مبانی تئوری حزب در اندیشه ما
حزب سیاسی اجتماعی، حزب آکادمیک طبقاتی، حزب ایدئولوژیک خیابانی– قسمت 19
ل - استراتژی و حزب:
در میان مبانی حزبی تنها شاخصی که تعیین کننده جوهره یک حزب میباشد مقوله استراتژی است چرا که استراتژی یک حزب علاوه بر این که تعیین کننده برنامههای حداقل و حداکثر یا به عبارت دیگر مشخص کننده برنامههای کوتاه مدت و دراز مدت یک حزب میباشد، تنها عصای دست حزب و یا به عبارت دیگر تنها عامل بستر ساز حزب عمودی جهت هدایت گری و پیوند با حزب افقی میباشد، که البته اتخاذ استراتژی متناسب از جمله وظایف استراتژیک و عمده و اساسی حزب عمودی میباشد، چراکه بر عکس آنچه امروز در میان جنبش سیاسی جامعه ما به صورت یک دیسکورس در آمده است؛ آنچه هویت یک حزب را تعیین میکند تئوری عام و فلسفی حزب نیست بلکه استراتژی حزب است چراکه استراتژی حزب مشخص میکند که ؛
اولا: آیا یک حزب عمودی دارای پتانسیل ایجاد حزب افقی است یا نه؟
ثانیا: این حزب عمودی یک حزب روشنفکرانه وآکادمیک است یا بالعکس توان آن را دارد تا در پیوند با جنبشهای اجتماعی (جنبش سیاسی و جنبش دموکراتیک و جنبش ضد طبقاتی یا کارگری یا سوسیالیستی) جامعه خودش را از تله سکتاریسم نجات بدهد زیرا تنها عاملی - باز هم تاکید میکنیم که- تنها عاملی که حزب را از تله سکتاریسم نجات میدهد فقط و فقط «استراتژی حزب» است.
ثالثا: تا چه اندازه این حزب در اتخاذ تاکتیکهای محوری و تاکتیکهای موردی و تاکتیکهای مقطعی توان مانور دارد؟ چراکه برای این که یک حزب گرفتار آفت و آسیب پراگماتیسم یا روزمره گی نشود باید تنها بر تاکتیکهائی تکیه کند که بسترساز استراتژی کوتاه مدت و دراز مدت او بشود و اگر نه تمامی احزابی که به ورطه تاکتیک گرائی میافتند و تکیه بر تاکتیک برای آنها مطلق میشود و تاکتیکها جایگاه استراتژی حزب را پیدا میکند، و یا در احزابی که اصلا استراتژی را مطلق میکنند و هیچ نقشی برای تاکتیکها (چه تاکتیکهای محوری و چه تاکتیکهای مقطعی و چه تاکتیکهای موردی) قائل نیستند محتوم به فنا خواهند بود! مثلا در شرایط امروز جامعه ما -از آنجا که از دهه 70 جنگ رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران با حزب بعث عراق پایان یافت و این پایان با فوت خمینی همراه شد و از آنجا که بعد از قتل عام زندانیان سیاسی و نسل کشی تابستان سال 67 و بن بست مطلق استراتژی ارتش خلقی مجاهدین که پس از شکست عملیات نظامی فروغ جاویدان در سال 67 به وقوع انجامید و پس از این که جنبش سیاسی دهه 60 ایران تقریبا فعالیتهای شان در داخل به رکود کشیده شد و پس از این که رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران به توسط کودتای فرهنگی در بهار سال 59 صورت حساب جنبش دانشجوئی ایران را مانند نسل کشی تابستان 67 از جنبش سیاسی پاک کرد و موجودیت سیاسی جنبش سیاسی ایران را به خارج از کشور محدود گردید و ریزش نیروها از راس و بدنه و قاعده هرم قدرت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در چارچوب خود نظام منجر به شکل گیری جنبشهای اعتراضی و از سرگیری آنها دوباره آنها گردید که جوهره اصلی تکوین این جنبش ها که در دو دهه 70 و 80 تداوم پیدا کرده است عبارت بود از جریان به اصطلاح دموکراسی خواه که در چارچوب نظام سرمایهداری و در قالب مانیفست لیبرال سرمایهداری غرب شکل گرفت! این جنبشهای درون نظام اگر در فرآیند اول خود به صورت فرهنگی و تحت لوای کیان و کیهان فرهنگی و... آغاز شد اما با انتخابات دولت هفتم در سال 76 و پیروزی محمد خاتمی و شکست اکبر ناطق نوری وارد فاز سیاسی شد و تحت لوای جنبش اصلاحات حرکت خزنده و لاک پشتی خود را آغاز کرد. مانیفست سیاسی حرکت آنها بر این پایه قرار داشت که؛
1- حرکت در چارچوب نظام و به قانون اساسی فعلی محدود گردد.
