آسیب شناسی جنبش کارگری ایران
بحران تئوریک جنبش کارگری ایران – قسمت اول
1 - نیروی اصلی انقلاب و اصلاحات در ایران کدام است؟ از نیمه دوم قرن نوزدهم به موازات شکل گیری نهضت سوسیالیسم به صورت یک افروج و رویکرد بر علیه نظام انسان کُش سرمایهداری در غرب، پس لرزههای این زلزله عظیم کشورهای پیرامونی را هم که گرفتار سونامی جهانگیر انسان کُش سرمایهداری شده بودند تحت تاثیر خود قرار داد، اما به موازات اینکه نهضت سوسیالیستی نیمه دوم قرن نوزدهم پروسس تکوین خود را بر علیه نظام سرمایهداری طی میکرد این نهضت از مشخصات ذیل برخوردار میشد:
الف - نهضت سوسیالیستی در نیمه دوم قرن نوزدهم ماهیتی تئوریک و نظری داشت تا عملی، لذا این امر باعث گردید که در نیمه دوم قرن نوزدهم در غرب بیش از آنکه رقابت در عرصه عملی و جامعه و نیروهای مولد انجام گیرد، بین تئوریسینها، نظریه پردازان، فرهیختگان، نخبگان و روشنفکران جامعه شکل گیرد. به عبارت دیگر نهضت سوسیالیسم در نیمه دوم قرن نوزدهم یک نهضت روشنفکرانه بود تا یک نهضت پرولتاریائی.
ب - تبیین سوسیالیسم در بستر این نهضت روشنفکرانه تئوریک نیمه دوم قرن نوزدهم، توسط نظریه پردازان سوسیالیستی برعکس نظریه پردازان لیبرال سرمایهداری قرن 18 و 19 مناسبات سرمایهداری صورت یکسانی نداشت که همین تبیین مختلف تئوریک از سوسیالیسم در نیمه دوم قرن نوزدهم توسط تئوریسینها باعث گردید تا نهضت سوسیالیستی در جهان بعد از نیمه دوم قرن نوزدهم تا کنون بر عکس نهضت لیبرال سرمایهداری دچار تشتت و انشعاب و تفرقه و بحران تئوریک بشود.
2 - تئوریهای نظری سوسیالیستی در بستر تحقق عینی تاریخی آن: برحسب اینکه سوسیالیسم به صورت یک اقتصاد حکومتی و یا یک اقتصاد شورائی از طرف نظریه پردازان نیمه دوم قرن نوزده اروپا تبیین گردید، دو شاخه بزرگ نهضت سوسیالیسم در جهان بعد از نیمه دوم قرن نوزده بر علیه سرمایهداری شکل گرفت چراکه نظریه پردازانی که سوسیالیسم را به صورت مالکیت دولت یا حکومت بر ابزار تولید جهت شکل اشتراکی ممکن برای کل جامعه تبیین میکردند راهی جز این نداشتند که استراتژی نهضت سوسیالیستی خود را بر پایه کسب قدرت سیاسی و دولت به هر طریق ممکن تدوین کنند، اما نظریه پردازانی که سوسیالیست را به صورت حاکمیت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی شوراها بر ابزار تولید جهت شکل اشتراکی ممکن برای کل جامعه تبیین میکردند استراتژی نهضت سوسیالیستی خود را بر پایه بسیج و سازماندهی نیروهای مولد استوار کردند. در این رابطه بود که در بستر این تدوین دو گانه استراتژی سوسیالیستی، مکانیزم تحقق سوسیالیزم و همچنین نیروی اصلی جنبش سوسیالیستی متنوع و متفاوت و متناقض گردید. عدهائی جهت تحقق سوسیالیسم بر طبل انقلاب میکوبیدند و گروهی دیگر بر طبل اصلاحات و گروهی بر طبل رفرم از بالا، گروهی پرولتاریا و مبارزه سندیکائی کارگران را به عنوان نیروی اصلی انقلاب معرفی میکردند، گروهی دیگر حزب کمونیست متشکل از کادرهای برجسته انقلابی که مسلح به تئوری سوسیالیسم باشند به عنوان نیروی اصلی انقلاب مطرح کردند، عدهائی سوسیالیسم را تا حد تولید اقتصادی و قدرت سیاسی تنزل دادند و نیروی اصلی انقلاب را نه زحمتکشان و نه پرولتاریا و نه حزب کمونیست، بلکه تنها دستگاه سرکوبگر اطلاعات و امنیت رژیم توتالیتر خود را به عنوان نیروی اصلی انقلاب سوسیالیستی معرفی کردند، عدهائی دیگر جهت تحقق سوسیالیسم بر حاکمیت شوراها و نهادهای مدنی تکیه کردند، گروهی بر حکومت حزب کمونیست جهت تحقق سوسیالیسم تکیه میکردند، گروهی دیگر سوسیالیسم را الکتریزه کردن جامعه همراه با انتقال قدرت به شوراها تعریف میکردند (لنین: سوسیالیسم عبارت است از برق بعلاوه شوراها) و جمعی مانند استالین سوسیالیسم را فقط