سلسله تفاسیر قرآن شناسی - قسمت دوم

سوره علق تبیین نو از جهان نو

پیامبر اسلام در آیه اول امر به خواندن یا «تبیین جدیدی از جهان بر پایه توحید ربوبیت» شد، که بعد از آن سریعا موضوع تبیین انسان توسط وحی در دستور کار پیامبر اسلام قرار می‌گیرد «خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ». در خصوص این آیه بین مفسرین اختلاف وجود دارد، چراکه بعضی مثل علامه طباطبائی معتقد است که؛ الف و لام در «الْإِنْسَانَ» الف و لام جنس است و بنابراین آیه می‌خواهد جنس انسان در رحم مادر را تشریح کند که از خون بسته خلق می‌شود، اما بعضی دیگر مثل مرحوم طالقانی در تفسیر پرتوی از قرآن معتقد است که؛

الف و لام در «الْإِنْسَانَ» به معنی الف و لام - جنس- نیست و معنی «علق» هم بر عکس آنچه که علامه طباطبائی می‌گوید خون بسته نیست، از نظر طالقانی معنی «علق» به خون بسته سندیت علمی و سندیت لغوی ندارد، مرحوم طالقانی الف و لام «الْإِنْسَانَ» را در این آیه به الف و لام «نوع» تعبیر می‌کند و معتقد است که «علقه» همان حیوان زالو شکل می‌باشد - نه خون بسته- که تفسیر آن برای انسان نوعی اشاره به همان حیوان تک سلولی اولیه دارد اما در دیدگاه علامه طباطبائی تفسیر به انسان جنسی می‌شود که اشاره به همان اسپرماتوزوئید یا سلول نرینه می‌کند. به هر حال آنچه از دیدگاه این مفسرین در خصوص تفسیر این آیه فهمیده می‌شود؛ هر دو دیدگاه با عینک انطباقی این آیه را تفسیر می‌کنند، آن‌ها معتقدند که در این آیه؛ «از کیفیت خلقت جنس انسان از طریق تناسل» صحبت شده است[1] و یا می‌گویند که؛ کیفیت خلقت نوع انسان از طریق تکامل حاصل می‌شود[2] که در هر حال فرقی در بینش آن‌ها ندارد، ولی اگر با عینک تطبیقی به این آیه نگاه کنیم موضوع عوض می‌شود! چراکه تکرار فعل «خلق» در این آیه آن هم به صورت مطلق و تصریح آن با ذکر کلمه «انسان» دلالت بر یک موضوع جدیدی می‌کند که برای فهم آن باید به جایگاه لغت انسان در دیسکورس قرآن توجه شود که در کنار دو لغت - آدم و بشر- هر جا که قرآن از اصطلاح بشر استفاده می‌کند[3] اشاره به وجود فیزیکی و بیولوژی و بعد فیزیکی یا حیوانی انسان دارد، اما در جائی که قرآن از کلمه انسان استفاده می‌کند این امر دلالت بر «ماهیت یا شدن دیالکتیکی» انسان می‌کند (نه وجود فیزیکی او) چراکه از نظر قرآن «شدن و صیرورت و تکامل» انسان فراتر از دیگر حیوانات است به این ترتیب که تمام حیوانات و از جمله بشر «تکامل وجودی» دارند، اما انسان پس از آن که طی تکامل وجودی بشری خود به مرحله انسان وارد شد «تکامل در ماهیت و در بستر شدن دیالکتیکی» را آغاز کرد[4].

بنابراین از نظر قرآن یک زمانی سخن از تکامل طبیعی یا وجود انسان می‌باشد که در آنجا از واژه بشر استفاده می‌شود اما زمانی که صحبت بر سر تکامل ماهیت انسان است، انسان از نظر قرآن یک پدیده دیالکتیکی می‌شود که در بستر اختیار خود ماهیت خود را می‌سازد، حال با توجه به این مهم می‌توانیمبه تفسیر آیه «خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ» بپردازیم.