2- حرکت مسالمت آمیز باشد.
3- هدایت رهبری حرکت با محمد خاتمی باشد.
4 - حرکت بر پایه فشار از پائین جهت تقسیم و باز تقسیم قدرت و نیز چانه زنی در تقسیم قدرت در بین بالائی ها، این جنبش با شعار دموکراسی خواهانه و تحت هژمونی جناح روحانیون و حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب کارگزاران و نهضت آزادی و ملی مذهبی ها با تکوین مجلس ششم شکل گرفت (البته در بین خود همین جریانهای سیاسی به اصطلاح اصلاح طلب به علت این که هر کدام در تقسیم قدرت بین خود برای خود سهم شیر طلب میکردند تضاد داخلی خودی و غیر خودی وجود داشت) گرچه در طول مجلس ششم به موفقیتهای نسبی در کسب قدرت بر پایه مشارکت قدرت دست پیدا کرد اما از سال 83 با انتخابات مجلس هفتم و با سیاست انقباضی و سیاست تمامیت خواهی خامنهائی رو برو گردید که تصمیم گرفته شد تا از طرف جناح رقیب و تمامیت خواه مورد تصفیه از نظام قرار گیرند. این پروژه نا تمام با انتخابات دولت نهم در سال 84 و تسویه حساب با دکتر معین و هاشمی رفسنجانی و رئیس جمهور شدن محمود احمدی نژاد و مطلق کردن تضاد از طرف احمدی نژاد با جناح به اصطلاح اصلاح طلب به پایان رسید که در نهایت گرچه در سالهای فترت ما بین انتخابات دولت نهم و دهم جریانهای به اصطلاح اصلاح طلب به محاق رفتند ولی در دوران انتخابات دولت دهم و در سال 88 دو باره کوشیدند با تاکتیک جدیدی استراتژی مشارکت در قدرت را تحت شعار به اصطلاح دموکراسی خواهی در حرکت خود ادامه دهند! تاکتیک جدید این جریان در انتخابات دولت دهم و در سال 88 عبارت بود از؛
1 – تغییر ساختار جنبش از به اصطلاح جنبش اصلاحات به جنبش سبز.
2 - تغییر لیدر جنبش از محمد خاتمی به میر حسین موسوی.
3 - تغییر شعار جنبش از تائید قانون اساسی به تغییر قانون اساسی نظام مطلقه فقاهتی.
4 - اعتقاد به همان حرکت گام به گام و مسالمت جویانه در داخل نظام مطلقه فقاهتی که البته با ورود عریان خامنهائی در 29 خرداد 88 و حمایت بدون مرز و تمام عیار وی از احمدی نژاد این تضاد مسالمت آمیز در تقسیم قدرت رنگ خون به خود گرفت و خامنهائی با سلاح کشتار و شکنجه و زندان و اعتراف گیری و... کوشید که جناح مقابل را از درون نظام به بیرون نظام هل بدهد و دلیل آن هم این بود که خامنهائی معتقد بود این جریان با این کیفیت و پتانسیل در بیرون نظام توان مبارزه خود را از دست میدهند و به رکود کشیده میشوند که بالاخره همین طور هم شد! یعنی رفته رفته و به موازات آن که این جریان رادیکالیزه میشد خامنهائی سعی میکرد با آنتاگونیست کردن این تضاد در درون نظام هزینه مبارزه را از یک طرف برای هواداران این جریان بالا ببرد و از طرف دیگر آنها را مجبور به فاصله گرفتن از نظام بکند تا سنتز این دو مؤلفه منجر به رکودی گردد که جریان جنبش سبز و بالطبع در ادامه آن جنبش اجتماعی و جنبش دانشجوئی و جنبش دموکراتیک ایران را در سال 90 به گل بنشاند و حاصل این رکود آن شد که در انتخابات مجلس نهم (در اسفند 90) بین لیدرهای آنان برای اتخاذ تاکتیک در راستای استراتژی مشارکت در قدرت سیاسی به اختلاف انجامید؛ جناح به اصطلاح اصلاح طلب سابق که در سال 88 کوشید به علت ناکامی در انتخابات و تصفیه سال 84 زیر علم جنبش سبز و میر حسین موسوی سینه بزند با رای