الکتریزه کردن بدون شوراها تعریف میکردند، عدهائی برای تبیین سوسیالیسم بر جبر تاریخ تکیه میکردند[1]، و باز در همین رابطه عدهائی معتقد شدند که سوسیالیسم دارای قانونمندی علمی است که تنها با کشف این قانونمندی علمی میتوان سوسیالیسم را در یک جامعه محقق ساخت در صورتی که جمع دیگر به سوسیالیسم به عنوان یک امر انسانی و اخلاقی نگاه میکردند که تنها با حاکمیت اکثریت مطلق جامعه بر اقلیت به شیوه دموکراتیک قابل تحقق میباشد، عدهائی برای تحقق سوسیالیست، بر حکومت و قدرت و جبر و جباریت تکیه میکردند، دسته دیگر جهت تحقق سوسیالیسم بر آزادی و آگاهی و اومانیسم پای میفشردند، گروهی برای تحقق سوسیالیسم بر انسان به عنوان موجود آزاد و خلاق و سازنده تکیه میکردند، دسته دیگر برای تحقق سوسیالیسم انسان را بدل به حیوان اقتصادی میکردند تا همه آنگونه زندگی کنند که او درست میپندارد و سوسیالیسم برای آنها وسیله ساختن جامعهائی یکدست و حکومت تام گرا و توتالیتر گردد، برای عدهائی روابط و مناسبات تولید بسترساز سوسیالیسم میباشد و برای گروه دیگر این انسان مختار و خلاق و آگاه و آفریننده بسترساز سوسیالیسم است، جمعی سوسیالیسم را در بستر عدالت اجتماعی، عدالت اقتصادی، عدالت سیاسی و عدالت انسانی تعریف میکنند که نه تنها سوسیالیسم با اومانیسم در تضاد نمیباشد بلکه قوام دهنده اومانیسم هم میباشد و با ساختار دموکراتیک حکومت و آزادیهای فردی جامعه در تضاد نیست، در صورتی که برای عدهائی دیگر سوسیالیسم وسیله ساختن جامعه یکدست و حکومت توتالیتر و تام گرا میباشد، برای عدهائی در بستر سوسیالیسم انسان بدل به یک حیوان اقتصادی یا مهره بی ارزشی میشود که تنها وظیفهاش تولید هر چه بیشتر است، در صورتی که برای عدهائی دیگر سوسیالیسم تئوری رهائی انسان از جبر و جباریت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و تاریخی میباشد، عدهائی تحقق سوسیالیست را تنها از طریق دموکراتیک و به صورت گام به گام و با اتکا به رای و اراده اکثریت و از طریق قانون دنبال میکنند، گروه دیگر تحقق سوسیالیست را در جامعه تنها از طریق انقلاب توسط حزب طراز نوین متشکل از کادرهای برجسته که جایگزین پرولتاریا نیروی اصلی انقلاب میشود میدانند، گروهی تحقق سوسیالیسم را در یک جامعه تنها توسط برپائی سوسیالیسم در همه عرصههای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی میدانند، جمع دیگر تحقق سوسیالیسم را تنها در بستر استقرار دموکراسی پارلمانی و کسب قدرت سیاسی از راه انتخابات دموکراتیک سالم دنبال میکنند، عدهائی تحقق سوسیالیسم را تنها از طریق انقلاب میدانند، جمع دیگر تحقق سوسیالیسم را نه از طریق انقلاب بلکه از طریق اصلاحات دنبال میکنند، گروهی برای تحقق سوسیالیسم در جامعه در جستجوی راهی میان انقلاب و اصلاحات از طریق تعمیق و گسترش عدالت سیاسی و اجتماعی از راه دموکراتیک توسط رای مردم هستند، عدهائی اصل و ستون انقلاب و اصلاحات سوسیالیستی را سازماندهی حزب و جامعه بر اساس مرکزیت دموکراتیک حزب طراز نوین با کادرهای حرفهائی -انقلابی میدانند، جمعی دیگر اصل و ستون انقلاب و اصلاحات سوسیال ساز را بر پایه سازماندهی دموکراتیک درون حزب بر اساس انتخابات از پائین در روندی دموکراتیک و آزاد و سالم یا تکثرگرائی در ساختار حزب و داشتن آزادی حق فراکسیون در حزب میدانند، دستهائی در بستر پروسس تاریخی تحقق سوسیالیسم خود را کمونیست میدانند و گروه دیگر سوسیالیسم و جمعی نیز خود را نه کمونیسم و نه سوسیالیسم بلکه سوسیال دموکرات میخوانند، گروهی تحقق سوسیالیسم را تنها از طریق دیکتاتوری پرولتاریا با تحقق حاکمیت مطلق حزب کمونیست بر تمام امور جامعه میدانند و دسته دیگر برای تحقق سوسیالیسم معتقد به پیوند شوراها و جنبش کارگری