انقلاب ضد استبدادی بهمن 57 در فقدان چهار نهضت:
مذهبی، فرهنگی، فلسفی، اقتصادی جامعه ایران (بخش نخست)
الف – انقلاب مشروطیت در مقایسه با انقلاب کبیر فرانسه: بی شک انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران بر علیه نظام توتالیتر پهلوی، یکی از فرآیندهای فراموش نشدنی مبارزات مردم ایران در طول 120 سال گذشته میباشد. از 120 سال پیش که مردم ایران - بر اثر نهضت فرهنگی که توسط روشنفکران متاسی از انقلاب کبیر فرانسه -، رفته رفته با انقلاب کبیر فرانسه آشنا شدند، این آشنائی ذهنی مردم ایران باعث شکل گیری مطالبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای اولین بار در تاریخ هزاران ساله ایران در آنها شد. البته تا قبل از این زمان هر چند در میان بخشی از ملت ایران به صورت پراکنده جریانهای اعتراضی، کاریزماتیک، قومی، قبیلهائی و انفرادی با انگیزههای مذهبی و قومی و گاها ملی حتی در شکل مسلحانه آن وجود داشته است، اما تحولی که نهضت روشنفکری ایران در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی در عرصه جنبش ایران بوجود آورد عبارت بود از اینکه:
اولا: برای اولین بار جنبش اجتماعی مردم ایران به صورت فراگیر تکوین پیدا کرد.
ثانیا: خواسته و مطالبات این جنبش اجتماعی برای اولین بار صورت سیاسی به خود گرفت.
ثالثا: هر چند طرح این خواسته در کانتکس شعارهای مذهبی مطرح میشد ولی مضمون این شعارها و خواسته و مطالبات مردم صورت فرادینی داشت، که تقریبا میتوان گفت که صد در صد این خواستهها و مطالبات متاثر از انقلاب کبیر فرانسه بود.
با شکل گیری و تکوین جنبش اجتماعی ایران در نیمه دوم قرن نوزدهم نخستین مشخصه این جنبش اجتماعی در مقایسه با انقلاب کبیر فرانسه، پروسه تکوین بن مایه فرهنگی این جنبش بود. آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی میگوید «تفاوت تکوین بن مایه فرهنگی نهضت مشروطیت با انقلاب کبیر فرانسه در این است که انقلاب کبیر فرانسه با صد سال کار فکری و فرهنگی در جهت تکوین زیرساخت فکری فرهنگی شکل گرفت، در صورتی که زیرساخت فرهنگی انقلاب مشروطیت چند تا فتوای فقهی بود.» به همین دلیل از نظر شریعتی انقلاب کبیر فرانسه هر چه زمان میگذرد ریشهدارتر میشود، در صورتی که انقلاب مشروطیت با طوفانی آمد و با بادی از بین رفت.
حال هر برداشتی که ما از این کلام شریعتی داشته باشیم، فکر میکنیم در یک اصل با هم مشترک باشیم و آن اینکه نهضت فکری و فرهنگی روشنفکران ایران در نیمه دوم قرن نوزدهم نتوانست همان فرآیندی که نهضت فرهنگی و فکری پیشقراولان انقلاب کبیر فرانسه داشتند طی کند زیرا:
1 - نهضت پیشقراولان انقلاب کبیر فرانسه - که نهضت خود را از نیمه دوم قرن شانزده میلادی آغاز کردند - در چهار شاخه مذهبی، فلسفی، علمی و اقتصادی نهضت خود را آغاز کردند و در بستر شروع جنبش اجتماعی مردم فرانسه بود که این چهار شاخه نهضت پیشقراولان انقلاب کبیر فرانسه به هم رسیدند.
