خدا در اندیشه ما – قسمت سوم

4 - محمد و تصحیح معرفت خداشناسی مردم در مرحله حرکت مکی:

آنچنان که قبلا هم مطرح کردیم؛ حرکت 23 ساله پیامبر اسلام به دو مرحله 13 ساله مکی و 10 ساله مدنی تقسیم می‌شود که مرحله 13 ساله مکی در حرکت محمد یک «مرحله آگاهی‌بخش» می‌باشد، در صورتی که مرحله 10 ساله مدنی محمد مرحله «آزادی‌بخش» نامیده می‌شود، به عبارت دیگر اگر کل حرکت 23 ساله محمد را یک حرکت رهائی‌بخش انسانی بدانیم استراتژی 23 ساله رهائی‌بخش محمد به دو مرحله 13 ساله آگاهی‌بخش مکی و ده ساله آزادی‌بخش مدنی تقسیم می‌شود که در مرحله 13 ساله آگاهی‌بخش مکی محمد به مدت سه سال اول حرکت‌اش تنها تحت شعار «قولوا لا اله الله تفحلوا» به تصحیح معرفت خداشناسی گروندگان به اندیشه خود مشغول بود.

البته اگرچه عرصه - کادر سازی و فردسازی- در حرکت محمد که در دوران 13 ساله مکه صورت گرفت، و محمد مدت 3 سال از حرکت آگاهی‌بخش خود را منحصر به تصحیح معرفت خداشناسی کادرهای خود کرد، ولی در عرصه نهضت آزادی‌بخش اجتماعی محور اصلی حرکت محمد در طول 23 ساله حرکت و حیات خود بر پایه تصحیح تفسیر خداشناسی جامعه انسانی استوار بود. به این دلیل بود که پیامبر اسلام در اولین برخورد با قبیله‌هائی که به اسلام روی می‌آوردند دستور می‌داد تا بت‌های قبیله خود را به دست خود در هم بشکنند. اما مبانی تئوریک پیامبر اسلام جهت تصحیح معرفت شناسی خداوند که در دوران 13 ساله آگاهی‌بخش مکی مطرح گردید، بر پایه چهار سوره «کافرون و توحید و فلق و ناس» استوار بود که هر چهار سوره علاوه بر این که مکی می‌باشند با امر «قل» نیز آغاز می‌شوند:

امر قل زاین آمده است کای راستین / کم نخواهد شد بگو دریاست این

البته موضوع چهار سوره فوق مشترک می‌باشد و به موضوع تصحیح معرفت شناسی خداوند مربوط می‌باشد که در راس این چهار سوره، سوره توحید قرار دارد که با طرح غیر- پرسونال یا «ذات ابژکتیو» خداوند- به بیان توحید فلسفی می‌پردازد. اما در سوره فلق به طرح «توحید طبیعی» و در سوره ناس به بیان «توحید اجتماعی» و در سوره کافرون به بیان «توحید عبادی» خداوند می‌پردازد، پیامبر اسلام به توسط این چهار مؤلفه «توحید فلسفی و توحید اجتماعی و توحید عبادی و توحید طبیعی» به تصحیح «معرفت شناسی» خداوند می‌پرداخت.

 

5 - تفسیر سوره اخلاص یا توحید: تبیین توحید فلسفی یا وجودی خداوند بر پایه:

الف - توحید در بودن خداوند.

ب - توحید در شدن خداوند.

ج - توحید در زیستن خداوند.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ - اللَّهُ الصَّمَدُ - لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ - وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ – به نام خداوندی که بر همه وجود رحمان است و بر انسان رحیم- بگو او خداوندی است واحد- بگو اوست خدای صمد- نه زاده و نه زائیده شده- هیچکس او را همانند نیست.»

شرح لغات:

أَحَدٌ: به معنای واحد است که دلالت بر این امر می‌کند که «عالم وجود» دوم و سوم ندارد.

