مبانی تئوری اخلاق در اندیشه ما: بخش شش (آخر)
اخلاق دگماتیسم، اخلاق انطباقی، اخلاق تطبیقی
8 - تئوری اخلاق کانت:
اولین کسی را که در عرصه تاریخ فلسفه اخلاق میتوان از آن به عنوان بنیان گذار اخلاق انطباقی یاد کرد کانت میباشد[1]. مبنای تئوری اخلاقی «خود» را برعکس تئوری دگماتیسم ارسطوئی و صوفی گری هندی بر - وجدان اخلاقی فردی انسانی- بنا کرد، از نظر کانت اخلاق انسان چیزی جز شنیدن صدای وجدان فطری انسان نیست، و در این رابطه بود که کانت میگوید؛ کار بزرگی که پیامبران کردند این بود که هر کار اخلاقی که مورد تائید عقلانی انسان بود -مرضی خداوند عام-کردند، کانت میگوید؛ این که روسو میگوید «دل منطقی دارد که عقل آن منطق را درک نمیکند» و یا این که پاسکال میگوید؛ «دل برای خود دلیلهائی دارد که عقل از آن خبر ندارد»، درست گفتهاند.
9 - تئوری اخلاق فویر باخ:
فویر باخ بر پایه از خودبیگانگی مذهب تئوری اخلاق خود را تبیین کرد از نظر فویر باخ مذهب عامل از خود بیگانگی انسان میباشد چراکه در وجود انسان دو گونه ارزشهای دانی و عالی وجود دارد که این دو گانگی ارزشهای درونی انسان جزو ذات و طبیعت انسان میباشد، که این دو گانگی بر پایه نظام طبقاتی اجتماعی انسانی، در انسان شکل یافته است یعنی آن چنان که در یک جامعه طبقاتی دو گونه ارزش وجود دارد یکی ارزش دانی که مختص طبقه حاکم میباشد و دیگری ارزش عالی که مختص طبقه محروم میباشد این دو گانگی ارزش به مرور زمان در انسان انعکاس پیدا میکند و انسان وقتی به درون «خود» نگاه میکند و این دو گانگی ارزش را مشاهده میکند، چون نمیتواند ارزشهای عالی وجودی خود را تبیین نماید، وجود عالی خود را مادیت خارجی میدهد و آن را به صورت خدایان آسمانی در میآورد و سپس در پای این خداوندان دست ساز خود به ستایش و پرستش مینشیند و با این پرستش و ستایش است که انسان الینه و از خود بیگانه میشود، فویر باخ معتقد است که با بازگشت انسان به خودش دیگر مذهب از بین میرود، اخلاق از نظر فویر باخ تلاش برای نفی عوامل الینه کننده آدمی است که این - دزالینه- شدن از نظر فویر باخ فقط توسط بازگشت انسان به خودش و نفی مذهب حاصل میشود.
10 - تئوری اخلاق دورکهیم:
از آنجائی که از نظر دورکهیم جامعه شناس بزرگ فرانسوی ترکیب جامعه انسانی یک ترکیب حقیقی میباشد و فرد در پیوند با جامعه دیگر در عرصه جامعه حل میشود و دیگر نمیتوان برای فرد اصالتی قائل شد، لذا از نظر دورکهیم الیناسیون عبارت از گم شدن «من» اجتماعی در «من» فردی است و اخلاق عبارت است از اعتلای «من» اجتماعی در فرد، دورکهیم برای حل شدن «من» فردی او در «من» اجتماعی - وجود فردی انسان را مانند یک تخته سفید میداند که فقط به صورت یک طرفه تحت تاثیر جامعه میباشد- و از خود هیچ گونه کنشی ندارد، از نظر دورکهیم آنچه باعث شکل گیری «من» اجتماعی میشود رابطه متقابل افراد در عرصه اجتماع است و از نظر او الیناسیون انسان زمانی اتفاق میافتد که «من» فردی انسان بتواند «من» اجتماعی او را میپوشاند.
11 - تئوری اخلاق گاندی:
گاندی در کتاب - مذهب من- تئوری اخلاق خود را این چنین تبیین مینماید: «من از مطالعه اوپانیشادها (مجموعه کتابهای هند قدیم) به سه اصل مهم اخلاقی رسیدم:»
الف - در همه دنیا فقط برای انسان امکان یک شناخت وجود دارد و آن شناخت «خود» است.