هستند. البته جمعی هم تحقق سوسیالیسم در جامعه را تنها از طریق مبارزه پارلمانی جهت کسب قدرت سیاسی دنبال میکنند، گروهی تحقق سوسیالیسم را از راه انقلاب و حزب طراز نوین پیشاهنگ دنبال میکنند، جمعی دیگر برای تحقق سوسیالیسم خواهان کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا هستند و گروه سوم سوسیالیسم را نه از طریق حزب پیشاهنگ و نه از طریق قدرت سیاسی پرولتاریا، بلکه از طریق کل جامعه و ملت (و نه فقط پرولتاریا و طبقه کارگر) توسط انتخابات آزاد دنبال میکنند، عدهائی برای تحقق سوسیالیسم معتقد به تشکیلات مقدماتی عمودی به صورت سازماندهی متمرکز و حرفهائی و انقلابی هستند، جمعی دیگر معتقدند که سوسیالیسم در دموکراسی نهفته است و برای تحقق دموکراسی باید بر اصلاحات و پارلمان و قانون و استراتژی گام به گام تکیه کرد، گروهی پارلمان و قانون را در نهایت ارگان عریان حفظ منافع سرمایهداری تبیین مینمایند و تکیه بر دموکراسی را شکل ویژهائی از اشکال حاکمیت سرمایه در جامعه میدانند و تنها راه سرنگونی حاکمیت سرمایهداری را در جامعه استراتژی انقلاب میدانند نه اصلاحات، جمعی دیگر معتقدند که حق رای همگانی و نهادهای خودگردان به جای مبارزه پارلمانی میتواند بسترساز تحقق سوسیالیسم در جامعه بشود، لذا تکوین شوراها را به عنوان پیش شرط، گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم میدانند، اما جمع دیگر برای تحقق سوسیالیسم بر آزادی تکیه میکنند و آزادی را آزادی مخالفان من تعریف میکنند، اما دستهائی دیگر دموکراسی را مانند لنین شکل ویژهائی از حاکمیت بورژوازی معنی میکنند و معتقدند که با از میان رفتن بورژوازی، دموکراسی از میان خواهد رفت، گروهی دیگر معتقدند که دموکراسی تنها بستری است که توسط آن میتوان با تکیه بر کل جامعه (بدون تفکیک سازی طبقاتی و گروه اجتماعی) به سوسیالیسم دست پیدا کرد، دستهائی معتقدند که برای تحقق سوسیالیسم باید در کنار حزب عمودی پیشاهنگ بر حزب افقی زحمتکشان تکیه کرد، البته در حزب عمودی این دسته ساختار حزب بر سانترالیسم و اطاعت بی چون و چرا از مرکزیت یعنی دیکتاتوری کمیته مرکزی و جایگزین کردن کمیته مرکزی به جای حزب استوار نمیباشد، بلکه بالعکس با انتخاب بالائیها توسط پائینیها و مسئول و پاسخگو بودن بالائیها در برابر پائینیها تشکیلات حزب عمودی امکان پذیر میشود، عدهائی تحقق انقلاب سوسیالیستی را تنها در پیشرفتهترین جامعه سرمایهداری ممکن میدانستند، جمعی دیگر انقلاب سوسیالیستی را از پیشرفتهترین کشور به ضعیفترین حلقه نظام سرمایهداری یعنی روسیه منتقل کردند که در کنار اینها دستهائی مانند تروتسکی هم معتقد بودند که انقلاب سوسیالیستی برعکس آنچه که لنین معتقد بود در عقب ماندهترین جوامع غیر ممکن میباشد، لذا خواهان انقلاب پی در پی جهت استقرار سوسیالیسم شدند، عدهائی مانند مائو نیروی اصلی انقلاب را نه پرولتاریای مارکس میدانند، بلکه معتقدند که دهقانان به عنوان نیروی اصلی انقلاب سوسیالیست هستند لذا جهت تحقق انقلاب سوسیالیستی، مائو به جای تکیه بر حزب طراز نوین پیشاهنگ لنین، بر ارتش سرخ تکیه کرد که از دهقانان روستاها به عنوان نیروی اصلی انقلاب سوسیالیستی چین تشکیل شده بودند و معتقد بود که برای تحقق انقلاب سوسیالیستی ابتدا باید دهات را آزاد کنیم و سپس شهرها را از راه محاصره توسط دهات آزاد نمائیم و لذا در این رابطه بود که مائو معتقد بود که تحقق سوسیالیسم تنها از راه لوله تفنگ ممکن میشود، آنچنانکه عدهائی دیگر مانند روزا لوگزامبورگ و گرامشی جهت تحقق سوسیالیست به جای ارتش سرخ و جنگ مسلحانه و تکیه بر دهقانان و محاصره شهرها از طریق روستاها، معتقد به جنبشهای خیابانی و قیامهای سیاسی درون شهری بودند، جمعی مانند لنین جهت تحقق انقلاب