اسلام نهضت، اسلام نظام - قسمت 26

 

ب- متدولوژی اسلام‏شناسی طولی و اسلام‏شناسی عرضی:

1 - متدولوژی اسلام‏شناسی طولی.

2 - متدولوژی اسلام‏شناسی عرضی.

 

1 - متدولوژی اسلام‏شناسی طولی:

در این متدولوژی برای فهم اسلام تاریخی از آغاز تکوین اسلام که همراه با قیام بت شکنانه و مبارزه ضد بت پرستی و ضد قدرت طلبی توسط ابراهیم خلیل در اشکال سه گانه آن (قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی) آغاز شد و به مبارزه - ضد فرعون و ضد قارون و ضد بلعم باعورا- توسط موسی ادامه پیدا کرد و از آنجا به مبارزه ضد استحماری عیسی ابن مریم رسید و بالاخره در جبل النور محمد مادیت تاریخی پیدا کرد و با مرگ محمد هم این اسلام تاریخی ابتدا در سه شکل - اسلام حقیقت علی و اسلام قدرت شیخین و اسلام هویت ابوسفیان- در بستر تاریخ بشر جاری و ساری گردید

که گاها یکی از آن‌ها و در مرحله‌ایی تلفیقی از این اسلام‌های سه گانه «حقیقت و هویت و قدرت» بر بستر تاریخ حاکم شدند و شروع به ساختن اسلام تاریخی کردند[1]؛ و قبلا هم مطرح کردیم که اسلام معرفتی در قرن چهارم و پنجم در عصر حاکمیت عباسیان و توسط این رژیم ضد مردمی شکل گرفت که با سرازیر کردن دستاوردهای فلسفی و کلامی و... مغرب زمین به جهان اسلام و قلع و قمع کردن اسلام حقیقت که در نمای ائمه شیعه تجسم داشت، زمینه تکوین نمادهای مختلف فقهی و کلامی و صوفی گری و فلسفی و... را فراهم کرد؛ لذا دو نوع اسلام‏شناسی ذهنی و عینی پا به پای همدیگر حرکت کردند و تا امروز اسلام‏شناسی تاریخی را ساخته‌اند که اگر برای شناخت این اسلام‏شناسی به طریق طولی عمل کنیم مجبور هستیم تا سیر پیدایش آن‌ها را از آغاز تا کنون مورد مطالعه قرار دهیم. ما این گونه مطالعه از اسلام را اسلام‏شناسی طولی می‌نامیم.

 

2 - متدولوژی اسلام‏شناسی عرضی:

ما در این متدولوژی لازم نیست تا برای شناخت اسلام مانند متدولوژی طولی از آبشخورهای تکوین و انواع اسلام تاریخی آغاز کنیم، بلکه خواهیم کوشید تا اسلام را به عنوان یک پروژه (نه مانند اسلام‏شناسی طولی که آن را از درون اسلام تاریخی مطالعه می‌کنیم بلکه بالعکس) و از بیرون آن پدیده مورد مطالعه قرار دهیم. طبیعی است که در این روش شخص مطالعه کننده اسلام در کانتکس متدولوژی عرضی که آن را به صورت عینکی بر روی چشم خود دارد، به مطالعه اسلام می‌پردازد چراکه انسان بدون عینک وجود ندارد و نگرش و شناخت هر انسانی در گرو بینش و جهان بینی یا عینکی می‌باشد که بر روی چشمان او قرار گرفته است این عینک‌ها که بر روی چشمان فرد مطالعه کننده قرار دارند عبارتند از؛

 1-عینک علمی،

 2-عینک سیاسی،

 3-عینک فلسفی،

 4- عینک فقهی،

 5- عینک کلامی،

 6- عینک صوفی گری،

 7- عینک تاریخی،

 8- عینک جامعه شناسانه،

 9- عینک روانشناسانه و...