صَّمَدُ: کامل و پایدار و بدون نقص و خلل است که صفتی برای الله می‌باشد، که - الف و لام- بر سر صمد، الف و لام حصر می‌باشد و دلالت بر این امر دارد که تنها «اللَّهُ الصَّمَدُ - علی الاطلاق» است.

کُفُوًا: به معنای همانند و همتا و شبیه است.

تفسیر:

ابن عباس از پیامبر اسلام نقل می‌کند که: «سوره توحید یا اخلاص، ثلث قرآن می‌باشد». دارا بودن ارزش یک سوم قرآن برای این سوره از طرف پیامبر اسلام دلالت براین حقیقت می‌کند که؛ یک سوم هدف حرکت محمد و رسالت وحی و قرآن در جهت تصحیح معرفت خداشناسی و به توسط توحید فلسفی می‌باشد. چنان که فوقا هم به اشاره رفت هدف پیامبر اسلام و قرآن در طرح این سوره فقط ابلاغ توحید فلسفی خداوند بوده است که پیامبر اسلام سعی می‌کند تا با این سوره «خداوند غیر پرسونال» را مطرح کند. البته این موضوع در آیات (1 تا 6) از سوره حدید و هم چنین در آیات (22 تا 24) در سوره حشر نیز مطرح شده است، ولی از آنجا که طرح توحید فلسفی در دو سوره فوق جنبه تشریحی به خود گرفته است و با عنایت به این که در این سوره توحید فلسفی محمد صورت شعاری دارد، لذا آن چنان که ابن عباس می‌گوید: تکیه پیامبر اسلام بر این سوره بیشتر بوده است و ارزش آن را به اندازه یک ثلث قرآن اعلام کرده است. پس هدف پیامبر اسلام از توحید فلسفی در مضمون این سوره - نفی خدای پرسونالی- بوده است که در بین قبایل و جوامع آن روز بشر به صورت بت سازی و بت پرستی مادیت پیدا کرده بود. پیامبر اسلام در اینجا برای طرح توحید فلسفی بر سه صفت احد، صمد، ولم یلد «...وَلَمْ يولَدْ - وَلَمْ يكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ» (سوه اخلاص - آیات 3 و 4) تکیه می‌کند که هر کدام از این سه صفت دلالت بر موضوعی خاص دارد که بشریت با تکیه به آن دست به خداسازی بشری یا بت پرستی می‌زده است.

در رابطه با صفت «احد» که دلالت بر تفکیک ابژکتیو وجود خداوند می‌کند این حقیقت را نیز می‌رساند که گرچه خداوند یک حقیقت ابژکتیو می‌باشد (و نه سوبژکتیو)، ولی خداوند ابژکتیو به لحاظ وجود شباهتی با ابژکتیو انسان ندارد بلکه صورت منحصر به فردی می‌باشد و تا زمانی که ما نتوانیم کلیت وجود و هستی را به صورت عریان و فارغ از ماهیت تصور کنیم امکان فهم ابژکتیو خداوند برای ما وجود نخواهد داشت. اما در خصوص صفت «صمد» برای «الله» آن چنان که در شرح لغات مطرح کردیم این صفت دلالت بر کمال الله در عرصه پروسه تکامل وجود دارد که ویژگی تکامل‌بخش دارد نه تکامل پذیر[1]، خدای محمد یک خدای صمد است و گر چه وجودش در بستر تکامل به پروسه تکامل وجود معنی و هدف می‌بخشد ولی خود تکامل‌بخش است (نه تکامل پذیر) چراکه کامل است و نقصی ندارد تا تکامل پیدا کند. اما در خصوص صفت سوم و به صورت نفی سه صفت در- متولد شدن چیزی از خدا و یا تولد خدا از چیز دیگر و نیز داشتن کفو- آمده است، دلالت بر توحید و در زیستن خداوند می‌کند. چراکه هرسه صفت (متولد شدن و تولد از او و انتخاب کفو) سمبل زیستن می‌باشد که نتیجتا سوره توحید یا اخلاص تبیین کننده توحید فلسفی خداوند می‌باشد که بر سه پایه توحید؛ در بودن خداوند (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) و توحید در شدن خداوند (اللَّهُ الصَّمَدُ) و توحید در زیستن خداوند (لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ - وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ) استوار می‌باشد. به عبارت دیگر توحید فلسفی خداوند بر سه پایه «توحید بودن و توحید شدن و توحید زیستن» استوار می‌باشد که توحید در بودن خداوند (اللَّهُ أَحَدٌ) و توحید در شدن خداوند (اللَّهُ الصَّمَدُ) و توحید در زیستن خداوند (لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ - وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ) می‌باشد. بنابراین ماحصل آنچه که باید در باب تفسیر سوره اخلاص یا توحید مطرح کنیم عبارتند از:

الف - اولا سوره توحید یا سوره اخلاص یک سوره مکی می‌باشد.

ب - به این دلیل که مضمون حرکت مکی محمد مضمون آگاهی بخش داشته است لذا این سوره در راستای حرکت آگاهی‌بخش پیامبر اسلام در مکه بر محمد نازل شده است.

ج - نوک پیکان استراتژی آگاهی‌بخش محمد بر تصحیح تبیین شناخت انسان‌ها از «خداوند و جهان و انسان» استوار بوده است.

د - تصحیح معرفتشناسی انسان‌ها از خداوند و جهان و انسان توسط پیامبر اسلام به دو صورت فردی و اجتماعی صورت می‌گرفته است و شعار اصلی پیامبر اسلام در سه سال اول حرکت آگاهی‌بخش - تصحیح معرفت شناسی- فرد از خداوند و جهان و انسان «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» بوده است.

ه - تصحیح معرفت شناسی اجتماعی توده‌ها از خداوند و جهان و انسان در طول 23 سال حرکت محمد به توسط مبارزه با بت پرستی صورت می‌گرفته است.

و - مبانی تئوریک پیامبر اسلام در تصحیح معرفت شناسی انسان و جهان و خدا در مکه چهار سوره «کافرون و توحید و فلق و ناس» می‌باشد.

ز - سوره توحید مبین توحید فلسفی، سوره کافرون مبین توحید عبادی، سوره فلق مبین توحید طبیعی و وجود و سوره ناس مبین توحید اجتماعی خداوند می‌باشد.

ح - به این دلیل که سوره توحید مبین توحید فلسفی یا وجودی خداوند می‌باشد لذا در راس چهار سوره فوق قرار می‌گیرد و (با توجه به حدیثیکه ابن عباس از پیامبر اسلام نقل می‌کند) این سوره به اندازه ثلث قرآن دارای ارزش می‌باشد.

ط - سوره توحید به عنوان تبیین کننده توحید فلسفی خداوند بر سه مؤلفه توحید در «توحید در بودن خداوند و توحید در زیستن خداوند و توحید در شدن خداوند» استوار می‌باشد.

ی - طرح امر «قُلْ» در سر آغاز چهار سوره - توحید و فلق و ناس و کافرون- دلالت بر آگاهی‌بخش بودن مضمون این چهار سوره مکی می‌کند.

ک - «اللَّهُ أَحَدٌ» دلالت توحید در بودن خداوند می‌کند.

ل - «اللَّهُ الصَّمَدُ» دلالت بر توحید در شدن خداوند می‌کند.

م - «لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ - وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ» دلالت بر توحید در زیستن خداوند می‌کند.

ن - مبانی فلسفی اندیشه پیامبر اسلام (در تبیین جهان و انسان و خدا) در 13 سال استراتژی آگاهی‌بخش در مکه بر پایه دو مؤلفه «توحید و فلاح» استوار بوده است که مؤلفه توحید برای تبیین جهان و خداوند بود، اما مؤلفه فلاح برای تبیین انسان به کار گرفته شده است[2].