سوسیالیستی معتقد به مبارزه طبقاتی بودند آنچنانکه بعضی دیگر مانند روزا لوگزامبورگ و گرامشی معتقد به جایگزینی جنبشهای خیابانی به جای مبارزه طبقاتی جهت بسترسازی انقلاب سوسیالیستی شدند، گروهی مانند مائو تنها جنگ نظامی جایگزین مبارزه طبقاتی لنین جهت تحقق سوسیالیسم در جامعه را به عنوان عامل بسترساز انقلاب سوسیالیستی میدانستند، در صورتی که عدهائی دیگر مانند کاسترو و چه گوارا با جایگزین کردن حرکت چریکی پیشاهنگ به جای مبارزه طبقاتی لنین و جنبش خیابانی روزا لوگزامبورگ و گرامشی و ارتش سرخ مائو معتقد شدند که اصلا مارکسیسم علم انقلاب است و لذا باید مبارزه طبقاتی را جهت استقرار سوسیالیسم بدل به انقلاب در انقلاب کرد و تنها توسط عمل انقلابی چریک میتوان انقلاب سوسیالیستی را در جامعه محقق ساخت، یعنی از نظر کاسترو و چه گوارا تنها توسط موتور کوچک سازمان چریکی پیشاهنگ است که میتوان موتور بزرگ زحمتکشان شهر و روستا را به حرکت در آورد و تنها عمل انقلابی چریکها است که در یک جامعه میتواند ذهنیت تودهها را بر پایه سوسیالیسم دگرگون ساخت و لذا در این رابطه بود که از نظر کاسترو و چه گوارا برعکس مارکس، جامعه به بورژوازی و پرولتاریا تقسیم نمیشود بلکه بالعکس جامعه به ستمگران و ستم کشیدگان تقسیم میگردد که چریک به عنوان قلب انقلاب سوسیالیستی میتواند با تکیه بر ستم کشیدگان جامعه، انقلاب سوسیالیست را در جامعه محقق سازد یعنی بر عکس لنین - که میگفت بدون تئوری انقلابی امکان جنبش انقلابی و تحقق انقلاب سوسیالیستی نیست -، کاسترو و چه گوارا معتقد بودند که برای تحقق انقلاب سوسیالیستی تفنگ و اسلحه باید جای تئوری بگیرد. به عبارت دیگر عمل جای اندیشه بنشیند یعنی کاسترو و چه گوارا معتقد بودند که برای تحقق انقلاب سوسیالیستی باید هستههای چریکی جایگزین تئوری حزب طراز نوین پیشاهنگ رهبری کننده لنین بشود تا آنچنانکه کاسترو و چه گوارا معتقد بودند جهت تحقق انقلاب سوسیالیستی ایمان و اعتقاد و اسلحه را جایگزین حزب و قانون و اندیشه گردد[2]، بعضی دیگر برعکس کاسترو و چه گوارا (مانند طرفداران مکتب فرانکفورت امثال اریک فرم، هابر ماس و ادرنو) معتقد بودند که تحقق سوسیالیسم در یک جامعه تنها توسط نهادهای مدنی و افزایش قدرت شهروندان در بستر این نهادهای مدنی به شیوه دموکراتیک ممکن میباشد، چراکه برعکس اندیشه مارکس که معتقد بود که، تاریخ است که سوسیالیسم را به صورت جبری میسازد، طرفداران مکتب فرانکفورتی معتقدند از آنجائیکه این انسان است که تاریخ را میسازد پس سوسیالیسم را هم انسان باید بسازد نه تاریخ و تاریخ بدون انسان هیچ است.
بنابراین آنچنانکه جهت تحقق سوسیالیست در یک جامعه، مارکس بر حرکت سندیکائی پرولتاریا تکیه میکرد و لنین بر مبارزه طبقاتی و انقلاب حزب طراز نوین پیشاهنگ و روزا لوگزامبورگ و گرامشی بر جنبشهای خیابانی و مارکوزه بر جنبش دانشجوئی و مائو بر ارتش خلقی و کاسترو و چه گوارا بر هستههای چریکی، طرفداران فرانکفورتی بر نهادهای مدنی تکیه کردند و آن را بستر ساز تحقق سوسیالیسم در جامعه میدانند.
3 - جنبش کارگری ایران در حصار بحران تئوریک: برای تبیین این موضوع بدوا به طرح اجمالی ماحصل اصول مبانی مطرح شده میپردازیم:
الف - از آنجائیکه جنبش کارگری ایران یکی از میوههای استقرار نظام جهانی سرمایهداری در کشور ما بوده است و با عنایت به اینکه آبشخور تکوین نظام سرمایهداری در غرب بوده است، طبیعی است که میوههای این درخت هم متاثر از شجره اصلی آن در غرب میباشد که جنبش کارگری ایران یکی از آن میوههائی بوده است که به عنوان یک پدیده متاثر از جنبش کارگری غرب میباشد، طبیعی است که بدون شناخت بحران تئوریک جنبش کارگری در غرب امکان شناخت بحران تئوریک جنبش کارگری ایران وجود ندارد.
