مبانی تئوریک فلسفی اندیشه ما - قسمت دوم

خدا در اندیشه ما

2 - خدای سمعی، خدای بصری، خدای قلبی - انسان سمعی، انسان بصری، انسان قلبی:

«وَاللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیئًا وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ - و خداوند شما را از شکم‌های مادرانتان خارج کرد در حالی که هیچ معرفت و شناختی نداشتید و از بعد از خروج از شکم‌های مادرانتان بود که فرآیندهای شناخت سمعی و بصری و قلبی برای شما حاصل شد تا شاید شما شکر گزار آن گردید.» (سوره نحل - آیه 78)

 

«الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِینٍ - ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِینٍ - ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا مَا تَشْکُرُونَ - او ست خدائی که هستی را نیکو آفرید و خلقت انسان را در گهواره تکامل وجود از خاک آغاز کرد و نسل انسان امروز را در گهواره تکامل تاریخ از ماء مهین شروع کرد و در بستر تکامل انسان بود که روح خدا تنها در انسان تاریخی دمیده شد و با تکوین این روح خدا در انسان که در گهواره تکامل وجود بود فرآیندهای سه گانه تاریخ معرفت شناسی انسان یعنی؛ انسان سمعی و انسان بصری و انسان قلبی شکل گرفت. اما قلیلی از این انسان‌ها در عرصه معرفت شناسی سه گانه خود شکر گزار گردیدند.» (سوره سجده – آیات 7 الی 9)

«وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا مَا تَشْکُرُونَ - اوست خدائی که پدید آورد برای شما انسان‌ها سه فرآیند تاریخی معرفت سمعی و معرفت بصری و معرفت قلبی را در صورتی که تنها اقلیتی از انسان‌ها توانستند از این سه فرآیند تاریخی استفاده حقیقی و مناسب بکنند.» (سوره مومنون - آیه 78)

«قُلْ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا مَا تَشْکُرُونَ - و اوست خدائی که پدید آورد شما را و در عرصه گهواره تکامل وجود سه فرآیند معرفتی سمعی و بصری و قلبی برای شما قرار داد که تنها قلیلی از شما شکرگزار می‌باشید.» (سوره الملک - آیه 23)

بنابراین انسان تاریخی از آغاز به موازات شکل گیری فرآیندهای معرفت شناسی از پشت آن عینک به تماشای خدا و جهان و انسان نشسته و بر پایه نگاه عینکی خدا و هستی و انسان را برای خود تبیین کرده است؛ لذا به این دلیل بود که در عرصه سه فرآیند فوق سه نوع خدای مختلف برای او حاصل شده است که این سه نوع خدا عبارتند از:

الف - خدای سمعی؛ که یک خدائی می‌باشد غیر پرسونال با مشخصاتی خارج از کانتکس این وجود و تبیین شده در کانتکس روح و عقل غیر مادی که کارش سلطه بر وجود و به خصوص انسان است و دنیا و آخرت را به صورت مکانیکی آفریده تا انسان را به بند بکشد و تحت سلطه خود در آورد. در مرحله شناخت سمعی انسان برای همه پدیده‌های طبیعی به صورت جداگانه خدائی قائل است که این خدایان خود با هم در حال نزاع می‌باشند یعنی چنان که خدای باران وجود دارد، خدای رعد و خدای شب و خدای روز و خدای آفتاب و خدای خیر و خدای شر و... نیز وجود دارد که هر کدام به صورت جداگانه بر انسان و زمین فرمانروائی می‌کنند وبر پایه خشم و رحمت این خدایان شرایط وجود تحقق پیدا می‌کند و وظیفه ما انسان‌ها جز تسلیم در برابر تصمیم این خدایان چیزی نیست، و هستی و انسان مانند یک پرنده اسیر در چنگال جبر این خدایان توتالی‌تر قرار دارد و کاری از ما جز تسلیم در برابر این خدایان بر نمی‌آید.

