مبانی تئوری سوسیالیسم علمی از نظر ما
سوسیال دموکراسی– قسمت 30
1 - تعریف سوسیال دموکراسی: سوسیالیسم دموکراسی عبارت است از «مالکیت جامعه بر سرمایه و زمین تحت یک شکل دموکراتیک حکومت». آنچه از آنالیز این تعریف فهمیده میشود اینکه سوسیالیسم دموکراسی دارای دو مبنای مختلف: الف – اقتصادی؛ ب - سیاسی میباشد. مبنای اقتصادی سوسیالیسم عبارت از همان «اجتماعی شدن شکل مالکیت سرمایه و زمین»، طبیعی است که تا زمانی که تولید بر پایه ماشین به صورت اجتماعی در نیاید امکان تحقق سوسیالیسم اقتصادی که همان اجتماعی شدن مالکیت میباشد حاصل نمیشود. پس اجتماعی شدن تولید و توزیع و مصرف بر پایه نفی مالکیت خصوصی بر زمین و ابزار تولید در گرو پیدایش تولید اجتماعی توسط ماشین میباشد. البته فونکسیون و تاثیر ماشین در جهت تحقق سوسیالیسم در دو عرصه قابل مطالعه میباشد:
الف - تولید را اجتماعی کردن؛
ب - فراهم کردن زمینه جهت تحقق اجتماعی کردن، که در خصوص نقش ماشین جهت ایجاد تولید به صورت جمعی همین قدر کافی است که بدانیم که ماشین فرآیندی در تکامل طولی ابزار تولید نبود بلکه بالعکس، مرحلهائی جهشی در رشد ابزار تولید بود که به صورت عرضی، ابزار تولید را جایگزین بازوی تولید یعنی انسان کرد، اما همین جایگزینی ابزار تولید به جای انسان و بازوی تولید از آنجائیکه در عرصه تولید صنعتی و آفرینش معجزه آسای تولید کالائی همراه بود، همین امر باعث تمرکز و افزایش قدرت تان سیته نیروهای کارگری در مراکز صنعتی گردید که البته این تان سیته کارگری به همراه آن افزایش معجزه آسای تولید کالا توسط ماشین، سرمایهداری غرب را وادار به تسخیر بازارهای جهانی جهت فروش کالا کرد. فراهم کردن شرایط جهت بسترسازی بازار مصرف کالای سرمایهداری و تهیه نیروی کار ارزان و مواد اولیه ارزان در کشورهای پیرامونی باعث گردید تا نظام سرمایهداری خود به صورت یک کالای صادراتی از کشورهای متروپل وارد کشورهای پیرامونی گردید که رسالت نظام سرمایه در کشورهای پیرامونی برعکس کشورهای متروپل، فراهم کردن بازار مصرف کالا و نیروی کار ارزان و مواد اولیه ارزان برای ماشینهای تولیدی سرمایهداری صنعتی غرب بود. بنابراین اگرچه سرمایهداری تجاری غرب - که مرحله آغازین پیدایش بورژوازی در غرب بود - بر پایه کالاهای تجاری کشورهای پیرامونی و در بستر توسعه دریانوردی در غرب تکوین و توسعه پیدا کرد، ولی بیشک سرمایهداری صنعتی در غرب باعث گردید تا سرمایهداری تجاری وارد کننده کالای کشورهای پیرامونی، بدل به کشورهای متروپل یا صادر کننده کالا بکند. البته تمام این قرع و انبیق و رمل و اسطرلابهای سرمایهداری در بستر انقلاب صنعتی و پیدایش ماشین شکل گرفت، بنابراین ماشین با پیدایش و تکوین خود در بستر نظام سرمایهداری دو تغییر ماهوی ایجاد کرد:
اول - تولید فردی نظامهای گذشته اقتصادی را به صورت تولید اجتماعی در آورد؛
دوم - به خاطر اینکه خود ماشین به عنوان بازوی تولید در کنار نیروی کار (البته با قدرتی به مراتب نجومی تر از نیروی کار انسانی)، وارد تولید کالا گردید این امر باعث گردید که رابطه ماشین با تولید دیگر به صورت رابطه ابزار کار با تولید کالا نباشد بلکه بالعکس به خاطر نقش عمدهائی که در تولید کالا داشت به عنوان مدعی اصلی سرمایههای تولیدی و تجاری مطرح گردد که در عرصه سرمایهداری صنعتی این دستاورد عینی ماشین، تماما به جیب سرمایهدارها میرفت و همین امر باعث گردید تا نظام سرمایهداری صنعتی با تکیه بر ماشین به شدت تضاد طبقاتی جامعههای سرمایهداری را عمیق بکند.