ب - شروع تاریخی بحران در جنبش کارگری غرب بازگشت پیدا میکند به نیمه دوم قرن نوزدهم که تقریبا بورژوازی غرب دیگر تمامی خصلتهای مترقیانهای که در پروسه مبارزهاش با فئودالیسم داشت با نابود شدن نظام فئودالیسم از دست داده بود و لذا عریان مستقیم به استثمار کارگران اروپائی میپرداخت (از آنجائیکه در بستر ماشین و صنعت این استثمار طبقه کارگر اروپا صد چندان شده بود) و طبقه کارگر اروپا در زیر چرخ نظام استثمارگرایانه سرمایهداری غرب برای تولید ارزش اضافی بیشتر و تولید کالای ارزانتر در حال نابود شدن بود و بورژوازی غرب جهت پاسداری از منافع استثمارگرانه خود به سرکوب عریان طبقه کارگر اروپا روی آورده بود آنچنانکه طبقه کارگر اروپا در این مرحله وضع خود را انتخاب بین مرگ و حیات میدید. این امر باعث گردید تا در نیمه دوم قرن نوزدهم طبقه کارگر غرب به مقابله و رویاروئی با بورژوازی ضد انقلاب غرب روی آورد و با تکوین مبارزات سندیکائی و ایجاد اتحادیههای کارگری، به تشکیلات و سازماندهی جنبش سرتاسری خود پرداخت. در این رابطه بود که در نیمه دوم قرن نوزده جنبش کارگری در سرتاسر کشورهای متروپل نظام سرمایهداری از آمریکا گرفته تا انگلستان مانند یک سونامی به راه افتاد که همین سونامی جنبش کارگری در نیمه دوم قرن نوزدهم بود که نظریه پردازان و تئوریسینهای مغرب زمین را دست به کار کرد و تقریبا تمامی آنها به این اصل رسیدند که دیگر نظام سرمایهداری نمیتواند به عنوان یک مناسبات پاسخگوی تاریخی خواستههای جامعه مغرب زمین باشد[3]، اما با شکل گیری طبقه کارگر جهانی، دیگر طبقه بورژوازی مغرب زمین که هدفی جز سود بیشتر در بستر غارت ارزش اضافی طبقه کارگر ندارد نمیتواند پاسخگوی خواستههای طبقه کارگر باشد، لذا در این رابطه بود که سوسیالیسم به عنوان پروژه آلترناتیو نظام سرمایهداری جهت پاسخگوئی به خواستههای طبقه کارگر در نیمه دوم قرن نوزدهم متولد گردید و شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که پروژه سوسیالیسم، بزرگترین پدیده و کشف بشریت در قرن نوزدهم بود اما از آنجائیکه تبیین این پروژه در قرن نوزدهم توسط تئوریسینها صورتی یکسان نداشت این امر باعث گردید که سوسیالیسم از همان آغاز تکوین به صورت یک افروج و رویکرد ظاهر بشود و انواع سوسیالیستها، از سوسیالیست اخلاقی تا سوسیالیستهای تاریخی و علمی، اعم از سوسیالیسم حکومتی و سوسیالیسم حزبی و سوسیالیسم شورائی و سوسیالیسم نظامی قد علم کنند که خود این تئوریهای سوسیالیستی زمینه ساز تکوین بحران تئوریک در جنبش کارگری غرب گردید، چراکه تقریبا تمامی این تئوریها از زمانی که عرصه نظری تئوریسینها را رها میکردند و وارد صحنههای عملی میشدند در بستر استراتژی و تاکتیکهای عملی بحران آفرین میشدند.
ج - از جمله این تئوریهای سوسیاالیستی، سوسیالیست کارل مارکس و فردریک انگلس بود که بعدا به عنوان مارکسیسم در جهان معروف گردید و برای بیش از یک قرن توانست به عنوان لکوموتیو جنبش جهانی کارگری وارد عمل هدایتگرانه بشود که در این رابطه لازم است بیشتر به آن تکیه کنیم، - چراکه در عرصه بحران تئوریک جنبش کارگری ایران، بحران تئوری مارکسیسم بیشترین فونکسیون داشته است - لذا تکیه بیشتر ما بر این نظریه در رابطه با شناخت بحران تئوری جنبش کارگری ایران میباشد نه شناخت و فهم مارکسیسم. آنچه در این رابطه میتوانیم بگوئیم اینکه:
1 - کارل مارکس میپنداشت با گذر زمان و رشد واحدهای تولیدی بزرگ و ادامه پروسه تراکم و تمرکز سرمایه و نیز از میان رفتن واحدهای تولیدی و خدماتی میانه و کوچک جامعه به اکثریت مطلق پرولتاریای صنعتی و اقلیت در حال زوال بورژوازی تقسیم خواهد شد.
2 - کارل مارکس در تبیین سوسیالیست خود معتقد بود که تاریخ دارای قانونمندی علمی میباشد که او موفق به کشف آن شده است، لذا او در این رابطه سوسیالیست خود را یک سوسیالیست علمی مینامید در برابر سوسیالیستهای رقیب که سوسیالیستهای اخلاقی میخواند.
3 - از نظر کارل مارکس کشف تاریخی سوسیالیست علمی او تبیین کننده این حقیقت است که تاریخ دارای تکامل میباشد، که این تکامل تاریخ با جبریت علمی مسیری از کمون اولیه تا جامعه کمونیستی - که پس از سوسیالیسم تکوین پیدا میکند - طی خواهد کرد، چه بخواهیم و چه نخواهیم تنها نقشی که ما در این رابطه میتوانیم ایفا بکنیم فقط تسریع و کُند کردن این حرکت است و گرنه تحقق سوسیالیسم و کمونیسم یک امری حتمی و جبری خواهد بود.
4 - نطفه بحران آفرین اندیشه کارل مارکس پارادوکسی بود که در زیربنای اندیشه او وجود داشت، چراکه مارکس از یک طرف معتقد به آزادی انسان بود و انسان را حاکم بر سرنوشت خویش میدید و از سوی دیگر انسان را در بستر تاریخی که خود کاشف آن میدانست محکوم به نیروی خارج اراده او بود.