 

6 - تفسیر سوره فلق:

تبیین کننده توحید طبیعی وجود در عرصه دیالکتیک خلقت و بر پایه نیاز جبری وجود شرور در خلقت و اجتماع و انسان: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ - قُلْ أَعُوذُ به ربِّ الْفَلَقِ - مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ - وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ - وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ - وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ– به نام خداوندی که بر همه وجود رحمان و بر انسان رحیم می‌باشد- بگو پناه می‌برم به پروردگار فلق- از شر هرچه که او خلق کرده است- و از شر غاسق وقتی که تاریکیش همه جا گیر می‌شود- و از شر نفاثاتی که در عزم و اراده مردم می‌دمند- و از شر حسود آن هنگام که حسد می‌ورزد.»

شرح لغات :

فَلَقِ؛ سپیده صبح آن زمانی که نور گریبان تاریکی را می‌شکافد و هویدا می‌شود.

غَاسِقٍ؛ یورش آورنده تاریکی به سمت نور.

وَقَبَ؛ فراگیر شدن تاریکی.

النَّفَّاثَاتِ؛ دمندگان.

عُقَدِ؛ عزم.

تفسیر سوره: مراد از کلمه فلق آنچنان که فخر رازی (در جلد 32 صفحه 192 تفسیر فخر رازی) مطرح می‌کند «هر گونه وجودی است که از دل عدم بیرون می‌آید».

مثنوی دفتر اول در صفحه 39 و سطر 14 آمده است:

از عدم‌ها سوی هستی هر زمان / هست یا رب کاروان در کاروان

باز از هستی روان سوی عدم / می‌رونند این کاروان‌ها دم به دم

 مثنوی در دفتر سوم صفحه 199 سطر 27:

از جمادی مردم نامی شدم / از نما مردم زحیوان سر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم / پس چه ترسم کی زمردن کم شدم

حمله دیگر بمیرم از بشر / تا بر ارم از ملائک بال و پر

وز ملک هم بایدم جستن زجو / کل شیئی هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک پران شوم / ان چه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون / گویدم انا الیه راجعون

پس مراد از کلمه «فَلَقِ» کل وجود است در آن زمانی که از دل عدم بیرون می‌آید. بنابراین -الف لام فلق، الف و لام نوع- است که دلالت بر هر نوع وجود می‌کند، البته وجود در عرصه تکوین خود به صورت دیالکتیک ظاهر می‌شود که این امر «وجود شرور» در خلقت را امری محتوم می‌سازد.

 در مثنوی مولوی می‌آید:

 صد هزاران ضد ضد را می‌کشد / بازشان حکم تو بیرون می‌کشد

هر دو سوزنده چو دوزخ ضد نور / هر دو چون دوزخ زنور دل نفور

این تفانی از ضد آید ضد را / چون نباشد ضد نبود جزبقا

ضد ابراهیم گشت و خصم او / و اندو لشکر کین گذار و جنگجو

پس بنای خلق بر اضداد بود / لاجرم جنگی شدند از ضر و سود

بنابراین - شرور- در خلقت جزء لاینفک «وجود دیالکتیکی هستی» می‌باشد و کلمه «غَاسِقٍ» در آیه «وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ» مراد از آن (چنان که صاحب تفسیر مجمع البیان در جلد 10 و صفحه 569 می‌گوید؛ مراد از «غاسق» مخصوص شب نیست بلکه هر شری است که به آدمی هجوم می‌آورد) و بر عکس آیه اول که مطلق شر در وجود را مطرح می‌کرد (مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ) شر دوم شر انسانی می‌باشد که به دو قسمت تقسیم می‌شود؛ یکی «وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ» و دیگری «وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» که «وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ» دلالت بر شر اجتماعی می‌کند، اما «وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» دلالت بر شرهای فردی می‌کند. به هرحال سوره فلق که از جمله سور مکی محمد می‌باشد در راستای توحید وجودی یا توحید در ارکان طبیعت و هستی می‌باشد که بر مبنای این توحید خلقت را مانند گذشته نمی‌توانیم به اهریمن و اهورا مزدا تقسیم کنیم و خدای خیر و خدای شر را در خلقت از هم جدا کنیم بلکه بالعکس در عرصه «توحید در وجود» خیر و شر معلول خلقت دیالکتیکی وجود می‌باشد که این خلقت دیالکتیکی وجود می‌طلبد تا وجود خیر و شر در عرصه طبیعت (مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ) و جامعه (وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ) و انسان (وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ - وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ) را به خدای واحد منتسب نمائیم!

خنده از لطفش حکایت می‌کند / گریه از قهرش شکایت می‌کند

این دو پیغام مخالف در جهان / از یکی دلبر حکایت می‌کند

 

7 - تفسیر سوره ناس تبیین کننده توحید اجتماعی بر پایه نفی خداوندان «زر و زور و تزویر» در عرصه جامعه:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ قُلْ أَعُوذُ به ربِّ النَّاسِ - مَلِکِ النَّاسِ - إِلَهِ النَّاسِ - مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ - الَّذِی یوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ - مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ – به نام خداوندی که بر همه وجود رحمان و بر انسان رحیم می‌باشد- بگو پناه می‌برم به رب مردم- ملک مردم- اله مرم- از شر وسوسه‌های خناس- آنان که در سینه مردم وسوسه می‌کنند- به صورت پنهان و آشکار.»

تفسیر سوره: این سوره آنچنان که در باب سوره‌های پیش هم گفته شد از سوره‌های مکی محمد می‌باشد که در جهت تبیین توحید اجتماعی است. نخستین سوالی که در رابطه با تفسیر این سوره مطرح می‌شود این که: چرا قرآن در میان همه صفات خداوند در اینجا فقط سه صفت «ربوبیت و مالکیت و الوهیت» را نام می‌برد؟

برای پاسخ به این سوال باید به شکل گیری خداوندان قدرت در تاریخ اجتماعی انسان نظر کنیم که به قول برتراند راسل که می‌گوید: «این خداوندان قدرت زمینی در تاریخ انسان به سه صورت خداوندان قدرت زور و خداوندان قدرت زر و خداوندان قدرت فرهنگ و معرفت بر گرده توده‌ها سوار شده‌اند و توده‌ها را به بردگی و بندگی و استثمار و استحمار و استعباد کشیده‌اند.» به این ترتیب است که در سر آغاز این سوره با منتسب کردن سه قدرت «رَبِّ النَّاسِ - مَلِکِ النَّاسِ - إِلَهِ النَّاسِ» به خداوند عالم به نفی تاریخی و اجتماعی سه قدرت فوق در جامعه می‌پردازد که به صورت قدرت سیاسی (رَبِّ النَّاسِ) و قدرت اقتصادی (مَلِکِ النَّاسِ) و قدرت فرهنگی (إِلَهِ النَّاسِ) شرک اجتماعی را در جامعه بوجود آورده‌اند، که البته در میان این سه شرک اجتماعی با طرح «مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ - الَّذِی یوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ - مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ» فونکسیون منفی شرک فرهنگی که تحت لوای رابطین خداوند بر مردم سلطه می‌کنند و آن‌ها را گرفتار وسوسه مخفی و آشکار می‌کنند را عمده می‌نماید. بنابراین در ماحصل تفسیر سوره ناس این که: این سوره در راستای توحید اجتماعی و بر پایه نفی سه مؤلفه قدرت اجتماعی که همان «قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت فرهنگی» می‌باشد و به عنوان خداوندان - زر و زور و تزویر- بر گرده توده‌ها تحمیل می‌شوند، عمل می‌کند و از میان این سه خداوندان زمینی که شرک اجتماعی را بوجود می‌آوردند و بر گرده توده‌ها سوار می‌شدند قدرت فرهنگی را خطرناک‌تر می‌داند! زیرا این‌ها که خود را رابطین بین اله و مردم می‌دانند با تکیه به را وسوسه‌های مذهبی و فرهنگی توده‌ها را به استحمار می‌کشانند و برای دو قدرت سیاسی و اقتصادی جاده صاف کن می‌گردند و باعث می‌شوند تا توده‌ها را به استعباد و استثمار بکشانند. بنابراین از نظر پیامبر اسلام توحید اجتماعی تنها بر پایه نفی این سه قدرت اجتماعی امکان پذیر می‌باشد.