 برای مطالعه اسلام بر پایه متدولوژی اسلام‏شناسی عرضی هر فردیدر هر شرایط نظری که قرار گرفته باشد لازم دارد تا یکی از این عینک‌ها را استفاده بکند و این امکان که کسی بتواند بدون عینک در متدولوژی اسلام وارد گردد و بعد از مطالعه آن به نتیجه درست رسیده باشد، وجود ندارد. مثلا اسلام‏شناسی بازرگان جوان مبتنی بر روش اسلام‏شناسی عرضی با عینک علمی تجربی است که بر پایه این عینک مشاهده می‌کنیم که بازرگان آثار - باد و باران، مطهرات، راه طی شده، ذره بی انتها و...- را می‌نویسد و به همین ترتیب می‌بینیم عینکی که از پشت آن افرادی مثل مرتضی مطهری یا طباطبایی یا ملاهادی سبزواری یا ملاصدرا و ... به مطالعه اسلام می‌پردازند یک عینک فلسفی است که بر پایه آن آثاری مثل - اسفار، شرح منظومه و اصول فلسفه رئالیسم و...- خلق می‌شود، و در همین رابطه نیز افرادیمثل؛ محسن کدیور یا منتظری یا محمد حسین نایینی و یا محمد باقر صدر و ... وقتی به مطالعه و شناخت اسلام می‌پردازند دارای عینک فقهی هستند که توسط آن به نوشتن آثاری از؛ ولایت فقیه، تنبیه الامه، تنزیه الامله، یا اقتصاد نا ...- دست می‌یازند، و یا در اندیشه های عرفانی وقتی که؛ مولوی و سنایی و غزالی و عطار و ... به شناخت و مطالعه اسلام می‌پردازند عینک صوفی گری به چشم دارند که ما انعکاس آن را در آثاری از؛ مثنوی، احیاء العلوم، منطق الطیر و ...- می‌بینیم، هم چنین افرادی مثل فخر رازی یا امام الحرمین جوینی یا خواجه نصیرالدین طوسی و... با عینک کلامی به مطالعه اسلام می‌پردازند، و شریعتی و اقبال برای مطالعه اسلام دارای عینک تاریخی هستند که بر پایه این عینک به نوشتن آثاری مثل؛ حسین وارث آدم، آری این چنین بود برادر، میعاد با ابراهیم، بازسازی فکر دینی در اسلام و...- می‌پردازند. هر کدام از این عینک‌ها داری خود ویژگی‌های متدولوژیک و معرفتی خاص خود می‌باشد که با دیگری متفاوت است! برای نمونه اسلامی که توسط متدولوژی فقهی شناخته می‌شود یک اسلام قدرت‌گرا و تکلیف‌گرا و جذمی و اسکولاستیک و ... می‌باشد، اما اسلامی که توسط متدولوژی تاریخی شناخته می‌شود، یک اسلام انسان‌گرا و حق‌گرا و معرفت اندیش و بالنده و جامعه‌ساز است.

 

ج - تفاوت فلسفه تاریخ از نگاه هگل و شریعتی:

اگرچه اولین کسی که در تاریخ بشر توانست نگاه به تاریخ را از قبرستان نقل حوادث گذشته که به طور طبیعی در خدمت سلاطین و دربار بود در آورد و به عنوان یک دیسیپلین مطرح کند و برای آن فلسفه قائل گردد؛ عبدالرحمن ابن خلدون تونسی (متفکر و اسلام شناس و جامعه شناس و تاریخ شناس قرن هشتم) می‌باشد که در مقدمه دو جلدی کتاب - تاریخ العبر- خود نوشت و عنوان کرد که تاریخ نه به عنوان نقل حوادث گذشته بلکه به صورت یک دیسیپلین مطرح است. اما این طرح علمی تاریخ ابن خلدون برای مدت چهار صد سال توسط بشریت مسکوت ماند تا این که فردریک هگل در راستای اندیشه علمی و فلسفی ابن خلدون به تبیین فلسفی تاریخ پرداخت (فیلسوف بزرگ آلمانی که یکی از نوابغ اندیشه بشریت در نیمه دوم قرن هیجدهم و نیمه اول قرن نوزدهم می‌باشد، هگل را امروزه در غرب به عنوان پدر فلسفه و علم تاریخ می‌شناسند و اندیشه‌های او در باب تاریخ به عنوان آبشخور فکری تمامی مکتب‌های مبتنی بر تاریخ علمی اعم از مارکسیسم تا اگزیستانسیالیسم و... می‌باشد). در دستگاه فلسفی هگل «کلیت وجود - در عرصه هدایت گری- را چند مفهوم کلی تبیین می‌کند، او بر عکس اندیشه ارسطو و اندیشه کانت» بین ابژه و سوبژه جدایی وجودی قائل نبود و تمامی این مفاهیم را در عرصه مفهوم «ایده کل» که از نظر او همان «خدای جهان» می‌باشد تبیین می‌نماید.