5 - کارل مارکس در تبیین سوسیالیست خود - به جای یک سوسیالیست شورائی - به یک سوسیالیست حکومتی معتقد گردید چراکه مارکس معتقد بود که با مالکیت حکومت بر ابزار تولید، شکل سوسیالیستی یا اشتراکی در جامعه ممکن میشود. البته مارکس در همین رابطه در ایده و آرمان معتقد به نفی دولت و حکومت جهت اداره امور عمومی جامعه به صورت خودگردان بود چراکه از نظر کارل مارکس آزادی و حکومت در یک جامعه رابطه معکوس دارند و تنها به موازات زوال حکومت است که امکان تحقق آزادی در یک جامعه ممکن میشود. البته همین برخورد دو مؤلفهائی مارکس در عرصه تبیین سوسیالیسم حکومتی به جای سوسیالیست شورائی بزرگترین عامل بحران ساز و بحران آفرین سوسیالیسم دولتی یا سوسیالیسم حکومتی در قرن بیستم شد، همان عاملی که باعث گردید تا در پایان قرن بیستم بالاخره سوسیالیست حکومتی یا سوسیالیست دولتی دچار اضمحلال کامل بشود. البته پر واضح است که خود این پارادوکس ساختار سوسیالیسم کارل مارکس نشات گرفته از همان پارادوکس اول میباشد که فوقا تحت عنوان پارادوکس انسان و تاریخ در اندیشه مارکس مطرح کردیم.
6 - گرچه کارل مارکس در تبیین استراتژی تحقق سوسیالیسم بر مبارزه سندیکائی پرولتاریای صنعتی تکیه میکرد اما از آنجائیکه که او بر طبل سوسیالیست حکومتی میکوبید این امر باعث گردید تا کارل مارکس برای کسب و حفظ قدرت سیاسی توسط پرولتاریای صنعتی معتقد به خشونت انقلابی پرولتاریا بشود که البته باز خود این پارادوکس در استراتژی تحقق سوسیالیست مارکس در حرکت عینی بعد از مارکس یکی دیگر از عوامل بحران استراتژی گردید.
7 - اولین کسی که در عرصه تبیین استراتژی تحقق سوسیالیسم از ترم دیکتاتوری پرولتاریا استفاده کرد خود کارل مارکس بود که گرچه از نظر کارل مارکس با عنایت به پولاریزاسیون طبقاتی در نظام سرمایهداری که رفته رفته باعث میشود تا طبقه بورژوازی هم به لحاظ کمی و هم کیفی سیر قهقرائی به خود بگیرد (که همین سیر قهقرائی طبقه بورژوازی همراه با سیر اعتلائی طبقه کارگر به لحاظ کمی و کیفی خواهد بود) که حاصل این پولاریزاسیون طبقاتی از نظر کارل مارکس تکوین طبقه کارگر به صورت اکثریت مطلق در جامعه میشود. مارکس در عرصه سوسیالیست حکومتی خود معتقد بود که حاکمیت اکثریت مطلق طبقه کارگر جهت کسب قدرت سیاسی پرولتاریا نیازمند به دیکتاتوری طبقه کارگر جهت مقابله با پاتکهای طبقه بورژوازی در حال اضمحلال میباشد که البته این تز دیکتاتوری پرولتاریای کارل مارکس که خود معلول همان دکترین سوسیالیسم حکومتی کارل مارکس بود نطفه بحران سوسیالیست دولتی قرن بیستم شد که خروجی نهائی این تز همان حکومت استالین در شوروی بود که در دوران او نه مردم، نه زحمتکشان، نه پرولتاریا، نه حزب کمونیست و نه حتی دفتر سیاسی حاکم بر سرنوشت مردم نبودند، بلکه آنکه به نام دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی حکومت میکرد فقط و فقط دستگاه اطلاعاتی و امنیتی او بود. چراکه استالین معتقد بود که وظیفه حکومت او که نماینده مارکسیسم دولتی و سوسیالیسم حکومتی است ساختن جامعه یکدست میباشد یعنی استالین میخواست همه آنگونه زندگی کنند که او درست میپنداشت در دوران استالین جبر تاریخ سوسیالیسم حکومتی مارکس بدل به جباریت حکومت شد که به نام دیکتاتوری پرولتاریا بر مردم حکومت میکرد و مدعی بود که تنها راه تحقق سوسیالیسم در شوروی است. در دوران استالین دیکتاتوری پرولتاریا، از پرولتاریا به حزب و از حزب به صدر هیئت رئیسه و از آنجا به دستگاه اطلاعات و امنیت تحت رهبری استالین رسید.
8 - کارل مارکس معتقد بود که انقلاب سوسیالیستی، تنها در پیشرفتهترین جامعه سرمایهداری امکان وقوعش است ولذا تا زمانی که جامعه سرمایهداری در بستر رشد ابزار تولید به مرحله کامل پولاریزاسیون طبقاتی نرسد امکان تحقق سوسیالیسم در یک جامعه وجود ندارد و بر پایه این تبیین تئوریک از سوسیالیسم بود که او معتقد بود که سوسیالیسم تنها باید توسط پرولتاریا و طبقه کارگر تحقق پیدا کند و در همین رابطه بود که کارل مارکس توانست طبقه کارگر و پرولتاریای صنعتی را به عنوان نیروی اصلی انقلاب سوسیالیستی مطرح کند، همان موضوعی که با مرگ کارل مارکس دیگر نتوانست از سطح متن کتابها به عرصه جامعه بیاید چراکه لنین با طرح نظریه امپریالیسم به عنوان آخرین مرحله تکامل سرمایهداری توانست انقلاب سوسیالیستی را از پیشرفتهترین جامعه سرمایهداری به ضعیفترین حلقه آن یعنی روسیه منتقل نماید که با تحقق نخستین انقلاب سوسیالیست حکومتی در عقب ماندهترین جامعه سرمایهداری یعنی روسیه، دیگر برای لنین راهی جز این وجود نداشت که نیروی اصلی انقلاب را با طرح تز حزب، از صورت پرولتاریای صنعتی به سمت حکومت اقلیت کادرهای حرفهائی حزبی تغییر دهد چراکه از نظر لنین علاوه بر اینکه مارکسیسم حقیقت مطلق علمی بود، حزب به عنوان قیم پرولتاریا مطرح شد و به این ترتیب بود که در زمان لنین حزب کمونیست شوروی - که متشکل از کادرهای برجسته بودند به جای پرولتاریای که بنا به اندیشه مارکس میبایست اکثریت مطلق جامعه را تشکیل دهند - حاکم بر سرنوشت ملت شد[4].
