سلسله درسهای اسلام شناسی - قسمت سی و دوم
اسلام تقلیدی- اسلام تحقیقی، اسلام تعقلی- اسلام تعبدی، اسلام عقلی- اسلام نقلی
اسلام تعلیمی- اسلام تکلیفی
الف- قرآن و عقلانیت:
در مورد استراتژی بعثت پیامبر اسلام مهمترین سوال مطرح این است که؛ چرا پیامبر اسلام در مکه (و آیات مکی در مدت 13 سالی که استراتژی او بر اساس «دعوت» بنا بود و این دعوت بر تعلیم «کتاب و حکمت و ذکر و تزکیه» استوار بود و با شعار «الذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ- عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یعْلَمْ» (سوره علق - آیات 4 و 5) شروع شد،
تمامی مبانی دعوتش در تعلیم اصول عقاید - چه در عرصه توحید، یا معاد، و یا نبوت- از طبیعت «شتر، ماه، خورشید، ستاره، دریا و...» آغاز میگردد؟ چرا پیامبر اسلام مانند افلاطون و ارسطو و دیگر فلاسفه شرق و غرب از ذهن و عقل و ساختار عقلانیت و شکل کارکرد آن... پیام خود را شروع نکرد؟ یا حرکت خود را مانند مولوی و سنائی و عطار و بودا و... از - درون و حال و خود و نفس- آغاز نکرد؟
گه برون را بنگرند و قال را / نی درون را بنگرند و حال را
ما زبان را ننگریم و قال را / ما درون را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود / گرچه گفت لفظ ناخاضع بود
مثنوی مولوی - داستان موسی و شبان در دفتر دوم - صفحه 282 - سطر دوم
محمد حرکت خود را مثل متکلمین؛ از حُسن و قبح ذاتی و حُسن و قبح اعتباری، یا توحید صفاتی، توحید افعالی، توحید ذاتی و... و در کلاس آکادمیک یا تعلیم و تدریس کلاسیسم حوزهائی درس و تدریس آغاز نکرد، یا مانند فقها؛ از اعمال اجوز لایجوز مکروه و مستحب و واجب و... که بر گرفته از فقه بود شروع نکرد؛ و همان طور که علامه اقبال لاهوری میگوید؛ «پیامبر در نخستین مرحله از استراتژی سیزده ساله دعوت خود در مکه» دو منبع جدید معرفتی در اپیستمولوژی بشر در کنار منبع وحی قرار داد و آنچه را که تصمیم داشت با این سه منبع در تاریخ بشر ایجاد کند، به انجام رساند. پیامبر در استراتژی 13 ساله مکی دست پروردگان و پیروان خود را با این روش آموزش میداد تا با عینک طبیعت و تاریخ و وحی «تفکر اسلام و خدا و انسان و معاد...» را بشناسند «کان اکثر عباده ابی ذر التفکر - بیشتر عبادت ابوذر تفکر کردن بود» (پیامبر اسلام).
اگر بگوئیم (چنانکه اقبال لاهوری میگوید) که افزایش دو منبع جدید معرفت بر تاریخ بشر بزرگترین تحول اپیستمولوژی و معرفت شناسانه را به همراه داشت، سخنی به گزاف نگفتهایم! چراکه نخستین مولود و نتیجه متدولوژی پیامبر در تاریخ بشر زایش و پیدایش «عقل و عقلانیت» بوده است. در اینجا این سوال مطرح میشود که؛ مگر پدیده عقل در تاریخ بشر به پنج قرن قبل از میلاد در یونان بر نمیگردد؟ در پاسخ به این سوال باید بگوئیم که آری عقلگرائی (پنج قرن قبل از میلاد) در یونان با افرادی چون افلاطون و ارسطو متولد شد که عقل استاتیک فلسفی بود، ولی عقلگرائی در زمان پیامبر اسلام در انسان زایش کرد و عقل طبیعی و عقل تاریخی که همان عقل دینامیک بشری است تکوین یافت «در اینجا از عقل در دیسکورس قرآن و پیامبر اسلام به معنی عقل تاریخی و عقل طبیعی منظور است که پیامبر اسلام توسط دو منبع تاریخ و طبیعت آن را در انسان کشف و پرورش داد». پیامبر اسلام با کشف عقل تاریخی و عقل طبیعی پای انسان را به حوزه های متفاوت شناخت و معارف باز کرد و از این مرحله بود که عقل انسان به عنوان وسیله شناخت تمامی معارف حتی خود وحی مورد تاکید قرار گرفت و با تولد عقل طبیعی و عقل تاریخی توسط پیامبر اسلام باعث گردید تا ، اسلام عقلی از دل اسلام شرعی متولد شود . بنابراین دین واحد اسلام توسط انبیاءء ابراهیمی که آخرین آنها محمد بود در دو فرآیند مختلف تاریخی بسط پیدا کرده است که عبارت میباشد از:
1 - فرآیند شرعی؛ که از ابراهیم خلیل تا پیامبر اسلام ادامه داشت. در این پروسه تنها یک منبع شناخت برای بشریت به رسمیت میشناختند و بر آن تکیه میکردند که همان وحی بود، زیرا همه معرفت بشر را شرع و دین تشکیل میداد و در این فرآیند عقلانیت انسان به عنوان یک منبع مسقل تعطیل بود و بشریت دوران - تکلیف- را سپری میکرد.
