سلسله تفاسیر قرآن شناسی
سوره علق تبیین نو از جهان نو – قسمت اول
1 - وحی و جهان:
اگر بخواهیم هدف و فلسفه رسالت انبیاء ابراهیمی را[1] به صورت مختصر مطرح کنیم؛ «تمامی انبیاء آمدند تا تبیین جدید از جهان، جامعه، انسان و تاریخ بر پایه توحید الوهیت و توحید ربوبیت و توحید ملوکیت - الله خدای واحد حاکم بر هستی- برای بشریت عرضه کنند. البته «ریشه تبیینی» هر کدام از این پیامبران که از جهان و جامعه و انسان و تاریخ حول کانون الله ارائه میدادند در سطح تجربه باطنی خود آن پیام آور بود که این تجربه وجودی و باطنی را در کانتکس کلمه «وحی» مطرح میکردند،
آنچه میتوان گفت شاید پیچیدهترین واژه و اصطلاح در دیسکورس اندیشه انبیاء ابراهیمی و قرآن همین کلمه و اصطلاح «وحی» باشد که قرآن کلا تمامی دستگاه و عامل هدایت کننده هستی (از کهکشانها تا زنبور عسل و انسانها و تا پیام پیامبران) را در این کلمه سه حرفی «واو- ح- ی» خلاصه میکند. کلمهائی که از نظر قرآن از آغاز خلقت و تکوین هستی (مانند ایده و روح مطلق هگل) همراه ماده بوده و به فاصله میلیونها سال نوری در بستری به نام تکامل این ماده را گسترش داد و در پیچیدهترین شکل ممکن مهندسی کرد، و آن را هم در روند طولی و هم در روند عرضی هدایت کرده است، وحی تا به امروز پیش آمده است و به موازات پیچیده تر شدن ماده در بستر تکامل، وحی نیز روندی از حرکت ساده به حرکت پیچیده داشته است و شاید درستتر این باشد که بگوئیم؛ «به موازات پیچیده تر شدن وحی بود که ماده توانست در بستر و روند تکامل به پیچیدگی دست پیدا کند». البته صحبت ما در اینجا بر سر تقدم و تأخر زمانی نیست بلکه بر مبنای سه عنصر «ماده و تکامل و هدفداری» است که تفکیک سه مؤلفه «ماده و شدن و هدفداری» امری غیر ممکن میباشد، زیرا فقدان هر یک از سه مؤلفه فوق به مثابه نابودی دو مؤلفه دیگر خواهد بود. بنابراین آرایش این سه مؤلفه به لحاظ ارزشی صورت میگیرد. در همین رابطه از نظر قرآن عنصر «وحی» علاوه بر این که در تمامی فرآیندهای وجودی خودش از آغاز تکوین هستی تا کنون پا به پای ماده پیش آمده است از خودویژگیهای زیر برخوردار بوده است.
1 - وحی در حوزه ساختاری برای «هدایتگری و تکوین و تکامل ماده» به صورت مکانیکی عمل نکرده است، بلکه بالعکس در تمامی فرآیندهای این شدن «هدایتگری وحی صورت دیالکتیکی» داشته است که این نشان میدهد «هدایتگری وحی از بطن وجودی ماده» نشات میگیرد.
2 - هدایتگری وحی با خلق نظم و قانون مندی به توسط نیروهائی صورت میگرفته است که قرآن آنها را به نام «ملائک» میخواند. بنابراین هدایتگری ماده توسط وحی در فرآیند طولی و یا در فرآیند عرضی آن بیرون از ماده و صورت مکانیکی نداشته است بلکه در بستر دیالکتیک شدن و با «خلق نظم و قانون و نیروهای وجودی - ملائکه-» صورت میگرفته است.
3 - گرچه به موازات پیچیدهگی در ساختار ماده، پروسس تکامل وحی نیز فرآیند پیچیده شدن پیدا میکرده است، ولی پیچیدگی وحی در قالب نظم و قانونمندی و نیروهای درونی دستگاه سه مؤلفهائی «ماده- تکامل- وحی» یا «ماده- شدن- هدفداری» بوده است، که از نظر قرآن به نامهای «شئی و صیرورت و ملائک» خوانده میشود. بخشی از آیات قرآن در این مورد شامل مثالهای زیر میشود؛
الف - «...كُلُّ شَيءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ...» (سوره قصص آیه 88).