بنابراین مهمترین عاملی که باعث گردید تا نیروی اصلی انقلاب در استراتژی سوسیالیست حکومتی کارل مارکس از کارگر صنعتی به کادرهای حرفهائی حزبی لنین و دهقانان مائو و دانشجویان مارکوزه و جنبش خیابانی گرامشی و لوگزامبورگ و چریک کاسترو تغییر منزل بدهد، همان ماهیت حکومتی سوسیالیست کارل مارکس بود چراکه زمانی که کسب قدرت سیاسی کلید رمز استقرار سوسیالیسم حکومتی شد تمام تلاشها در جهت کسب قدرت بسیج میشود در اینجا است که وقتی هدف «گرفتن موش شد، سرخ و یا سیاه بودن گربه» تفاوتی نمیکند و همین موضوع عامل تمامی انحرافات در تغییر نیروی اصلی انقلاب سوسیالیستی شد بطوریکه در تمامی انقلابات سوسیالیستی حکومتی که در قرن بیستم در گرفت، نخستین قربانی آن خود پرولتاریای صنعتی و طبقه کارگر در این کشورها بود. آنچنانکه همین عامل باعث گردید تا در دوران لنین سوسیالیست حکومتی روسیه از حکومت شوراها به حکومت حزب کمونیست تغییر ساختار بدهد و در جامعه ایران از سال 1285 که نخستین نهادهای تشکیلاتی کارگران چاپ تکوین پیدا کرد تا امروز نیروی اصلی انقلاب به صورت یک امر شناور تغییر صورت بدهد بطوریکه در یک زمان نیروی اصلی انقلاب کارگران و در زمان دیگر دهقانان ایران به عنوان نیروی اصلی انقلاب و در وقت دیگر دانشجویان و در زمان دیگر جنبش خیابانی و بالاخره در مرحلهائی چریک و ارتش خلقی میشود که حاصل همه این قرع انبیقها این بوده که طبقه کارگر ایران تا کنون نتوانسته به جایگاه تاریخی خود آگاهی پیدا کند، چراکه یک روز مطابق این منار جنبان استراتژیها مجبور میشود به دنبال چریک راه بیافتد، روز دیگر به دنبال دانشجو حرکت کند و در مرحله سوم به دنبال خرده بورژوازی شهر و... که عامل همه این ندانم کاریها همان بحران تئوریک جنبش کارگری ایران است.
د - به موازات اینکه دکترین سوسیالیسم حکومتی تحت عنوان کمونیستها گرفتار بحران تئوریک و استراتژی شد، دکترین سوسیالیست در دو فرآیند جدید تحت عنوان سوسیالیستها و سوسیال دموکراسی وارد گود شد که مهمترین مشخصه دکترین سوسیالیستها در این فرآیند تکیه بر دو اصل طبقه کارگر و شوراها بود. به این ترتیب که برعکس دکترین سوسیالیست حکومتی کارل مارکس که بر دو اصل قدرت سیاسی و دیکتاتوری پرولتاریا استوار بود، دکترین سوسیالیست شوراها دو اصل کارگران به عنوان نیروی اصلی انقلاب و شورا را به عنوان تنها نهاد خودگردان جامعه جهت تعیین سرنوشت مطرح کرد.
ه - دکترین سوسیال دموکراتها در این مرحله با شعار تحقق سوسیالیست با رای مردم وارد صحنه عمل شدند.
و - آنچه وجه مشترک سه دکترین کمونیستها، سوسیالیستها و سوسیال دموکراتها را تشکیل میداد، کسب قدرت سیاسی بود که با سه شیوه مختلف دنبال میکردند. کمونیستها کسب قدرت سیاسی را از راه انقلاب توسط حزب تراز نوین و ارتش خلقی و حرکت چریکی دنبال میکردند، در صورتی که سوسیالیستها کسب قدرت سیاسی را از طریق شوراها و طبقه کارگر میخواستند و البته سوسیال دموکراتها کسب قدرت سیاسی را از طریق انتخابات آزاد توسط ملت که جایگزین طبقه کارگر شده بود، دنبال میکردند.
ز - سوسیالیستها هر چند مخالف مبارزه پارلمانتاریستی سوسیال دموکراتها بودند و گرچه در برابر شیوه اصلاح طلبی سوسیال دموکراتها به انقلاب معتقد بودند، اما حق رای همگانی و نهادهای خودگردان را قبول داشتند.
ح - سوسیالیستها به اصل شورا به عنوان شرط اولیه جهت، گذار جامعه از مرحله سرمایهداری به مرحله سوسیالیست مینگریستند و در این رابطه معتقد بودند که تا زمانی که در جامعه سرمایهداری اصل شوراها محقق نگردد امکان گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم وجود ندارد.