این جهان یک فکرت است از عقل کل / عقل چون شاه ست صورت‌ها رسل

مولوی دفتر اول مثنوی صفحه 25 سطر 25:

صورت از معنی چو شیر از بیشه دان / یا چو آواز و سخن زاندیشه دان

این سخن و آواز از اندیشه خاست / تو ندانی بحر اندیشه کجاست

لیک چون موج سخن دیدی لطیف / بحر آن دانی که هم باشد شریف

چون زدانش موج اندیشه بتاخت / از سخن و آواز او صورت بساخت

از سخن صورت به زاد باز مرد / موج خود را باز اندر بحر برد

صورت از بی صورتی آمد برون / باز شد کانا الیه راجعون

او در رابطه با مفاهیم «اداره کننده وجود» معتقد بود که این مفاهیم کلی در عرصه ایده مطلق که همان خداوند باشد دارای شدن و تکامل و حرکت دیالکتیکی هستند (که البته هگل معتقد به «شدن و صیرورت و تکامل برای ایده مطلق یعنی خود خداوند» بود) یکی از آن ایده‌ها و مفاهیمی که هگل معتقد است که در اداره دستگاه وجود دخالت دارد مفهوم «تاریخ» است که مانند مفاهیم کلی دیگر برای آن اصولی مانند - حرکت، بسط تدریجی، تکامل و شدن دیالکتیک- قائل است! آنچه برای ما در مورد اندیشه هگل نتیجه می‌شود عبارت است از:

1 - هستی در آغاز به صورت یک سلسله ایده و مفاهیم کلی بود.

2 - همین مفاهیم کلی اداره کننده کل هستی هستند.

3 - مفاهیم کلی فوق محاط بر ایده مطلق می‌باشند.

4 - ایده مطلق همان خداوند است که با تکامل وجود او هم تکامل پیدا می‌کند.

5 - ایده‌ها یا مفاهیم محاط بر ایده مطلق دارای ویژگی «حرکت و بسط تدریجی و تکامل و شدن دیالکتیکی» می‌باشند.

6 - یکی از این مفاهیم که در اداره وجود دست دارد مفهوم تاریخ است.

7 - مفهوم تاریخ مانند مفاهیم کلی دیگر دارای «حرکت، بسط تدریجی، تکامل و شدن دیالکتیکی» می‌باشد.

8 - این مفاهیم و ایده‌ها اگرچه در ذات خود به صورت ایده و مفاهیم می‌باشند اما تجلی برونی آنها به صورت واقعیت و ماده است.

9 - از آنجا که ذهن و عین یا ابژه و سوبژه تجلی‌های مختلف ایده می‌باشند لذا بین آن‌ها تفاوت و تمایزی وجود ندارد.

10 - تجلی مفهوم تاریخ در بیرون مانند خود مفهوم تاریخ دارای چهار صورت فوق می‌باشد.

11 - بنابراین واقعیت تاریخ در بیرون از ایده دارای حرکت، بسط تدریجی، تکامل و شدن دیالکتیکی است.

12 - تاریخ خود به خود دارای قانونمندی می‌باشد و خودش را می‌تواند اداره کند و مسیری را آگاهانه در وجود به پیش ببرد، بنابراین قهرمانان کارگزاران تاریخ هستند.