2 - از آنجائیکه مخاطبین چهار شاخه نهضت پیشقراولان انقلاب کبیر فرانسه مختلف بودند، این اختلاف در مخاطبین باعث گردید تا تقریبا تمامی گروههای مختلف اجتماعی هرم جامعه فرانسه و حتی اروپا از راس هرم گرفته تا بدنه و قاعده هرم دچار تحول عینی و ذهنی گردد، به طوری که در نهضت مذهبی پیشقراولان انقلاب کبیر فرانسه که به وسیله پروتستانیسم مذهبی تحت هژمونی لوتر و کالون به انجام رسید، آنچنانکه ماکس وبر میگوید «مهمترین فونکسیون نهضت مذهبی پروتستانیسم پیشقراولان انقلاب کبیر فرانسه تحول در قاعده هرم اجتماعی مردم اروپا و فرانسه بود.» به عبارت دیگر نهضت پروتستانیسم مذهبی اروپا تحت رهبری کالون و لوتر بزرگترین کاری که کرد این بود که، با زمینی کردن مذهب اسکولاستیک کاتولیک مسیحیت نگاه تودههای مسیحیی اروپا را از آسمان به طرف زمین باز گردانید و همین تغییر رویکرد تودهها بود که بسترساز سونامی تحول سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مردم اروپا و در راس آنها مردم فرانسه شد و در نهضت فلسفی که از اواخر قرن 16 و اوایل قرن 17 توسط فرانسیس بیکن انگلیسی در اروپا آغاز شد، با عصیان بر شکل اول قیاس ارسطوئی توسط متد استقرائی در باره ادراکات حسی به عنوان منبع علم و معرفت تاکید کرد و با تکیه بر روش استقراء به عنوان تنها شکل استدلال قابل اعتماد از طریق مشاهده و تجربه انقلابی نو در متدولوِژی اروپائیان که بیش از دو هزار سال تحت تاثیر متد قیاسی ارسطو بودند بوجود آورد.
فرانسیس بیکن راه تحصیل درست علم را به اروپائیان یاد داد و اعلام کرد که امکان علم برای بشر تنها از طریق مشاهده و تجربه ممکن میباشد نه آنچنانکه ارسطو میگفت از طریق صغرا و کبری ذهنی و قیاسی. روش بیکن عبارت بود از مشاهده و تجربه در امور طبیعت که بدین وسیله مواد خام اولیه ذهن انسان تکوین پیدا میکند و سپس ذهن انسان برعکس آنچه که ارسطو میگفت توسط استقراء نه قیاس به چکش کاری بر روی این مواد خام به صورت فعال میپردازد. فرانسیس بیکن با این انقلاب در متدولوژی مردم اروپا، باعث شد تا دایره علم و معرفت را از حوزه کلیسا نجات دهد و صورتی مستقل بخشد.
پس از بیکن استمرار نهضت فلسفی پیشقراولان انقلاب کبیر فرانسه در نیمه اول قرن هفدهم به رنه دکارت فرانسوی رسید. رنه دکارت پس از اینکه جمیع محسوسات و معقولات و منقولات ذهن خود را مورد شک و تردید قرار داد و شک را راه وصول دانست، آنچنانکه خود او میگوید «پس از اینکه در همه آنچه که در ذهن داشتم شک کردم و متوجه شدم که در هر چه که شک کنم در این فقره نمیتوانم شک کنم که، این من هستم که شک میکنم، چون دارم شک میکنم پس من فکر دارم و میاندیشم، بنابراین، به نخستین اصل متقن رسیدم که» میاندیشم، پس هستم.
این اصل دکارت باعث ایجاد یک پارادایم جدید در اروپا شد چراکه تا قبل از دکارت با حاکمیت اندیشه ارسطو بر عقل اروپائیان به علت اینکه ارسطو به ذهن آینهائی منفعل و عملکرد قیاسی برای ذهن قائل بود و کار ذهن را تنها انعکاس واقعیت برونی تعریف میکرد و معتقد به اصل «من هستم، پس من میاندیشم»، به جای اصل دکارتی که میگفت: «من میاندیشم پس من هستم» بود.