 

8 - سوره کافرون تبیین کننده توحید عبادی خداوند:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ قُلْ یا أَیهَا الْکَافِرُونَ - لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ - وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ - وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ - وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ - لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِی دِینِ – به نام خداوندیکه بر همه وجود رحمان است و بر انسان رحیم- من عبادت نمی‌کنم آنچه که شما عبادت می‌کنید- و شما هم عبادت نخواهید کرد آنچه را که من عبادت می‌کنم- من نیز برای همیشه عبادت نخواهم کرد آنچه که شما عبادت می‌کنید- و شما هم عبادت نخواهید کرد آنچه که من عبادت می‌کنم- دین شما برای خودتان و دین من هم برای خودم.»

تفسیر سوره: در این سوره که جمله - من عبادت نمی‌کنم بر آنچه شما عبادت می‌کنید و شما عبادت نمی‌کنید بر آنچه من عبادت می‌کنم- را با تکرار مطرح کرده و در آخر اعلام «جدائی مذهب از مذهب و یا دین از دین» می‌کند، تبیین کننده مبانی تئوریک توحید عبادی پیامبر اسلام در 13 سال استراتژی آگاهی‌بخش مکی می‌باشد. به طوری که در تفسیر سوره‌های «توحید و ناس و فلق» مشاهده کردیم مبانی فلسفی اندیشه پیامبر اسلام جهت تبیین خداوند و جهان و انسان بر دو مؤلفه فلاح و توحید استوار بوده است که مؤلفه فلاح در جهت تبیین فلسفی انسان به کار رفته است، اما مؤلفه توحید در جهت تبیین جهان و خدا می‌باشد و توحید نیز به چهار حوزه «توحید فلسفی و توحید طبیعی (یا وجود) و توحید اجتماعی و توحید عبادی» تفسیم می‌شود و پیامبر اسلام هم از طریق توحید می‌کوشید تا بر پایه چهار مؤلفه فوق به تبیین جهان و خداوند بپردازد.

ما در خصوص تشریح مبانی تئوریک توحید مؤلفه‌های - توحید فلسفی و توحید اجتماعی و توحید طبیعی وجود- را در تفسیر سوره‌های «توحید و ناس و فلق» مورد بررسی قرار دادیم. اما پیامبر اسلام در سوره کافرون به تبیین توحید عبادی می‌پردازد و برای تبیین آن؛ نخست- به تفکیک «عبادت» خود با عبادت آن‌ها می‌پردازد و در راستای تفکیک در عبادت به تفکیک در «معبود و در آخر به تفکیک در دین» می‌رسد! زیرا تا زمانی که به «توحید در طریقت نرسیم نمی‌توانیم به توحید در حقیقت دست بیابیم» و توسط آن در عرصه شریعت و مذهب دارای توحید گردیم. بنابراین از نگاه پیامبر اسلام توحید عبادی زمانی تحقق پیدا می‌کند که؛ «توحید در طریقت همراه با توحید در حقیقت و توحید در شریعت» حاصل شود.