2 - فقر نسبی و فقر مطلق در نظام سرمایهداری: مبنای سنجش تضاد طبقاتی در قیاس بین نظام سرمایهداری با مناسبات ماقبل سرمایهداری، فقر نسبی است نه فقر مطلق که دائما طرفداران نظام سرمایهداری با سنجش بین سطح زندگی طبقه کارگر در نظام سرمایهداری با سطح زندگی طبقه زحمتکش در نظامهای ماقبل سرمایهداری این تغییر کمی سطح زندگی را به عنوان دستاورد سرمایهداری برای طبقه زحمتکش یا طبقه کارگر مطرح میکنند، در صورتی که آنچه در خصوص تضاد طبقاتی بین طبقه کارگر و طبقه بورژوازی در اینجا مقصود است عبارت است از «تفاوت فاصله طبقاتی بین دو طبقه در نظام سرمایهداری با تضاد طبقاتی بین دو طبقه در نظامهای ماقبل سرمایهداری» میباشد که این موضوع را به صورت فقر نسبی مطرح میشود. توضیح اینکه جای تردید نیست که نظام سرمایهداری جهت افزایش مصرف و فراهم کردن بازار داخلی مصرف کالا، در کشورهای متروپل و ایجاد حرکت ضد انگیزه در طبقه کارگر جهت خاموش کردن مبارزه ضد استثماری و ضد طبقاتی طبقه کارگر اروپائی راهی جز این نداشت جز اینکه توسط همگانی کردن بخشی از مصرف، بستر رشدسطح زندگی طبقه کارگر متروپل را فراهم کند. البته نکتهائی که در این رابطه نباید فراموش بکنیم اینکه سرمایهداری صنعتی این چکش کاری را در مرحله آغاز تکوین خود در غرب انجام نداد بلکه بالعکس، پس از تکوین انباشت اولیه سرمایههای خود بود[1]. از بعد از تکوین انباشت اولیه سرمایه توسط سرمایهداران کشورهای متروپل سرمایهداری، به قول ماکس وبر به سر عقل آمد، لذا جهت بیمه کردن سرمایههای غارت شده خود کوشید در برابر مبارزه ضد طبقاتی طبقه زحمتکش و کارگر کشورهای متروپل و فراهم کردن بازار کالای داخلی توسط همگانی کردن بخشی از مصرف، سطح زندگی طبقه کارگر کشورهای متروپل را افزایش دهد که در این پروژه تقریبا سرمایهداری غرب موفق شد، چراکه توانست هم با ایجاد رفاه کاذب در بین طبقه کارگر متروپل، طبقه کارگر غرب را زمین گیر بکند و هم بازار داخلی کالای خود را افزایش دهد به همین دلیل بود که دیدیم منحنی انقلاب سوسیالیستی - که تئوریسینهای سوسیالیست در نیمه دوم قرن نوزدهم پیش بینی کردند - در نیمه اول قرن بیستم در اروپا و غرب صورتی کاملا عکس پیدا کرد. اما نکتهائی که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم اینکه اگرچه توسط این پروژه طبقه بورژوازی غرب توانست سطح زندگی طبقه کارگر کشورهای متروپل را افزایش بدهد، ولی هرگز این رشد سطح زندگی به معنای کاهش فاصله طبقاتی بین بورژوازی و طبقه کارگر کشورهای متروپل در قیاس با فاصله طبقاتی بین طبقه زحمتکش و طبقه حاکم در مناسبات ماقبل سرمایهداری نبود بلکه بالعکس، در هر شکل و شمائلش که نگاه کنیم مناسبات سرمایهداری با ظهور خود در غرب به شدت فاصله طبقاتی بین دو طبقه کارگر و زحمت کش را عمیقتر کرد، که این موضوع باید تحت عنوان فقر نسبی و فقر مطلق تبیین گردد. لذا حاصل این تحول این شد که گرچه از زاویه فقر مطلق وضعیت طبقه کارگر در کشورهای متروپل از اواخر قرن نوزدهم و به خصوص در قرن بیستم بهبود پیدا کرد، ولی از زاویه فقر نسبی فاصله طبقاتی بین طبقه بورژوازی و طبقه کارگر کشورهای متروپل در نظام سرمایهداری به مراتب عمیق تر از دوران ماقبل سرمایه شد.
3 - ماشین بسترساز سوسیالیسم شد نه سرمایهداری: البته جای هیچ تردیدی نیست که ماشین مولود نظام سرمایهداری میباشد و اگر سرمایههای تجاری به همراه حرص و ولع سودآوری و جهانگشائی و... بورژوازی تجاری غرب نبود، هرگز در قرن نوزدهم ماشین متولد نمیشد. اما نکتهائی که در همین رابطه باید به آن توجه بکنیم اینکه گرچه ماشین مولود نظام سرمایهداری بود ولی این یک قانون طبیعی و دیالکتیکی است که در عرصه آرایش هیرارشی عوامل تاثیرگذار، با تکوین مولود از والد خود، مولود فونکسیونی به مراتب تاثیرگذارتر از والد ایجاد میکند، به طوری که آبشخور اولیه خود را در این رابطه تحت تاثیر قرار میدهد، در خصوص ماشین هم موضوع به همین ترتیب است، چراکه پیدایش ماشین در قرن نوزدهم اولا مولود مخترع آن نبود، - آنچنانکه نیوتن میگوید در عرصه پروسس رشد علم در تاریخ اندیشه بشری همیشه مخترعین بر شانه غولهای ماقبلخود سوار هستند یعنی اینطور نیست که مثلا جمیز وات مخترع ماشین بخار یا ادیسون مخترع برق بالبداهه به این اختراعات دست پیدا کرده باشند بلکه بالعکس این محصول دستاورد نظری و عملی بشر بوده که در یک نقطه از تاریخ توسط یک نابغه و متفکری توانسته به صورت جهشی در اختراع و اکتشاف او تبلور پیدا کند و باعث اختراع و تکوین ماشین بشود – به همین دلیل است که مالک ماشین در قرن نوزدهم نه طبقه بورژوازی بود و نه طبقه کارگر، بلکه این جامعه بشری بود که مالک حقیقی ماشین در نظام سرمایهداری صنعتی میباشد. در همین رابطه است که ماشین مولود نظام سرمایهداری، بسترساز سوسیالیسم گردید چراکه اگر طبقه بورژوازی در بستر مناسبات سرمایهداری بر پایه ولع افزایش تولید و کالا و سود و استثمار به ماشین دست پیدا نمیکرد، هرگز خود استثمار و مبارزه طبقاتی طبقه کارگر و تضاد طبقاتی نظام سرمایهداری نمیتوانستبسترساز سوسیالیسم بشود. زیرا تنها بستری که باعث تولید اجتماعی و توزیع اجتماعی و مصرف اجتماعی شد، ماشین بود و از آنجائیکه تا زمانی که تولید و مصرف و توزیع، صورت اجتماعی پیدا نکند، - سوسیالیسم که عبارت است از اجتماعی شدن تولید و توزیع و مصرف - تحقق پیدا نمیکند. به عبارت دیگر تولید و توزیع و مصرف اجتماعی توسط ماشین، بسترساز اجتماعی شدن تولید و توزیع و مصرف که همان سوسیالیسم است، میباشد. البته نکته مهم دیگری که در همین رابطه باید مطرح کنیم اینکه اگرچه تنها یکی از فونکسیونهای ماشین، تولید و توزیع و مصرف اجتماعی میباشد، فونکسیون مهمتر ماشین این بود که مالک ماشین نه طبقه بورژوازی بود و نه طبقه کارگر، بلکه کل جامعه مالک ماشین هستند و همین پارامتر است که به سوسیالیسم مشروعیت تاریخیمیدهد. چراکه تنها وقتی که مالک، جامعه باشد ما اجازه اجتماعی کردن تولید و توزیع و مصرف را داریم و گرنه اگر زمانی فقط طبقه کارگر مالک ماشین باشد، ما نمیتوانیم به اجتماعی کردن تولید و توزیع و مصرف بپردازیم و این موضوع یکی از شاه کلیدهای تئوری سوسیالیسم علمی است که حتی سوسیالیستهای نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا هم نتوانستند به آن توجه کنند و همین عدم توجه بود که باعث گردید تا در نیمه اول قرن بیستم که سوسیالیسم در غرب مادیت تاریخی پیدا کرد، به جای اینکه یک سوسیالیسم اجتماعی بشود یک سوسیالیسم دولتی شد یعنی دولت جانشین جامعه بشود که خود این موضوع عامل اصلی و فروپاشی سوسیالیست دولتی در نیمه دوم قرن بیستم میباشد. بنابراین:
الف - شروع مبارزات کارگری در کشورهای متروپل از قرن نوزدهم مولود پیدایش و تکوین ماشین بود.