2 - فرآیند عقلی؛ که با بعثت پیامبر اسلام در حیات تاریخ بشر آغاز شد . که پیامبر اسلام این فرآیند را به توسط دو منبع شناخت طبیعت و تاریخ در کنار تنها منبع شناخت قبلی انسان یعنی وحی و قرآن به انجام رسانید و با این پروژه بود که زمینه تولد عقل تاریخی و عقل طبیعی در انسان فراهم شد. کشف عقلگرائی طبیعی و تاریخی در انسان باعث گردید تا در فرآیند دوم اپیستمولوژی جدید انسان آنچه عقلانی بود، شرعی باشد (نه مانند فرآیند اول اپیستمولوژی انسان که هر چه شرعی بود عقلانی بود و بشریت در شناخت آن دستی نداشت و فقط تکلیف به اعتقاد آن داشت!) «كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ العَقلُ، حَكَمَ بِهِ الشّرعُ - آنچه که عقل انسان حکم به درستی آن بدهد شرع است»؛ و یا چنان که کانت میگوید؛ «بزرگترین کشف پیامبران این بود که به انسان آموختند که هر کاری که خوب و اخلاقی و عقلانی است آن را مرضی خداوند بدانند.» که این مربوط به فرآیند دوم دوران تاریخی معرفت شناسانه بشر میباشد و اقبال لاهوری تولد عقل طبیعی و عقل تاریخی در انسان را که به همراه عقل وحیانی در تاریخ شکل گرفت چنین بیان میدارد؛ «پیامبر اسلام بشریت را از دوران کهن وارد دوران نوین تاریخ معرفت شناسانه کرد». از این مرحله بود که دیگر دیوار چین بین شرع و عقل انسان بر داشته شد. «بعثت علی شریعته سمحه سهله - من مبعوث شدم برای طرح شریعت آسان و ساده» (پیامبر اسلام).
تولد عقل استقرائی انسان به گفته علامه اقبال لاهور؛ زمینه و بستر قطع وحی نبوی و خاتمیت پیامبران و بالطبع خاتمیت پیامبر اسلام را فراهم کرد. هم صدا با اقبال لاهوری باید گفت که؛ اگر عقل انسان متولد نشده بود ختم پیامبران و خاتمیت پیامبر اسلام اتفاق نمیافتد. بشریت در دوران پیامبر اسلام با تولد عقل انسان و طرح دو منبع شناخت «طبیعت و تاریخ» در کنار منبع وحی در مرحلهائی از تکامل معرفتی قرار گرفت که خود دیگر میتوانست با عصای عقل تاریخی و عقل طبیعی در جادهائی که انبیاء برای او نشان دادند، حرکت کند که در این جاده پیامبران فقط «مالم الطریقه» یا علامتهای راهنما در این جاده بودند (تا انسان در جاده توحید نه راه اشتباه برود و نه اشتباهی راه برود). پس علت این که پیامبر اسلام در مرحله 13 سال دعوت مکی خود میکوشید تا جهت تبیین اصول عقاید خویش بر طبیعت و تاریخ تکیه کند، برای احیای طرح تولد عقل انسان بود؛ و ما به این علت در تمام قرآن ترم عقل را نمیبینیم که به صورت اسم و مصدر به کار رفته باشد و هر جا که قرآن قصد دارد از موضوع عقل انسان سخن بگوید از آن به صورت - فعل و عمل واکنشن عقل- که همان « يعْقِلُونَ، يتَفَكَّرُونَ، تَعْقِلُونَ، يتَدَبَّرُونَ و...» میباشد، به کار میبرد که دلالت بر همین امر دارد .
