روش در گرو نگرش - قسمت دوم
الف – قوانین طبیعی آفاقی، قوانین انسانی – اجتماعی – تاریخی - انفسی:
در جلد اول روش در نگرش که در سال 59 انتشار یافت، هدف ما این بود که به چند سوال کلیدی و فربه و راه گشا پاسخ بدهیم و آن اینکه، آیا در طبیعت و وجود فقط قوانین طبیعی بر طبیعت و اجتماع و تاریخ و انسان حاکم میباشد یا اینکه بالعکس، دو نوع قوانین بر طبیعت و انسان و جامعه و تاریخ حاکم میباشد؟ که با تاسی از آیه 53 - سوره فصلت «سَنُرِيهِمْ آياتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ... - به زودی آیات ما را در آفاق و در انفس خواهید دید» یا به عبارت دیگر «به زودی آیات ما در آفاق و در انفس بر شما روشن و آشکار خواهد شد» این قوانین حاکم بر وجود و جهان را به دو دسته تقسیم کردیم که عبارتند از:
الف – قوانین آفاقی،
ب – قوانین انفسی.
منظور ما از قوانین طبیعی آن دسته از قوانین حاکم بر وجود میباشند که از جامعیت برخوردارند و به صورت عام بر پدیدههای طبیعت حکومت میکنند که برای تبیین این پدیدهها ما تنها میتوانیم با شناخت و فهم این قوانین طبیعی و عام و جامع، آن پدیده طبیعی را در هر جای کره زمین که قرار داشته باشند بشناسیم و تبیین علمی بکنیم، زیرا تبیین ما از آن پدیدهها از آنجائیکه در کانتکس آن قوانین جامع و کامل انجام میگیرد صورت علمی دارد. لذا از آنجائیکه کشف قوانین طبیعی توسط انسان توسط ذهن و عقل انسان انجام میگیرد و از آنجائیکه ذهن و عقل انسان در کشف قوانین طبیعت به صورت تماشاگر صرف عمل نمیکند و خود به صورت بازیگر عمل میکند، این بازیگری عقل و ذهن انسان باعث میگردد که کشف قوانین طبیعی توسط انسان صورت پروسهائی و نسبی پیدا کند که حاصل آن این خواهد بود که ما در هر زمانی با علوم طبیعی و قوانین طبیعی خاص آن زمان دست پیدا کنیم، یعنی یک زمانی علوم و قوانین طبیعی را با عینک بطلمیوس ببینیم و زمانی دیگر با افروج و رویکرد و عینک کپلری یا کپرنیکی نگاه کنیم. به عبارت دیگر یک زمانی با عینک بطلمیوسی هستی و وجود پیازی نگاه کنیم، زمان دیگر با عینک فرانسیس بیکن و راجرز بیکن قوانین طبیعی را برعکس روش لمی ارسطوئی که از کلی به جزئی به کشف قوانین میپرداختند به صورت آنی از معلول به علت و از جزء به کل تبیین کنیم.
در همین رابطه آنچه در عرصه این دسته قوانین طبیعی با همه تفاوت در نگرش مهم میباشد، اینکه بشر از همان آغاز به یک اصل در خصوص قوانین طبیعی معتقد بوده است و آن اینکه از آنجائیکه قوانین طبیعی هر چند توسط بازیگری ذهن و عقل انسان نتواند در طول تاریخ علم آنچنانکه قوانین هستند توسط انسان کشف بشود و انسان تنها توسط فهمی تاریخی از آن قوانین در هر زمانی نوعی از برداشت خود را به صورت قوانین مطرح کند با همه این احوال انسان از همان آغاز معتقد بوده که این قوانین در طبیعت آنچنانکه هست - نه آنچنانکه انسان توسط ذهن خود آن را فهم کرده است - یک سلسله قوانین عام و کلی حاکم بر همه پدیدههای طبیعی وجود میباشد، خواه این پدیده آفاقی یا طبیعی در قاره آسیا باشند یا در قاره اروپا و آمریکا و افریقا باشند. خواه این پدیدههای طبیعی در پنج قرن قبل از میلاد مورد مطالعه قرار گرفته شده باشند، خواه در قرن بیست و یکم مورد مطالعه قرار گیرند هیچ فرق نمیکند. اگر ما به درستی بتوانیم واقعا این قوانین طبیعی را کشف کنیم، میتوانیم به صورت و روش علمی آن پدیدههای طبیعی را تبیین صحیح علمی بکنیم، چراکه قوانین طبیعی در علوم طبیعی از جامعیت برخوردار میباشند و بر تمامی طبیعت در همه تاریخ این قوانین واحد و عام حاکم میباشند و به علت همین جامعیت و فراگیری قوانین طبیعی است که در عرصه پدیدههای طبیعی روش کشف ما در گرو کشف قوانین است و از آنجائیکه در عرصه پدیدههای طبیعی روش کشف قوانین طبیعی در گرو نگرش علمی انسان در آن زمان تاریخی به هستی و وجود میباشد.