ب - ماشین با تکوین خود به موازات تکوین پروسس تولید اجتماعیباعث تان سیته طبقه کارگر گردید.
ج - تان سیته طبقه کارگر عامل شروع مبارزات صنفی و طبقاتی و سیاسی طبقه کارگر شد.
د - از آنجائیکه ماشین محصول تاریخی اندیشه بشری بود و طبقه بورژوازی مدعی مالک ماشین، غاصبین این سرمایههای اجتماعی بودند لذا این امر باعث گردید تا ماشین در بستر پروسس تکوین خود علاوه بر اینکه باعث پیدایش تولید به صورت اجتماعی بر پایه تان سیته کارگری بشود، بستری جهت اجتماعی کردن تولید که همان سوسیالیسم میباشد.
ه - اجتماعی شدن تولید غیر از تولید اجتماعی است، چراکه در عرصه اجتماعی شدن تولید سخن بر سر نظام حقوقی و نظام مالکیت است که همان سوسیالیسم میباشد، در صورتی که در تولید اجتماعی سخن بر سر نظام تقسیم کار و تان سیته کارگری است.
و - ماشین با پیدایش خود در قرن هیجده و نوزده میلادی دو فونکسیون بزرگ به همراه داشت که عبارت بودند از:
1 - تولید کالا را به صورت اجتماعی درآورد؛
2 - شرایط برای مالکیت جامعه بر تولید فراهم کرد، که همین موضوع تعیین کننده رابطه بین سوسیالیسم و ماشین است.
ح - تا قبل از پیدایش ماشین به علت اینکه جایگاه اجتماع در رابطه با نظام حقوقی مالکیت و تولید و توزیع مشخص نشده بود این امر باعث شده بود تا سوسیالیسم در کانتکس اشتراکیت یا برابری تعریف گردد، اما به موازات پیدایش ماشین چون جامعه توانست هم در عرصه مالکیت و هم در عرصه تولید بستر عینی خود را فراهم کند، این امر باعث گردید تا ماشین بستر تکوین سوسیالیسم اجتماعی را فراهم کند.
ط - به عبارت دیگر ماشین تنها عاملی بود که سوسیالیسم اشتراکی را بدل به سوسیالیسم اجتماعی کرد.
ی - مهمترین فرق بین سوسیالیسم اشتراکی و سوسیالیسم اجتماعی، نیروی عامل سوسیالیسم میباشد. به این ترتیب که در سوسیالیسم اشتراکی نیروی عامل دولت و طبقه حاکم یا قدرت حاکم یا هیئت حاکمه میباشد، در صورتی که در سوسیالیسم اجتماعی نیروی عامل به جای دولت و قدرت حاکمه، خود اجتماع میباشد.
ک - در سوسیالیسم اجتماعی به جای دولت و قدرت حاکمه، اجتماع به وسیله نظام شورائی جایگزین دولت میشود. بنابراین تا زمانی که نظام شورائی بر پایه هیرارشی راستین آن که حرکت از پائین به بالا میباشد تحقق پیدا نکند، امکان تحقق سوسیالیسم اجتماعی که همان سوسیالیسم علمی به معنای واقعی کلمه میباشد، تحقق پیدا نمیکند.
ل - طبیعی است که تا زمانی که اجتماع در فقدان نظام شورائی از آنچنان پتانسیلی برخوردار نباشد که بتواند به عنوان نیروی عامل جایگزین قدرت حاکم بشود، سخن گفتن از سوسیالیسم اجتماعی امری ذهنی و تخیلی میباشد.
م - لذا در همین رابطه است که طرح سوسیالیسم اجتماعی در دوران ماقبل ماشین - یعنی قبل از قرن هیجدهم و نوزدهم - یک شعار تخیلی و غیر واقعی و ذهنی بوده است.
ن - البته طرح شعار سوسیالیسم اشتراکی در دوران ماقبل پیدایش ماشین یک امر غیر واقعی و ذهنی نبوده، به همین دلیل است که ما معتقدیم که سوسیالیسم اجتماعی با پیدایش ماشین متولد گردید، چراکه ماشین هم تولید را اجتماعی کرد و هم شرایط عینی جهت اجتماعی شدن تولید و توزیع را فراهم کرد.