پیامبر در آیه اول امر به قرائت جهان عینی توسط تبیین نوینی از جهان شد و در ادامه موظف می‌شود تا - تبیین جهان را به تبیین انسان بر پایه توحید ربوبیت- ادامه دهد و علت این که در این آیه از لغت «علق» استفاده می‌کند، و چنان که اصحاب لغت می‌گویند؛ «علق» به معنی آویختن و آویختگی است، چراکه رابطه ماهیت و وجود انسان بر عکس دیگر موجودات که در شدن و صیرورت دارای - تقدم ماهیت بر وجود- می‌باشند، اما انسان وجودی مقدم بر ماهیت دارد که این ماهیت او در بستر «دیالکتیک وجودی» تحقق پیدا می‌کند و از آنجا که آبشخور و خواستگاه این ماهیت متاخر انسان همان وجود دیالکتیکی انسان می‌باشد لذا رابطه ماهیت و وجود در پروسس شکل گیری (ماهیت) انسان به معنی رابطه آویختن و آویختگی است که به موازات صیرورت و شکل گیری ماهیت انسان این آویختگی به آزادی می‌رسد و انسان می‌تواند رفته رفته از وابستگی به وجود دیالکتیکی طبیعی خودش رهائی پیدا کند.

 مثنوی- دفتر چهارم صفحه 239 سطر 39؛

در حدیث آمد که یزدان مجید / خلق عالم را سه گونه آفرید

یک گروه را جمله عقل و علم وجود / آن فرشته است و نداند جز سجود

نیست اندر عنصرش حرص و هوا / نور مطلق زنده از عشق خدا

یک گروه دیگر از دانش تهی / همچو حیوان از علف در فربهی

او نبیند جز که اصطبل و علف / از شقاوت غافل است و از شرف

این سوم هست آدمی زاد و بشر / از فرشته نیمی و نیمی زخر

نیم خر خود مایل سفلی بود / نیم دیگر مایل علوی شود

تا کدامین غالب آید در نبرد / زین دو گانه تا کدامین برد نرد

عقل اگر غالب شود پس شد فزون / از ملائک این بشر در آزمون

شهوت ار غالب شود بس کمتر است / از بهائم این بشر زان کابتر است

آن دو قوم اسوده از جنگ و حراب / وین بشر بادو مخالف در عذاب

 

 مثنوی دفتر اول صفحه 74 سطر 10:

بنده شهوت به تر نزدیک حق / از غلام و بندگان مسترق

کاین به یک لفظی شود از خواجه حر / وان زید شیرین و میرد سخت مر

بنده شهوت ندارد خود خلاص / جز به فضل ایزد و انعام خاص

در چهی افتاد کان را غور نیست / وان گناه اوست جبر و جور نیست

در چهی انداخت او خود را که من / در خور قعرش نمی‌یابم رسن

 

مثنوی دفتر پنجم صفحه 339 سطر 11؛

هیچ محتاج می‌گلگون نه ای / ترک کن گلگونه تو گلگونه‌ائی

ای رخ گلگونه‌ات شمس الضحی / ای گدای رنگ تو گلگونه‌ها

باده اندر خم همی جوشد نهان / ز اشتیاق روی تو جوشد چنان

ای همه دریا چه خواهی کرد نم / وی همه هستی چه می‌جوئی عدم

ای مه تابان چه خواهی کرد گرد / ای که خور در پیش رویت روی زرد

تو خوشی و خوب و کان هر خوشی / پس چرا خود منت باده کشی

تاج کرمناست بر فرق سرت / طوق اعطیناک اویز برت

جوهر است انسان و چرخ اورا / عرض جمله فرع و سایه‌اند و تو غرض

علم جوئی از کتب‌های فسوس / ذوق جوئی تو زحلوای فسوس

ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش / چون چنینی خویش را ارزان مفروش