13 - در میان مفاهیم کلی فوق مفهوم تاریخ دارای اختلاف نظر جدی است آنچنان که انگلس می‌گوید؛ خدای تاریخ بی رحمانه ترین خدایان است چراکه ارابه خود را در مناسبات ماقبل سوسیالیسم بر روی بیچارگان به پیش می‌برد!

 

دیدگاه شریعتی در رابطه با تاریخ؛

چنان که در درس‌های قبلی اسلام‏شناسی مطرح کردیم شناخت اندیشه شریعتی بدون فهم اندیشه او در باب تاریخ امکان پذیر نمی‌باشد به عبارت دیگر ما برای فهم واقعی اندیشه شریعتی باید ابتدا مبانی تئوریک اندیشه او را در خصوص موضوع تاریخ تبیین نماییم و سپس در کانتکس این تبیین تاریخی به شناخت اندیشه‌های شریعتی بپردازیم! ما قبلا گفتیم که تمامی تئوری و اندیشه‌های شریعتی در طول شش سال کار فکری که کرده است (سال‌های 45 تا 51) یا محصول تئوری تاریخ او می‌باشد و یا در کانتکس تئوری تاریخ او دارای معنی می‌باشد، مثلا اگر ما بخواهیم کتاب حسین وارث آدم شریعتی (که مانیفست اندیشه شریعتی می‌باشد و تبیین کننده سوسیالیسم علمی او است) را به صورت مجرد مطالعه کنیم و خارج از تئوری تاریخ شریعتی مورد نقد و بررسی قرار دهیم، نسبت به اندیشه شریعتی در این مورد دچار بد فهمی یا کج فهمی خواهیم شد. آنچنان که مرتضی مطهری نماینده اسلام دگماتیسم فلسفی ارسطویی و فقه دگماتیسم حوزه چنین شد! مرتضی مطهری که فطرت انسان را بر پایه طبایع ثابت فهم ارسطویی و افلاطونی تبیین می‌کند، او برای اسلام مانند انسان ارسطویی خودش معتقد به هسته ثابت و اجتهاد ناپذیر می‌شود و برای همین تمامی قرآن و روایات - ورای بخش معاملات- برای او هسته ثابت اسلام است و طبیعی است که برای این تفکر تاریخ جز سیر در گذشته معنای دیگری ندشته باشد. مرتضی مطهری بعد از بایکوت از حسینیه ارشاد در یک حرکت عکس العملی نسبت به حرکت اسلام‏شناسی ارشاد شریعتی کوشید تا به صورت تقلیدی و مکانیکی و با سرقت فکری از ادبیات شریعتی مفاهیمی مثل سوسیالیسم و تاریخ و تضاد و شناخت و ... با تبیین التقاطی و فقهی- فلسفی از آن مفاهیم تازه‌ایی عرضه کند، که نخستین تکفیر کننده این کتاب خود خمینی بود که دستور داد تا سه هزار جلد کتاب - مبانی اقتصاد اسلامی- مطهری را خمیر کنند. آن چه مهم است مرتضی مطهری اگر بر پایه اصل طبایع ثابت ارسطویی انسان و جهان را تبیین فلسفی کند، هرگز توان آن را نخواهد داشت که تئوری تاریخ شریعتی را فهم کند! او تا زمانی که تئوری تاریخ شریعتی را فهم نکند هرگز نمی‌تواند کتاب حسین وارث آدم شریعتی و موضوع ختم نبوت پیامبر اسلام را که اقبال لاهوری برای اولین بار در تاریخ چهارده قرن گذشته اسلام (کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام- مبحث روح فرهنگ و تمدن اسلامی در سه صفحه 144 و 145 و 146) تبین کرد فهم نماید! و به همین علت مطهری (در کتاب وحی و نبوت و مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه رئالیسم) تئوری قرآنی اقبال را در باب ختم نبوت و با عنوان تئوری ختم دیانت مطرح می‌کند و اقبال را مانند شریعتی با بیان این که؛ سواد قرآنی و آگاهی اسلامی همه جانبه ندارد و شناخت او از اسلام یک شناخت غرب گرایانه از اسلام می‌باشد و فلسفه او به جای این که فلسفه اسلامی مشرق زمین باشد، یک فلسفه غربی است، رد می‌کند. البته اقبال برعکس نظر مطهری مطرح می‌سازد که؛ «فلسفه یونانی نیروی فرهنگی بزرگی در تاریخ اسلام بوده است ولی تحقیق دقیق در قرآن و مکاتب کلامی حوزه که به الهام از اندیشه یونانی طلوع کرد این واقعیت قابل توجه را آشکار می‌سازد که در عین آنکه فلسفه یونانی به دامنه دید متفکران اسلامی وسعت بخشید اما به طور کلی بینش ایشان را در باره قرآن دچار تاریکی کرد. (کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام- مبحث معرفت و تجربه- صفحه 6 سطر ششم به بعد)؛ و باز در همین رابطه اگر اقبال می‌گوید: »این مطلب که بنا بر تعلیمات قرآن جهان در اصل خود بالان و نامحدود و قابل افزایش است بالاخره مسلمانان را به معارضه با اندیشه یونانی بر انگیخت و این همان اندیشه‌ایی بود که در آغاز سیر و سلوک عقلی خویش با شور و شوق زاید الوصفی به تحصیل و تحقیق آن پرداخته بودند چون متوجه این امر نشده بودند که روح قرآن اصولا ضد تعلیمات یونانی است و نیز از آن جهت که اعتماد تمام به متفکران یونانی داشتند نخستین محرک ایشان آن بود که قرآن را در روشنی فلسفه یونان فهم کنند و از آنجا که روح قرآن به امور عینی توجه داشت و فلسفه یونانی به امور نظری می‌پرداخت و از حقایق عینی غفلت می‌ورزید آن کوشش‌های نخستین ناچار محکوم به شکست و بی ثمری بود و در نتیجه همین شکست بود که روح واقعی فرهنگ اسلامی آشکار شد (کتاب بازسازی فکر دینی- مبحث روح فرهنگ و تمدن اسلامی- صفحه 148 سطر اول به بعد) و این نظریه اقبال تیر خلاصی به فلسفه یونان و فلسفه اسلامی متاثر از آن زده بود و طبیعی بود که با این تفاوت در نگرش از اسلام دیگر حنای مطهری برای اقبال لاهوری رنگی نداشته باشد.