س - سوسیالیسم اشتراکی به خاطر اینکه بر پایه نیروی عامل دولت تحقق پیدا میکند، باعث بوجود آمدن یک بوروکراسی عظیم جهت جایگزینی دولت به جای نظام شورائی میشود، که همین بوروکراسی عظیم به عنوان یک طبقه جدید قدرت در جامعه ظاهر میشود و باعث نابودی سوسیالیسم دولتی از درون میگردد، آفتی که سوسیالیسم دولتی قرن بیستم از سوسیالیسم دولتی شوروی گرفته تا سوسیالیسم دولتی چین، آلبانی، یوگسلاوی، کوبا و... به صورت یک اپیدمی گرفتار آن شد.
غ - سوسیالیسم دولتی قرن بیستم که یک سوسیالیست لنینی میباشد، از نظر محتوا و عملکرد با سوسیالیسم قرن نوزدهم متفاوت میباشد و دلیل آن هم همین جایگزین شدن سوسیالیسم اشتراکی به جای سوسیالیست اجتماعی در عرصه عمل توسط لنین، استالین، مائو و... بود.
ف - در سوسیالیست قرن نوزده به دلیل اینکه تئوریسینهای سوسیالیست، طبقه پرولتاریای صنعتی را به عنوان نماینده اجتماع در جامعه سرمایهداری معرفی کردند، این امر باعث شد تا آنها جهت تحقق سوسیالیسم اجتماعی معتقد به حاکمیت همین طبقه جهانی بشوند و در چارچوب همین حاکمیت طبقه جهانی پرولتاریای صنعتی بود که آنها معتقد بودند که سوسیالیسم اجتماعی تحقق پذیر میباشد، ولی در خصوص مکانیزم تحقق این حاکمیت طبقه جهانی پرولتاریای صنعتی، آنها تنها بر تشکیلات جهانی کارگری و مبارزات سندیکالیستی آنها بسنده کردند، اگرچه تجربه کمون پاریس به آنها نشان داد که با این مکانیزم امکان تحقق سوسیالیزم اجتماعی وجود ندارد چراکه نظام سرمایهداری و بورژوازی جرار و ستیزه گر، مار خورده و افعی شده بی رحم تر از آن است که بخواهد در برابر این طوفانها عقب نشینی بکند و آنچنانکه لوتر گفت: «برای سرکوب جنبش پرولتاریای صنعتی غرب اگر لازم باشد تمام کارگران صنعتی اروپا را قتل و عام خواهیم کرد و جوی خون در کشورهای صنعتی به راه خواهیم انداخت.»
ض - لنین با طرح تز دیکتاتوری پرولتاریا و دولت حزبی توانست سر پل انتقال سوسیالیسم اجتماعی به سوسیالیسم اشتراکی رادر عرصه تئوری و عمل مطرح کند.
ق - همین انحراف لنین باعث گردید تا سوسیالیسم قرن بیستم با جایگزین کردن دولت به جای نظام شورائی، سوسیالیست اشتراکی را جایگزین سوسیالیسم اجتماعی بکند.
ر - این موضوع علاوه بر اینکه باعث جایگزینی طبقه جدید بوروکراتهای استثمارگر به جای طبقه بورژوازی قبلی گردید، خود دولت و حزب جهت تثبیت حاکمیت خود تمامی نهادهای دموکراتیک که بسترساز سوسیالیسم اجتماعی بودند را از بین برد، که حاصل همه اینها آن شد تا خشنترین نظامهای توتالیتر تاریخ بشر در لباس حامیان و نمایندگان طبقه کارگر بر این کشورها حاکم بشوند.
ش - اگرچه در این کشورها توسط سر نیزه دولتهای توتالیتر حاکم، اشتراکیت تحقق پیدا کرد اما به علت جایگزینی این طبقه بوروکرات جدید به جای نظام شورائی سوسیالیست اشتراکی قرن بیستم از درون دچار بحران استخوان سوز گردید که همین بحران استخوان سوز کاخ عظیم سوسیالیست اشتراکی قرن بیستم را در هم نوردید و آنچنان کرد که دیگر «نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان.»
ت - نکته اندیشه سوز سوسیالیست اشتراکی قرن بیستم آنجاست که سوسیالیست اشتراکی در پایان قرن بیستم در زمان فروپاشی و در دوران انتقال قدرت به جای اینکه این انتقال قدرت به سمت سوسیالیست اجتماعی انجام دهند - به علت بحران تئوریک سوسیالیستها در قرن بیستم - این انتقال قدرت به سمت لیبرال سرمایهداری غرب انجام گرفت و حاصل این کار آن شد که به یکباره «کوه موش بزاید»، بطوریکه با فرو افتادن پرچم سوسیالیسم اشتراکی قرن بیستم توسط شعار «گلاسنوست و پروستریکا» پرچم لیبرال سرمایهداری فوکویاما: «لیبرال سرمایهداری پایان تاریخ» به احتزاز در آمد و از این مرحله به بعد بود که بورژوازی سفاک جهانی تک سوار عرصه غارت جهانی شد و مغول وار نسل بشریت را به چالش کشید.
ث - عامل بحران تئوریک سوسیالیسم اشتراکی قرن بیستم به این دلیل بود که این تئوری در عرصه تئوری دیکتاتوری پرولتاریا و دولت حزبی توان تائید و اثبات نهادهای دموکراتیک در جامعه که همان نظام شورائی میباشد (جهت تحقق حاکمیت دموکراتیک اجتماع) را نداشت.
خ - این موضوع باعث شد که در زمانی که تئوریسینهای دکترین سوسیالیست اشتراکی تصمیم به عقب نشینی تئوریک در عرصه دموکراسی گرفتند، کوشیدند تا این مبانی تئوریک را از تئوریهای لیبرال سرمایهداری وام بگیرند و از اینجا بود که مرز بین لیبرال سرمایهداری با سوسیالیسم اجتماعی گم شد، بطوریکه آنچنانکه در عرصه سوسیالیسم اشتراکی از فاشیسم و هیتلر گرفته تا قذافی، صدام، هایله مریم و... خود را سوسیالیست اشتراکی میدانستند. در مرحله بحران تئوریک فعلی نیز تمامی سر سپردههای لیبرال سرمایهداری امروز در داخل و خارج کشور خود را پرچم دار سوسیالیست نوین میدانند.