 

9 - آیا خدا در جهان است؟ یا جهان در خدا قرار دارد؟

بزرگ‌ترین سوالی که بشر در عرصه معرفت خداشناسی خود با آن روبرو بوده است این که: آیا خدا در جهان است یا جهان در خدا قرار دارد؟ زیرا انواع خداشناسی شش گانه[3] که بشر از آغاز به آن معتقد بوده است در پاسخ به این سوال فربه تکوین پیدا کرده‌اند (که آیا خدا در جهان قرار دارد یا اینکه جهان در خدا قرار دارد؟) ما اگر در پاسخ به سوال فوق گفتیم که؛ خدا در جهان قرار دارد، چنانکه فقها، فلاسفه، متکلمین، علما، زهاد و... بعد از مرگ پیامبر اسلام نیز معتقد بودند پس طبیعی خواهد بود که رابطه این چنین خدا با جهان یک «رابطه مکانیکی» و یک طرفه خواهد بود و تکوین خدای سلطانی و خدای تجاری و خدای کاروانی در چنین مقامی امری طبیعی خواهد بود. اما اگر برعکس فقها و فلاسفه و متکلمین و علما به جای این که معتقد باشیم که خدا در جهان قرار دارد - جهان را در خدا- ببینیم در آن صورت رابطه خدا با جهان یک رابطه خودکامه و توتالی‌تر و یکطرفه نخواهد بود، بلکه خدا در این صورت «خدای غیر پرسونال» می‌باشد[4]، که هم توسط عشق می‌توانیم او را تعریف کنیم و هم توسط سکوت و هم توسط نور و هم توسط عدم، زیرا همه این‌ها در مورد «خدای شامل و حامل جهان» قابل تفسیر می‌باشد و تنها در کانتکس جهان اصل تکامل وجود در خدا قابل تفسیر می‌باشد. بنابراین می‌توانیم در پاسخ به سوال فوق چنین مطرح کنیم که؛ برعکس خدای فقهی و فلسفی و کلامی و علمی که با پیش فرض خدا در جهان استوار می‌باشد «خدای وحی‌ائی پیامبران و خدای عرفانی عرفا» بر پایه اصل وجود جهان در خدا قابل تفسیر می‌باشد.

 

10 - چرا شریعتی خداشناسی را از توحید آغاز کرد نه از خود خدا:

علت این که شریعتی (برعکس بازرگان) بحث خداشناسی را از خدا آغاز نکرد به این دلیل بود که زیربنای اندیشه شریعتی در باب خداوند با بازرگان متفاوت می‌باشد، زیرا بازرگان مانند فقها و فلاسفه و متکلمین (اگرچه در ظاهر مخالف بود) معتقد بود که خدا در جهان قرار دارد[5]، لذا بازرگان برای شناخت این خدای درجهان قرار گرفته که به صورت یک قدرت مطلقه می‌باشد از طریق علم به شناخت آن می‌پرداخت، در صورتی که شریعتی مانند دیدگاه وحی‌ائی پیامبر اسلام چنان که در تفسیر چهار سوره فوق مطرح کردیم معتقد بود که؛ جهان در خداوند قرار دارد و در این رابطه بود که مانند پیامبر اسلام معتقد بود که تنها از طریق «توحید فلسفی و توحید اجتماعی و توحید انسانی و توحید طبیعی» می‌توانیم به شناخت خدای ابژکتیو «محیط بر جهان» دست پیدا کنیم و دست یابی به شناخت خدای غیر پرسونال و ابژکتیو و «محیط بر جهان» جز از طریق توحید آن هم در تمامی اشکال چهارگانه (انسانی و اجتماعی و فلسفی و طبیعی) غیر ممکن می‌باشد. پس خدای شریعتی یک خدا محیط بر جهان و غیر پرسونال و ابژکتیو می‌باشد اما خدای بازرگان (مانند خدای فقها و متکلمین و اشاعره و فلاسفه و در راس آن‌ها ارسطو) یک خدای پرسونال محاط در جهان و بازنشسته و سلطانی است.