خزنده و شرم گینانه و فرصت طلبانه ای که محمد خاتمی کوشید تا از آن دو باره به خامنهائی چراغ سبزی جهت آمادگی مشارکت در قدرت نشان دهد، و جناح سبز سابق هم به رهبری میرحسین موسوی و کروبی کوشیدند تا از موضع قدرت به تحریم انتخابات بپردازند و خامنهائی را پس از آن که جناح احمدی نژاد تو زرد در آمد وادار به عقب نشینی و تقسیم قدرت با آنها بکند! که به هر حال همین تاکتیک دو گانه درراستای استراتژی واحد برای مشارکت در قدرت باعث گردید تا بحران و سردرگمی به جنبش در حال رکود (به اصطلاح دموکراسی خواهان که در لباس دو جناح جنبش به اصطلاح اصلاحات و جنبش سبز میباشند) باز گردد، البته مقصود از ذکر این مثال در اینجا به این خاطر بود تا توسط این نمونه نشان دهیم که رابطه بین تاکتیک و استراتژی در پروسه حرکت حزبی چقدر میتواند کارساز و پیچیده باشد!
م - حزب سیاسی- حزب آکادمیک:
آنچه فوقا مطرح کردیم خلاصه میشوند در:
1 - جوهر و هویت هر حزبی توسط استراتژی آن حزب مشخص میشود.
2 - استراتژی عبارت است از «راهی که در بستر آن حزب عمودی و حزب افقی به هدف میرسند».
3 - از آنجا که اهداف حزب عمودی و افقی سیال میباشد در نتیجه استراتژی هم که بر پایه آن اهداف تعریف میگردد به صورت دراز مدت و کوتاه مدت تقسیم میشود.
4 - فونکسیون اصلی استراتژی در حرکت حزبی بسترسازی برای رسیدن حزب افقی و عمودی به اهداف کوتاه مدت و دراز مدت خود میباشد.
5 - از آنجا که عمل کرد اصلی استراتژی بستر سازی میباشد بنابراین آن استراتژی خود به خود میتواند تعیین کننده برنامه حداقل و حداکثر حزب نیز باشد.
6 - استراتژی حزب جدا از عمل بستر سازی برای تعیین برنامه حداقل و حداکثر، عامل پیوند ما بین حزب عمودی و حزب افقی نیز میشود چراکه پروسس تکوین حزب عمودی و حزب افقی وپیوند این دو فرآیند در پروسس حزب و در پیوند بین حزب عمودی با جنبشهای اجتماعی و دموکراتیک و سوسیالیستی حاصل میشود، بنا براین استراتژی در فرآیندهای دو گانه کوتاه مدت و درازمدت خود میتواند عامل تحکیم این پیوند بین حزب عمودی و جنبش یا حزب عمودی و حزب افقی بشود.
7 - فرآیند اول (یا برنامه کوتاه مدت) در استراتژی عبارت است از «تعیین راه کارهائی که بتواند حزب عمودی را به حزب افقی پیوند دهد و از آنجا که راه پیوند بین این دو حزب از هدایت گری و پیوند حزب عمودی با حزب افقی عبور میکند تا زمانی که جنبشها در جامعه تکوین و روبه اعتلا نباشند، استراتژی حزب عمودی فاقد موضوع میشود! و این امر باعث میشود تا در زمانی که موضوع استراتژی «یعنی جنبشهای ثلاثه» فعلیت پیدا نکرده باشند و صرفا در صورت ایده و آرمان در اندیشه پیشگام مطرح گردد به صورتهای انحرافی درآید، هم چون حزب هدفی یا تشکیلات محوری یا مطلق بینی در استراتژی و... که حاصل چنین آفاتی همان بلایائی است که در دهه 50 تشکلات چریک گرای مدرن را با بینشهای مذهبی و مارکسیستی به گل نشاند! که علت اصلی تمامی آفتهای آنها ضعف در «تکوین پروسس تشکیلاتی» آنها بود که جدای از جنبشهای چهارگانه تکامل یافت و استراتژی آنها فاقد موضوع تدوین گردید و چون فاقد موضوع بود باعث گردید تا - خود و تشکیلات- جانشین - موضوع و جنبشهای ثلاثه- شوند و درد این جا بود که در چنین جای گاهی شعار چریک یک حزب است! سرمی دادند.