4 - تفاوت سوسیال دموکراسی شورائی با لیبرال سرمایهداری جهانی: فوکویاما در تز پایان تاریخ خود مدعی است که لیبرال سرمایهداری غرب آخرین دستاورد علمی بشر در عرصه تئوری اقتصاد سیاسی میباشد که بعد از آن دیگر تا پایان تاریخ بشر آلترناتیوی جهت نفی تئوریک آن نخواهد آمد. با همه کذب و فریبی که در این ادعا وجود دارد اما یک نکته صحیح هم در این ادعا وجود دارد و آن اینکه لیبرال سرمایهداری فاتح بحران تئوریک سوسیالیسم اشتراکی و دولتی قرن بیستم میباشد و دیگر در چارچوب سوسیالیسم اشتراکی امکان زایش تئوری سوسیالیستی که بتواند در برابر تئوری لیبرال سرمایهداری عرض اندام بکند وجود ندارد، چراکه در سوسیالیسم اشتراکی قرن بیستم، نظام شورائی به عنوان نماینده حقیقی اجتماع در پای معبد بوروکراسی دولتی و حزبی ذبح تاریخی شد و لذا حاکمیت لیبرال سرمایهداری، کمترین کفاره گناه سوسیالیست اشتراکی قرن بیستم است. در اینجا است که باز یک سوال فربه دیگر مطرح میشود و آن اینکه «آیا به راستی غیر از وام گیری تئوریک از لیبرال سرمایهداری تحت شعار دموکراتیزه کردن سوسیالیسم، راه دیگری جهت تدوین و تحقق سوسیالیسم اجتماعی وجود ندارد؟» البته نقطه کور این سوال در آنجا است که طرفدارانتئوری لیبرال سرمایهداری با یک ترفند تئوریک و شارلاتان بازی نظری و عوام فریبانه میکوشند که تئوری دموکراسی را مترادف تئوری لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی و معرفتی و فلسفی جلوه دهند و لذا خروجی این ترفند تئوریک آن خواهد بود که به زعم این نظریه پردازان نان به نرخ روز خور، هر گونه تلنگر تئوریک بر ساحت مقدس لیبرالیسم اقتصادی و لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اخلاقی و لیبرالیسم معرفتی و فلسفی را به منزله قربانی کردن دموکراسی در پای سوسیالیسم بدانند، در صورتی که اصلا ساحت این دو دکترین چه به لحاظ آبشخور تاریخی و تبارشناسی و چه به لحاظ فونکسیون فردی و اجتماعی و چه به لحاظ ایده و آرمانی، مجزای از همدیگر میباشد چراکه دموکراسی که از پنج قرن قبل از میلاد در دولت شهرهای یونان متولد گردید تا این زمان، آنچنانکه خود ترم دموکراسی هم نشان میدهد در راستای حاکمیت اجتماع پیش رفته است نه حاکمیتفرد (آنچنانکه روسو و جان لاک و... دنبال آن بودهاند)، در این رابطه است که اگر بپذیریم که موضوع و هدف دموکراسی بر خلاف لیبرالیسم، حاکمیت سیاسی -اجتماعی جامعه میباشد، آیا جز سوسیالیسم اجتماعی (نه سوسیالیسم بوروکرات و دولتی اشتراکی) میتواند توسط نظام شورائی بسترساز حاکمیت اجتماع بر سرنوشت اقتصادی و سیاسی خود بشود؟ البته و صد البته در این رابطه به همان اندازه که سوسیالیسم اجتماعی میتواند بسترساز دموکراسی باشد، دموکراسی توسط نظام شورائی نیز میتواند بسترساز سوسیالیسم اجتماعی گردد. بنابراین:
الف - سوسیال دموکراسی به عنوان تنها شکل بندی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در عصر سرمایهداری میباشد که میتواند جایگزین لیبرال سرمایهداری جهانی گردد.
ب - سوسیال دموکراسی یک طرح پیش ساخته نیست که بتوان بر تن هر جامعهائی پوشاند، بلکه یک سنتز کنکریت است که در هر جامعهائی از دیالکتیک طبقاتی و اجتماعی و سیاسی آن جامعه زائیده میشود.
ج - سوسیال دموکراسی تنها دکترین اقتصادی - اجتماعی و سیاسی است که تمامی نهادهای قدرت حاکمه در جامعه سرمایهداری اعم از قدرت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را به چالش میکشد تا راه را برای برپائی دموکراسی یا حکومت مردم بر مردم فراهم کند.
د - سوسیال دموکراسی تنها دکترینی است که هم از فرآیند مثبت حرکتی برخوردار است و هم از فرآیند منفی حرکتی. فرآیند حرکت منفی سوسیال دموکراسی نقد قدرت در سه مؤلفه سیاسی و اقتصادی و فرهنگی در نظام سرمایهداری است، فرآیند مثبت حرکت سوسیال دموکراسی برپائی سوسیالیسم اجتماعی (نه سوسیالیسم اشتراکی) توسط:
1 - اجتماعی کردن تولید و توزیع و مصرف؛
2 - جایگزین کردن ارزش مصرفی به جای ارزش مبادله توسط جایگزین کردن «تولید برای بازار که همان کالا است» با «تولید برای جامعه ومصرف»؛
3 - الغای استثمار در سه شکل استثمار طبقاتی و استثمار ملی و استثمار انسان از انسان توسط نفی طبقه استثمارگر؛
4 - مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید و مالکیت اجتماعی بر زمین و سرمایه تحت یک شکل دموکراسی سیاسی.
ه - مبانی عینی بسترساز سوسیال دموکراسی در یک جامعه:
1 – ماشین؛
2 - تکوین نهادهای مدنی در یک جامعه اعم از احزاب، سندیکاها، شوراها و...
