامل در هستی، جهان و طبیعت میباشد و بی او کمال در عالم و حرکت، بی معنی میباشد خود کمال پذیر نیست ولی کمال بخش میباشد.
دیوان شمس تبریزی - ص 212 - غزل 362 - سطر 7
چیست نشانی آنک هست جهان دگر / نو شدن حالها رفتن این کهنههاست
روز نو و شام نو باغ نو و دام نو / هر نفس اندیشه نو نو خوشی و نو عناست
عالم چون آب جوست بسته نماید ولیک / میرود و میرسد نو نو این از کجاست
نو ز کجا میرسد کهنه کجا میرود / گر نه ورای نظر عالم بی منتهاست
مثنوی - دفتر اول - ص 39 - سطر 16
از عدمها سوی هستی هر زمان / هست یا رب کاروان در کاروان
باز از هستی روان سوی عدم / میروند این کاروانها دم به دم
خدای مولوی برعکس خدای ارسطو، نیوتن، دکارت و هگل خالق مستمر وجود است نه مخلوق تکامل وجود.
مثنوی - دفتر دوم - ص 114 - سطر 26
حق آنکه دایگی کردی نخست / تا نهال ما زآب و خاک رست
حق آن شه که تو را صاف آفرید / کرد چندان مشعله در تو پدید
آنچنان معمور و باقی داشتت / تا که دهری از ازل پنداشتت
شکر دانستیم آغاز تو را / انبیاء گفتند آن راز تو را
آدمی داند که خانه حادث است /عنکبوتی نه که در وی عابث است
خدای مولوی برعکس خدای ارسطو، نیوتن، دکارت و هگل وجود مطلق فانی نمائی است که جهان شدن و تکامل وجود را به صورت جهان بازی در می آورد.
مثنوی - دفتر اول - ص 14 - سطر 30 به بعد و ص 15 سطر یک به بعد
ما که باشیم ای تو ما را جان جان / تا که ما باشیم با تو در میان
ما عدم هائیم و هستیهای ما / تو وجود مطلق فانی نما
باد ما و بود ما از داد تو است / هستی ما جمله از ایجاد تو است
لذت هستی نمودی نیست را / عاشق خود کرده بودی نیست را
خدای مولوی برعکس خدای ارسطو، نیوتن،و دکارت و هگل عامل تکامل است نه مولود تکامل.
مثنوی - دفتر سوم - ص 199 و ص 200 - سطر 37 و 1 به بعد
از جمادی مردم نامی شدم / از نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوان و آدم شدم / پس چه ترسم کی زمردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر / تا بر ارم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو / کل شی ء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم / آن چه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون/ گویدم انا الیه راجعون
خدای مولوی برعکس خدای ارسطو، نیوتن، دکارت و هگل تنها با نگاه درون نگر انسان قابل روئیت است نه نگاه برون نگر.
مثنوی - دفتر دوم - ص 80 - سطر 10
آئینه دل چون شود صافی و پاک / نقشها بینی برون از آب و خاک
هم ببینی نقش و هم نقاش را / فرش دولت را هم فراش را
خدای مولوی گرچه مانند خدای هگل هستی و وجود را به صورت فکرتی در خویش آفریده است، اما این فکرت برعکس آنچه هگل میگفت از فاکری متکامل صادر شده نه فاکری کمال پذیر و ناقص.
مثنوی دفتر اول - ص 25 سطر 10 به بعد
این جهان یک فکرت است از عقل کل / عقل کل شاه است و صورتها رسل
کل عالم صورت عقل کل است / اوست بابای هر آنک اهل دل است
تا چه عالمها است در سودای عقل / تا چه با پهنا است این دریای عقل
عقل بی پایان بود عقل بشر / بحر را غواص باید ای پسر
عقل پنهان است و ظاهر عالمی / صورت ما موج یا از وی نمی
خدای مولوی برعکس خدای ارسطو در عالم ماوراء الطبیعت و فوق هستی ساکن نیست بلکه هم آغوش با همین وجود تکامل پذیر میباشد.
مثنوی دفتر دوم - ص 33
ما زخود سوی تو گردانیم سر / چون توئی از ما به ما نزدیکتر
با چنین نزدیکئی دوریم دور / در چنین تاریکیی بفرست نور
خدای مولوی برعکس خدای ارسطو، خدای نیوتن و خدای دکارت تنها خدای محرک اولیه و علت نخستین این جهان خلقت نیست بلکه به عنوان محرک حرکت آفرین دائم وجود میباشد، البته نه به صورت ساکن تماشاگر نشسته بر کرسی قدرت بلکه در اندام بازیگری تکامل بخش.