8 - هدف از استراتژی ایجاد بسترهای لازم جهت پیوند بین پیشگام و جنبشهای ثلاثه میباشد.
9 - تاکتیک ها که در صورت های؛ تاکتیک محوری و تاکتیک مقطعی و تاکتیک موردی تعریف میشوند، همان کلیت استراتژی است که در صورت - کنکریت و خورد و مشخص- به تاکتیک نام برده میشود. این موضوع خود دلالت بر این امر نیز میکند که اگر تاکتیک ها در راستای استراتژی عمل نکنند منجر به روزمرگی و پراگماتیسم در حرکت میشود که خود یکی از آفتهای فراگیر تشکیلاتی میباشد.
10 - سکتاریسم دومین آفت تشکیلاتی میباشد که به موازات شکل گیری استراتژی میتواند دامن گیر جنبش سیاسی شود، بنا براین تنها راه رهائی پیشگام از دو بیماری «سکتاریسم و پراگماتیسم» تعیین نوعی از اهداف استراتژیک است که بتواند به تکوین پیوند بین حزب عمودی و حزب افقی کمک نماید و تنها در این صورت است که استراتژی (چه در شکل کوتاه مدت و چه در شکل دراز مدت و در مورد تاکتیک ها؛ چه تاکتیک محوری و چه تاکتیک مقطعی و چه تاکتیک موردی) میتواند عامل مهم بستر ساز جهت تکوین هدایت گری حزب عمودی و پیوند با حزب افقی و پیوند ما بین پیشگام وجنبشهای ثلاثه باشد.
11 - بر پایه رابطه استراتژی با حزب سه نوع حزب از یک دیگر تفکیک میشوند؛ الف- حزب سیاسی تطبیقی. ب- حزب آکادمیک انطباقی. ج- حزب ایدئولوژیک دگماتیسم. شکل میگیرد.
12 - در احزاب سیاسی تطبیقی رابطه حزب عمودی با حزب افقی (که همان جنبشهای ثلاثه اجتماعی و دموکراتیک و سوسیالیستی یا کارگری میباشد) صورت تطبیقی دارد، یعنی این حزب عمودی است که موظف است تا بر حزب افقی و جنبشهای چهارگانه منطبق شود که «بر پایه رابطه تطبیق ما بین حزب افقی و حزب عمودی استراتژی شکل و تکوین پیدا میکند» و لذا ما به آن حزب سیاسی تطبیقی میگوئیم.
13 - احزاب آکادمیک جدای از جنبشهای چهارگانه یا حزب افقی شکل میگیرند و بر پایه مطالعات نظری به تئوری و تدوین استراتژی میپردازند، این گونه احزاب از آنجا که در بستر عمل نیستند (مانند تخت مهمان سرای آن داستان یونانی که مهمانهای خود را بر پایه انطباق با تخت تنظیم میکرد و در صورتی که قد مهمان کوتاه تر از تخت بود آنقدر پای او را میکشیدند تا قد مهمان به درازای تخت بر سد و اگر پاهای مهمان بلند تر از تخت مهمان خانه بود پای او را اره میکردند تا به اندازه آن تخت گردد) وهم از آنجا که استراتژی و تاکتیکهای حزبی توسط تئوریسینهای حزبی و به شکل آکادمیک و مجرد تدوین پیدا کرده است باعث میشود تا در عرصه عمل این تئوری خود به صورت ظرف در آید و جنبشهای ثلاثه مظروف این ظرف بشوند در نتیجه به هر میزان که مظروف بتواند خود را با ظرف انطباق دهد به همان اندازه قابل پذیرش است و هر مقدار از مظروف که در ظرف جای نگیرد میبایست نفی گردد! اکثر تئوریهای حزبی که از دهه سی و چهل و پنجاه تا کنون توسط نیروهای دور از جنبشهای ثلاثه در داخل کشور تدوین شده تابع این افت کشنده آکادمیک و ذهنی بودن به گل نشستند و هیچ کدام از احزاب آکادمیک انطباقی در جامعه ما (هر چند در کوتاه مدت توانستند گرد و خاکی به هوا کنند) نتوانستند در دراز مدت موفق شوند و دست از پا درازتر تسلیم و دنباله رو جنبشهای چهارگانه داخل کشور شدند.