و لذا در عصر پیامبر اسلام با تولد عقل تاریخی و عقل طبیعی، ایمان عقلی حتی در بین دو نفر از نزدیکترین دست پروردههای پیامبر اسلام یعنی ابوذر و سلمان، در آینه عقلانیت و معرفت بشری به توسط همین پیامبر به کفر و ایمان تعریف میشود! در حدیث پیامبر اسلام است که فرمود؛ «لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان فقد کفره یا فقد قتله - اگر ابوذر از آنچه در ضمیر عقلانیت سلمان در باب اسلام وجود دارد مطلع میشد - ابوذر در قیاس اسلام عقلانی سلمان با اسلام عقلانی خودش- سلمان را به قتل میرساند یا او را کافر میخواند.» بنابر آنچه که تا کنون مطرح کردیم نتیجه میگیریم که؛
1 - اساس و مبنای حرکت پیامبر اسلام (در عرصه استراتژی سیزده ساله در مکه) دعوت از مردم بر پایه انتقال کشف عقل تاریخی و عقل طبیعی به بشر میباشد.
2 - پیامبر اسلام به توسط طرحی که به متکی بر دو منبع جدید معرفتی یعنی (تاریخ و طبیعت) بود، زمینه تولد عقل تاریخی و عقل طبیعی را در کنار عقل دینی (وحی) در انسان فراهم کرد.
3 - منبع معرفتی بشر تا قبل از پیامبر اسلام در ادیان ابراهیمی همان عقل دینی یا خود وحی بود و لذا بشریت تا پیش از پیامبر اسلام فرآیند حرکت تکلیفی خود را طی میکرد.
4 - گرچه عقل فلسفی پنج قرن قبل از میلاد مسیح و توسط ارسطو و افلاطون در یونان باستان ظهور کرد اما این عقل یک عقل نظری و استاتیک بود و نتوانست به رکن عقل دینامیک و تاریخی انسان بدل گردد و در همان شکل استاتیک خود ادامه پیدا کرد که هیچ عقلانیت جدیدی از آن متولد نگردید .
5 - با تولد عقل تاریخی و عقل طبیعی در عصر پیامبر اسلام پروسس حرکت انبیاءء ابراهیمی به لحاظ متدولوژی معرفتی به دو فرآیند مختلف تقسیم گردید؛ اول- فرآیند شرعی و تکلیفی و نقلی بود و دوم- فرآیند عقلی میباشد. در فرآیند شرعی و تکلیفی که از ابراهیم تا محمد ادامه داشت، بشریت به لحاظ معرفتی تک منبعی بود و تنها منبع معرفت او همان وحی بود اما در فرآیند دوم یا فرآیند عقلی که از پیامبر اسلام و وحی نبوی او آغاز گردید منبع معرفتی انسان به سه منبع تاریخ و طبیعت و نیز وحی افزایش یافت.
6 - با تولد عقل تاریخی و عقل طبیعی در دوران پیامبر اسلام بود که بشریت روش راه رفتن و شناختن بر پایه عقل خود بنیاد را آموخت و به این وسیله؛ کودکی که پیامبران از ابراهیم تا محمد به او راه رفتن میآموختند، با تولد عقل طبیعی و عقل تاریخی به حرکت درآمد و بر مبنای این راه رفتن با عقل خود بود که موضوع «قطع وحی نبوی و ختم نبوت پس از پیامبر اسلام» مطرح گردید.
7 - با تولد عقل تاریخی و عقل طبیعی در انسان بشریت توانست به شناخت جهان و تاریخ و درون خود بپردازد و بر مبنای این شناخت در جهان سه گانه بود که انواع عقلانیت دینی و علمی و دیالکتیکی و فلسفی و عرفانی و فقهی و کلامی و ... از دل عقلانیت دینی یا قرآن متولد گردید.