توسط آیتم اول یعنی ماشین، هم شرایط عینی جهت تولید اجتماعی فراهم میگردد و هم بستر جهت مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید و سرمایههای ملی فراهم میشود، دلیل آن هم این است که ماشین علاوه بر اینکه خود ابزار تولید است بازوی تولید نیز میباشد و از آنجائیکه برعکس، ابزار تولید در دوران مادون سرمایهداری که در مالکیت افراد قرار داشت، مالک اصلی ماشین جامعه است و اما تکوین نهادهای دموکراتیک در یک جامعه راه را برای حکومت اجتماع و مردم بر مردم فراهم میکند.
و - اصول مقدماتی تئوری سوسیال دموکراسی:
1 - جامعه یک وجود حقیقی دارد نه اعتباری؛
2 - جامعه یک وجود تکامل پذیر و متطور دارد نه ساکن؛
3 - عامل تطور و تکامل جامعه دینامیزم درونی جامعه میباشد نه حرکتهای برونی؛
4 - دینامیزم درونی جامعه دارای یک ماهیت دیالکتیکی است؛
5 - حرکت جامعه قانونمند میباشدنه خود به خودی؛
6 - قوانین حرکت قانونمند جامعه برای بشر قابل شناخت میباشد؛
8 - سوسیال دموکراسی یک فرآیند قانونمند در هر جامعهائی میباشد که بر حسب خودویژگیهای اجتماعی آن جامعه قابل کشف است؛
9 - توسط کشف قانونمندیهای سوسیال دموکراسی در هر جامعهائی امکان فراهم کردن شرایط ذهنی و عینی تحول ساختاری در آن جامعه بدست آن جامعه ممکن میسازد.
ز - سوسیال دموکراسی یک پدیده کنکریت است نه یک نظریه عام تئوریک که در هر جامعهائی بر حسب خودویژگیهای تاریخی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی آن جامعه تحقق پیدا میکند.
ح - تفاوت فرآیند سوسیال دموکراسی با فرآیند سرمایهداری در بستر پروسس مناسبات تاریخی تولیدی در این است که گرچه هر دو فرآیند صورت پدیده دارند نه نظریه، ولی تحقق آنها متفاوت میباشد. زیرا تحقق سرمایهداری در هر جامعهائی بر حسب شرایط خودویژه آن جامعه صورت قطعی و جبری دارد، درصورتی کهدر سوسیال دموکراسی موضوع این چنین نیست چراکه در سوسیال دموکراسی اگرچه سوسیال دموکراسی مانند سرمایهداری صورت یک پدیده تاریخی دارد که برحسب خودویژگیهای محیطی در آن جامعه تکوین پیدا میکند، ولی وجه ممیز آن بر سرمایهداری در این است که برعکس سرمایهداری که در صورت فراهم شدن شرایط عینی آن تحقق آن امری جبری میباشد، سوسیال دموکراسی تا زمانیکه شرایط ذهنی آن فراهم نگردد تنها بر بستر شرایط عینی تحقق پیدا نمیکند، البته شرایط ذهنی سوسیال دموکراسی باید در کادر کشف قانونمندی خاص و کنکریت تحقق آن در آن جامعه مشخص توسط پیشگام صورت بگیرد.
ط - تعریف سوسیال دموکراسی: مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید و ماشینهای تولیدی و اجتماعی کردن تولید و توزیع و مصرف در کادر تولید برای جامعه به جای تولید کالا برای بازار، - آنچنانکه در سرمایهداری انجام میگیرد - تحت یک شکل دموکراتیک حکومت.
ی - مشخصه سوسیال دموکراتیک:
1 - نفی استثمار در اشکال سه گانه طبقاتی و ملی و انسان از انسان؛
2 - استحاله «من» فردی و «من» طبیعی به «ما»ی اجتماعی و «ما»ی انسانی؛
3 - تبدیل مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و ماشین، به مالکیت اجتماعی توسط نهادهای مدنی از سندیکا، اتحادیه تا شوراها و...
4 - جایگزینی ارزش کار به جای ارزش مبادله؛
5 - حاکمیت جامعه بر عرصههای تولید و توزیع و مصرف و ماشین دولت توسط نهادهای مدنی دموکراتیک که در راس آنها شوراها قرار دارد؛
6 - انجام تولید برای مصرف جامعه نه به خاطر کالای بازار.
ک - راه وصول به سوسیال دموکراسی: راه وصول به سوسیال دموکراسی از دو عرصه عینی و ذهنی عبور میکند. در عرصه عینی راه وصول به سوسیال دموکراسی بازگشت پیدا میکند به تولید و توزیع که باید صورت جمعی به خود بگیرد و در عرصه ذهنی راه وصول به سوسیال دموکراسی، اولا تکوین نهادهای مدنی و در راس آنها شوراها میباشد و در ثانی اعتقاد به سوسیال دموکراسی به عنوان یک پدیده تاریخی قانونمند که قانونمندی آن برای پیشگام قابل شناخت میباشد و کشف این قوانین و انتقال آن به ذهنیت تودهها است که میتواند ترسیم کننده راه ذهنی سوسیال دموکراسی باشد.
ل - در بستر اسلام تطبیقی، سوسیال دموکراسی در چارچوب اصل علت اصول بودن اصل عدالت معنی پیدا میکند، چراکه اصل عدالت در جامعه در برابر موضوع ظلم قرار دارد که فونکسیون ظلم در جامعه چه ظلم سیاسی باشد و چه ظلم اقتصادی و چه ظلم فرهنگی یعنی استبداد و استثمار و استحمار خارج کردن جامعه از حالت تعادل است، همان موضوعی که از فونکسیون کفر در جامعه بدتر خواهد بود[2]. کار سوسیال دموکراسی چه در عرصه اقتصادی و چه در عرصه سیاسی و فرهنگی باز گرداندن تعادل به جامعهائی که توسط نظام سرمایهداری و قدرتهای سیاسی حاکم از حالت تعادل خارج شده است، بنابراین در عرصه اسلام تطبیقی، سوسیال دموکراسی تنها دکترینی است که در جامعه بحران زده سرمایهداری میتواند تعادل را به جامعه برگرداند که این اندیشه درست در مقابل دکترین اسلام انطباقی قرار دارد که در جامعه امروز ما میکوشند توسط عمده کردن شعار مکانیکی آزادی در برابر شعار سوسیال دموکراسی جهت ورود دکترین لیبرال سرمایهداری غرب بسترسازی کنند.
