مبانی تئوری اخلاق در اندیشه ما

اخلاق دگماتیسم، اخلاق انطباقی، اخلاق تطبیقی - قسمت سوم

4 - قرآن و مبنای فردی یا اجتماعی بودن اخلاق:

قرآن ریشه تکوین انسان را در جامعه تبیین می‌کند و انسان را هرگز به صورت فردی تبیین وجودی و اخلاقی نمی‌کند. سوره بقره آیه 213: «کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً...» مردم در آغاز تاریخ اجتماع واحدی بودند که این اجتماع واحد از نظر قرآن بعدا دچار تضاد طبقاتی و اختلاف می‌شود «لِیحْکُمَ بَینَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ» اما آنچه در رابطه با ماهیت این اجتماع اولیه از نظر قرآن قابل توجه است، این که در این مرحله تاریخی نه اجتماع بشر یک اجتماع اخلاقی است و نه فرد بشر دارای یک هویت فردی اخلاقی می‌باشند. چراکه ماهیت فردی انسان در عرصه تکوین صورتی خارج از اخلاق داشته است؛ «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا - انسان حریص و بی طاقت خلق شده – سوره معارج – آیه 19.»

و یا «إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا - سوره احزاب - آیه 72»، و یا

«إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ - انسان طبعا ستم پیشه و کفران گر است - سوره ابراهیم – آیه 34».

«کَلَّا آن الْإِنْسَانَ لَیطْغَی - آن رَآهُ اسْتَغْنَی - سوره علق – آیات 6 و 7»

بنابراین از نظر قرآن نه آن امت واحد اولیه یک امت اخلاقی بوده است[1] و نه انسان در قرآن[2]، پس از نظر قرآن اخلاق انسانی دارای مشخصات ذیل می‌باشد:

الف- انسان یک موجود تک ساحتی نمی‌باشد بلکه پیوسته دارای دو مؤلفه وجودی بوده است؛ که یکی وجود فردی او می‌باشد و دیگری وجود اجتماعی. وجود فردی او همان وجود غریزی و حیوانی او می‌باشد که در این ساحت با دیگر حیوانات شریک است[3]. اما مؤلفه دوم وجود انسان - وجود اجتماعی یا وجود تاریخی- می‌باشد که قرآن این وجود اجتماعی یا وجود تاریخی را مختص انسان می‌داند که دیگر موجودات هستی از آن محروم می‌باشند.

سوره احزاب - آیه 72: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا - همانا ما عرضه کردیم امانت خود را بر آسمان و زمین و کوه‌ها پس هیچ کدام توان حمل و بر داشتن آن را پیدا نکردند. تنها انسان توانائی حمل این امانت را پیدا کرد.»

سوره اسری - آیه 70: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا - همانا ما کرامت بخشیدیم انسان را و آن‌ها را بر بر و بحر مسلط کردیم و نصیب آن‌ها کردیم از طیبات و برتری دادیم ایشان را بر بسیاری از مخلوقات.»

سوره اعراف - آیه 172: «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ - و آن زمانی که پروردگار تو از نسل‌های انسان بگرفت این پاسخ آن زمانی که خود انسان را به انسان نشان داد و پرسید؛ آیا با دیدن خودتان و نفستان و وجودتان من پروردگار شما نیستم؟ آن‌ها آن زمان که به مشاهده دیدن خود بودند گفتند؛ بلی شهادت می‌دهیم که خدا که تو پروردگار ما هستی.»

سوره بقره – آیات 35 الی 38 - «وَقُلْنَا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ (من فردی و غریزی و طبیعی و حیوانی) - فَأَزَلَّهُمَا الشَّیطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ (پروسه شکل گیری «من» اجتماعی یا وجود اجتماعی انسان) - فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ - قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یأْتِینَّکُمْ مِنِّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَای فَلَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ» (قرآن «من» اجتماعی یا وجود اجتماعی انسان را توسط «نُفِخَ فِیهِ» من روحی مطرح می‌کند).

سوره ص - آیه 72 - «فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ»

پس از نظر قرآن انسان دارای یک وجود تک ساحتی نمی‌باشد، بلکه دارای دو مؤلفه وجود می‌باشد که یکی وجود فردی و طبیعی و حیوانی و غریزی است. دوم وجود اجتماعی یا وجود تاریخی انسان، که قرآن این دو وجود را در دیسکورس «خود» به صورت نفس مطرح می‌کند.