14 - احزاب ایدئولوژیک آن دسته از جریانهائی هستند که در دهه 50 و تحت استراتژی مبارزه مسلحانه فضای سیاسی و اجتماعی و حتی فرهنگی ما را تحت شعاع خود قرار دادند، این جریانها که خودشان را به صورت اگوسانتریسم به جای جنبشهای ثلاثه تصور میکردند و از طرفی خود را حزب عمودی میدانستند و هم حزب افقی! و از آنجا که بر پایه ایدئولوژی خود به جای جنبشهای ثلاثه به تعیین استراتژی میپرداختند، باعث میشد تا به خاطر مطلق کردن ایدئولوژی و نادیده گرفتن نیازهای جنبشهای مطرح در جامعه (چه در شکل بالقوه و چه در شکل بالفعل آن) و تدوین استراتژی و تاکتیکها در بستر ایدئولوژی خود که گرفتار دگماتیسم نظری است که طبیعتا تشکیلات آنها را به صورت تشکیلات دگماتیسمی در میآورد. نمونه بسیار بارز این گرایش حزبی امروز در جامعه ما سازمان مجاهدین خلق میباشد که استراتژی ارتش خلقی این جریان زائیده پراتیک جنبشهای ثلاثه جامعه نمیباشد و نشات گرفته از یک سلسله تئوریهای عام و کلی در این تشکیلات میباشد، لذا این امر باعث گشت تا نزدیک به نیمقرن مبارزه مسلحانه و یک اقیانوس کشته و خون و شکنجه و فدا و فدیه در این تشکیلات بزرگ هنوز نتوانند نیم گامی در جهت پیوند با جنبشهای ثلاثه در داخل ایران بر دارند و نیز کمترین فونکسیونی در رابطه با جنبش ها از خود نشان ندادند.
15 - در یک رابطه قیاسی ما بین سه حزب فوق باید بگوئیم که؛ اتخاذ استراتژی در احزاب تطبیقی- سیاسی (یا سیاسی- تطبیقی) کاملا در حیطه پراتیک اجتماعی و سیاسی که در رابطه با جنبشهای ثلاثه (اجتماعی و دموکراتیک و کارگری) میباشد حاصل میگردد، در صورتی که در احزاب آکادمیک و انطباقی (یا انطباقی- آکادمیک) تدوینی نظری و دور از پراتیک با جنبشهای ثلاثه در داخل کشور تنها بر پایه فرضیههای ذهنی و نظری صورت میگیرد که یا کشف شده از درون کتابهای تئوریک و محصول جنبشهای دیگر کشورها میباشد و یا دست آورد صرفا نظری میباشد که در هر دو حالت فونکسیون آنها به یک نتیجه میرسد و آن بیگانگی با جنبش ثلاثه و جامعه ایران است، چرا که در تحلیل نهائی جنبشهای ثلاثه در داخل ایران هستند که میتوانند تغییر ایجاد کنند! یعنی هرگز ما در خارج از کشور نمیتوانیم برای داخل ایران جنبش ایجاد کنیم و هر گونه حرکت در خارج از کشور که در راستای تقویت اعتلا در جنبشهای چهارگانه داخل کشور نباشد، نتیجه آن حرکت در حاشیه تحولات جامعه خواهد بود.