م - مبانی فلسفی دکترین سوسیال دموکراسی در اسلام تطبیقی دو اصل «وحدت و عدالت» میباشد که اصل وحدت یا توحید در این رابطه در اسلام تطبیقی باعث میگردد تا «من» فردی در جامعه بدل به «ما»ی اجتماعی و یا «ما»ی انسانتاریخی بشود و اصل عدالت آنچنانکه مطرح شد در راستای ایجاد تعادل در جامعه میباشد.
ن - در اسلام تطبیقی، سوسیالیسم یک پدیده تاریخی است نه یک قانون و معنای علمی بودن سوسیالیسم در اسلام تطبیقی جز این نیست که این پدیده تاریخی قانونمند است و قوانین آن برای پیشگام قابل شناخت میباشد. پس در اسلام تطبیقی سوسیالیسم یک پدیده علمی است[3].
س - انواع سوسیال دموکراسی: بر حسب اینکه ما سوسیال دموکراسی را یک علم بدانیم یا سوسیال دموکراسی را علمی بدانیم دو نوع متفاوت از سوسیال دموکراسی مطرح میشود که عبارتند از:
اول - سوسیال دموکراسی اختیاری؛
دوم - سوسیال دموکراسی اجباری، در سوسیال دموکراسی اختیاری کهدکترین اسلام تطبیقی در جامعه ما میباشد، آنچنانکه فوقا مطرح کردیم مبنای نظری این دکترین بر این قرار دارد که سوسیال دموکراسی علمی است نه اینکه سوسیال دموکراسی یک علم است و به موازات آنکه معتقد شدیم که سوسیال دموکراسی علمی است، باید معتقد باشیم که سوسیال دموکراسی قانونمند است و قوانین آن هم قابل شناخت میباشدو به این ترتیب است که ما این سوسیال دموکراسی را اختیاری میدانیم چراکه امکان تحقق آن را در گرو شناخت این پدیده قانونمند و انتقال آن به ذهن تودهها میدانیم و طبیعتا تا زمانی که این شرایط ذهنی تحقق سوسیال دموکراسی فراهم نکنیم امکان دستیابی به سوسیال دموکراسی وجود ندارد. اما در نوع دوم سوسیال دموکراسی اجباری از آنجائیکه طرفداران آن دکترین معتقدند که سوسیال دموکراسی یک علم است، لذا به موازات این اعتقاد آنها تحقق این پدیده را جبری میدانند و هیچگونه نقشی برای تودهها و پیشگام در این رابطه قائل نیستند.
ف - قرآن در آیات مختلف خود برای اجتماع انسانی مشخصات ذیل قائل است: عمر، اجل، شعور، وجدان، کتاب، سرنوشت، عمل، طاعت، معصیتی، وجود، حیات، سنت، قانون.
توجه به این مشخصاتی که قرآن برای اجتماع انسانی قائل است میتوان چنین نتیجه گرفت که از نظر قرآن:
اولا - اجتماع انسان یک پدیده حقیقی است نه یک امر اعتباری؛
در ثانی این پدیده تاریخی است؛
ثالثا - قانونمند و قوانین آن برای بشر قابل شناخت است؛
رابعا - از نظر قرآن ما جامعهها داریم، نه تنها یک جامعه که هر کدام از این جامعهها چه به لحاظ تاریخی و چه به لحاظ جغرافیائی، دارای یک هویت کنکریت مخصوص به خود هستند که با دیگر جوامع متفاوت میباشد؛
خامسا - هر کدام از این جوامع چه به تنهائی و چه در کلیت جوامع در تاریخ دارای حیات و تطور و تکامل قانونمند میباشند؛
سادسا - چه در ابتدای تاریخ و چه در انتهای تاریخ این جوامع از اشتراکیت و وحدت آغاز کردهاند و سر انجام هم به وحدت و مساوات میرسند یعنی تضاد و تناقض موجود در این جوامع همگی در بستر تاریخ برای آنها حاصل شده است و در بستر تاریخ هم از بین میروند.
ع - آنچنانکه علامه اقبال لاهوری در تفسیر آیه 11 - سوره رعد میگوید: «...إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ...- خداوند سرنوشت اجتماعی از انسان را تغییر نمیدهد مگر اینکه خود آن جامعه سرنوشت خودشان را تغییر بدهند» در این آیه که شاید یکی از معدود آیات قرآن است که به صورت یک قانون غیر قابل تغییر قانون حرکت اجتماع انسانی را مطرح میکند، با بیان «يُغَيِّرُواْ» به صورت صریح و روشن عامل حرکت تاریخ و اجتماع انسانی را از خداوند نفی میکند و به خود انسان و اجتماع انسانی سپرده میشود، یعنی از دیدگاه قرآن عامل حرکت تاریخ و جامعه انسانی فقط یک نیرو است آن هم همان دینامیزم ذاتی جوامع انسانی است، نه خداوند است و نه هیچ نیروی غیبی دیگر، بلکه فقط و فقط خود اجتماع انسانی است. به عبارت دیگر جوامع انسانی برای تغییر تکاملی خود فقط باید به خود تکیه کنند و نیرو و پتانسیل خود را معیار قرار دهند.