لذا براین اساس بود که شناخت و معرفت انسان به صورت فعال در دیسکورس فلسفی ارسطو جائی نداشت و منطق صوری ارسطو که بر پایه تصور و تصدیق ذهنی به روش قیاسی استوار بود تنها در یک رابطه انفعالی ذهن آینهائی تبیین شده بود، اما با طرح این اصل رنه دکارت فرانسوی در نیمه اول قرن هفدهم یک انقلاب اپیستمولوژی در اروپا شکل گرفت، چراکه دکارت توسط این اصل، ذهن انسان را از زندان منطق صوری ارسطو نجات داد و اعلام کرد که برعکس آنچه ارسطو در ذهن آینهائی میگوید، ذهن انسان به صورت مستقل میتواند بیاندیشد و معرفت و شناخت کسب نماید. از این مرحله بود که با انقلاب دکارت در اروپا، اپیستمولوژی جانشین آنتولوژی ارسطوئی شد یا به عبارت دیگر شناختشناسی انسان، جایگزین موجودشناسی ارسطو گردید که البته این پروسه بعدا توسط هیوم و کانت کامل گردید.
بنابراین بزرگترین فونکسیون نهضت فلسفی پیشقراولان انقلاب کبیر فرانسه ایجاد انقلاب در متدولوژی بود که با فرانسیس بیکن آغاز شد و توسط دکارت ادامه پیدا گردید و بعدا توسط هیوم و کانت کامل شد و همین نهضت فلسفی پیشقراولان انقلاب کبیر فرانسه بود که بسترساز تحول در تمامی عرصههای عین و ذهن اروپائیان شد.
اما در خصوص نهضت علمی پیشقراولان انقلاب کبیر فرانسه که از قرن 16 به موازات نهضت فلسفی و مذهبی به انجام رسید و توسط افرادی چون کپرنیک لهستانی، کپلر آلمانی و گالیله ایتالیائی بنیانگذار آن نجوم جدید آغاز شد و بعدا توسط افرادی چون داروین، انشتین، ماکس پلانک ادامه پیدا کرد. این نهضت علمی بزرگترین دستاوردی که برای اروپا داشت - منهای اختراعات، اکتشافات، ماشین و تکنولوژی - استقلال عقل علمی بشر در برابر عقل دینی کلیسا و عقل فلسفی شد.
در خصوص نهضت اقتصادی پیشقراولان انقلاب کبیر فرانسه باید به پروسه تکوین سرمایهداری در غرب اشاره بکنیم که از کشف آمریکا و راه یافتن به آسیا و هندوستان راه برای تکوین سرمایهداری تجاری و سرریز شدن سرمایه تجاری به طرف سرمایههای تولیدی را فراهم کرد؛ لذا به این ترتیب بود که رفته رفته سرمایهداری در غرب تکوین پیدا کرد و به موازات تکوین سرمایهداری و تکوین طبقه بورژوازی در غرب، سرمایهداری که بنا بر خصیصه ذاتی خود جهانگستر میباشد بزرگترین مانع رشد خود در غرب را، نظام فئودالیسم به عنوان بستر عینی و نظام اسکولاستیک کلیسا، به عنوان نماینده ذهنی آن میدانست. در این رابطه انقلاب کبیر فرانسه چیزی نبود جز شکست مناسبات زمینداری و فئودالیسم در فرانسه و حاکمیت طبقه بورژوازی و مناسبات سرمایهداری به جای آن، به این ترتیب بود که انقلاب کبیر فرانسه در سال 1785 توانست به پیروزی برسد و هم فاز آن بشریت و در راس آنها غرب را در آستانه عصر جدیدی قرار دهد.