8 - با تولد عقل تاریخی و عقل طبیعی در انسان و در عصر نبوت و بعثت پیامبر اسلام بود که معرفت و شناخت انسان به عنوان هدایت گر او در حوزه «شدن و زیستن و بودن» در زندگی فردی و اجتماعی و تاریخیاش گردید .
9 - با زایش عقل تاریخی و عقل طبیعی در دوران دعوت بعثت پیامبر اسلام دیگر همه چیز برای انسان قابلیت شناختن پیدا کرد؛ از خداوند گرفته تا معاد و وحی و طبیعت و تاریخ و درون انسان و... لذا هیچ چیز باقی نماند که بتواند خود را از خوراک آسیاب جونده عقل انسان دور نگه دارد.
10 - با تولد عقل تاریخی و عقل طبیعی در انسان نیاز بشریت به آسمان و وحی که هزاران سال بر روی بشریت باز و وحی میبارید، بسته شد و قطع وحی نبوی و ختم نبوت لازم و جاری گردید.
11 - با تولد عقل طبیعی و عقل تاریخی انسان بود که در قرآن حرکت در آفاق و طبیعت و درون و تاریخ «سیر فی انفس» و «سیر فی الارض» در کنار هم مطرح گردید.
12 - انسان با تولد عقل طبیعی و عقل تاریخی موظف گردید تا همه چیز را بشناسد و بدون شناخت آن گام بر ندارد و عقل و شناخت خود را در هیچ مسلخ تکلیف و تعبد و تقلید و... ذبح نکند و به این حقیقت ایمان پیدا کند کهگران بها ترین موجود خداوند در خلقت عقل انسان است که به هیچ بهائی نباید آن را فروخت و آن را قربانی کرد.
13 - با تولد عقل طبیعی و عقل تاریخی بود که دوران تکامل وجود از گردونه جبری طبیعی و اجتماعی خلقت وارد آخرین فرآیند خود یعنی دوران تکامل معرفتی انسان گردید.
14 - با تولد عقل طبیعی و عقل تاریخی بود که در آسیاب جونده عقل انسان شتر و پشه و ماه و ستارگان و... همان ارزشی را پیدا کردند که تاریخ و وجود و خلقت و وحی و توحید و نبوت و معاد و... دارای آن ارزش بودند «أَفَلَا ينْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيفَ خُلِقَتْ» (سوره غاشیه - آیه 17) و «...إِنَّ اللَّهَ لَا يسْتَحْيي أَنْ يضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا...» (سوره بقره - آیه 26).
15 - انسان با تولد عقل طبیعی و عقل تاریخی مسئول متولد گردید که این مسئولیت او را در مقایسه با انسان به جای مانده از تاریخ بشر که مقید و متعبد و مکلف بود متفاوت گرداند؛ «...إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا» (آیه 36 سوره اسرا) و «إِنَّ الَّذِينَ يكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَيقْتُلُونَ النَّبِيينَ بِغَيرِ حَقٍّ وَيقْتُلُونَ الَّذِينَ يأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ» (آیه 21 - سوره آل عمران) و «...وَ مَا أَخَذَ اَللَّهُ عَلَى اَلْعُلَمَاءِ أَنْ لا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لاَ سَغَبِ مَظْلُومٍ...» (کلام امام علی در خطبه شماره 3 شقشقیه).