ب - خدای بصری؛ که مرحله دوم خداشناسی انسان می‌باشد. خدائی است پرسونال که انسان بر پایه شناخت بصری که از خود پیدا کرده است بر صورت خود یک خدای پرسونال ولی قدرتمند ساخته است که تمامی خصوصیاتی که در خود و هم نوع خود می‌دیده برای آن خدا قائل بود، به طوری که مانند یک سلطان قدرتمند گاهی غضب می‌کند و یک زمانی ترحم می‌کند، یک وقت باد بی نیازی‌اش می‌وزد و توسط چنگال مغول نسل کشی می‌کند و زمان دیگری خرمشهر را از اشغال سپاه صدام آزاد می‌کند و یک زمان کوره‌های انسان سوز هیتلر برای انتقام خلق به راه می‌اندازد و در زمانی که کشتی تایتانیک در حال غرق شدن است یا آسمانخراش‌های دو قلو به دست بن لادن در حال منفجر شدن است یا سونامی اقیانوس آرام آسیای جنوب شرقی را در هم می‌نوردد و یا زمانی که در تابستان 67 تیغ فتوای فقاهت در زندان‌های ایران نسل کشی به راه می‌اندازد و در سال 88 ساطور شکنجه فتوای مطلقه فقاهتی ایران در کهریزک‌های اوین و گوهردشت و... دست به انسان کشی می‌زند، و... به علت خستگی از صحنه غایب می‌شود و یا مانند خدای ارسطو که به صورت محرک اولیه - جهان را در آغاز وجود و خلقت به حرکت وا می‌دارد و بعد جهان متحرک را به حال خود رها می‌کند و بیکار و بازنشسته به تماشای یک طرفه جهان می‌پردازد. یا مانند خدای افلاطون به صورت روح در طبقه‌ائی از وجود به صورت یک طرفه سلطنت می‌کند و یا مانند خدای نیوتن یک ساعت کوکی این جهان را برای یک بار کوک می‌کند و بعد از آن جهان و وجود را به حال خود رها می‌نماید و یا مانند خدای فقاهتی حوزه بسان یک فقیه جلاد بر پایه فقه و قانون ارسالی پیامبرانش انسان را به بردگی عبادی و تکلیفی و قضائی می‌کشاند و جز تکلیف و تحقق فقه و شکنجه و عذاب و ذلت انسان توسط این فقه انتظاری از انسان و وجود ندارد و آن زمانی از انسان و وجود راضی هست که سلطنت اتوکراتیک و توتالی‌تر او بر انسان‌ها به صورت مطلق توسط ولی فقیه مطلقه فقاهتی‌اش به انجام برسد انتظاری از خلقت وجود ندارد یا مانند خدای امام محمد غزالی بسان یک حیوان وحشی به جان انسان‌ها افتاده و هدفی از خلقت انسان و جهان جز شکنجه و عذاب انسان نداشته و ندارد و یا مانند خدای هگل که به صورت یک ایده و روح ناقص و ضعیف در هستی ظاهر می‌شود و در عرصه گاهواره خلقت پا به پای تکامل وجود رشد می‌کند و پا به پای انسان تکامل می‌کند و یا مانند یهوه خدای یهود در آسمان هفتم و فلک الافلاک تکیه زده و به صورت یک دیکتاتور بر انسان قدرت می‌راند و انسان را ذلیل خودش می‌کند یا مانند خدای فویر باخ به صورت تجلی مادّیت برونی یافتن تمامی ارزش‌های ذاتی انسان در می‌آید که انسان در بستر الینه شدنش در پای همان ارزش‌های ذاتی خودش به خاک می‌افتد و ارزش‌های ذاتی خودش را به صورت خدا در می‌آورد و به پرستش آن می‌پردازد و با این عمل آن‌ها را نفی می‌کند.

ج - خدای قلبی؛ که مرحله سوم خدا شناسی تاریخی انسان می‌باشد خداوندی است نه مانند خدای فقهی حوزه که بسان یک توتالی‌تر شکنجه گر و فقه پرور و فرمانروای مطلقه فقاهتی که از طریق شکنجه و عذاب انسان‌ها تغذیه می‌کند، بلکه به شکل غیر پرسونال می‌باشد که می‌تواند چنین چهره ای داشته باشد:

 

خداوند به صورت عشق مطلق:

 دیوان شمس- غزل 2219- صفحه 832:

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت / آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم / گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت / سر به جنبان که بی جز به سر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است / گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگوی

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم / گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

گفت ای دل پدری کن نه که این وصف خداست / گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

 

دیوان حافظ از دکتر قریب در صفحه 138:

در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت / عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افزورد / برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز / دست غیب آمد بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند / دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت / دست در حلقه آن زلف خم اندر خم

حافظ آن روز طرب نامه عشق تو نوشت / که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

 

خداوند به صورت حیات مطلق:

مثنوی دفتر سوم در صفحه 158 سطر 16:

متصل نی منفصل نی‌ای کمال / بلکه بی چون و چگونه زاعتدال

ماهیانیم و تو دریای حیات / زنده‌ایم از لطفت ای نیکو صفات

تو نگنجی در کنار فکرتی / نی به معلولی قرین چون علتی

 

خداوند به صورت وجود مطلق:

دیوان حافظ از دکتر قریب در صفحه 172:

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد / عارف از خنده می در طمع خام افتاد

حسن روی بیک جلوه که در اینه کرد / این همه نقش در اینه اوهام افتاد

این همه عکس می و نقش و نگارین که نمود / یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد

 

خداوند به عنوان مطلق وجود:

«مَعَ کُلِّ شَیْ‌ءٍ لاَ بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ لاَ بِمُزَایَلَةٍ...- خدا با همه موجودات است بدون پیوستگی و غیر از همه موجودات است بدون دوری و گسیختگی.» (نهج البلاغه - خطبه اول)

 

خداوند به عنوان تکامل مطلق:

«یسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ کُلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ - ای پیامبر از تو در باب مطلق وجود سوال می‌کنند بگو خداوند دائم در حال کار می‌باشد.» (سوره الرحمن - آیه 29)

 

مثنوی - دفتر اول - صفحه 61 سطر 29:

کل یوم هو فی شان بخوان / مرو را بیکار و فعلی مدان

کمترین کارش به هر روز آن بود / کاو سه لشکر را روانه می‌کند

لشکری زاصلاب سوی امهات / بهر آن تا در رحم روید نبات

لشکری زارحام سوی خاکدان / تا ز نر و ماده پر گردد جهان

لشکری از خاکدان سوی اجل / تا ببیند هر کسی عکس العمل

باز بیشک بیش از آن‌ها می‌رسد / آن چه از حق سوی جان‌ها می‌رسد

آنچه از جان‌ها به دل‌ها می‌رسد / آن چه از دل‌ها به گل‌ها می‌رسد

 

3 - رسالت دین اسلام از ابراهیم خلیل تا محمد انتقال معرفت انسان از خدای سمعی - بصری به خدای قلبی بوده است:

«فَلَمَّا جَنَّ عَلَیهِ اللَّیلُ رَأَی کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ - فَلَمَّا رَأَی الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ - فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ - إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ - آنگاه که شب فرا گرفت و ستاره‌ها آشکار شدند ابراهیم به مردم گفت این ستاره‌ها پروردگار من هستند و چون روز شد ستاره‌ها ناپدید شدند ابراهیم به مردم گفت من افول کنندگان را دوست ندارم- و آنگاه که ماه در آسمان ظاهر گردید ابراهیم به مردم گفت این قمر خدای من است و آن زمانی که قمر هم ناپدید شد ابراهیم به مردم گفت اگر خداوند مرا هدایت نکند از ضالین خواهم شد- و آن زمانی که با فرا رسیدن روز خورشید درخشان در آسمان ظاهر گردید ابراهیم به مردم گفت این خورشید خدای من است و همین که خورشید غروب کرد ابراهیم به مردم گفت ای مردم من بیزارم از شرک شما به خدا- و بدین ترتیب بود که ابراهیم مردم و تاریخ را از خدای سمعی و بصری دور کرد و به خدای قلبی که خالق وجود و یکتا بود هدایت ساخت.» (سوره انعام - آیات 76 الی 79)

چنانکه قبلا هم به اشاره رفت در نظر قرآن از ابراهیم تا محمد یک دین می‌باشد، که همان دین اسلام است:

«مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یهُودِیا وَلَا نَصْرَانِیا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ - ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی بلکه مسلمان حنیف بود.» (سوره آل عمران آیه 67)

«إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَ...» (سوره آل عمران - آیه 19)

«وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ... - دین نزد خداوند فقط اسلام است و هر کس غیر اسلام دینی را بپذیرد از او پذیرفته نشود.» (سوره آل عمران - آیه 85)

در آغاز هدف اولیه بعثت پیامبران در این اسلام تصحیح خداشناسی مردم بوده است و پیامبران توسط تصحیح معرفت انسان‌ها از خداوند بود که جامعه و تاریخ را متحول می‌کرده‌اند، لذا در این راستا بود که تمامی پیامبران ابراهیمی - از ابراهیم تا محمد- به محض بعثت و قیام به جنگ خدایان مردم که همان - بت‌ها- بودند می‌رفتند و با تصحیح معرفت خداشناسی آن‌ها حرکت اجتماعی و تاریخی خود را آغاز می‌کردند. به این ترتیب بود که می‌بینیم تا ابراهیم بت خانه آور و بابل را در هم می‌شکند آتش نمرود برای سوزاندن ابراهیم شعله ور و مهیا می‌گردد و به موازات این که محمد شعار «لا اله الا الله» می‌دهد شکنجه گاه ابوجهل و امه خلف و ابوسفیان و... در وادی مکه برای شکنجه کردن بلال و عمار و سمیه و یاسر و... آماده می‌گردد. مولانا در دفتر دوم مثنوی و در ذیل داستان موسی و شبان این فلسفه حرکت پیامبران ابراهیمی را که تصحیح معرفت خدا شناسی مردم می‌باشد به این شکل مطرح می‌کند که: روزی موسی از بیابانی می‌گذشت که به چوپانی بر می‌خورد و او با زبان چوپانی یک خدای پرسونال را مخاطب خود قرارداده است که با پرسونال تمامی مشخصات شخصی یک فرد چوپان را برای آن خدا تعریف می‌کند. موسی در برخورد با این موضوع شروع به مخالفت با تبیین چوپان می‌کند و به اصلاح معرفتی خدای چوپان می‌پردازد که در آغاز خدای -غیر پرسونال- موسی مورد قبول چوپان واقع نمی‌شود ولی چوپان پس از جدائی از موسی و تفکر، به خدای غیر پرسونال موسی پی می‌برد و با این تغییر در -معرفت- چوپان خداشناسی او متحول می‌گردد.