ب - آسیبشناسی انقلاب مشروطیت ایران: هر چند بسترسازی اولیه انقلاب مشروطیت در ایران در نیمه دوم قرن نوزدهم توسط پیشقراولان روشنفکر انجام شد، اما در تکوین این بسترسازی از همان آغاز انحرافهائی توسط این پیشقراولان انقلاب مشروطیت تکوین پیدا کرد که بعدا هر چه از زمان وقوع انقلاب مشروطیت میگذشت این آسیبها به صورت اگراندیسمان شده ظهور پیدا کردند که برای فهم این آسیبها مجبوریم به مقایسه بین نهضتهای چهارگانه مذهبی، اقتصادی، علمی و فلسفی در ایران، با نهضتهای چهارگانه انقلاب کبیر فرانسه بپردازیم:
1 - در خصوص نهضت مذهبی انقلاب مشروطیت - که تحت هژمونی سیدجمال الدین اسدآبادی در نیمه دوم قرن 19 انجام گرفت - از آنجائیکه حرکت سیدجمال برعکس حرکت لوتر و کالون - که یک اجتهاد تئوریک و اصول در مذهب کلیسا و مسیحیت بود - از آغاز بدون یک برنامه و پلان تئوریک میخواست با تکیه بر زمامداران مرتجع سیاسی حاکم بر کشورهای مسلمان در کانتکس یک نهضت ضد استعماری، این تحول مذهبی را ایجاد کند - و به علت اینکه اولا ماهیت ارتجاعی سردمداران کشورهای مسلمان، دوم اینکه سیدجمال معتقد به حرکت از بالا به پائین بود و سوم به علت اینکه سیدجمال تنها با تکیه بر شعارهای سیاسی مثل وحدت رهبران کشورهای مسلمان، یا تقویت ارتشهای کشورهای مسلمان، میخواست این تحول را به انجام برساند، نهضت مذهبی او به شکست انجامید و هر چند خود او در اواخر عمر و شاگردان او مثل محمد عبده تلاش کردند تحولی در استراتژی قبلی خود ایجاد کنند، باز به علت اینکه تکیه او در این مرحله هم بر علم و فلسفه حوزه بود و تکیه عبده بر روحانیت، نتوانست سمت گیری به سمت قاعده هرم جامعه مسلمانان جهت تحول پیدا کند.
لذا این آفات باعث شد تا نهضت مذهبی پیشقراولان انقلاب مشروطیت ایران به رهبری سیدجمال شکست بخورد و نتواند از دستاوردی که نهضت پروتستانیسم در غرب داشت بهرمند شود و صد البته شکست نهضت مذهبی سیدجمال بسترساز شکست نهضتهای دیگر نیز گردید، چراکه در بستر این شکست بود که سیدجمال به جای اینکه دست به یک بازسازی کلی بزند رفته رفته جهت حرکت خودش را از سردمداران سیاسی فاسد کشورهای مسلمان قطع کرد و به سمت سردمداران دگماتیسم روحانیت روی آورد، طبیعی بود که ماهیت دگماتیسم اسلام فقاهتی و اسلام حوزه این سردمداران مانع از تحول زیرساختی فکری در قاعده جامعه ایران میشد.
لذا در این رابطه بود که سیدجمال با حرکت روشنگرایانه خود تنها توانست افرادی مثل میرزا حسن شیرازی را وادار به یک حرکتهای مکانیکی سیاسی به صورت اعتراض و تحریم، آن هم در شکل چند تا فتوی بر پایه تفکر تکلیفی بکند، چراکه اصلا از این افراد جز این کاری ساخته نبود. به همین دلیل تقریبا نهضت مذهبی سیدجمال در ایران شکست خورد و این نهضت اصلا نتوانست برعکس نهضت پروتستانیسم اروپا در ایران ایجاد تحولی در قاعده جامعه ایران بکند.
البته در همین زمان به موازات نهضت مذهبی سید جمال، نهضت دیگری توسط روشنفکران از غرب برگشته و متاسی از فرهنگ انقلاب کبیر فرانسه در ایران در حال شکل گیری و رشد بود که میتوان آن را تحت عنوان نهضت روشنفکری سیاسی – علمی مطرح کرد. این نهضت هم مانند نهضت مذهبی سیدجمال دچار شکست شد زیرا این گروه مانند روشنفکران فرانسه حرکت خودشان را در چارچوب یک تحول اپیستمولوژی یا معرفت شناسانه شروع نکرد، در نتیجه این روشنفکران ایرانی به جای ترجمه متن فلسفی پیشقراولان انقلاب کبیر فرانسه به ترجمه متن سیاسی و اجتماعی انقلاب کبیر فرانسه پرداختند. از آنجائیکه دستاوردهای اجتماعی و سیاسی انقلاب کبیر فرانسه میوه آن انقلاب بود نه بسترساز آن، به همین دلیل این امر باعث شد تا این نهضت روشنفکرانه و فرهنگی نیمه دوم قرن نوزدهم روشنفکران ایران هم گرفتار همان شکست نهضت مذهبی سیدجمال بشود.