ب - سیر تکوین دو نهضت اشاعره و معتزله در پروسس اسلام تاریخی:
با مرگ پیامبر اسلام در سال 11 هجری و به این دلیل که اسلام هنوز فرآیند تاسیس خود را سپری میکرد و به مرحله استقرار خود نرسیده بود در نتیجه چنان که ابن خلدون میگوید؛ هنوز گداختههای خارج شده از دهانه آتش فشان وحی به علت گرمای بیش از حد خود صورت مذاب و مخلوط داشتند و در دوران تاسیس توان سرد شدن و در نتیجه منجمد شدن پیدا نکردند، این امر باعث گردید تا تاسیس مدینه النبی محمد مدت یک قرن طول بکشد و از آنجا که دوران طولانی تاسیس همراه با طوفان و انحراف و فرسایش نهضت اسلامی بود (که خود این امر عاملی جهت انحراف دوران استقرار و نهادینه شدن دوران فرهنگ مدینه النبی پیامبر اسلام شد که قبلا در درسهای پیشین اسلام شناسی به ذکر آن پرداختیم) ولی توانست در اواخر دوران بنیامیه و اوایل دوران بنیعباس دوران استقرار مدینه النبی پیامبر اسلام آغاز گردد که به موازات شروع این فرآیند نوین پروسس اسلام تاریخی؛ نهضتهای علمی- فرهنگی بعثت اسلام شروع به اعتلا و نهادینه گشتند که در راس همه اینها نهضت عقل طبیعی و عقل تاریخی پیامبر اسلام در بستر پروسس اسلام تاریخی بود که به صورت دو نهضت (در نیمه دوم قرن اول هجری و یا اوایل قرن دوم) اشاعره و معتزله ظهور کرد. اشاعره و معتزله گرچه نهضتی با مشرب کلامی بودند ولی مضمون اندیشه و فکر آنها همان عکس العمل نهضت عقل طبیعی و عقل تاریخی پیامبر اسلام بود که در بستر اسلام تاریخی رخ داد، لذا جا دارد تا در این رابطه به تحلیل و تبیین این دو نحله کلامی بپردازیم و جهت تبیین تئوریک آن لازم میبینیم تا مبانی ذیل مورد توجه قرار گیرند.
1 - به علت طولانی شدن دوران تاسیس (همراه با جنگ و جهاد و فتوحات و کشورگشائیهای بی در پیکر و انحرافات سیاسی و اجتماعی و طبقاتی به خصوص در دوران عثمان و بنیامیه و در راس آنها عثمان و معاویه و یزید و بعدا نظام سیاسی توتالیتر و فاسد بنیعباس) گرچه دوران استقرار مدینه النبی به تعویق افتاد ولی به علت انحراف در نظامهای سیاسی اسلام تاریخی و مدینه النبی پیامبر، اولین تاثیر خود را با «منحرف کردن نهضتهای علمی اسلام تاریخی» پس از پیامبر گذاشتند و آنها را در راه منافع سیاسی خود منحرف کردند که همین امر عاملی شد تا دو نهضت اشاعره و معتزله یدک کش نظامهای فاسد سیاسی از آغاز قرن دوم هجری بشوند. بنابراین پروسس تاریخی این دو نحله در راستای منافع سیاسی و فرهنگی نظامهای فاسد سیاسی به خصوص بنیعباس شکل گرفته است و سیر اعتلا و انحطاط تاریخی این دو جریان فکری به علت حمایت یا مقابله نظامهای فاسد سیاسی بوده است و نه پتانسیل فکری در خود این نهضتها! برای مثال اوج اعتلای نحله معتزله به دوران هارون رشید و مامون و معتصم عباسی بر میگردد، و اوج اعتلای نحله اشاعره مربوط به دوران متوکل از بنیعباس میباشد (که این طلوع و غروب بنا به دلایل سیاسی که بعدا به ذکر آن خواهیم پرداخت به این دلیل خلاصه بود که؛ حکومتهای فوق شرایط سیاسی و منافع حکومتی خود را در یک زمان تاریخی - در گرو اعتلای یکی از این دو نحله و سرکوب نحله دیگر- میدانستند! مثلا مامون عباسی با توجه به شرایط سیاسی و تاریخی خود منافع حکومتی خود را در گرو حاکمیت فکری معتزله میدید، اما متوکل به علت اینکه حکومت بنیعباس دیگر توانسته بود بر فرهنگ جامعه مسلط بشود و نیز دوران تاسیس فرهنگی مامون را پشت سر بگذارد و وارد دوران استقرار فرهنگی دیگری بشود، نحله معتزله را به شدت سرکوب کرد و نحله اشاعره را رشد و توسعه و پرو بال داد)