مثنوی: نسخه نیکلسون- دفتر دوم در صفحات (247 و 248 و 249 و 250 و 251) از سطر 1718 تا سطر 1813:

دید موسی یک شبانی را به راه / کو همی گفت ای خدا و ای اله

تو کجائی تا شوم من چاکرت / چارقت دوزم کنم شانه سرت

جامه‌ات شویم شپش‌هایت کشم / شیر پیشت آورم ای محتشم

دستکت بوسم بمالم پایکت / وقت خواب آید بروم جایکت

ای فدای تو همه بزهای من / ای به یادت هی هی هی‌های من

تا اینجا چوپان با همان جهان بینی چوپانی خود یک خدایپرسونال را عبادت می‌کرد که موسی به جنگ معرفتی با خدای این چوپان می‌آید و خطاب به چوپان می‌گوید:

زاین نمط بیهوده می‌گفت آن شبان / گفت موسی با که هستی‌ای فلان

گفت با آن کس که ما را آفرید / این زمین چرخ از او آمد پدید

گفت موسی‌های بس مدبر شدی / خود مسلمان نا شده کافر شدی

این چه ژاژ است و چه کفرست و فشار / پنبه‌ائی اندر جهان خود فشار

گند کفر تو جهان را گنده کرد / کفر تو دیبای دین را ژنده کرد

چارق و پاتابه لایق مر تو راست / آفتابی را چنین‌ها کی رواست

با که می‌گوئی تو این با عم و خال / جسم و حاجت در صفات ذوالجلال

شیر او نوشد که در نشو و نماست / چارق او پوشد که او محتاج پا است

لم یلد و لم یولد او را لایق است / والد مولود را او خالق است

هر چه جسم آمد ولادت وصف اوست / هر چه مولود است او زین سوی جوست

زانکه از کون و فساد است مهین / حادث است و محدثی خواهد یقین

پس از اینکه موسی خدای غیر پرسونال خود را در برابر خدای پرسونال چوپان مطرح کرد، او به دلیل این که توان پذیرش خدای غیر پرسونال موسی را نداشت به اعتراض در برابر موسی فریاد بر آورد:

گفت ای موسی دهانم دوختی / وز پشیمانی تو جانم سوختی

جامه را بدرید آهی کرد تفت / سر نهاد اندر بیابان برفت

چوپان گرچه با اعتراض به موسی از او جدا شد، اما بر عکس آنچه موسی فکر می‌کرد نسبت به معرفت خدا بیگانه و کافر نشد بلکه بر اثر اندیشیدن به تعلیمات موسی به اشتباه معرفت شناسی خود نسبت به - خدای ابژکتیو غیر پرسونال- واقف گردید و با این معرفت جدید دچار یک تحول کیفی شد، به این ترتیب بود که او پس از ملاقات دوم با موسی در برابر تلاش موسی که سعی می‌کرد این بار او خدای پرسونال چوپانی را به او عرضه کند، چوپان خدای جدید غیر پرسونال خود را که از او تعلیم یافته بود به خود موسی عرضه کرد:

 

چونکه موسی آن عتاب از حق شنید / در بیابان در پی چوپان دوید

عاقبت دریافت او را بدید / گفت مژده ده که دستوری رسید

هیچ آدابی و ترتیبی مجو / هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو

کفر تو دینست و دینت نور جان / ایمنی وز تو جهانی در امان

ای معاف یفعل الله ما یشا / بی محابا رو زبان را بر گشا

گفت ای موسی از آن بگذشته ام / من کنون در خون دل آغشته‌ام

من ز سدره منتهی بگذشته ام / صد هزاران ساله زان سو رفته‌ام

تازیانه بر زدی اسبم بگشت / گنبدی کرد ز گردون در گذشت

حال من اکنون برون از گفتنست / این چه می‌گویم نه احوال من است

و به ین ترتیب است که در پایان داستان مولوی نتیجه گیری می‌کند که:

هان و هان گر حمد گوئی گر سپاس / همچو نا فرجام آن چوپان شناس

حمد تو نسبت بدان گر بهتر ست / لیک آن نسبت به حق هم ابتر است

 

ادامه دارد