ص - در خصوص تعریف سوسیالیسم تاکنون تعاریف مختلفی از سوسیالیسم شده است:
1 - عدهائی سوسیالیسمرا احترام به شخصیت انسان فارق از هر گونه متعلقاتی اعم از طبقات، مذهب، نژاد و... معنی میکنند؛
2 - عدهائی دیگر سوسیالیسم را عبارت میدانند از یک رژیم اجتماعی که فقط در آن استثمار انسان از انسان وجود نداشته باشد؛
3 - ولی در میان تمامی تعاریف سوسیالیسم ما این تعریف سوسیالیسم را قبول داریم: «سوسیالیسم عبارت است از اجتماعی شدن تولید و توزیع و مصرف توسط مالکیت جامعه بر ابزار تولید اعم از سرمایه و زمین و اجتماعی شدن توزیع همراه با تغییر تولید برای بازار سرمایهداری به تولید برای جامعه توسط یک حکومت دموکراتیک.»
ق - در سوسیالیسم برعکس لیبرالیسم، آنچه باید به عنوان تابع و اصل ثابت در نظر گرفته شود اجتماع انسانی است، یعنی در سوسیالیسم فقط جامعه باید مالکیت بر ابزار تولید را به دست بیاورد و یا اینکه در سوسیالیسم، توزیع تولید یا کالا فقط باید در خدمت اجتماع باشد و یا در عرصهسیاسی در سوسیالیسم فقط این جامعه است که باید بر جامعه حکومت کند، نه خانواده و طبقه و گروه اجتماعی خاصی تحت هر نام و عنوان. در این رابطه است که میتوانیم برای فهم بیشتر سوسیالیسم آن را به مؤلفهها یا بخشهای متعددی مثل:
1 - سوسیالیسم اقتصادی؛
2 - سوسیالیسم سیاسی؛
3 - سوسیالیسم اجتماعی؛
4 - سوسیالیسم اخلاقی و... تقسیم کنیم.
مقصود از سوسیالیسم اقتصادی همان اجتماعی کردن تولید و توزیع و خدمات و مصرف است و مقصود از سوسیالیسم سیاسی همان حاکمیت مردم بر مردم توسط نهادهای مدنی که در راس آنها شوراها قرار دارد، میباشد و مقصود از سوسیالیسم اجتماعی تکیه بر اجتماع بدون در نظر هر گونه متلقات اعم از نژاد و مذهب و جنسیت و... میباشد، یعنی در جامعه سوسیالیستی نباید هیچگونه دسته بندی نژادی و مذهبی و جنسیتی و... جهت برخورداری از حقوقشان قائل شد و مقصود از سوسیالیسم اخلاقی اعتقاد به این اصلدر جامعه: «احبب لغیرک ما تحب لنفسک و اکره له ماتکره لنفسک - برای دیگران آنچنان دوست بدار که برای خود دوستداری و برای آنها آنچنان زشت شمار که برای خود زشت میداری.» (نهج البلاغه – نامه 31)
ر - ارکان سوسیالیسم علمی: ارکان سوسیالیسم در سوسیالیسم نفیائی با سوسیالیسم اثباتی تفاوت میکند، چراکه سوسیالیسم به عنوان یک پروسس جهت تحول ساختاری در جامعه دارای دو فرآیند مختلف میباشد: اول - فرآیند نفیائی؛ دوم - فرآیند اثباتی. در فرآیند نفی، ارکان سوسیالیسم عبارت است از نفی استثمار و نفی استبداد و نفی استحمار[4]، در صورتی که ارکان سوسیالیسم در مرحله اثباتی عبارت است از اجتماعی شدن تولید و توزیع و خدمات و مصرف.
ش - مسئولیت سوسیالیستی: بر مبنای روایتی از پیامبر اسلام است: «گروهی از مردم سوار کشتی شدند و در دریا حرکت میکردند هر کس در جای خود نشسته بود، یکی از افراد در همان جای خود شروع به سوراخ کردن کشتی کرد و میگفت من میخواهم جای مربوط به خودم را سوراخ کنم، پیامبر فرمود اگر جامعه جلو او را میگرفتند کشتی غرق نمیشد» در این روایت پیامبر اجتماع انسانی را به مسافرین داخل یک کشتی در حال حرکت تشبیه کرده که هر گونه آفتی ممکن است باعث غرق شدن کشتی بشود. لذا از نظر پیامبر تنها از طریق مسئولیت اجتماعی امکان نجات جامعه وجود دارد و آنچنانکه در این روایت دیدیم از نظر پیامبر اسلام منافع فرد در گرو منافع جمع است.
ادامه دارد
[1]. که معلول دو آیتم الف - غارت مواد اولیه و سرمایههای تجاری کشورهای پیرامونی تحت عنوان استعمار؛ ب - غارت محصول کار کارگران و زحمت کشان کشورهای متروپل تحت عنوان استثمار.
[2]. اشاره به حدیث پیامبر اسلام است که فرمود: «الدنیا یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم - تعادل جامعه ممکن است حتی با کفر به خدا و رسولش بر هم نخورد، ولی امکان ندارد که با وجود ظلم اقتصادی یا ظلمسیاسی یا ظلم فرهنگی جامعه بتواند تعادل خود را حفظ کند»
[3]. نه سوسیالیسم یک علم است و طبیعتا بین سوسیالیسم علمی با سوسیالیسم یک علم است از فرش تا عرش تفاوت وجود دارد که هر کس که این تفاوت را فهم نکند اصلا از سوسیالیسم و علم بوئی نبرده است.
[4]. اشاره به کلام زهیره ابن عبدالله آن سرباز پا برهنه مسلمان به رستم فرخ زاد است، در آن زمانیکه رستم فرخ زاد فرمانده سپاه ساسانیان به شکل تحقیرآمیزی به زهیر گفت برای چه به ما حمله کردید او گفت: «بعثت لنخرج العباد من عبادت العباد الی عباده الله و من ذل ارض الی عز السماء و من جور الادیان الی العدل اسلام - ما آمدهایم تا شما را از بندگی یکدیگر یا استبداد و استثمار یکدیگر و استحمار یکدیگر نجات دهیم.»