در این رابطه ما در هر شرایط تاریخی میتوانیم (قوانین را آنچنانکه پیامبر اسلام میگفت «اطلبوا العلم و لو بالسین علم - را بیاموزید هر چند در چین باشد) در بستر پتانسیل عمومی انسان در کشف این قوانین به درک و فهم این قوانین دست پیدا کنیم، یعنی در عرصه پدیدههای آفاقی یا طبیعی ما میتوانیم از قوانین جامع و فراگیر استفاده بکنیم اما در عرصه پدیدههای انفسی یا پدیدههای اجتماعی و انسانی و تاریخی قضیه کاملا عکس پدیدههای طبیعی میباشد، چراکه در پدیدههای انفسی ما دیگر مانند پدیدههای طبیعی با یک سلسله قوانین جامع و فراگیری روبرو نیستیم تا توسط کشف آنها در هر کجای زمین که باشد و یا اینکه در هر جایگاه تاریخی که قرار داشته باشند بتوانیم آن پدیده انفسی را بشناسیم. در این رابطه بهتر است بگوئیم که در عرصه پدیدههای انفسی هر پدیده انفسی قوانین کنکریت خاص خود را دارد که با قوانین خاص و کنکریت پدیده انفسی دیگر متفاوت میباشند، که برای شناخت آن پدیده خاص باید به کشف کنکریت آن قوانین بپردازیم. بنابراین ماحصل آنچه در این مقدمه گفته شد اینکه:
1 - مادیت توحید حاکم بر وجود به صورت نظم و نظام و شکل مهندسی در کلیت وجود تبلور یافته است.
2 - گرچه این نظم و نظام و توحید به صورت قانونمندی در کلیت وجود به نمایش در میآید هرگز نباید به این بیاندیشیم که پس کلیت این قانونمندی باید در تمام وجود شکلی واحد داشته باشد، چراکه که این اندیشه انحرافی در باب توحید ایجاد مابه ازاء انحرافی در استراتژی ما میکند بطوریکه ما در برابر آن اینچنین حکم خواهیم کرد که آنچنانکه قوانین در قانونمندی کلی قوانین طبیعی و آفاقی در همه جا واحد میباشد، در عرصه قانونمندی انفسی یا انسانی – اجتماعی هم واحد میباشد. یعنی آنچنانکه قوانین رشد گیاه در همه جای کره زمین صورتی یکسان دارد قوانین رشد اجتماعی جوامع مختلف کره زمین نیز صور واحدی خواهد داشت. به عبارت دیگر اینچنین نتیجه گیری کنیم که آنچنانکه دیالکتیک حیات و شدن در عرصه پدیدههای طبیعی در همه جای کره زمین برای گیاه و نبات صورت یکسانی دارد، دیالکتیک حیات و شدن برای همه جوامع انسانی در کره زمین صورتی یکسان خواهد داشت.