ب - «...وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَينَهُمَا وَإِلَيهِ الْمَصِيرُ» (سوره مائده آیه 18).
ج - «تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» (سوره قدر آیه 4).
د - «يسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» (سوره الرحمن آیه 29).
ه - «وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيوتًا...»(سوره نحل آیه 68).
و - «وَأَوْحَينَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ...» (سوره قصص آیه 7).
ز - «وَكَذَلِكَ أَوْحَينَا إِلَيكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا...» (سوره شوری آیه 52).
ح - «...وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا...» (سوره فصلت آیه 12).
مولانا نیز در مثنوی راجع به ویژگی ساختار هستی اشعار زیر را آورده است، دفتر اول چاپ نیکلسون- ص 96 در سطر 11 به بعد؛
صد هزاران ضد ضد را میکشد / بازشان حکم تو بیرون میکشد
از عدمها سوی هستی هر زمان / هست یا رب کاروان در کاروان
باز از هستی روان سوی عدم / میروند این کاروانها دم به دم
و در دفتر اول- ص 156 در سطر 17 آورده است که:
کل یوم هو فی شان بخوان / مرو را بیکار و بی فعلی مدان
کمترین کارش به هر روز آن بود / کاو سه لشکر را روانه میکند
لشکری زاصلاب سوی امهات / بهر آن تا در رحم روید نبات
لشکری ز ارحام سوی خاکدان / تا زنر و ماده پر گردد جهان
لشکری از خاکدان سوی اجل / تا ببیند هر کسی عکس العمل
باز بی شک بیش از آنها میرسد / آن چه از حق سوی جانها میرسد
آن چه از جانها به دلها میرسد / آن چه از دلها به گلها میرسد
و در دفتر ششم ص 252 سطر 19 میخوانیم که:
این جهان جنگ است چون کل بنگری / ذره ذره همچو دین با کافری
ان یکی ذره همی پرد به چپ / و آن دگر سوی یمین اندر طلب
ذره ای بالا و آن دیگر نگون / جنگ فعلیشان ببین اندر رکون
جنگ فعلی هست از جنگ جهان / زین تخالف آن تخالف را بدان
ذره ای کاو محو شد در افتاب / جنگ او بیرون شد از وصف و حساب
چون زذره محو شد نفس و نفس / جنگش اکنون جنگ خورشید است و بس
رفت از وی جنبش طبع و سکون / از چه؟ از انا الیه راجعون
در عدم هست ای برادر چون بود / ضد اندر ضد خود مکنون بود
ضد اندر ضد پنهان مندرج / آتش اندر اب سوزان مندمج
زندگانی اشتی ضدهاست / مرگ آن کاندر میانشان جنگ خاست
صلح اضداد است عمر این جهان / جنگ اضداد است عمر جاودان
ضد ضد را بود هستی کی دهد؟ / بلکه زو بگریزد و بیرون جهد
ضد را با ضد ایناس از کجا؟ / با امام الناس نسناس از کجا؟
این تخالف از چه آید و ز کجا / وز چه زاید وحدت این اضداد را
2 - پیامبران و تبیین جهان:
پیامبران ابراهیمی برای نیل به اهداف رسالت خود نخستین گامی که بر داشتند عبارت بود از:
«...وَيضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيهِمْ... - تا فشارها و زنجیرهائی که بر دست و پای انسان قرار گرفته است بزدایند» (سوره اعراف آیه 157).
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَينَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ... - به تحقیق فرستادیم پیامبران خود را با دلایل روشن و کتاب و میزان تا مردم را به قیام برای برپائی قسط وادار کنند» (سوره حدید آیه 25).
«رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا - پیامبران خود را به صورت بشارت دهنده و بیم دهنده فرستادیم تا پس از پیامبران مردم دیگر حجت و بهانهائی در برابر خداوند نداشته باشند چراکه خداوند حکیم و عزتمند است» (سوره نساء آیه 165).
«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ - همانا بر انگیخت ادیم از هر ملتی پیامبری تا پرستش کنید الله را و دوری گزنید از طاغوت» (سوره نحل آیه 36).
«...فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيحْكُمَ بَينَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ... - پس خداوند پیامبران را بشارت دهنده و بیم دهنده فرستاد و با ایشان کتاب را به حق فرستاد تا میان مردم در باب آنچه که اختلاف کردهاند حکم کنند» (سوره بقره آیه 213).