خدمتت بر جمله هستی مفترض / جوهری چون عجز دارد با عرض

بحر علمی در نمی پنهان شده / در سه گز تن عالمی پنهان شده

می چه باشد یا جماع و یا سماع / تا تو جوئی زان نشاط و انتفاع

افتاب از ذره کی شد وام خواه / زهره ای از خمره کی شد جام خواه

جان بی کیفی شده محبوس کیف / افتابی حبس عقده اینت حیف

در آیه «خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ» به پیامبر امر شد تا در «راستای تبیین جهان که بر پایه توحید ربوبیت است به تبیین انسان بر پایه خلقت ماهیت او و بر بستر وجود که صورت آویختگی نسبت به آن دارد» بپردازد. «اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ - الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یعْلَمْ - بخوان و پروردگارت کریم‌تر است- همان که با قلم بیاموخت- بیاموخت انسان را آنچه که نمی‌دانست.» پس از این که در آیه «خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ» به تبیین شکل گیری ماهیت انسان بعد از وجود پرداخت بعد از آن به چگونگی تکوین ماهیت انسان می‌پردازد، که در این رابطه با تکرار فعل «خلق و اقرء» و صفت مضاعف و موصوف «رَبُّکَ الْأَکْرَمُ» مراتب تکمیل خلق و قرائت و ربوبیت را نشان می‌دهد و صفت «الْأَکْرَمُ» در اینجا افزایش ربوبیت خداوند در مرحله پیوند دادن رشد ماهیت انسان با علم و قلم را نشان می‌دهد. بنابراین آیه «الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» صفت «رَبُّکَ الْأَکْرَمُ» می‌باشد و آیه «عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یعْلَمْ» بیان تکمیلی علم با «القلم» می‌باشد[5] و حرف باء در «بالقلم» سببیت را می‌رساند. گرچه در سه آیه اول و دوم و سوم پیامبر اسلام مخاطب بود اما از آیه چهارم به بعد و با عمومیت دادن موضوع - آموزش و تعلیم و علم- جنس انسان را مخاطب قرار می‌دهد و یکی از خود ویژگی‌های دیسکورس قرآن موضوع تغییر مخاطب در بیان است که ما در هیچ کتابی (نه کتاب آسمانی و نه کتاب زمینی دیگری) غیر از قرآن نمی‌بینیم که به صورت سیال و دائم مخاطب خود را عوض کند، خود ویژگی تغییر مخاطب در دیسکورس قرآن دارای اهمیت است به طوری که بعضی مفسرین معجزه قرآن را به دلیل همین پتانسیل قرآن در تغییر مخاطب می‌دانند و همین هنر دیسکورس قرآن است که باعث می‌گردد گاها حتی در یک آیه مخاطب را سه بار عوض کند مثلا مخاطب از پیامبر اسلام به انسان و بعد از آن به کسانی که ایمان آوردند و... تغییر پیدا می‌کند، به هر حال توان تغییر مخاطب در قرآن یکی از عوامل دینامیسم آن محسوب می‌شود و عاملی است که با تاریخی شدن این متن در عرصه زمان می‌تواند پیوسته مخاطب واقعی خود را پیدا کند. در این دو آیه قرآن مخاطب خود را از پیامبر اسلام به سمت کل انسان تعمیم می‌دهد تا رابطه علم و آموزش را با بعد سیال انسانی که همان ماهیت انسان می‌باشد، تبیین نماید و این حقیقت را مطرح کند که (برعکس بعد وجودی انسان که بستر طبیعی و حیوانی دارد) بعد درونی انسان یا ماهیت انسان بر بستر آموزش و در کانتکس علم و قلم قرار دارد و توسط علم و قلم و آموزش است که انسان می‌تواند به اعتلای بعد درونی بپردازد. آن چنان که معلم مان شریعتی در این رابطه می‌گوید؛ «بخوان و خداوند گرامی‌تر است که با قلم تعلیم داد- که در نخستین پیام سه مسئله در کنار هم طرح شده است به عنوان انتخاب سه صفت از میان صفات بزرگ خدا؛ آفریدن- آفرینش انسان- آموزش انسان «علق» عنصر اولیه خلقت انسان و بی درنگ «قلم» عنصر اولیه تعلیم و هم ردیفی آفرینش و آموزش آموختن، و بی درنگ پس از آفریده شدن خدا آفریدگار و سپس آموزگار، اما شگفت‏آورتر از آن اول آفریدگاری خدا وصف شده است و سپس آموزگاری او، ولی این تقدم بر حسب تقدم زمانی است اما از نظر ارزش - آموزگاری خدا بر آفریدگاری او- مقدم است» (مجموعه آثار 28 ص 508).