 

11 - تفاوت خدای امام محمد غزالی با خدای مولانا جلال الدین بلخی و حافظ:

آنچه باعث گردیده تا تصوف امام محمد غزالی (برعکس تصوف مولوی که یک تصوف عشقی است) تبدیل به تصوف مخوف زهدی گردد[6]، ناشی از اعتقاد به رابطه بین خدا و وجود دارد، چراکه غزالی به یک خدای قدرتمند و خودکامه و مستبد و سلطانی قائل است که در جهان قرار دارد و سوار بر جهان می‌باشد در صورتی که در اندیشه مولوی و حافظ (منهای آن اندیشه‌های جبری گرائی که بر پایه اعتقاد به خدای خودکامه اشعری گری آن‌ها استوار بود) رابطه جهان با خدا به صورت

ماهیانیم تو دریای حیات / زنده‌ایم از لطفت ای نیکو صفات

می‌باشد.

به همین دلیل است که برعکس غزالی که تمام زهدش برای ثمره آخرت می‌باشد حافظ به بهای تمامی بهشت و آخرت غزالی حاضر نیست حتی یک لحظه صحبت با خدای خودش در این جهان را با او معامله نماید:

از در خویش خدایا به بهشتم مفرس / که بر کوی تو از کون و مکان ما را بس

 

12 - تفاوت خدای هگل با خدای مولوی:

خدای هگل یک خدای اگزیستانسیالیستی می‌باشد که به موازات تکامل جهان تکامل پیدا می‌کند، او به صورت ایده‌ائی خام و ناقص در عرصه جهان در حال تکامل می‌باشد، در صورتی که خدای مولوی یک خدای صمد است که به صورت دریائی این جهان ناقص را در بر گرفته است و به آن کمال می‌بخشد:

چیست نشانی آنک هست جهانی دگر / نو شدن حال‌ها رفتن این کهنه‌ها

روز نو و شام نو و باغ نو / هر نفس اندیشه نو نوخوشی نو عیان

عالم چون آب جو است بسته نماید ولیک / می‌رود و میر سد نو نو این از کجا است

نو زکجا می‌رسد کهنه کجا می‌رود / گرنه ورای نظر عالم بی منتها است

این جهان یک فکرت از عقل کل / عقل چون شاهست صورت‌ها رسل

 

پایان

 



[1]. که برعکس خدای هگل که یک خدای ناقص بود که در بستر تکامل ایده و در پروسه تاریخ صاحب کمال می‏شود.

[2]. «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا - فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا - وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا - سوگند به نفس انسان و آنچه این نفس را کمال می‏بخشد- پس برای کمال نفس انسان (او) را آزاد در انتخاب فجور و تقوا قرار دادیم- پس اگر این نفس برای رشد خود تقوا را انتخاب کرد به فلاح می‏رسد-  و اگر او فجور را (انتخاب کند) زیانکار خواهد بود.» (سوره شمس آیه 7 تا 10)

[3]. ا - خدای فقهی. 2- خدای فلسفی. 3- خدای کلامی. 4- خدای علمی. 5- خدای عرفانی. 6- خدای وحی‏ائی.

[4]. صورت از بی صورتی آید برون  /    باز شد کانا الیه راجعون

[5]. و همین دیدگاه غلط فلسفی بازرگان بود که باعث گردید تا در آخر عمر همه گذشته تئوریک خود را در کتاب - بعثت پیامبر برای خدا و آخرت بوده است- به چالش بکشد.

[6]. اگر خوف از خدای غزالی - که در کتاب‏های بعد از تحول او نوشته است- را بین بشریت تقسیم کنیم هیچ فردی از خوف خدای سلطانی و خودکامه غزالی قدرت یک قدم از زمین بر داشتن نخواهد داشت. بر عکس خدای حافظ و مولوی که رابطه معشوق و عاشق دارند.