بنابراین پیامبران در ابتدا کوشیدند تا تبیین جدیدی از جهان و جامعه و انسان و تاریخ ارائه دهند که البته این تبیین از چهار مؤلفه «جهان و جامعه و انسان و تاریخ» را در بستر توحید به انجام میرساندند، پیامبران ابراهیمی بدون استثناء از جهان و طبیعت آغاز میکردند زیرا آنها معتقد بودند که پدیده شرک (در جهان و در تاریخ و در جامعه و در انسان) یک امر حادث میباشد (برعکس پدیده توحید که یک امر قدیم است)، که امر حادث ابتدا از نگاه به جهان و توسط بت و بت پرستی شروع شده است که به این ترتیب بنیان گذاران بت پرستی هرگز معتقد نبودند که بت همان الله و خداوند میباشد.
«وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يعْلَمُونَ - و اگر از اینها سوال کنی که خالق آسمان و زمین کیست خواهند گفت الله پس به آنها بگو حمد از آن خدواند است البته بیشتر آنها نمیدانند.» (سوره لقمان آیه 25) در همین رابطه آیات 9 و 87 سوره زخرف و آیه 38 سوره زمر قابل توجه میباشد. آنها جایگاه بتها را در حد فرشتگان خداوند میدانستند که ربوبیت الهی را تنظیم میکردند، و برای همین حتی فرعون خودش را رب میدانست و نه الله!
«فَحَشَرَ فَنَادَى - فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى - پس فرعون مردم را جمع کرد و خطاب به آنها گفت من رب بزرگ شما هستم.» (سوره نازعات آیه 23 و 24).
در این رابطه شریعتی میگوید؛ «در قرآن میبینیم که گاهی خدا به معنای رب میآید و گاهی به معنای خالق و آنجا که خدا به معنای رب است به معنای آفریننده نیست، که بحث این دو اصلا از هم جدا است. آن وقتی که خدا به معنای رب است به عنوان مظهر صاحب و مالک است و نه آفریننده. در زبان فارسی هم رب یا خداوند و خداوند گار به معنای صاحب و مالک است در صورتی که آفریننده و آفریدگار به معنای خالق بکار میرود» (م آ- 16 صفحه 128). شریعتی در ادامه مباحث دیگر میگوید؛ «تصور میکنیم که فرعون ادعای خدائی کرده است در حالی که فرعون و نمرود و امثال آنان بدان معنی که ما معتقدیم ادعای خدائی نکردهاند و نگفتهاند که مثلا ما زمین و آسمان را ساختهایم یا در خلقت شریک او هستیم، فراعنه خودشان را خالق یک قسمت از زمین یا آسمانها نمیدانستند، حتی به خدا و خدایان معتقد بودند. اینان تنها کاری که کردند خودشان را صاحب و مالک مردم نشان دادند. فرعون میگفت؛ سرنوشت مردم در دست من است. اراده من است که حکومت میکند. روزی مردم و ذلت و عزتشان در دست من است و بدین وسیله اینان به اصطلاح قرآن تکبر کردند که هر کس به خاطر قدرت و علم و ثروت و نژاد و... تکبر بورزد و خود را از دیگران بزرگتر نشان دهد یا اراده خود را بر خلق تحمیل کند و میل خود را بر حکومت براند، ادعای خدائی کرده است و هرکه آن وضع را بپذیرد شرک آورده است، زیرا حکومت مطلقه و اراده مطلقه و تکبر و قدرت و تسلط و تملک در انحصار خدا است. «موحد» جز در برابر او تسلیم نیست و معنی اسلام همین است. فرعون به ملت خود میگوید؛ «...أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى» در اینجا رب به معنای آفریننده نیست بلکه به معنای صاحب و آقا و خواجه و مالک و مربی است؛ و فحوای کلام این است که - من مالک و صاحب اختیار- شما هستم و شما را هر جور که خود بخواهم و بیندیشم بار میآورم، (نه آن طور که خدا میخواهد یا خلق میاندیشد) و شما برده و رعیت من هستید» (م آ- 30 صفحه 94).