 

ب - از نظر قرآن نفس انسان دارای یک ساختار دیالکتیکی دو وجودی است که برعکس دیدگاه تصوف شرقی و مولانا

مثنوی دفتر اول صفحه 71 سطر ششم به بعد:

ای شهان کشتیم ما خصم برون / ماند خصمی زو به تر در اندرون

کشتن این کار عقل و هوش نیست / شیر باطن سخره خرگوش نیست

سهل شیری دان که صف‌ها بشکند / شیر آنرا دان که «خود» را بشکند

قد رجعنا «من» جهاد الاصغریم / با نبی اندر جهاد اکبریم

چونک واگشتم زپیکار برون / روی آوردم به پیکار درون

 

قرآن معتقد به کشتن نفس نیست بلکه به اعتلای آن بر پایه مسلط کردن - «من» اجتماعی بر «من» طبیعی- اعتقاد دارد. سوره شمس آیات 7 الی 12 «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا - فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا - وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا - کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا - إِذِ انْبَعَثَ أَشْقَاهَا - قسم به نفس انسان و آنچه این نفس را اعتلای وجودی می‌بخشد - پس برای شدن این نفس دو عرصه فجور و تقوی قرار دادیم - بر این مبنا دو وجود حاصل شد یکی وجود فلاح و دیگری وجود خاسر.»

سوره یوسف - آیه 53: «وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی... - و من تبرئه نمی‌کنم نفسم را چرا که؛ نفس خود امر کننده به بدی‌ها می‌باشد (نفس یا وجود طبیعی و فردی و غریزی و حیوانی).»

سوره فجر آیه 27 الی 30 - «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ - ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیةً مَرْضِیةً - فَادْخُلِی فِی عِبَادِی - وَادْخُلِی جَنَّتِی - ای نفس مطمئنه انسان (با تعالی وجودی «خود») به طرف پروردگارت اعتلا کن. چراکه تنها این اعتلا راضیه و مرضیه است. پس با این نفس (نفس اجتماعی) به عرصه بندگان من در آی و با این نفس (نفس اجتماعی) بهشت» خود را بر پا کن.

ج- قرآن و محمد اولین اندیشه‌ائی بود که انسان دو ساحتی یا دو وجودی مطرح کرد (تا قبل از محمد و قرآن به علت حاکمیت اندیشه تصوف شرقی و اندیشه ارسطوئی بر اندیشه بشریت -انسان را تک ساحتی یا تک وجودی تبیین می‌کردند- که مطابق اندیشه ارسطوئی این وجود انسان از سه قوه شهویه و غضبیه و عقلیه یا قوه عاقله تشکیل شده‌اند و مطابق اندیشه تصوف شرقی؛ نفس انسان تک ساحتی و منفی می‌باشد، که تنها با نابودی آن امکان اعتلای آن به خداوند وجود دارد چراکه نفس چیزی جز همان وجود فردی و حیوانی و غریزی انسان نمی‌باشد، که فونکسیون آن همان خودخواهی و نخوت و حرص و خودپسندی و تکبر و... می‌باشد و تنها راه کشتن آن از نظر تصوف شرقی - با ذلت یا ذلیل کردن آن- میسر می‌باشد یا توسط ملامتی گری یا گدائی یا ریاضت[4] و...) قرآن و محمد با بیان دو ساحتی بودن وجود آدمی بزرگ‌ترین انقلاب انسان شناسی را در تاریخ بشری بوجود آوردند[5]. بلکه «اعتلای وجودی انسان را یک امر دینامیک و درونی و دیالکتیکی و ذووجهین» می‌داند که بر پایه تقوا (و نه کشتن وجود طبیعی و فردی و غریزی)، امکان فراهم شدن عرصه را برای اعتلای «من اجتماعی انسان» فراهم می‌گرداند؛ و به این دلیل بود که برعکس انتظار -عبدالقدوس گنگهی- «محمد به معراج می‌رود و دوباره به سوی جامعه باز می‌گردد» و هرگز حاضر نمی‌شود خود را در معراج فردی محصور کند، چراکه از نگاه محمد معراج وجود و فردی برای اعتلای وجود اجتماعی می‌باشد.