 

د - تئوری شریعتی در باب تاریخ؛             

تاریخ تشریحی- تاریخ تحلیلی- تاریخ تبیینی

شاید نیاز به گفتن نباشد که شریعتی اولین کسی بود که به تبیین علمی فلسفه تاریخ قرآنی و اسلامی و شیعی پرداخت هرچند قبل از شریعتی عبدالرحمن ابن خلدون تونسی در قرن هشتم در دو جلد مقدمه‌ایی که بر تاریخ العبر خود نوشت به تبیین علمی مبانی جامعه‏شناسی پرداخت که آن نظریه معیاری شد در فلسفه تاریخ برای تشخیص اخبار جعلی و صحیح و عصبیت، و طرح کرد که؛ هم بستگی قومی نیروی محرکه تاریخ است. ولی با همه این احوال اندیشه و تئوری فلسفه تاریخ ابن خلدون با اندیشه و تئوری شریعتی در خصوص فلسفه تاریخ متفاوت می‌باشد، چراکه در اندیشه شریعتی تئوری فلسفه تاریخ عبارت است از قانونمندی عام حاکم بر حرکت تاریخ بشر که از آغاز تا آینده در حرکت است، اما دیدگاه ابن خلدون چنین نیست و مانند دیدگاه ولتر فلسفه تاریخ برای او بررسی حوادث تاریخ است که برای او معیار شناخت و تحلیل تاریخ محسوب می‌شود.