3 - این برداشت غلط - یا شاید بهتر باشد که بگوئیم این تعمیم غلط - در نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم باعث ایجاد یک انحراف در رویکرد اندیشه فلسفی مارکسیسم شد، چراکه از سال 1878 که انگلس کتاب «آنتی دورینگ» را به نگارش در آورد، بر پایه این رویکرد انحرافی کوشید تا توسط یکسان سازی مونیستی قوانین طبیعت و قوانین اجتماع اقدام به تعمیم تئوری فلسفی دیالکتیک در عرصه طبیعت و جامعه انسانی بکند. به عبارت دیگر فردریک انگلس بر پایه این رویکرد انحرافی کوشید تا قانونمندی فلسفی دیالکتیک را که از نظر مارکس - «دست نوشتههای فلسفی» و «ایدئولوژی آلمانی» منحصرا در رابطه با تاریخ و جامعه و انسان مطرح میباشند - توسط همان اصل یکسان سازی انحرافی به عرصه طبیعت هم تعمیم و تسری دهد. از نظر انگلس همان دیالکتیک اجتماعی کارل مارکس آنچنانکه قانون تکامل تاریخ و جامعههای انسانی میباشد، قانون تکامل طبیعت و اندیشه انسانی نیز میباشد. البته بعدا افرادی چون کائوتسکی و پلخانوف و لنین و در آخر استالین به ورطه این انحراف فلسفی غلطیدند که سر انجام نهائی این انحراف فلسفی زایش یک غول توتالیتر استالینی شد که تمام اعمال و اندیشههایش در این رابطه در کتاب «ماتریالیسم تاریخی» خود تبیین کرده است. به عبارت دیگر شاید بهتر باشد که بگوئیم تمامی انحراف مارکسیسم دولتی از بدو پیدایش خود تا فروپاشی بلوک شرق در اواخر قرن بیستم، معلول همین انحراف رویکرد فلسفی مونیستی قوانین طبیعت و قوانین جامعه انسانی میباشد.
4 - علت ترکیب اندیشه مارکس با اندیشه داروینیسم در خصوص قوانین تکامل طبیعی توسط کائوتسکی ریشه در این انحراف و رویکرد داشته است، چرا که کائوتسکی چنین میپنداشت که با پیوند بین اندیشه مارکس و داروین میتواند به تعمیم دیالکتیک اجتماعی و انسانی کارل مارکس - آنچنانکه انگلس میپنداشت - در عرصه طبیعت هم تعمیم دهد، البته این انحراف به نحوی در اندیشه مارکسیستهای فرانکفورتی که مارکسیسم را با اندیشه فروید پیوند دادند و اندیشه مارکسیستهای اطریشی که مارکسیسم را با اندیشه کانت و پوپر پیوند دادند و اندیشه سارتر که مارکسیسم را با اگزیستانسیالیسم ترکیب کردند، وجود دارد.
5 - این گفته لنین که میگفت: «ماتریالیسم تاریخی تسری ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم فلسفی میباشد ریشه در این انحراف رویکردی داشت.»
6 - بنابراین هرگز نباید اینچنین بیاندیشیم که آنچنانکه که بر طبیعت قوانین عامی حاکم میباشد، بر تاریخ و جامعه انسانی همان قوانین عام حاکم میباشند. لذا در این رابطه است که قرآن در آیه 53 با بیان «سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انهم حق» به تقسیم بندی دوگانه نظم و قانونبندی هستی میپردازد که از نظر قرآن این تقسیم بندی به صورت تقسیم قوانین به قوانین آفاقی یا طبیعی و قوانین انفسی یا قوانین اجتماعی تقسیم میشوند.
7 - به علت همین خودویژگی قوانین انفسی است که گورویچ میگوید «نه تنها ما جامعه نداریم، بلکه جوامع انسانی داریم» مهمتر از آن میگوید «ما دیالکتیک نداریم، بلکه دیالکتیکها یا دیالکتیک در دیالکتیک داریم.»