د - از نظر قرآن و محمد آن چنان که؛ وجود فردی و طبیعی و غریزی انسان یک وجود بالفطره می‌باشد که در پروسه تکامل انطباقی طبیعی با حیات و موجودات، موتور تکامل بوده است، وجود انسانی و اجتماعی و تاریخی انسان یک موجود اکتسابی می‌باشد که در بستر حرکت اجتماعی انسان برای انسان حاصل شده است.

لذا در این رابطه است که قرآن در آیه 213 - سوره بقره «کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیحْکُمَ بَینَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ...» وحدت اولیه جامعه انسانی در آغاز تاریخ را یک «وحدت منجمد» می‌داند که بر پایه «من طبیعی و بساطت زندگی اجتماعی» استوار بوده است، که منهزم شدن این وحدت عاملی گشت جهت اعتلای اجتماع انسانی و نیز منجر به پیدایش «من» اجتماعی انسان شد.

د- آن چنان که از نظر قرآن «من» فردی یک «من» غریزی و طبیعی و حیوانی و جزئی و بالفطره می‌باشد، و «من» اجتماعی به مثابه تمام بشریت است. سوره مائده آیه 32 آمده است که؛ «مَنْ قَتَلَ نَفْسًا به غیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیا النَّاسَ جَمِیعًا... - هر کس انسانی را در کارزار دیالکتیک اجتماعی بکشد، به مانند آن است که تمام انسانیت را کشته است؛ و هر کس» من اجتماعی انسانی را زنده کند، به مانند آن است که همه انسانیت را زنده کرده است.

ه - محمد و قرآن که رسالت خویش را در اتمام اخلاق مکرمتی اعلام می‌کرد («بعثت لاتمم مکارم الاخلاق پیامبر احیاء العلوم غزالی یا علیکم به مکارم الاخلاق» پیامبر - اصول الکافی شیخ کلینی). اخلاق از نظر قرآن و محمد بر پایه شدن انسان و توسط اعتلای وجود انسانی مطرح می‌شود. بنا بر این از نظر محمد؛ «اخلاق علم شدن نفس ذووجهین انسان» می‌باشد، که با محدود کردن (و نه کشتن) «من» فردی و جزئی و غریزی و طبیعی انسان زمینه را برای اعتلای «من» اجتماعی او فراهم می‌گرداند. به عبارت دیگر از نظر قرآن اخلاق عبارت است از؛ «اعتلای» من اجتماعی به توسط محدود کردن عرصه «من» غریزی و طبیعی[6].

و- در سیستم اخلاقی قرآن و محمد «خدا در راستای» من اجتماعی مطرح می‌گردد و شیطان در راستای «من» فردی به طوری که اگر کسی «من» اجتماعی‌اش را فدای «من» فردی‌اش بکند، خدای خویش را هم در پای «من» فردی‌اش قربانی کرده است.

سوره جاثیه - آیه 23؛ «أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَاوَةً... - آیا دیدی آن کس را که» من غریزی خود را خدا کرد و توسط این خدا «من» اجتماعی خود را کور ساخت. 

سوره النازعات آیات 37 و 38 و 39 و 40 و 41؛ «فَأَمَّا مَنْ طَغَی - وَآثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا - فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِی الْمَأْوَی - وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی- فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوَی - دو گونه انسان داریم؛ دسته اول انسان جهنمی که» من غریزی خود را انتخاب می‌کنند و بر «من» اجتماعی خود طغیان می‌کنند و با انتخاب «من» غریزی دنیا را انتخاب می‌کنند این گونه انسان‌ها با این انتخاب جهنم خود را می‌سازند، اما گروه دوم آنانی هستند که «من» اجتماعی را انتخاب می‌کنند و در عرصه «من» اجتماعی به شناخت پروردگار خویش می‌رسند و در نتیجه توسط این شناخت، «من» غریزی خود را نهی می‌کنند. این‌ها آخرت و جنت را برای خویش ساخته‌اند.

سوره حشر - آیه 19؛ «وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ... - از آنانی نباشید که خدا را فراموش کردند و این فراموشی خداوند عاملی گردید تا خود را فراموش کنند.»

ز- از نظر قرآن پایه اخلاق بر ایثار قرار دارد و ایثار عبارت است از این که؛ منفعت اجتماعی را بر منفعت خود مقدم بشماریم و برعکس –اثره- که عبارت است از این که؛ منفعت فردی را بر منفعت اجتماعی مقدم بداریم. 