اما در خصوص نهضت اقتصادی پیشقراولان انقلاب مشروطیت ایران هم باید به این نکته توجه داشته باشیم که هر چند سرمایهداری تجاری سنتی ایران از زمان صفویه - قرن هفدهم میلادی - پروسه تکوین خود را از سرگرفت و میرفت تا مانند غرب به موازات انباشت سرمایههای تجاری، شرایط را برای سرریز شدن به سمت تولید فراهم کند، ولی در نیمه دوم قرن نوزدهم با کشف چاه نفت توسط دارسی تحولی انحرافی در نهضت اقتصاد سرمایهداری ایران بوجود آمد، آنچنانکه نهضت اقتصادی هم گرفتار شکست شد بطوریکه با نفتی شدن اقتصاد ایران ناف سرمایههای تولیدی و صنعتی ما به جای اینکه به جفت سرمایه تجاری مانند اروپا وصل بشود به بشکههای نفتی وصل شد و این عامل اولیه همه انحرافهای بعدی سیاسی و اقتصادی ایران شد، چراکه به علت اینکه سرمایه نفتی ایران پیوسته در دست دولتهای مستبد و توتالیتر حاکم بر ایران میباشد و این امر باعث شد تا نهضت اقتصادی و پروسه شکل گیری سرمایهداری ایران توسط حاکمین مستبد ایران هدایتگری بشود، از اینجا بود که نهضت اقتصادی پیشقراولان انقلاب مشروطیت هم مانند نهضت فرهنگی و نهضت مذهبی پیشقرولان مشروطیت دچار شکست شد.
در خصوص نهضت فلسفی پیشقراولان انقلاب مشروطیت ایران هم به جز دو نحله اخباریگری و اصولی و دو مشرب اشراقیگری و مشائی درون حوزه که نحله اشراقیگری متاسی از افلاطون بودند و نحله مشائی متاثر از ارسطو و گاها ترکیبی از این دو که توسط ملاصدرا و حکیم سبزواری انجام گرفت، ما جریان دیگر فلسفی در کشور خودمان مشاهده نمیکنیم. البته نخستین ترجمه آثار فلاسفه غرب ما از بعد از انقلاب مشروطیت شاهد هستیم که در راس همه اینها سیر حکمت در اروپای محمد علی فروغی میباشد که ترجمه این آثار هم به علت اینکه به صورت سیستماتیک و فراگیر انجام نگرفت، نتوانست تاثیر چندانی در ایجاد نهضت فلسفی در ایران داشته باشد. به این ترتیب بود که چهار نهضت فرهنگی، مذهبی، فلسفی و اقتصادی پیشقراولان مشروطیت ایران دچار شکست شد، طبیعی است که با شکست چهار نهضت پیشقراولان از همان آغاز این جنین انقلاب مرده به دنیا بیاید و با چهار تا فتوی شروع بشود و با یک کودتا کاسه و کوزه این انقلاب جمع بشود، آنچنانکه دستاورد نهائی آن به رضا خان رسید که توانست توسط یک کودتا با حمایت انگلیسیها قدرت را در دست بگیرد و برای 20 سال بتواند به عنوان قدرت بلامنازع و توتالیتر بر ایران حکومت کند و تازه زمانی حاضر به انتقال قدرت شد که حامی بینالمللیاش یعنی متحدین در جنگ جهانی شکست خورند و لذا با همان دستهائی که به قدرت رسیده بود، برکنار شد و فرزندش توسط انگلیسیها جایگزین پدر شد.
ادامه دارد