بنابراین در این آیات؛ «اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ - الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یعْلَمْ» دلالت بر این امر می‌کند که مبنای آفرینش «ماهیت انسان» برعکس خلقت وجود که بر آفرینش خداوند قرار دارد، بر آموزش و قلم استوار می‌باشد. باز در همین رابطه معلم شریعتی می‌گوید که؛ انسان تنها موجودی است که هیچ گاه آن چنان که باید باشد نیست حتی اگر به آنجائی برسد که می‌باید می‌بود، زیرا در آن حالت باز آن چنان که باید باشد نیست و به میزانی که انسان به ایده‌آلش می‌رسد فاصله آنچه هست و آنچه باید باشد برایش بیشتر می‌شود و این است که می‌گویند انسان یک موجود بی نهایت است- انسان عبارت است از موجودی که از جمع دیالکتیکی دو نقیض ساخته شده است- دارای اراده است همچون خداوند در عالم نه به اندازه او یا مثل او- همچنین صاحب امانتی است که از خداوند پذیرفته و انحصار آن را او دارا است و از اینجا مسئولیت یا تعهد انسانی استنباط می‌شود، یعنی انسان هم سر نوشت خودش را می‌سازد و هم سر نوشت طبقه‌اش و هم جامعه و تاریخ و طبیعت- انسان یک موجود مهاجر است میان منهای بی نهایت تا به اضافه بی نهایت و این راه که جولانگاه تکامل انسان می‌باشد نامش مذهب است(مجموعه آثار 11 صفحه 142 و 130).

«کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیطْغَی - أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَی - إِنَّ إِلَی رَبِّکَ الرُّجْعَی - چنین نیست مسلما انسان طغیان می‌کند- همین که خود را بی نیاز ببیند- همانا بازگشت همه بسوی پروردگار تو می‌باشد.» کلمه راه از مصدر رای است نه روئیت، و مفعول فاعل راه همان انسانی می‌باشد که در دو آیه فوق از آن صحبت کرد که - انسان با الف و لام جنس- را در این جا عمومیت داده است لذا این آیه می‌خواهد به بیان یک اصل در خود ویژگی‌های انسان بپردازد و آن اصل توان گناه و طغیان است یعنی همان اصلی که حافظ نیز از آن یاد کرده است؛

جائی که برق عصیان بر آدم صفی زد / ما را چگونه زیبد دعوی بی گناهی 

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب / بهتر زطاعتی که ز روی ریا کنند

دیده بد بین بپوشان ای کریم عیب پوش / زین دلیری‌ها که من در کنج خلوت می‌کنم

در کارگاه هستی از کفر چاره‌ائی نیست / اتش کرا بسوزد گر بولهب نباشد

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود / ادم آورد در این دیر خراب آبادم

پدرم روضه رضوان بدو گندم بفروخت / نا خلف باشم اگر من بجوئی نفروشم

دیده دریا کنم صبر به صحرا فکنم / و اندرین کار دل خویش به دریا فکنم

از دل تنگ گنه کار بر آرم آهی / کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

در همین رابطه شریعتی می‌گوید؛ «انسان بالقوه یک پدیده مافوق است اما بالفعل یک پدیده مادی و خاکی و بیولوژیک است. سرشت نخستین انسان در قرآن نه تنها یک سرشت مادی است بلکه یک مادیت پست است (تراب و طین و...) یعنی هم از نظر واقعیت خاک است و هم از نظر ارزش پست «...صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (سوره الحجر – آیه 33) اما بالقوه می‌تواند تا سرحدّ یک علت مستقل از قوانین مادی و تا مرحله استخدام کننده جبر طبیعت و وراثت و تاریخ و جامعه و تدبیر کننده جهان مادی یعنی خدائیکردن بر هستی نیز بالا رود و این مسیر علمی را از خاک تا خدا طی کند» (مجموعه آثار جلد 2 صفحه 135).