بنا بر این انبیاء ابراهیمی برای مبارزه با بت پرستی، به شرک زدائی از جهان و وجود میپرداختند که البته اینحرکت در یک کانتکس منفی و یا مبارزه نفیائی انجام نمیگرفته است، مبارزه انبیاء ابراهیمی جهت شرک زدائی دارای دو مؤلفه است؛ یعنی از یک طرف میکوشیدند تا توسط تبیین جدید از جهان بینی توحیدی «جهان را بر محور الله» تفسیر کنند (که این مرحله از حرکت انبیاء به مراتب بیش از مبارزه مستقیم با بت پرستی آنها دارای ارزش بوده است). پیامبران با تبیین جدید از جهان «هسته توحید» را به صورت نظری و بر پایه شرک زدائی از جهان مطرح مینمودند و سپس با تکیه بر این هسته سخت که بوجود آمده است سعی میکردند تا توحید را از تفسیر جهان به سمت تبیین تاریخ و جامعه و انسان هدایت کنند! پیامبران از طرف دیگر در این پروسس با بت و بت پرستی نیز مبارزه میکردند. از دیدگاه قرآن ابراهیم خلیل (که بنیانگذار پروژه عظیم «توحید» در تاریخ بشر و در تاریخ انبیاء بوده است) قبل از شروع هر حرکتی ابتدا به تبیین جدید از جهان پرداخت؛
«وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ - فَلَمَّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ - فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ - فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ - إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِي لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ - و این چنین به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را نشان میدهیم برای این که از یقین کنندگان گردد- پس همین که شب او را پوشانید ستارهائی دید و گفت؛ این پروردگار من است سپس همین که آن ستاره افول کرد گفت من غروب کنندگان را دوست ندارم- پس از آن وقتی که ماه را دید که طلوع کرد گفت؛ این پروردگار من است سپس ماه که غروب کرد گفت؛ اگر پروردگار من مرا هدایت نکند از گروه گمراهان خواهم بود- پس از آن که خورشید طلوع کرد گفت؛ این پروردگار من است، این بزرگتر است پس آن گاه که خورشید غروب کرد گفت؛ ای قوم من از آنچه شریک خدا قرار دهم بیزارم- من رو آوردم به کسی که آسمانها و زمین را آفریده است در حالی که بر حق هستم و از مشرکان نیستم.» (سوره انعام آیات 75 تا 79).
ابراهیم بعد از تبیین توحیدی از جهان بود که کوشید تا توحید وجود را به سمت جامعه و انسان و جهان تسری بدهد و از اینجا بود که مبارزه ابراهیم آغاز شد، او برای آن که بتواند این پروژه را برای انبیاء و انسانهای آینده به صورت تاریخی در آورد، آن را به صورت سمبلیک در حج به نمایش گذاشت تا «پروژه توحید وجودی» ماندگار شود و توحید اجتماعی و توحید انسانی و توحید تاریخی را به عنوان یک پروسس آموزشی در آورد و برای همین پروژه حج دارای اعمال متفاوتی میباشد که عبارتند از 1- طواف. 2- سعی. 3- وقوف. 4- رمی. 5- قربانی. عمل طواف در راستای تبیین؛ «وجود و حول محور الله میباشد و رمی تبیین توحیدی جامعه میباشد و قربانی تبیین توحیدی انسان است و وقوف، عرفات، مشعر و منی نیز تبیین توحیدی تاریخ» است.
3 - پیامبر اسلام و تبیین توحیدی از جهان:
آن چنان که سنت تمام پیامبران ابراهیمی بوده است (که از آغاز حرکت خود در دنیای شرک آلودی که مبعوث میشدند با سلاح توحید به جنگ شرک بروند) جهت شرک زدائی از جامعه بشریت میکوشیدند تا ابتدا از جهان شروع بکنند و با تبیین توحیدی از وجود حول محور «الله خدای عالم» شرک حاکم بر جهان را که از نظر پیامبران امری حادث بوده است که با ایجاد بت سازی و بت پرستی برای قدرتهای سه گانه اجتماعی میکوشیدند تا در عرصه ربوبیت و نه الوهیت برای خداوند شریک ایجاد کنند تا از این طریق صاحبان قدرت نیز بتوانند حاکمیت خود را بر قدرتهای سه گانه - زر و زور و تزویر- یا قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی و قدرت مذهبی توجیه آسمانی کنند، زائل کنند. پیامبر اسلام هم در آغاز بعثت خود در حرا از طرف وحی امر به این مهم میشود (به عبارت دیگر شروع بعثت پیامبر در حرا امر به تبییننو از جهان است) چراکه از نگاه تمامی مورخین اسلامی و تمامی مفسرین قرآن بعثت پیامبر با پنج آیه اول سوره علق شروع شده است؛
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ - اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ - خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ - اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ - الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يعْلَمْ - به نام خداوندی که رحمان همگان و رحیم مومنان میباشد- ای پیامبر؛ به خوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید- و انسان را از علق آفرید- بخوان که پروردگار تو از هر کریمی کریمتر است- کسی است که به وسیله قلم تعلیم کرد- و آموخت به آدمی آنچه را که نمیدانست.»