ب - هر کس «خود» را بشناسد خدا را و جهان را میتواند بشناسد.
ج - در جهان فقط یک نیرو و یک نیکی وجود دارد و آن نیروی تسلط بر خویشتن است، هر کس که بر «خود» مسلط شد میتواند برجهان مسلط شود و آن نیکی که در جهان وجود دارد عبارت است از؛ دوست داشتن دیگران مانند دوست داشتن «خود» است.
12 - تئوری اخلاق افلاطون:
افلاطون برعکس ارسطو تئوری اخلاق خود را بر پایه – زیبائی- بنا کرد و او برعکس سقراط معلم خود که میگفت: «مردم را دانا کنید که دانش برای آنها اخلاق ایجاد میکند»، افلاطون میگوید؛ «حس زیبائی را در بشر رشد بدهید آنها خود به خود زیبائی اخلاق را درک خواهند کرد» -. از نظر افلاطون زیبائی عبارت است از -هماهنگی بین اجزاء یک کل-.
13 - تئوری اخلاق سارتر:
از نظر سارتر خود حقیقی انسان زمانی تحقق پیدا میکند که انسان هیچ گونه «خود» ی نداشته باشد، نه «خود» فردی و نه «خود» اجتماعی. از نظر سارتر اخلاق عبارت است از؛ نفی هرگونه «خود» در خویشتن، سارتر معتقد است که انسان بی سرشت و بی ماهیت و بی «خود» است، از نظر او - جوهر انسان آزادی مطلق است- و این آزادی مطلق در انسان زمانی تحقق پیدا میکند که انسان -آزاد از هر «خود» - باشد، بنابراین سارتر هرگونه «خود» ی در انسان را مانع آزادی انسان میداند.
14 - تئوری اخلاق مارکسیستی:
از نظر مارکسیستها انسان تا زمانی که به جامعه نهائی اشتراکی میرسد پیوسته دارای دو خود میباشد که این دو خود عبارتند از؛ الف - - خود اختصاصی؛ ب - خود اشتراکی. مارکس معتقد است که در دوران کمون اولیه و کمون ثانویه انسان پیوسته دارای یک خود بوده که این خود همان خود اشتراکی میباشد، اما با شکل گیری مالکیت و طبقاتی شدن جامعه خود انسان به دو خود تجزیه شد؛ اختصاصی و -خود اشتراکی؛ لذا از نظر مارکسیستها تا زمانی که جامعه طبقاتی از بین نرود امکان از بین رفتن خود اختصاصی وجود ندارد، آنها خود اختصاصی انسان را مولود پیدایش مالکیت میدانند و معتقدند که تا زمانی که مالکیت از بین نرود خود اختصاصی در انسان از بین نمیرود، بنا براین از نظر مارکسیستها اخلاق عبارت است از - تلاشی در جهت از بین بردن این خود اختصاصی انسان است- که این مقصود به انجام نمیرسد مگر زمانی که ما مالکیت را در جامعه از بین ببریم و جامعه اشتراک حقیقی را مستقر کنیم، بر این پایه از نظر مارکسیستها اخلاق عبارت است از؛ هر گونه تلاشی که باعث تحقق جامعه اشتراکی بشود.
15 - تئوری اخلاق برتراند راسل:
از نظر راسل مبنای اخلاق انسان این اصل است که؛ بشر جز منفعت و سود خودش هیچ چیز دیگر نمیخواهد، برای بشر آنچه اصل است کسب منفعت فردی است از نظر راسل اخلاق اجتماعی چیزی جز فراهم کردن شرایط نیل به منفعت فردی نیست، و اخلاق عبارت از این است که؛ ما به انسان بفهمانیم که سود فردی تو در گرو حقوق اجتماعی تو میباشد. بنابراین برای راسل اخلاق به عنوان یک ارزش مطرح نمیباشد بلکه برای او اخلاق به صورت سود مطرح است، البته نیاز به گفتن ندارد که تئوری اخلاق بورژوازی همانی است که راسل مطرح میکند او تنها فیلسوفی است که اخلاق را بر پایه منفعت فردی که مورد خواسته بورژوازی میباشد استوار کرده است.