8 - از آنجائیکه در عرصه پدیدههای انفسی ما برعکس پدیدههای طبیعی با تنوع و تعدد و تکثر قانونمندی روبرو هستیم، این امر باعث میشود تا ما نتوانیم در عرصه تبیین قوانین عام حاکم بر پدیدههای انفسی مانند پدیدههای طبیعی اقدام به ارائه تئوری جهانشمول و عام بکنیم، لذا به جای آن راهی دیگر برای ما نمیماند جز اینکه به جای خودویژگیهای انسانی و اجتماعی در عرصه تبیین تئوری عام یا قانونمند آن جامعه، به خصوص تئوری کنکریت جایگزین تئوری عام جهانشمول بکنیم که این تئوری کنکریت همان پارادایم یا نظریهها میباشند که جایگزین تئوری عام فلسفی پدیدههای طبیعی میشود، زیرا آنچنانکه در عرصه تبیین قانونمندی عام و فلسفی پدیدههای آفاقی یا طبیعی ما میتوانیم به ارائه مدل کلی و جهانشمول بپردازیم، در عرصه پدیدههای انفسی چنین مجوزی نداریم و تنها میتوانیم در عرصه تبیین قوانین کلی آن جامعه به خصوص یا آن انسان کنکریت به مدل سازی کنکریت نه عام و جهانشمول اقدام کنیم که ما این مدل سازی کنکریت را در اینجا تحت عنوان پارادایم سازی مطرح کردیم.
9 - پس از اینکه پذیرفتیم که در عرصه پدیدههای انفسی یا انسانی و اجتماعی تنها ما امکان پارادایم سازی داریم نه تئوری عام سازی مانند پدیدههای طبیعی، باید به این حقیقت هم اذعان و اعتراف کنیم که دیگر در کانتکس پارادایم سازی، ما حق نداریم مدل حرکت و تکامل و تحول یک جامعه را عینا به جوامع دیگر - هر چند به لحاظ مناسبات و ساختاری شبیه و مشترک هم باشند -تعمیم دهیم، آنچنانکه تمامی جریانهای چپ و راست سیاسی کشورمان در دهه چهل و پنجاه دست به انجام آن زدند و آن به این صورت بود که هر جریانی در داخل کشور برای اعلام هویت و استقلال دیسکورس سیاسی و نظامی خود سعی میکرد قبل از اعلام موجودیت یک مدلی از تحول جوامع دیگر را به صورت تقلیدی تاسی نماید و سپس با سینه زدن در پای بیرق آن مدل یا آن پارادایم هویت مستقل خود را نسبت به جریانهای دیگر به نمایش بگذارد و لذا آن مدل را بر تن جامعه خود بکند.
برای مثال یکی مدل ارتش خلقی مائو را علم میکرد، دیگری مدل ارتش خلقی انقلاب الجزائر و سومی مدل جنگ چریکی کاسترو و چه گوارا را علم میکرد و چهارمی مدل حزب تراز نوین لنین و پنجمی مدل جنبش اجتماعی روزا لوکزامبرگ و ششمی جنگ چریک شهری انقلابیون آمریکای لاتین و هفتمی جنگ چریک روستائی انقلابیون چین و هشتمی جنگ چریک کوهستانی آمریکای مرکزی و بالاخره هر جریانی از جنبش سیاسی قبل از اینکه به مطالعه جامعهشناسی مردم ایران و طبقه کارگر و طیف گسترده طبقه متوسط ایران بپردازد، به مطالعه مدلهای موفق در کشورهای دیگر میپرداخت و تازه اگر هم میخواست به مطالعه جامعه ایران بپردازد بعد از انتخاب مدل کشورهای دیگر جهت انطباق آن مدل با جامعه ایران به مطالعه جامعه ایران میپرداخت. اینکه مثلا کدام بخش از اقوام و اقلیتهای قومی و مناطق ایران جهت جنگهای چریکی کوهستانی یا روستائی یا شهری آماده تر میباشد؟ مثلا بیژن جزنی و مهندس محمد حنیف نژاد بر جنگ چریک شهری تکیه میکردند یا صفائی فراهانی بر جنگ چریکی کوهستانی و طرفداران مائو و چین بر جنگ چریکی روستائی و محاصره شهرها از طریق روستاها تکیه میکردند. حزب توده بر حزب طراز نوین لنین تکیه میکرد، معلم کبیرمان شریعتی تا زمانی که در فرانسه بود بر جنگ ارتش خلقی انقلاب الجزائر تکیه داشت و قس علی هذا. لذا در این رابطه بود که هرگز در طول دهه 40 و 50 (منهای حرکت سه ساله ارشاد معلم کبیرمان شریعتی) ما شاهد یک جریان سیاسی در ایران نبودیم که به صورت تطبیقی (نه انطباقی) بیایند، ابتدا قبل از هر تعیین استراتژی و تاکتیک محوری، جامعه ایران را به لحاظ تاریخی، فرهنگی، انسانی، اجتماعی، و اقلیمی، قومی و طبقاتی مورد شناسائی قرار دهند و سپس از دل این شناخت و فهم کنکریت و مشخص جامعه یا جامعههای ایرانی مدل یا پارادایم استراتژی یا تاکتیک محوری خاص حرکت جامع ایرانی را کشف نمایند.