طرح موضوع «توان انتخاب و طغیان و عصیان توسط انسان به معنای عام بعد از تبیین ماهیت انسان و جداسازی آن با وجود انسان و استوار کردن عرصه تعالی ماهیت انسان بر بستر علم و قلم» خود به خود ذهن ما را به طرف داستان ملائکه و خلقت انسان سوق می‌دهد[6]. به طور مثال در سوره بقره آیات 30 تا 38 می‌خوانیم که؛ «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَیسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ - وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کل‌ها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ - قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ - قَالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ- وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ - وَقُلْنَا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ - فَأَزَلَّهُمَا الشَّیطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ - فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ - قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یأْتِینَّکُمْ مِنِّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَای فَلَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ - و چون پروردگارت به ملائکه گفت؛ من می‌خواهم در زمین جانشینی بیافرینم، گفتند؛ در آنجا مخلوقی پدید می‌آوری که تباهی کند و خون‌ها بریزد؟ با این که ما تو را به پاکی می‌ستائیم و تقدیس می‌کنیم؟ خداوند گفت؛ من چیزها می‌دانم که شما نمی‌دانید- و خداوند همه نام‌ها را به آدم بیاموختپس از آن همه آنان را به ملائکه عرضه کرد و گفت اگر راست می‌گوئید مرا از نام این‌ها خبر دهید؟ گفتند؛ تو را تنزیه می‌کنیم، ما دانشی جز آنچه تو به ما آموخته ای نداریم که دانای فرزانه توئی، پس خداوند گفت؛ ای آدم ملائکه را از نام ایشان آگاه کن و چون از نام آن‌ها آگاهشان کرد گفت؛ مگر به شما نگفتم که من اسرار آسمان‌ها و زمین را می‌دانم و آنچه را شما آشکار کرده آید و آنچه را پنهان می‌داشتید می‌دانم؟ و گفتیم ای آدم تو و همسرت در بهشت آرام گیرید و از آن به فراوانی از هر جا که خواستید بخورید و نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید شد- و شیطان ایشان را از نعمت بهشت بیانداخت و از آن زندگی آسوده که داشتند بیرونشان کرد. گفتیم؛ با همین وضع که دشمن یکدیگر هستید پائین روید که تا مدتی در زمین قرار گاه و بهره دارید- پس آدم از پروردگار خود سخنانی فرا گرفت و خدا او را بخشید که وی بخشنده و رحیم است، گفتیم؛ همگی از بهشت پائین روید، اگر هدایتی از من به سوی شما آمد و البته خواهد آمد، آن‌ها که هدایت مرا پیروی کنند نه بیمی دارند و نه اندوهگین شوند.» این آیات مقدمه فهم آیات (4 تا 8 از سوره علق) می‌باشد و بدون فهم آن آیات امکان درک از سوره علق وجود ندارد، ما می‌کوشیم جهت اینکه تفسیر آیات 30 تا 38 بقره طولانی نشود به ذکر تفسیر این آیات از قلم معلم مان شریعتی بپردازیم؛ «این یک حقیقت است که به صورت این حکایت آمده است. دارد فلسفه ای را به صورت قصه می‌گوید. این حرف‌ها اصلا معنی ندارد که مشورت کند و آن‌ها اعتراض کنند و رای بگیرند. یک حقیقت فلسفی و فلسفه انسان شناسی را به صورت قصه در آورده است خیلی هم عالی. می‌گوید که؛ اول خدا اعلام می‌کند که می‌خواهم در زمین خلیفه ای برای خود بسازم. صحبت دیگری نیست فرشتگان می‌گویند؛ می‌خواهیکاری کنی که در زمین فساد و خونریزی به وجود بیاید؟ خدا اعتراض فرشتگان را نفی و رد نمی‌کند که نخیر این کار را نخواهند کرد می‌گوید؛ من چیزی را می‌دانم که شما نمی‌دانید. نمی‌گوید که فساد و خونریزی نمی‌کند. فرشتگان راست گفته‌اند و تنها انسان است که خونریزی می‌کند تنها انسان است که گناه می‌کند. حیوان که گناه نمی‌کند حیوان همانطور که ساخته شده عمل می‌کند. فقط انسان است که می‌تواند گناه بکند. به قول هایدگر؛ انسان تنها فرشته ای است که دستش به خون آلوده است، بنابراین آن‌ها حق داشتند یکی از تعریف‌های انسان این است که؛ انسان هم خلیفه خداست و هم خونریز و گناهکار است. این هر دو درست است و واقعیت دارد و می‌بینیم که هست» (مجموعه آثار 28 صفحه 600).  