آنچه در این آیات و در شروع بعثت پیامبر اسلام به شدت جلب توجه میکند اعلام تکلیف برای او جهت خواندن ربوبیت پروردگار است. سوال مهمی که در این رابطه مطرح میشود آن که "امر اقْرَأْ" برای خواندن چه بوده است؟ آیا چنان که بعضی مفسرین قرآن از آغازمطرح کردهاند؛ جبریل از بیرون و در برابر چشم پیامبر یک متن مکتوب قرآن را قرارداده بود و به پیامبر اسلام امر میکرده است که این متن مکتوب را بخواند؟ و پیامبر در پاسخ او میگفت که "ما انا بقاری" من خواندن نمیدانم و تا سه بار این عمل را انجام داده و در بار سوم گفته «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ و...»
شکی نیست که این گونه تفسیر از آیات دلالت بر اعتقاد فرد به وحی مکانیکی میکند که مطابق آن؛
اولا- ملائکه یعنی نیروهای عمل کننده در این جهان از نظر اینها موجوداتی هستند با مشخصه و شاکله انسانی که خارج از وجود این جهان از طرف پروردگار بر انسان و بر جهان حکومت میکنند.
ثانیا- از نظر بخشی از مفسرین پیامبر اسلام در همان غار حرا و در همان شب بعثت توسط در آغوش گرفتن جبرئیل خواندن و نوشتن متنهای عربی را آموخته است، در صورتی که به گواه همه مورخین پیامبر اسلام تا پایان عمر حتی نام خودش را هم نمیتوانسته بخواند و بنویسد و شاهد این مطلب هم - صلح نامه حدیبه- میباشد که در سال ششم هجری یعنی تقریبا 20 سال بعد از بعثت پیامبر اسلام (که به گواه مورخین این صلح نامه توسط امام علی نوشته شد) و در زمانی که مشرکین با متن محمد رسول الله در این صلح نامه توسط امام علی مخالفت کردند و گفتند که؛ باید به جای محمد رسول الله محمد بن عبد الله نوشته شود، پیامبر از امام علی خواست تا کلمه محمد رسول الله را به او نشان دهد و بعد خود پیامبر با خیس کردن انگشت خودش توسط آب دهانش کلمه محمد رسول الله را پاک کرد و به امام علی فرمود که بنویس محمد ابن عبد الله، این موضوع به وضوح نشان میدهد که پیامبر اسلام حتی 20 سال بعد از بعثت هم خواندن و نوشتن را نمیدانسته است.
ثالثا- وحی از نظر بعضی مفسرین یک متن مکتوب بوده که جبرئیل در برابر چشمان پیامبر اسلام قرار میداده است و پیامبراسلام را موظف به خواندن آن میکرده و خود پیامبر اسلام هیچ نقشی در ساختن این وحی تاریخی نداشته است و تنها نقش او خواندن یک متن عربی بود که به صورت نامرئی جبرئیل در برابر چشمان او قرار میداده است و او توسط فشارهائی که در شب بعثت توسط جبرئیل بر سینه پیامبر وارد کرده بود، قدرت آن را پیدا کرد که بتواند اینگونه متنهای عربی جبرئیل را بخواند.