 سوره حشر - آیه 9؛ «وَیؤْثِرُونَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ - و آنان که منفعت اجتماعی را بر منفعت شخصی خود برگزیدند هرچند نیازمند به آن بودند و آن که نفس فردی خود را از خودپسندی دور نگه داشت به رستگاری رسید.»

ح - از نظر قرآن و محمد از آنجائی که رشد «من» فردی - یا «من» غریزی و طبیعی و حیوانی- باعث می‌گردد تا «من» اجتماعی - یا «من» تاریخی و یا «من» خدائی- انسان پوشیده گردد، قرآن این پوشش و انحطاط «من» اجتماعی توسط «من» فردی را به صورت شیطان زدگی یا الیناسیون مطرح می‌کند.

سوره بقره - آیه 275؛ «الَّذِینَ یأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یقُومُونَ إِلَّا کَمَا یقُومُ الَّذِی یتَخَبَّطُهُ الشَّیطَانُ مِنَ الْمَسِّ... - آنان که ربا می‌خورند بر نخیزند الا به بر خواستن آنان که شیطان آن‌ها را به دیوانگی آشفته ساخته است.»

ط - محمد و قرآن و علی هرگز اخلاق را مانند فلاسفه یونان و به خصوص ارسطو به صورت مجرد مطرح نمی‌کنند، بلکه در جا به جای قرآن و کلام پیامبر و علی هر جا که مبانی اخلاق تبیین گردیده است - در کانتکس تبیین انسان می‌باشد- یعنی قرآن و محمد اخلاق را برای انسان می‌خواهند و نه انسان را برای اخلاق! و به همین دلیل است که از نظر قرآن و محمد اخلاق یک امر انسانی می‌باشد و نه یک امر مذهبی، لذا از آنجائی که انسان یک موجود تاریخی می‌باشد به میزانی که انسان تعالی و رشد می‌کند، اخلاق نیز باید تکامل پیدا کند به همین دلیل است که پیامبر «بعثت خود را در راستای اتمام اخلاق می‌داند و نه اکمال آن» بنابراین اخلاق به صورت یک مقوله تاریخی باید کمال پیدا کند و در همین رابطه است که تفاوت اتمام اخلاق با اکمال اخلاق مشخص می‌شود.

علت این که محمد تمام کننده اخلاق می‌باشد در شعار سه گانه زهیر بن عبدالله در پاسخ به رستم فرخزاد مشخص می‌شود که به او گفت: «1- بعثت لنخرج العباد من عباده العباد الی عباده الله. 2- بعثت لنخرج العباد من جور الادیان الی العدل الاسلام. 3- بعثت لنخرج العباد من ذل الارض الی العزالسماء - یعنی مبانی اخلاق در اسلام بر سه پایه قرار دارد؛ اول- نجات انسانیت از بندگی سیاسی نظامهای باطل. دوم- نجات انسانیت از ظلم و ستم و مناسبات ظالمانه اقتصادی و سوق دادن جوامع انسانی به سمت عدالت اسلامی. سوم- نجات انسانیت از ذلت  من  فردی و اعتلای من تاریخی.»

محمد بر این سه پایه بود که اخلاق را تمام کرد ولی سوال مهمی که در این جا مطرح می‌شود این که آیا محمد آن چنان که؛ تمام کننده مبانی ثلاثه تئوریک اخلاق می‌باشد، کامل کننده آن هم است؟ که در این رابطه باید پاسخ منفی بدهیم چنان که فوقا مطرح کردیم از نظر محمد موضوع اخلاق بر پایه انسان تعریف می‌شود و از آن جائی که انسان یک مقوله تاریخی است و در عرصه تاریخ دارای پروسس و تکامل و رشد می‌باشد، لذا این امر باعث می‌گردد تا اخلاق در خدمت این تعالی و تکامل باشد، چراکه اخلاق عبارت است از علم شدن انسان و تا زمانی که اخلاق بر پایه دینامیزم درونی خود نتواند رشد کند، نمی‌تواند بر پایه یک حرکت تطبیقی - هدایت گر انسان باشد- پس از نظر محمد تا زمانی که انسان بر پایه وجود دینامیک خویش تعریف پذیر نباشد، اخلاق نیز تاریخ پذیر نخواهد بود. در یک نگاه کلی «غایت و هدف اخلاق رهائی و آزادی انسان است» آن چنان که امام علی در وصیت نامه‌اش به امام حسن می‌فرماید: «...لاَ تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اَللَّهُ حُرّاً... - بنده کسی مباش چراکه خداوند تو را آزاد آفرید.» (نامه 31 – صبحی صالح) و در همین رابطه است که امام حسین در روز عاشورا فرمود: «ان لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم - اگر دین ندارید و به معاد اعتقادی ندارید انسان‌های آزاده باشید چراکه دین و معاد در خدمت آزادگی انسان است و نه بالعکس.»