2 - زمان کاربرد و تاثیر گذاری نحله معتزله در دوران عباسی مصادف با فعالیتهای فرهنگی بود که عباسیان جهت سیاست زدائی یا پلیریزاسیون فرهنگ جامعه از آن استفاده میکردند و با ترجمه آثار فلسفی یونانی (ارسطو و افلاطون و...) شرایط را برای انجام طرح خود آماده میساختند. اما از آن طرف نحله اشاعره با هر گونه عقلانیت که بخواهد جایگزین شرع بشود مخالف بودند (چه عقل فلسفی یونانی باشد و چه عقل طبیعی و عقل تاریخی اسلام تاریخی و...)، برعکس آنها معتزله که با هرگونه عقلانیتی که بتواند عینک و نگاه به شرع داشته باشد موافق بودند (چه عقل فلسفی یونان و چه عقل طبیعی و عقل تاریخی پیامبر اسلام باشد) که مامون بیش از هر خلیفه عباسی جهت فراهم کردن زمینه بسط عقلانیت فلسفی یونانی کوشید و در این راستا به اعتلا و رشد نحله معتزله پرداخت و در عوض هرگونهگرایش و حرکت و تبلیغ از اشاعره را سرکوب میکرد، به طوری که احمد حنبل را به خاطر حمایت فقهی که از مذهب اشاعره میکرد شلاق زد و به زندان انداخت. اما بعد از پایان این دوران (هارون الرشید و مامون و معتصم) در زمان متوکل عباسی که دوران تاسیس فرهنگ یونانی در بنیعباس به پایان رسید و دوران استقرار فرهنگی فرا رسیده بود، او جهت سیاست زدائی مردم بر نحله اشاعره تکیه کرد و به قلع و قمع ددمنشانه از طرف داران نحله معتزله پرداخت (چرا که وجود حتی یک نفر از طرف داران معتزله به دلیل تکیه بر عقل و عقلانیت جهت شناخت شریعت و اسلام خطری بر علیه جامعه و حکومت تلقی میشد).
3 - بنای اولیه تکوین و پیدایش دو نحله معتزله و اشاعره ریشه کلامی دارد که از اواخر قرن اول هجری و در دوران بنیامیه شکل میگیرد. در جمع متکلمین مسلمان نخستین سوال کلامی در خصوص؛ چگونگی تفکر در اصول عقاید اسلامی؟ مطرح گردید و جایگاه «حسن و قبح عقل» مورد سوال قرار گرفت که در پاسخ به این سوال بین متکلمین مسلمان دو پاسخ مطرح شد و طرف داران هر یک از دو پاسخ فوق به پیروان یکی از دو نحله معتزله و اشاعره تقسیم شدند؛ جریان اول- که بعدا معتزله نامیده شدند در پاسخ به سوال «حسن و قبح عقل» معتقد بودند که؛ عقل انسان خودش میتواند به عنوان یک معیار برای درک اصول عقاید اسلامی - اعم از خدا، معاد و نبوت- به کار گرفته شود و اصلا از نظر معتزله ما راهی جز این نداریم که از طریق عقل خود اصول عقاید اسلام را بشناسیم. بنابراین معتزله در پاسخ به «حسن و قبح عقل» معتقد بودند که؛ هر گونه عمل و کاری فی نفسه و فی حد ذاته مستقل از شریعت خودش دارای حسن و قبح میباشد مثل عدالت (که مستقل از هر دین و تفکر و مذهبی) به خاطر این که فی نفسه و فی حد ذاته خوب است مورد قبول اسلام و شریعت میباشد، نه این که چون اسلام و شریعت میگوید عدالت خوب است پس عدالت خوب میباشد؛ و به این ترتیب معتزله در خصوص ظلم هم تبیین و تشریح عقلانی میکردند و معتقد بودند که؛ ظلم به خاطر این که فی حد ذاته و فی نفسه قبیح میباشد اسلام و شریعت حکم به نفی آن داده است نه این که چون اسلام و قرآن گفته است ظلم بد میباشد پس ظلم بد است. معتزله «حسن و قبح اعمال و افعال و کارها» را در این جهان ذاتی همان افعال و کارها میدانستند و معتقد بودند؛ وسیلهائی که انسان در این جهان میتواند به توسط آن