اما از نظر علامه اقبال لاهوری نزول وحی بر محمد دارای ویژگی دیگری است، او میگوید که؛ وحی محمد یک تجربه باطنی بوده که پیامبر اسلام در بستر یک خودسازی چندین ساله و پر مشقت توانسته بود به آن مرحله از اعتلای وجودی دست یابد که توان جذب وحی را از طریق وجود خودش پیدا کند[2]. در صورتی که مهندسی این جهان و وجود یک مهندسی ارگانیک و دیالکتیکی میباشد نه یک مهندسی سلطانی و مکانیکی! از نظر ما پیامبر اسلام در تمام حیات 23 ساله خود بیش از یک معجزه نداشت و آن معجزه هم فقط قرآن بود! که محمد توانست قرآن را از طریق تجربه باطنی و وجودی و در بستر معماری تاریخی حرکت خود حاصل نماید، این بازیگری پیامبر اسلام در استادیوم وحی بود که توانسته است در طول 23 سال آن «وحی و قرآن» را از صورت متن و حالت مکانیکی خارج کند و به صورت «وحی تاریخی و ارگانیکی و دیالکتیکی» در آورد، تا وحی در آینده توان زندگی و هدایتگری داشته باشد و از صورت کتاب قبرستان و ختم و خواندن بر مردها به صورت کتابی در آید که در آینده از پتانسیل راهبری جامعه انسانی برخوردار باشد!
بر خلاف آنچه که مفسرین قرآن تا کنون گفتهاند "اقْرَأْ" دلالت و اشاره بر اینگونه نوشتههای مکانیکی نمیکند که جبرئیل به صورت لوحی آن را در برابر چشم پیامبر اسلام قرار داده باشد، سوالی که در اینجا مطرح میشود آن که؛ اگر مفعول فعل "امر اقْرَأْ" آن نوشته مکانیکی نیست، پس مفعول فعل "اقْرَأْ" در این آیه چه میباشد؟ برای ارائه پاسخ به این سوال باید توجه داشته باشیم که مفعول در آیه "اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ" خود "رَبِّكَ" میباشد و چون ربک از جمله صفات پروردگار است که دلالت بر مدیریت هستی و وجود میکند، بنا براین "بِاسْمِ رَبِّ" خواندنی نیست بلکه اسم رب به صورت «وجود عینی این جهان» میباشد که پیامبر اسلام مکلف به خواندن آن میشود، و فوقا مطرح کردیم اگر خواندن وجود جهان همان تبیین جدیدی از جهان میباشد که پیامبر اسلام در این آیات و در سر آغاز بعثت خود امر به آن میشود، پس در زمانی که در غار حرا این آیات نزول کرد هیچ نوشتهائی در برابر چشم پیامبر و توسط هیچ کس قرار نگرفته است و آنچه پیامبر با این آیات اعلام میکند؛ «درک ارگانیک از وحی توسط تجربه باطنی و در راستای باز خوانی از این جهان عینی به توسط تبیین توحیدی از آن است» که بر محور الله و در راستای سلسله ابراهیم خلیل میباشد. پیامبر اکرم معتقد بود تا بوسیله آن بتواند نخستین هسته وجودی توحید را جهت حرکت خود و برای شرک زدائی از چهره جهان و چهره جامعه و چهره انسان و چهره تاریخ بر دارد. "خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ" خلق کرد انسان را از علق (العلق مصدر علق - بکسر لام- به معنای آویختن و آویختگی میباشد).
ادامه دارد
[1]. از قرن 12 قبل از میلاد که ابراهیم در شهر اور و بابل بعثت کرد تا شش قرن بعد از میلاد که محمد در مکه مبعوث گردید، مدت 18 قرن فاصله بوده است.
[2]. بنابراین تشریح مکانیکی وحی و معراج پیامبر که گفته میشود که؛ محمد را سوار یک مرکبی بنام براق کردند و او را در آسمانها و کرات سماوی گردش دادند و یا تشریح مکانیکی شق القمر که گفته میشود، پیامبری که حتی در برابر کسوف خورشید در زمان مرگ پسرش ابراهیم که مردم به رسم اعلام معجزه میخواستند آن را منتسب به پیامبر اسلام بکنند، او اعتراض میکند و با فریاد برسر مردم اعلام میکند که کسوف خورشید ربطی به من و فرزند من ندارد، و یا این که پیامبر کره ماه را در آسمان به دو نیم تقسیم کرد و سپس کره ماه دو نیم شده را از آسمان به زمین کشید و آن کره غول پیکر که میلیونها تن وزن دارد به دور گردن خود انداخت، که این تفاسیر برای آن است که مفسرین میخواهند وجود و جهان را به صورت مکانیکی تفسیر و تبیین کنند.