از جنبش فرهنگی قرن نوزدهم که توسط سونامی ترجمه دستاوردهای اجتماعی انقلاب کبیر فرانسه بوسیله طلایه داران جنبش روشنفکری ایران شروع شد تا جنبش ضد استعماری سیدجمال الدین اسدآبادی که به جنبش تنباکو و انقلاب مشروطیت انجامید و جنبش مسلحانه اجتماعی ستارخان و باقرخان که باعث انقلاب دوم مشروطیت شد و جنبشهای اجتماعی مسلحانه منطقهائی بعد از جنگ اول جهانی اعم از جنبش جنگل، جنبش کلنل پسیان، شیخ محمد خیابانی، جنبش مقاومت ملی دکتر محمد مصدق، جنبش کارگری و دانشجوئی و جنبش سیاسی ایران از بعد از شهریور 20، جنبش اجتماعی خرداد 42، جنبشهای چریکی دهه 40 و 50 و غیره، همگی به صورت انطباقی توسط هژمونی این جنبشها با مطالعه اولیه جوامع دیگر و کشورهای دیگر (از غرب تا شرق از آسیا تا آمریکای مرکزی و آمریکای لاتین و افریقای شمالی) قبل از مطالعه ساختاری، یا طبقاتی، یا تاریخی، یا اجتماعی و سیاسی جامعه ایران تعیین شده بود و بعد از تعیین استراتژی بیرونی بوده که برای به تن جامعه ایران کردن این لباس تنگ یا گشاد هژمونی این جنبشها در بستر آزمون و خطا به شناخت و مطالعه جامعه ایران میپرداختند و از این جا بود که جامعه ایران در طول 150 سال گذشته موش آزمایشگاهی پاولف تمامی استراتژیهای موفق جهان در کشور خودشان شد، بدون اینکه کمترین دستاورد تاریخی برای جامعه ما داشته باشد و لذا به این دلیل بوده که در طول 150 سال گذشته تمامی استراتژیهای انطباقی ایران که هژمونی جنبشهای مختلف ایران اعم از جنبشهای ملی، قومی، اجتماعی، طبقاتی و دموکراتیک در دست داشتهاند، میکوشیدند در نهایت در کانتکس تز انقلاب کاریزماتیک ماکس وبری و قرار دادن عکس رهبر در ماه هدف کسب قدرت خود را دنبال کنند که صد البته نخستین قربانی پای انقلابات کاریزماتیک، آگاهی و دستاوردهای دموکراتیک تودههای مردم میباشد، آنچنانکه در انقلاب 22 بهمن 57 شاهد آن بودیم.
بنابراین اگر در این رابطه بگوئیم که دلیل اصلی شکست همه جنبشهای ملی و اجتماعی و طبقاتی و دموکراتیک 150 سال گذشته تاریخ ایران، همین رویکرد انطباقی به جامعه ایران بوده است سخنی به گزاف نگفتهایم و طبیعی است که تا زمانیکه این رویکرد انطباقی ما به یک رویکرد تطبیقی استحاله نشود هیچگونه تحول استراتژیکی از این جنبشها ساخته نیست؛ لذا برای شروع رویکرد تطبیقی باید از شناخت طبقاتی و تاریخی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران شروع کنیم، همان کار ناتمامی که شریعتی شروع کرد ولی با دستگیری و مرگ او ناتمام ماند.