16 - تئوری اخلاق مهندس مهدی بازرگان:
در رابطه با تئوری اخلاق بازرگان باید بین بازرگان جوان و بازرگان پیر تفاوت قائل شد چراکه در بازرگان جوان و برگشته از غرب آنچه پایه تئوری اخلاق را تشکیل میداد سه اصل؛ الف - نظم و انظباط، ب - کار، ج - آزادی، بود. اصول اخلاقی مورد اعتقاد بازرگان جوان همین سه اصل بود که بر پایه آن عنوان میکرد؛ اگر ما بتوانیم نظم و کار و آزادی را مانند غرب بورژوازی به صورت اخلاق در آوریم، جامعه ما و افراد ما اخلاقی میشوند و تا زمانی که نتوانیم این اصول را در جامعه خود تحقق عینی ببخشیم، امکان اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی وجود ندارد. اما در «بازرگان پیر» به علت - بیزاری از سیاست و جامعه- مبانی اخلاق او از صورت انطباقی به صورت دگماتیسم سمت گیری کرد، در بازرگان پیر آنچه مبانی اخلاق تشکیل میدهد؛ اعتقاد به خدا و ترس از معاد میباشد که البته به علت این که این اعتقاد بازرگان یک اعتقاد عکس العملی و در فاصله گرفتن از حاکمیت و اسلام مطلقه فقاهتی بود، این اندیشه او نتوانست به صورت یک سیستم در آید. هر چند بعد از او عبدالکریم سروش سعی کرد با پیوند دادن تصوف و عرفان به اندیشه بازرگان و به نام خود از عرفان تصوفی مولانا و حافظ، یک تئوری اخلاق بسازد ولی به خاطر همان نقص زیربنائی تئوری اخلاق غزالی و مولوی که عبارت بود از؛ الف - بی مقداری دنیا؛ ب - بی اختیاری انسان؛ ج - کشتن نفس، او در این کار شکست خورد.
17 - تئوری اخلاق شهید مهندس محمد حنیف نژاد:
مبنای تئوری اخلاق مهندس محمد حنیفنژادبر پایه اصل تکامل قرار دارد از آنجائی که شهید حنیفنژاداصل تکامل را در بستر جامعه انسانی و وجود به عنوان یک اصل محوری تبیین میکرد و اصل تکامل را به عنوان اصل محوری کل وجود میدانست، که در نوک پیکان این حرکت جامعه انسانی قرار دارد لذا در این رابطه به تبیین تئوری اخلاق بر پایه تکامل پرداخت. از نظر او کار اخلاقی عبارت است از هر کاری که فونکسیون آن کار باعث تکامل جامعه گردد، هم چنین از آن جائی که از نظر مرحوم حنیفنژادتکامل فرد در گرو تکامل جامعه میباشد، بنابراین از نظر او؛ اخلاق فردی هم در کانتکس اخلاق اجتماعی تعریف میگردد که آن عبارت است از؛ حل شدگی فرد در مسیر تکامل اجتماعی. حنیفنژادبر پایه همین تئوری اخلاقی بود که تئوری تشکیلاتی «خود» را تبیین و تنظیم و تشریح کرد، به این ترتیب که از نظر او تئوری اخلاقی فرد در عرصه معیار حل شدگی او در تشکیلات مشخص میشود، یعنی از نظر او سمپات یا هوادار عبارت است از فردی که؛ دارای حل شدگی سیاسی با سازمان باشد و عضو عبارت است از فردی که از حل شدگی تشکیلاتی برخوردار باشد و کادر عبارت است از فردی که از حل شدگی ایدئولوژیک برخوردار است.
18 - تئوری اخلاق شریعتی، «اخلاق تطبیقی» :
شریعتی را باید به عنوان بنیان گذار تئوری اخلاق تطبیقی در جامعه ما و در جامعه مسلمانان بعد از پیامبر نامید، زیرا؛
الف - از نظر شریعتی پایه تئوری اخلاق بر مبنای حقوق طبیعی استوار میباشد و نه حقوق موضوعه.
ب - از نظر شریعتی تئوری اخلاق یک تئوری فرا دینی میباشد.