مثنوی دفتر اول - ص 25 - سطر 29
هر نفس نو میشود دنیا و ما / بی خبر از نو شدن اندر بقا
در وجود آدمی جان و روان / میرسد از غیب چون آب روان
هر زمان از غیب نو نو میرسد / وز جهان تن برون شو میرسد
4 - خدای محمد:
الف – خدای محمد نه فقط در آغاز وجود خالق این جهان حادث میباشد بلکه دائما در حال خلقت نوین در هستی میباشد و نه آنچنان که ارسطو، نیوتن و دکارت میگفتند - فقط برای یکبار خلقت را آفریده و بعدا این خلقت را به حال خود رها کرده است - بلکه بالعکس، هر لحظه مانند همان لحظه اول در حال خلقت نو به نو و جدید میباشد و یک آن از خلقت جدید دست نمیکشد.
«یسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ کُلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ - ای پیامبر از تو در باب تکوین وجود سوال میکنند بگو او خداوند دائما در کاری نو میباشد». (سوره الرحمن - آیه 29)
ب - خدای محمد مانند خدای ارسطو جدای از وجود و هستی در عالم ماوراء الطبیعت به صورت ساکن جا نگرفته است بلکه در دامن همین وجود و انسان به صورت بازیگر وجود دارد، آنچنانکه از رگها گردن انسان به انسان نزدیکتر میباشد.
«...وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ - من از رگهای گردن انسان به او نزدیکترم» (سوره ق - آیه 16)
«وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیسْتَجِیبُوا لِی وَلْیؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یرْشُدُونَ - ای پیامبر هر وقت بندگان من از تو در باره من سوال کردند به انها بگو من به شما نزدیکم تا خواسته شما را اجابت کنم آن زمانیکه با وجود خود مرا بخوانید و به این راه ایمان داشته باشید برای اینکه تکامل کنید» (سوره بقره - آیه 186)
ج – خدای محمد مانند خدای هگل تکامل پذیر نیست بلکه تکامل آفرین و تکامل بخش میباشد.
«یا أَیهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ - ای انسان تو در بستر شدائد رفتن و شدن بسوی پروردگار خود در حرکت میباشی و تا انجا پیش میروی که به ملاقات او میرسی» (سوره انشقاق - آیه 6)
«...أَلَا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ - آگاه باشید تکامل و شدن شما تنها در بستر الی الله تحقق پیدا میکند و جهت نهائی تکامل و شدن شما به سوی اوست» (سوره شوری - آیه 53)
«...وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا وَإِلَیهِ الْمَصِیرُ - خداوند هم خالق کل وجود است و هم تکامل بخش کل وجود میباشد» (سوره مائده - آیه 18)
«...وَمَنْ تَزَکَّی فَإِنَّمَا یتَزَکَّی لِنَفْسِهِ وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ - هر انسانی که در این مسیر خود را پاک بکند به خودش خدمت کرده است چرا که این پاکسازی وجودی بستر ساز تکامل او به سوی خدا میشود» (سوره فاطر - آیه 18)
د – خدای محمد برعکس خدای ارسطو، خدای نیوتن و خدای دکارت فقط محرک اولیه وجود و علت نخستین هستی نمیباشد بلکه بالعکس، خالق هر آن وجود است و محرک هستی در هر آن از شدن و تکامل وجود میباشد.
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ - اوست خدائی که هم در آغاز و هم در انجام و هم در ظاهر و هم در باطن وجود دارد و به همه وجود آگاه میباشد» (سوره حدید - آیه 3)
ه – خدای محمد برعکس خدای ارسطو (که بر پایه دوآلیسم طبیعت و ماوراء الطبیعت، روح و بدن، ماده و صورت، قوه و فعل، عین و ذهن و ماده و ایده جهان را مدیریت میکند) بر توحید وجود در عرصه طبیعت و ماوراء الطبیعت، روح و بدن، ماهیت و وجود، قوه و فعل، محرک و متحرک، ایده و ماده به صورت مستمر به مدیریت جهان مشغول میباشد.
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ - اللَّهُ الصَّمَدُ - لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ - وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ - ای محمد بگو خدای واحد من خدائی است که بی نیاز از تکامل میباشد و تکامل پذیر نیست - و به علت این بی نیازی از تکامل نه مولود چیزی میباشد (آنتی تز یا سنتز) و نه موضوعی از او زائیده میشود (تز) و نه با چیزی جنت میشود (سنتز اعلام تعطیلی دیالکتیک وجود در وجود خداوند در کانتکس تز یا والد، آنتی تز یا مولود و سنتز یا ترکیب در این آیات قابل توجه میباشد) (سوره توحید یا اخلاص)
و – خدای محمد برعکس خدای ارسطو (تنها محرک یک حرکت مکانیکی برای وجود و هستی و جهان نیست بلکه در عرصه یک شدن مستمر و حرکت دینامیکی به مدیریت جهان و وجود مشغول میباشد).
«...إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ - از خدا آمده ایم و بسوی خدا هم میرویم» (سوره بقره - آیه 156)
والسلام