در همین رابطه بد نیست اشاره کنیم که؛ پروسس شناخت انسان در باب تاریخ و در طول 25 قرن گذشته از سه فرآیند مختلف عبور کرده است که عبارتند از :

1 - فرآیند نقلی تاریخ،

2 - فرآیند تحلیلی تاریخ،

3 - فرآیند تبیینی تاریخ،

در فرآیند نقلی تاریخ شناخت انسان در مورد تاریخ در خدمت دربارها و طبقه حاکمه بود و توده‌ها هرگز به عنوان موضوع شناخت حتی در حاشیه تاریخ مطرح نمی‌شدند، در نتیجه تاریخ به صورت ذکر احوال پادشاهان و تیر و ترکه ایشان مطرح می‌شد مانند شاهنامه فردوسی! اما در فرآیند دوم یا فرآیند تحلیلی تاریخ، هنوز تاریخ به صورت تبیینی در نیامده بود ولی توسط کشف قوانین جامعه‏شناسی ابن خلدون و بعد از او ولتر این فرآیند به مرحله‌ایی رسید که توانستند بین حوادث تاریخ که تا قبل از آن به صورت یک سلسله حوادث پراکنده بود پیوند و رابطه علیّت کشف نمایند و بر پایه کشف این رابطه علیّت بهقانون بندی جدیدی جهت تحلیل حوادث تاریخ دست پیدا کنند[2]. اما فرآیند سوم همان شناخت تبیینی تاریخ است که تاریخ در آن به صورت مفهوم جمعی یا وجود مستقل و یا یک (اتری بیوت) به صورت مستقل از جوامع انسانی و افراد بشری در آمد! که صورت دیسپلین این وجود مستقل (یا مفهوم جمعی یا اتری بیوت) علاوه بر این که دارای حرکت و رشد و تکامل دیالکتیکی و جهت دار است در خود این حرکت دیالکتیکی و تکاملی قانون بندی کلی و کنکریت حاکم می‌باشد که در این حرکت قانون بندی عام بر تاریخ را به صورت فلسفه تاریخ مطرح می‌کنند، که این قانون بندی خاص و مشخص و کنکریت تاریخ به صورت علم تاریخ مطرح می‌شود که نخستین بنیان گذار و کاشف فرآیند سوم تاریخ یا فرآیند تبیینی تاریخ - فردریک هگل- بود که بنیان گذار فلسفه تاریخ بشر است[3] (فیلسوف آلمانی نیمه دوم قرن هیجدهم و نیمه اول قرن نوزدهم).

این جهان یک فکرت است از عقل کل / عقل چون شاهست صورت‌ها رسل

در یک مقایسه با دیدگاه فلسفی مولوی؛ گرچه زیر بنای فلسفی سیستم فکری مولوی و هگل - عقل کل- می‌باشد اما تبیین این عقل کل و خصوصیات آن از دید مولوی با هگل متفاوت می‌باشد، گرچه هر دو آن‌ها معتقدند که؛ عقل کل همان خداوند است و این جهان و وجود صورت و تجلی آن ایده و فکر عقل کل یا خداوند می‌باشد- و - ایده مانند طوماری در حال باز شدن می‌باشد که به موازات باز شدن این طومار که «صورت بسط تدریجی و شکل دیالکتیکی و تکاملی و هدف دار دارد» و تجلی ابژکتیو آن «جهان مادی» می‌باشد، در این دیدگاه مفاهیم کلی دیگری زایش می‌کند که این مفاهیم کلی «اداره کننده کل وجود و خود ایده مطلق هم می‌باشد» که یکی از این مفاهیم فربه که مادیت ابژکتیو خارجی دارد «مفهوم تاریخ» است که در دستگاه فکری هگل دارای اراده و حرکت تکاملی و مکانیزم دیالکتیکی است.