بنابراین برای فهم سه آیه «کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیطْغَی - أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَی - إِنَّ إِلَی رَبِّکَ الرُّجْعَی» باید این سه آیه را در پیوند با آیات چهارگانه «خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ - اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ - الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یعْلَمْ» قرار بدهیم و در پیوند با هم تفسیر بکنیم، چراکه چهار آیه اول به طرح یک بعد انسان می‌پردازند و سه آیه دوم بعد دیگر انسان را مطرح می‌کند. بعد اول انسان که چهار آیه اول مطرح می‌کند همان بعد علم آموزی و خودآگاه شدن انسان توسط «قلم و علم و وحی و هدایت گری» می‌باشد در صورتی که بعد دوم انسان که در سه آیه دوم مطرح می‌شود ویژگی «قدرت انتخاب و توان عصیان و استعداد گناه کردن و سرکشی» انسان می‌باشد، آن چنان که فوقا در آیات 30 تا 38 سوره بقره دیدیم خداوند این بعد انسان را نفی نمی‌کند و خود را خالق این پتانسیل انسان می‌داند ولی آنچه مهم است آن که قرآن مطرح می‌کند که انسان بر پایه آن علم و قلم و آگاهی اول توان این را پیدا می‌کند که به طرف ما برگردد. بنا براین مطابق این آیات (آیه 3 تا 9 - سوره علق) باید گفت که خداوند خالق این انسان و جامعه و تاریخ دیالکتیکی می‌باشد و از نگاه خداوند تمامی عظمت انسان و جامعه انسانی و تاریخ در وجود دیالکتیک و تضادی است که بر آن عناصر حاکم است و گر نه آنچنان که در قرآن[7] آمده؛ خداوند اگر می‌خواست - به جای انسان و جامعه و تاریخ مبتنی بر تضاد و دیالکتیک- می‌توانست شما را از یک جامعه و افراد یک دست بی آفریند، ولی انسان و جامعه و تاریخ اگر غیر تضادمند و غیر دیالکتیکی باشد ارزش آفرین و تکامل پذیر نخواهد بود[8]!

«أَرَأَیتَ الَّذِی ینْهَی - عَبْدًا إِذَا صَلَّی - أَرَأَیتَ إِنْ کَانَ عَلَی الْهُدَی - أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَی - أَرَأَیتَ إِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّی - أَلَمْ یعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یرَی - کَلَّا لَئِنْ لَمْ ینْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِیةِ - نَاصِیةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ - فَلْیدْعُ نَادِیهُ - سَنَدْعُ الزَّبَانِیةَ - کَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ - آیا دیدی آن کسی که باز می‌دارد؟ بنده‌ائی را که به خدا روی آورده است- آیا دیدی آن کسی که بر هدایت استوار است؟ یا به تقوا امر می‌نماید- آیا دیدی آن کسی که تکذیب نمود و روی گردانید؟ آیا نمی‌داند که خداوند می‌بیند؟ نه چنین نیست اگر باز نایستد او را با پیشانیش گرفته می‌کشانیم و به تیرگیش می‌افکنیم- همان پیشانی دروغگوی خطا کارش را- آنگه او اهل مجلس خود را صدا بزند- ما به زودی آن نگهبانان را می‌خوانیم- نه تو او را اطاعت مکن و سجده کن و خود را نزدیک گردان.» قرآن در 8 آیه فوق اصول تئوریک در مورد موضوعات زیر ارائه می‌دهد که عبارت است از؛

1 - لزوم تبیین یا قرائتی جدید از جهان بر محوریت الله توسط پیامبر اسلام.

2 - تبیین جدید از انسان تضادمند و دیالکتیکی که بر پایه اختیار می‌تواند ماهیت خودش را بسازد.

3 - تبیین بستر رشد انسان دیالکتیکی و تضادمند که «علم و قلم» یا همان آموزش می‌باشد.