10 - بنابراین برای تعیین استراتژی یا تاکتیک محوری تحول در یک جامعه، ما نمیتوانیم مانند پدیدههای آفاقی یا طبیعی دست به تئوری سازی عام و کلی بزنیم - آنچنانکه اعلام میکنیم که در هر کجای زمین و در هر مرحله تاریخی که آب به صد درجه برسد به جوش میآید و تبخیر میشود - جوامع انسانی هم دارای این قانونمندی ثابت و لایتغیر تحول تاریخی و اجتماعی میباشد. البته این اشتباه بزرگی بوده که از قرن هیجدهم و از بعد از انقلاب کبیر فرانسه به موازات رشد فراگیر علمی و تکنولوژی و اجتماعی نظام سرمایهداری در جهان، تمامی تئوریسینهای غرب و شرق گرفتار آن شدند چراکه به نحوی میکوشیدند تا نظام انفسی یا قانون بندیهای انسانی و اجتماعی و تاریخی هم در کانتکس همان نظام طبیعی و آفاقی تئوریزه کنند، آنچنانکه در نیمه دوم قرن نوزدهم دیدیم که چگونه تئوریسینهای سوسیالیسم کلاسیک کوشیدند توسط این تعمیم سازی غیر علمی زمین و زمان را به هم بدوزند و در نتیجه به ارائه تئوریهای عام و کلی و فرازمانی و فراتاریخی و فرامنطقه ائی بپردازند. البته هر چه از قرن نوزدهم دور بشویم و به ویژه از بعد از دو جنگ بینالملل، بشریت به این فاصله بین نظام آفاقی و انفسی دست پیدا کرده است. آنچنانکه میتوان به ضرس قاطع اعلام کرد که بشریت امروز تقریبا به این اصل گرانیگاه رسیده است که برای تنظیم و تبیین و تعیین استراتژی تحول یک جامعه، باید به جای تکیه انطباقی توسط ارائه تئوریهای کلی و عام و فراگیر و جهانشمول، باید به ارائه پارادایمهای کنکریت در جوامع مختلف تکیه کرد.
11 - به لحاظ ساختاری این مدلها یا نظریهها یا پارادایمهای اجتماعی و انفسی را میتوانیم به دو قسمت:
الف - پارادایمها یا مدلهای انطباقی،
ب – پارادایمها یا مدلهای تطبیقی، تقسیم کرد.
در پارادایمهای مدلهای انطباقی، باز مانند تئوریسنهای کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم ما پارادایمها یا مدلهای یک جامعه را میگیریم و مانند یک لباس آماده بر تن جامعه دیگر میکنیم و دوباره گرفتار همان چاه و چالهائی میشویم که تئوری سازهای همسانی سازی پدیدههای آفاقی و انفسی گرفتار آن شدند، بنابراین در پارادایم سازی انطباقی باز همان آفات تئوری سازیهای گذشته پدیدههای انفسی در کمین است، در صورتی که در پارادایمهای تطبیقی به دلیل اینکه ما ابتدا به شناخت کنکریت آن جامعه مشخص میپردازیم و سپس در کانتکس شناخت همه جانبه آن جامعه مشخص به صورت علمی به کشف مدل تحول و حرکت آن جامعه میپردازیم، دیگر آن آفتهای تئوری سازی و پارادایمهای انطباقی در کمین نمیباشد؛ لذا در این رابطه است که باید بگوئیم علت شکست تمامی جریانهای سیاسی در طول جنبش بیش از صد سال گذشته ایران همین الگوبرداری انطباقی از جوامع دیگر، حال یا به صورت تئوری سازی بوده یا به صورت پارادایم سازی انطباقی و انطباق دادن این تئوریها یا این پارادایمهای انطباقی با جامعه ناشناخته ایران بوده است. از شکست سیدجمال گرفته تا شکست حیدر عمواغلی و شکست کوچک خان، مصدق، نهضت آزادی، چریکهای دهه 40 و 50 همه ریشه در این انحراف داشته است.