 

ادامه دارد



[1] . حتی با این که شکل واحد داشتند به علت این که ریشه وحدانیت آن‌ها بساطت در زندگی و وحدت جبری و ضروری و غیرارادی بود، لذا این وحدت یک وحدت اخلاقی نبود.

[2] . هم گرچه از همان آغاز در بستر اجتماع انسانی  ظاهر شده و هرگز دارای حیاتی مستقل از جامعه انسانی نداشته است، این امر باعث گردیده تا او هم آن چنان که قرآن به کرات می‌گوید از آغاز خلقتش دارای یک مقام اخلاقی بوده، و هر دو بعدا در پیوند تنگاتنگ خود نیاز به اخلاق پیدا کرده‌اند.

[3] . قرآن این وجه یا مؤلفه وجود حیوانی و فردی و غریزی انسان را به صورت فجور،  در سوره شمس - آیه 8 و در سوره طین – آیه 5 و در سوره مومنون - آیه 12 بیان کرده است، سوره علق آیه 2 - "مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ"  در سوره حجر - آیه 26، "مِنْ صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ"  در سوره الرحمن - آیه 14 نیز مطرح می‌کند.

[4] . به این دلیل بود که ابراهیم ادهم از مشایخ بزرگ تصوف و بودای تصوف ایرانی که  خود از شاهان و شاهزادگان بوده است می‌گوید؛ سه وقت بود که جز بهترین حالات زندگی‌ام می‌باشد:

نخست- زمانی که بیمار بودم و از بی مکانی و از فرط بیماری در مسجدی خوابیده  بودم و ناگاه خادم مسجد در آمد و من را امر به خروج از مسجد کرد که  به علت بیماری نمی‌توانستم حرکت کنم. خادم مسجد پای من را گرفت و مانند یک کیسه کشان کشان به بیرون مسجد پرتاب کرد.

دوم- لحظه‏ائی بود که من سوار کشتی شدم و در کشتی دلقکی با نمایش مردم را می‌خندانید و موضوع نمایشش  داستان شرکتش در جنگی و گرفتن اسیری در آن جنگ بود و از آن جائی که برای نمایش و خندانیدن مردم دلقک نیازمند به یک کیس داشت، در میان مسافران کشتی دیدی زد و در میان آن‌ها چون از همه ضعیف‌تر و ذلیل‌تر بودم، من را  برای این کار  انتخاب کرد. و سپس با دستانش ریش من را کشید و داخل صحنه نمایشش برد  و بدین ترتیب بود که مردم خندیدند.

سوم- زمانی بود که من یک لباس پشیمنه  بر تن داشتم و سال‏ها بود که از تنم بیرون نیاورده بودم.  یک بار از تنم بیرون آوردم و دیدم که مقدار شپشی که روی این لباس وجود داشت از تارهای پشم لباسم بیشتر بود.

[5] . چراکه مطابق این نظریه و دکترین نه تنها دیگر؛ مانند تصوف شرقی نیازمند به کشتن نفس برای اعتلای وجودی انسان بود و نه تنها مانند انسان شناسی ارسطوئی؛ وجود انسان را در سه قوه بالفطره و ذاتی و بالقوه محصور می‌کرد.

[6] . در این رابطه به توصیه امام علی به عاص بن زیاد حارثی که یک خانه بزرگ و زیبا برای خود و خانواده‌اش تهیه کرده بود توجه شود، امام علی به عاص ابن زیاد حارثی می‌گوید؛ اگر این خانه را در راه فردیت خود به کارگیری یک کار دنیائی کرده ای لذا خاسر خواهی بود،  اما اگر همین خانه خود را در خدمت حرکت اجتماعی  به کار گیری یک کار ارزشی و آخرتی کرده ای.