هگل تبیین حرکت این مفهوم فربه را برای اولین بار به صورت فلسفه تاریخ مطرح کرد که البته بزرگ‌ترین عامل برتری سیستم فلسفی هگل بر سیستم فلسفی مولوی در رابطه با همینمفهوم تاریخ و فلسفه تاریخ می‌باشد، چراکه اگر سیستم فلسفی هگل توسط مفهوم تاریخ صورت‌های - زمینی و مادی و انسانی و اجتماعی- به خود نمی‌گرفت، مانند سیستم فلسفی مولوی و سیستم فلسفی حرکت جوهری ملاصدرا به صورت بسته عمل می‌کرد که هیچ فونکسیون اجتماعی و انسانی در بر نداشت، بنا براین آنچه که باعث بسط سیستم فلسفی هگل گردید تبیین مفهوم فربه تاریخ و فلسفه تاریخ است که بدون آن سیستم فلسفی هگل ابتر و عقیم می‌شود. شاگردان تاریخ‌ساز هگل یعنی کارل مارکس و فردریک انگلس با تبیین ماتریالیستی و دترمینیستی از فلسفه تاریخ هگل - سیستم باز فلسفه تاریخ- را بسته کردند که نتیجه آن شد تا؛ اندیشه ماتریالیسم تاریخی مارکس و انگلس ماهیت اکونومیستی به خود بگیرد؛ و بعدها این اندیشه در دستگاه تاین بی و اشپینگلر از صورت اکونومیستی مارکس و انگلس خارج شد و - صورت تمدنی- به خود گرفت که تئوری تهاجم و تدافع تاین بی و تئوری ثنویت اشپینگلر توانست جایگزین تئوری اکونومیستی مارکس و انگلس در فلسفه تاریخ هگل گردد. که از نظر ما ادامه این حرکت در فلسفه تاریخ به شریعتی رسید، شریعتی با پیوند فلسفه تاریخ بشر و تاریخ انبیاء ابراهیمی (به ویژه استفاده از قرآن پیامبر اسلام) به کشف سیستم جدیدی از فلسفه تاریخ رسید که ماهیت و جوهر آن با تمامی سیستم‌های گذشته راجع به فلسفه تاریخ (هگل و مارکس و انگلس و استالین و تاین بی و اشپینگلر) متفاوت و متمایز می‌باشد که ذیلا به تبیین آن می‌پردازیم؛

چنانکه شناخت تاریخ تا کنون سه فرآیند مختلف «تاریخ نقلی و تاریخ تحلیلی و تاریخ تبیینی» داشته است، مرحله تبیینی تاریخ خود پنج فرآیند معرفتی را طی کرده است که عبارتند از؛

1 - فرآیند هگلی،

2 - فرآیند مارکسیستی،

3 - فرآیند اشپینگلر،

4 - فرآیند تاین بی،

5 - فرآیند شریعتی.

 

ادامه دارد

 



[1]. به طوری که در مرحله حکومت شیخین این اسلام قدرت بود که حاکم گردید و در مرحله حکومت عثمان اسلام هویت ابوسفیان و بنی امیه با اسلام قدرت شیخین تلفیق شد و در مرحله حکومت (چهار سال و نه ماه) علی این اسلام حقیقت بود که حاکم گردید و در زمان معاویه و یزید و بنی امیه و پس از شکست امام حسن و تحمیل صلح نامه خود بر امام حسن، این اسلام هویت ابوسفیانی بود که حاکم گردید و در زمان بنی عباس و عثمانیان و صفویه و نظام مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران نیز دوباره این تلفیق اسلام هویت ابوسفیانی با اسلام قدرت بود که بر تاریخ اسلام و مسلمانان با علم‌های مختلف شیعه و سنی حاکم گردید.

[2]. آنچنان که مطرح کردیم کاشف و بنیانگذار این مرحله از فرآیند شناخت تاریخ عبدالرحمن ابن خلدون تونسی متفکر و فیلسوف و جامعه شناس و اسلام شناس قرن هشتم بود که بعدا ولتر در قرن هیجدهم در مغرب زمین راه ابن خلدون را به صورت علمی دنبال کرد.

[3]. هگل صاحب یک سیستم و یک دستگاه فراگیر و غامض و پیچیده فلسفی است که درک و فهم دستگاه فلسفی او به این راحتی برای اهل فلسفه ممکن نیست چراکه دستگاه فلسفی خود را مانند مولوی بر بستر یک ایده مطلقی استوار کرده است.