ج - از نظر شریعتی اصول اخلاق علاوه بر این که بر پایه حقوق طبیعی استوار است و علاوه بر این که فرا دینی میباشد، اما فرا تاریخی نیست و در عرصه شرایط مختلف تاریخی باید مورد تبیین مجدد قرار گیرد.
د - از نظر شریعتی تا زمانی که حقوق طبیعی انسان را تعریف نکنیم نمیتوانیم تئوری اخلاق خود را تبیین نمائیم.
ه - از نظر شریعتی حقوق طبیعی انسان پایه مذهبی و مکتبی ندارد بلکه بر پایه «انسان بودن» انسان این حقوق طبیعی برای او حاصل میشود و هیچ کس هم حق ندارد که بگوید «من» این حقوق را به او دادهام.
و – از نظر شریعتی تئوری اخلاق یک امر ثابت نیست بلکه یک امر سیال است که به مرور زمان و به موازات رشد جامعه و اندیشه بشری تکامل پیدا میکند.
ز - از نظر شریعتی سنت و آداب با تئوری اخلاق متفاوت میباشد چراکه موضوع سنت و آداب جامعه میباشد در صورتی که موضوع اخلاق انسان است.
ح - از نظر شریعتی اخلاق فردی با اخلاق اجتماعی متفاوت است، اخلاق فردی توسط خودسازی و بر پایه کار، مبارزه و عبادت حاصل میشود در صورتی که اخلاق اجتماعی توسط روحیه سیال تاریخی و اجتماعی شکل پیدا میکند.
ط - از نظر شریعتی اخلاق فردی عبارت از رابطه فرد با خودش است که در بستر جامعه اعتلا پیدا میکند.
ی - از نظر شریعتی مبانی و معیار اخلاق فردی آزادی و رهائی فرد از چهار زندان؛ 1 – طبیعت؛ 2 - جامعه؛ 3 – تاریخ؛ 4 - خویشتن میباشد.
ک - از نظر شریعتی اخلاق فردی بر پایه ایثار معنی میشود.
ل - از نظر شریعتی اخلاق به عنوان ارزش میباشد نه آن چنان که بورژوازی میگوید سود باشد.
م - از نظر شریعتی فلسفه اخلاق فردی انسان بر پایه دیالکتیک وجودی او که در کانتکس لجن و روح خدا میباشد تبیین میگردد.
ن – شریعتی به مبانی دیالکتیک فلسفه اخلاق خود در انسان به صورت دو امر وجودی نگاه میکند نه یک امر، آن چنان که در اخلاق دگماتیسم ارسطوئی و صوفی گری هند شرقی دیدیم.
ض - شریعتی اخلاق را به صورت یک امر اگزیستانسیالیستی یا کنکریت در انسان میبیند و در همین رابطه است که او اخلاق را با انسان اخلاقی تعریف میکند نه با اخلاق مجرد.
ص – شریعتی اخلاق را به صورت «علم شدن انسان بر پایه دیالکتیک وجودی لجن و روح خدا» تعریف میکند.
ف - شریعتی اخلاق اجتماعی را بر پایه الیناسیون تعریف میکند که شاخههایاین الیناسیون اجتماعی از نظر شریعتی عبارتند از؛ 1- زهد؛ 2- پول؛ 3- طبقه؛ 4- کتاب؛ 5- عشق؛ 6- تکنوکراسی؛ 7- بوروکراسی؛ 8- شرک و... میباشد، که از نظر شریعتی اخلاق اجتماعی عبارت است «از هر گونه حرکتی که باعث دزالیناسیون جامعه بشود.»
ف - از نظر شریعتی انسان که موضوع اخلاق است یک موجود جبر زده و دست بسته نیست بلکه آفریننده، انتخابگر و آزاد میباشد.
خ - از نظر شریعتی نهضت ضد بت پرستی پیامبران -از ابراهیم تا محمد- همه در راستای بازگشت انسانیت به «خود» حقیقی ایشان توسط دزالینه کردن الیناسیون تودهها بوده است...
پایان
[1]. کانت آن چنان که بر روی سنگ قبرش هم نوشته است، دو چیز در این عالم اعجاب انسان را بر میانگیزد: «یکی آسمان پر ستاره بیرونی و دیگری وجدان اخلاقی درون ضمیر آدمی است.»