16 - اتخاذ استراتژی در تشکیلات ایدئولوژیک- دگماتیسم تنها در چارچوب مجرد و ایدئولوژی عام که بیگانه با نیازهای جنبشهای چهارگانه در درون جامعه است صورت میگیرد، برای نمونه در رابطه با استراتژی ایدئولوژیک- دگماتیسم بد نیست در اینجا از تمامی جریانهای چریکی و ارتش خلقی که از دهه 50 تا به امروز حضور دارند و تاثیراتی که از عمل کرد آنان بر کل جنبش سیاسی ایران سایه انداخته است نام ببریم، جریاناتی که برای تبیین حرکت آنها بهتر است با این سوال آغاز کنیمکه؛ چه شد که از دهه 50 به این سمت که این همه جریان چریکی و مسلحانه و ارتش خلقی و با این همه شهید و شکنجه و زندان و فدائی به وجود آمد باز نتوانستند در جامعه ما تحولی ولو اندک در بستر جنبشهای ثلاثه و ایجاد تغییرات اجتماعی و سیاسی و دموکراتیک و سوسیالیستی بوجود آورند؟ و اگر هم عاملی تغییر سازی در این زمانه جامعه ایران بوده است، به اعتراف دوست و دشمن حرکت ارشاد شریعتی بود!؟ در پاسخ به این سوال تاریخی باید بگوئیم که علت اصلی عدم موفقیت جریانهای چریکی در دهه 50 عدم تکیه بر استراتژی تطبیقی و اعتقاد به استراتژی دگماتیسم و وارداتی بوده است، یعنی اگر جریانهای چریکی در دهه 50 به این اصول اعتقاد پیدا میکردند که؛
اولا- چنان که گورویچ میگوید؛ «ما جامعه ها داریم نه جامعه» و هر جامعهائی را باید تنها در چارچوب قوانین کنکریت در خود آن جامعه بشناسیم نه آن که ما نسخه استراتژی از یک جامعه دیگر برداریم و به جامعه خودمان تزریق بکنیم.
ثانیا- استراتژی در هر جامعه کشف کردنی است و نه اختراع شدنی! یعنی آنقدر باید با کلیدهای مختلف درون قفل جامعه را بچرخانیم تا قفل آن را بتوانیم باز کنیم.
ثالثا- برای کشف استراتژی در هر جامعه تنها باید با آن جامعه در چارچوب «خودویژگیهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و طبقاتی جنبشهای ثلاثه» که در آن جامعه وجود دارند، برخورد کنیم و نه استراتژی و تئوریهای محصول پراتیک یک جامعه دیگر را بر داریم و به جامعه خود تزریق کنیم!
ب - استراتژی در احزاب تطبیقی- سیاسی بر پایه هدایت گری کنکریت جنبشهای ثلاثه در آن جامعه بدست میآید که این خود منجر به بستری میشود جهت تکوین احزاب افقی که در پیوند با احزاب عمودی قرار میگیرند (در صورتی که استراتژی در احزاب آکادمیک تنها بر پایه تئوریهای نظری و آکادمیک و ذهنی و وارداتی که درون کتابها است حاصل میشود و در استراتژی ایدئولوژیک- دگماتیسم، استراتژیها به صورت یک امر تاریخی و ایدئولوژیکی معنی مییابد که از آسمان نازل شده و مقدس و متبرک و غیر قابل تغییر میگردد. مثلا جریانات چریکی و ارتش خلقی کوشیدند تا استراتژی خود را به طرق زیر بر جامعه و جنبشهای چهارگانه ایران تحمیل بکنند؛ اولا- برای تقدس و آسمانی کردن خود امام حسین را یک چریک جلوه دهد و بعد از آن که از امام حسین یک چریک ساختند، برای تزریق استراتژی وارداتی خود فراخوان میدادند و یا برعکس جریانهائی مانند عبدالکریم سروش برایاین که جهت استراتژی سازشکارانه خود بسترسازی کند ابتدا میکوشد تا تمامی ائمه را منهای امام حسین به سازشکار و پراگماتیسم تبیین نماید و سپس با دعوت به استراتژی سازشکارانه که بر پایه روش ائمه است اقدام میکند! در صورتی که چه ائمه شیعه در زمان خود استراتژی چریکی میداشتند و چه استراتژی سازشکارانه که مربوط به زمان و جامعه خودشان بوده است و ما تنها میتوانیم از متدولوژی در آن استراتژی ها الهام بگیریم. یعنی ببینیم آنها در زمان خودشان و جامعه خودشان چگونه به استخراج استراتژی دست پیدا میکردند، نه این که بخواهیم با تبیین انطباقی از استراتژی آنها بر پایه خواسته خودمان اقدام به تزریق استراتژی آنها به جامعه امروز خودمان بکنیم.
ج- پروسه شکل گیری استراتژی در احزاب سیاسی- تطبیقی به خاطر این که در بستر پراتیک با جنبشهای چهار گانه جامعه شکل میگیرد یک پروسس جمعی میباشد، در صورتی که شکل گیری استراتژی در احزاب آکادمیک- انطباقی به این دلیل که پروسه بستر سازی در اتخاذ استراتژی یک پروسه نظری صرف است صورت فردی دارد، و شکل گیری استراتژی ایدئولوژیک- دگماتیسم یک صورت نظامی و تشکیلاتی خشک دارد.
ادامه دارد