4 - ساختار وجودی انسان دو بعدی و بر پایه جدائی بعد وجودی انسان از بعد ماهیتی آن است، بعد وجودی انسان همان بعد طبیعی و حیوانی انسان می‌باشد، در صورتی که بعد درونی انسان همان ماهیت انسان می‌باشد، که بر بستر آموزش علم و قلم شکل می‌گیرد.

5 - دیالکتیکی یا تضادمند بودن انسان و جامعه و تاریخ لازمه خلقت و تکامل وجود می‌باشد.

 

از طرف دیگر قرآن برای آن که صرفا موضوع را تئوریک مطرح نکرده باشد، از آیه 9 به بعد به ذکر مثال‏هائی می‌پردازد تا بحث تئوریک آیات 1 تا 8 را صورت عینی بخشد.

اما قبل از این که وارد تشریح مثال‌ها بشویم نکته‌ائی که باید به آن توجه کنیم موضوع «صلاه» از نظر قرآن است. آن چنان که تمام مفسرین تا کنون نقل کرده‌اند صلاه تنها به معنای نماز نیست، و البته تنها یکی از مصداق‌های صلاه نماز یومیه می‌باشد، کلمه نماز نام ترکی است و نه عربی، «صلاه» از نظر قرآن به معنای روی آوردن به خداوند است. در قرآن «صلاه» در برابر «تولی» یعنی پشت کردن آمده است به عبارت دیگر در قرآن صلاه در برابر تارک صلاه نیامده است! بلکه در برابر تولی که به معنای پشت کردن است آمده است، پس صلاه به معنای روی آوردن است، در صورتی که تولی به معنای پشت کردن می‌باشد. از نظر قرآن تنها «صلاه» کار انسان نیست، بلکه خود خدا و ملائکه هم بر پیامبر «یصلون» هستند؛ «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا» (سوره احزاب - آیه 56) هم چنین از نظر قرآن پرندگان هم صلاه می‌کنند؛ «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ به ما یفْعَلُونَ - مگر نمی‌دانی که هرچه در آسمان‌ها و زمین هست با مرغان گشوده بال خدا را تسبیح می‌کنند همه تسبیح و صلاه خود را دانند و خدا داند که چه می‌کنند.» (آیه 41 - سوره نور) بنابراین هرگز نباید صلاه در قرآن را منحصر به نماز خواندن کرد، بلکه باید آن را «روی آوردن به خدا» معنی کنیم. در رابطه با مثالی که در این سوره مطرح شده از دو لغت «صلاه و تولی» استفاده کرده است و خطاب به پیامبر می‌گوید که؛ آیا دیدی آن انسان طاغی را که به خاطر طغیانش آن بنده‌ائی را که به خدا روی آورده است نهی می‌کند؟ آیا همین فرد طاغی که نهی کننده بنده روی آورده به خدا می‌باشد، اگر به جای طغیانش بر طریق هدایت و تقوی می‌بود و می‌دانست که خداوند او را دائما می‌بیند، به جای طغیان چه عملی را انتخاب می‌کرد؟ «أَلَمْ یعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یرَی» چرا نباید این فرد بداند که در همه احوالش خداوند او را می‌بیند «کَلَّا لَئِنْ لَمْ ینْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِیةِ - نَاصِیةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ» نه چنین است که این انسان طاغی فکر می‌کند که طغیان و قدرتش پایدار است و تکذیب و پشت کردنش به خداوند بدون پاسخ خواهد ماند، سوگند می‌خورم اگر دست از این اعمالش بر ندارد و به طغیان خود ادامه بدهد همین طغیان و خطاکاری ملکه نفسانی او خواهد شد و او را گرفتار ذلت خواهد کرد «فَلْیدْعُ نَادِیهُ - سَنَدْعُ الزَّبَانِیةَ[9]» در این زمان است که این طاغی که با پیشانی به زمین خورده است اعمال گذشته خودش به مانند پلیس سخت گیر به جان او خواهند افتاد "کَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ" قرآن در پایان این سوره پس از اینکه با ذکر یک مثال آینده انسان و جامعه را برای پیامبر روشن می‌کند و وضعیت آینده مقابله با پیامبر را مشخص می‌سازد، در نتیجه گیری و برای ارسال پیام  از این سوره خطاب به پیامبر می‌گوید که؛ از اینگونه انسان‌ها دوری کن و ولایت و فرمان برداری آن‌ها را قبول مکن و با پروردگارت همراه شو تا به خداوند نزدیک‌تر بشوی.