به کشف «حسن و قبح افعال» بپردازد فقط عقل انسان است و احکام اسلام بر پایه تشخیص همین «حسن و قبح افعال» میباشد، لذا عقل انسان میتواند احکام اسلام را مشخص کند. البته معتزله این روش خود را در رابطه با شناخت خداوند هم تعمیم میدادند و معتقد بودند که؛ هر کاری که خداوند امر به آن میکند چون فی نفسه - منهای خداوند خوب است- خداوند حکم به انجام آن میدهد، و به همین ترتیب در خصوص اعمال منفی هم آنها میگفتند که؛ هر کاری به دلیل این که فی حد ذاته بد است خدواند به نهی آن دستور میدهد. یعنی اصل عدالت چون خودش فی حدذاته خوب است خداوند امر به انجام آن میدهد و به این دلیل که خداوند امر به انجام آن داده است خوب محسوب نمیشود. در مورد ظلم گفتهاند که؛ چون ظلم فی حد ذاته بد است خداوند نهی آن را دستور داده است نه اینکه چون خداوند نهی آن را دستور داده است بد باشد. اما جریان دوم که اشاعره بودند نظری عکس معتزله داشتند آنها معتقد بودند که؛ «حسن قبح افعال و اعمال و کارها» ذاتی آنها نمیباشد و عقل انسان اصلا توان تشخیص آنها را ندارد، به عبارت دیگر «حسن و قبح افعال» یک امر شرعی است نه یک امر عقلی، یعنی اگر خداوند امر به انجام آن میکند خوب است و چون خداوند نهی به انجام آن میکند بد است؛ لذا اشاعره معتقد بودند که؛ هر کاری را چون خداوند امر به آن میکند خوب است نه چون خوب است خداوند امر به آن میکند. در صورتی که معتزله معتقد بودند که؛ هر کاری چون خوب است خداوند امر به آن میکند نه این که چون خداوند امر به آن میکند خوب است؛ لذا اشاعره معتقد بودند که حسن و قبح اعمال و افعال به صورت ذاتی اعمال و افعال نیست بلکه به شکل اعتباری میباشد که به واسطه شرع و اسلام و وحی و خداوند به آنها اهدا میشود، و به این دلیل که از نظر اشاعره حسن و قبح افعال و اعمال اعتباری میباشند و ذاتی نیستند، بنا بر این عقل انسان صلاحیت شناخت آنها را ندارد و تشخیص آنها فقط توسط همان دستگاه شریعت و اسلام امکان پذیر میباشد و از نظر اشاعره - احکام شریعت هم که به عنوان تنها میزان تشخیص حسن و قبح افعال میباشد- هرگز توسط عقل انسان قابل تشخیص نمیباشد، بنابراین از نظر اشاعره دکان عقل انسان باید تعطیل گردد و یکسره تسلیم شرع بشویم.
عقل استدلالیان چوبین بود / عقل چوبین سخت به تمکین بود
فکرت بد ناخن پرزخم دان / میخراشد در تعمق روی جان
تا گشاید عقده اشکال را / در حدث کرده است زرین بال را
عقده را بگشاده گیر ای منتهی / عقده ای سخت است بر کیسه تهی
در گشاد عقدهها گشتی تو پیر / عقده چند دگر بگشاده گیر
مثنوی مولوی - دفتر پنجم - ص 288 - سطر 6
عقل قربان کن به پیش مصطفی / حسبی الله گو که الله ام کفی
عشق چون کشتی بود بهر خواص / کم بود آفت بود اغلب خلاص
زیرکی بفروش و حیرانی بخر / زیرکی ظنست و حیرانی نظر
خویش ابله کن تبع میرو سپس / رستگی زاین ابلهی یابی بس
اکثر اهل الجنه البله باشند پسر / بهر این گفتست سلطان البشر
همچو کنعان سر زکشتی وامکش / که غرورش داد نفس زیرکش
که برایم بر سرکوه مشید / منت نوحم چرا باید کشید
چون رمی از منتش ای بی رشد / که خدا هم منت او میکشد
کاشکی او آشنا ناموختی / تا طمع در نوح کشتی دوختی
کاش چون طفل از حیل جاهل بدی / تا چو طفلان چنگ در مادر زدی
یا به علم نقل کم بودی ملی / علم وحی دل ربودی از ولی
مثنوی مولوی- دفتر چهارم- چاپ نیکلسون- صفحه 692 - سطر 4
ادامه دارد