12 - طرح این موضوع نباید تداعی این مفهوم غلط را بکند که از نظر ما تاریخ و جامعه انسانی از قوانین معینی پیروی نمیکند بلکه بالعکس، آنچه که در همین جا باید در این رابطه مطرح کنیم اینکه از نظر ما تاریخ و جامعه انسانی دارای قوانین معینی میباشند و تنها با کشف این قوانین معین توسط پیشگام است که ما میتوانیم آن جامعه مشخص را به حرکت درآوریم و هرگز بدون کشف آن قوانین معین امکان تحول یک جامعه به صورت خود به خودی وجود نخواهد داشت. آنچه که ما در این رابطه مطرح کردیم تنها این است که برعکس پدیدههای طبیعی، جوامع انفسی هر کدام دارای قوانین خاص به خود میباشد نه اینکه جوامع انسانی فاقد قوانین معین هستند و به علت همین کنکریت و غیر عام بودن قانونمندی جوامع گوناگون بشر است که ما تنها با پارادایم سازی انطباقی در بستر تحلیل مشخص از جامعه مشخص در شرایط مشخص میتوانیم به کشف استراتژی تحول یک جامعه دست پیدا کنیم.
13 - بنابراین از آنجائیکه در عرصه پدیدههای انفسی یا انسانی و اجتماعی و تاریخی ما نمیتوانیم سخن از قوانین جامع و فراگیر و جهانشمول و تاریخ شمول بگوئیم، مجبوریم که برای تحول یک جامعه مشخص و معین در شرایط مشخص و معین تاریخی، اقدام به مدل سازی یا پارادایم سازی بر پایه قوانین کنکریت همان جامعه مشخص و معین تاریخی بکنیم. طبیعی است که با چنین رویکردی به قانون تحول یک جامعه، بزرگترین مسئولیت پیشگام و رمز موفقیت پیشگام در آفرینش یک تحول مثبت در هر جامعهائی که در آن به سر میبرد کشف پارادایم تطبیقی تحول آن جامعه مشخص و کنکریت میباشد. با چنین رویکردی به استراتژی و تاکتیک محوری تحول یک جامعه، دیگر ما با یک ترم عام و کلی و جهانشمول پیشگام روبرو نیستیم بلکه بالعکس، با «کدامین پیشگام؟» و «در کدامین جامعه؟» و «در کجای تاریخ» روبرو هستیم. و به همین دلیل جنگ حیدر نعمتی و ملا لغتی بین ترمهای روشنفکر، روشنفکر دینی، نواندیش دینی و[1]... پایان مییابد و پیشگام مستضعفین در هر جامعهائی متعلق به گروهی میشود که توانائی کشف پارادایم تطبیقی تحول آن جامعه مشخص و معین و کنکریت در کانتکس تحلیل مشخص از شرایط مشخص آن جامعه معین به لحاظ تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و طبقاتی پیدا کرده باشد. تنها اینچنین پیشگامی است که میتواند در جهت بر طرف کردن و کاهش درد و رنج اقتصادی و اجتماعی و تاریخی مردم گام بر دارد. او، هم روشنفکر است و هم نواندیش، او آنچنانکه پیامبر فرمود، «خود پیامبری است برای جامعه خود» (العلما ء ورثه الانبیاء).
ادامه دارد
[1] . که مدتی است توسط افرادی مثل عبدالکریم سروش و مجتهدی شبستری و ملکیان بازارش در ایران گرم شده و هر کدام میکوشد در این رابطه تعریفی از این ترمها ارائه کند که تنها به اندام و قد و قیافه خودش میخورد. آنچنانکه مرحوم مهندس بازرگان در خصوص خمینی میگفت که لباسی که خمینی از ولایت فقیه ساخته تنها در حد و اندازه خودش است و کس دیگری توان پوشیدن آن را ندارد.