 

 والسلام

 



[1]. علامه طباطبائی در تفسیر المیزان جلد بیستم با ترجمه فارسی صفحه 548 سطر 16.

[2]. پرتوی از قرآن قسمت دوم جزء سی‌ام- صفحه 178 سطر 24.

[3]. مثل آیه 54 - سوره فرقان «وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا» و آیه 10 سوره ابراهیم و آیه 110 سوره کهف و آیه 3 سوره انبیا و آیه 24 سوره مومنون و آیه 15 سوره یس و آیه 6 سوره فصلت و آیه 51 سوره شوری و...

[4]. آنچنان که معلم کبیرمان شریعتی می‌گوید؛ «پدیده دیالکتیکی روشن‌تر از آدم وجود ندارد انسان یک موجود فیکس نیست، حیوان نیست، انسان شدنی است که در او روح خدا به عنوان عالی‌ترین ارزش‌ها با عنصر ابلیسی به عنوان دانی ترین بی ارزش‌ها جمع شده است»، قرآن در اینجا تضاد در انسان را مطرح می‌کند در احسن تقویم و در اسفل سافلین! انسان بالاتر از حیوان اما پست‌تر از حیوان نیز هست. برای این که می‌تواند خیانت بکند، گناه بکند و فساد و کثافت و حقارت را به اوج برساند انسان واقعی همان است که انسان طبیعت و فطرت است یعنی همان که خلق شده است که خدا همو را در همان ابعاد مختلفش آفریده و ستوده: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»(آیه 4 - سوره التین) و هر عاملی که کمترین تعطیل یا تغییری در یکی از خصوصیات فطری و طبیعی او بدهد انسان را از ماهیت راستین آن بیگانه کرده است این که در اسلام کمترین تغییر در شکل طبیعی و حتی ظاهری را به عنوان نقض خلقت تلقی می‌کند و به شدت منع می‌نماید. (مجموعه آثار 23 ص 282 و جلد 16 ص 271).

 

[5]. که خود این موضوع به وضوح می‌رساند که قرآن و پیامبر اسلام از همان آغاز شروع بعثت خود با قرار دادن دو منبع علم و قلم در کنار وحی به عنوان منابع آموزش و شناخت انسان بزرگ‌ترین انفجار دوران ساز را در قرن ششم میلادی بوجود آورده است و با طرح علم و قلم برای اولین بار - در کنار عامل بیرونی و وحی نبوی جهت هدایت‏گری انسان- بر عامل درونی خود او با علم و قلم به عنوان عوامل دیگر هدایت کننده انسان، مهر تائید زده و آن را به اندازه عامل وحی نبوی ارزش و اهمیت داده است!

[6]. که در آیات 30 تا 38 سوره بقره و 11 تا 27 سوره اعراف و 61 تا 65 سوره اسری و 50 سوره کهف و 116 تا 123 سوره طه مطرح شده است.

[7]. آیات 48 سوره مائده و 19 یونس و 118 هود و 93 نحل و 8 شوری و 33 زخرف.

[8]. "...وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ لِيبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ... - اگر خداوند می‌خواست  شما را یک امت و جامعه یک دست و واحد می‌گردانید و لیکن شما را تضادمند آفریدیم تا بی آزمائیم شما را در آن نعمت هائی که به شما داده‌ایم، پس در امر خیرات از یک دیگر سبقت بگیرید بازگشت همه شما به سوی خداوند می‌باشد". (سوره مائده - آیه 48

[9]. کلمه نادی به معنای مجلس است که در اینجا دلالت به همنشین هایش می‌کند یعنی زمانی که آن طاغی توسط اعمال خود سقوط کرد و با پیشانی به زمین خورد و برای آن که دو باره از زمین بلند بشود، هم مجلسیان سابقش را به کمک فرا می‌خواند، آن‌ها نه تنها به کمک او نمی‌آیند بلکه تنهایش می‌گذارند و می‌روند.