ط - موضوع مبارزه طبقاتی که در اندیشه کارل مارکس و فردریک انگلس به عنوان موتور تاریخ و موتور حرکت جامعه مطرح بود وقتی که در کانتکس سوسیالیست حکومتی در خدمت کسب قدرت سیاسی در آمد - در فرآیندهای چریکی و ارتش خلقی و... - کاملا فراموش شد، که این فراموشی عاملی گردید تا طبقه کارگر نه تنها به عنوان نیروی اصلی انقلاب سوسیالیستی مطرح نشود بلکه اصلا به مبارزه طبقه کارگر به عنوان یک فاکتور اصلی جهت تحقق و پیروزی انقلاب سوسیالیستی تکیه نشود، که این موضوع علاوه بر اینکه باعث گردید تا انقلابات سوسیالیستی در جوامع پیرامونی نتوانند به صورت درازمدت استمرار و مقاومت کنند باعث سکتاریست طبقه کارگر از جنبش سوسیالیستی جوامع پیرامونی نیز گردید که بهترین مصداق این امر مبارزه طبقه کارگران ایران در طول 100 سال گذشته است، چراکه به موازات حاکمیت و سیطره استراتژی چریکی و ارتش خلقی بر جنبش ایران توسط ستارخان و کوچک خان و مبارزه چریکی دهه 50 توسط گروههای سیاسی و تشکیلاتی مجاهدین خلق و فدائیان خلق و... نخستین فونکسیونی که این مبارزه مسلحانه چریکی و ارتش خلقی در طول 100 سال گذشته بر جنبش کارگری ایران داشته است جایگزین شدن آنها به جای مبارزه طبقاتی کارگران ایران بوده است که عملکرد این جایگزینی مبارزه مسلحانه به جای مبارزه طبقاتی طبقه کارگر ایران، باعث شد که:
اولا تمامی این مبارزات مسلحانه از مشروطیت تا جنبش خرداد 88 گرفتار شکست و رکود بشوند و نتوانند به صورت درازمدت ادامه پیدا کنند؛
در ثانی این امر باعث گردید تا طبقه کارگر ایران بهائی برای مبارزه طبقاتی خود نه فقط در شکل سیاسی آن، حتی در شکل صنفی آن هم قائل نشوند که این امر باعث گردید تا طبقه کارگر ایران پیوسته در طول 100 سال گذشته به صورت «طبقهائی در خود» در آید و از حداقل سازماندهی و تشکیلات صنفی اعم از سندیکائی و اتحادیهائی محروم بشود و همین امر یکی از عوامل عمده بحران فعلی طبقه کارگر ایران میباشد، چراکه تا زمانی که به اصل مبارزه طبقاتی در جنبش ایران بهائی لازم داده نشود، جنبش طبقه کارگر ایران نمیتواند به صورت اکتیو وارد فعالیت اجتماعی بشود و خلاء این جنبش در طول 100 سال گذشته باعث گردیده تا هیچ کدام از جنبشهای گذشته ایران در طول صد سال گذشته نتوانند به پیروزی برسند، یا به عبارت دیگر علت شکست تمامی جنبشهای یکصد سال گذشته ایران خلاء طبقه کارگر ایران بوده است و شرط پیوند بین جنبش کارگری ایران با جنبشهای دیگر اعم از جنبش اجتماعی، یا جنبش سیاسی یا جنبش دموکراتیک مردم ایران این است که برای مبارزه طبقاتی طبقه کارگر ایران ارزش لازم قائل بشویم و همین طرح مبارزه طبقاتی است که باعث میگردد تا بستر مبارزه جنبش طبقه کارگر ایران فراهم گردد که نخستین عملکرد آن استحاله طبقه کارگر ایران از «طبقهائی در خود» به «طبقهائی برای خود» است.
4 - خواستگاه دو مؤلفهائی بحران تئوریک جنبش کارگری ایران: حال که دریافتیم که مدت یکصد سال است که جنبش کارگری ایران گرفتار بحران تئوریک میباشد و بحران تئوریک جنبش کارگری ایران ریشه در پیوند ساختار جهانی این جنبش دارد، چراکه از آنجائیکه طبقه کارگر (برعکس طبقه دیگر زحمتکشان شهر روستا) و طبقه بورژوازی مولود نظام سرمایهداری میباشند با عنایت به ماهیت جهانی نظام سرمایهداری که جهان را به صورت یک دهکده عرصه تاخت و تاز مشترک خود قرار داده است، این خصلت جهان وطنی نظام سرمایهداری[5] باعث میگردد که طبقه کارگر در مناسبات سرمایهداری، برعکس طبقه دهقان در مناسبات زمینداری از ماهیت جهان وطنی برخوردار بشود. لذا در این رابطه است که همیشه در بستر آسیب شناسی جنبش کارگران ایران ما مجبوریم این آسیب شناسی را به صورت دو مؤلفهائی به انجام برسانیم یعنی از یک طرف باید این آسیب شناسی جنبش کارگران ایران را در ترازوی جنبش کارگران جهانی آسیب شناسی کنیم و از طرف دیگر این آسیب شناسی را به صورت ملی و منطقهائی در ظرف تاریخی و جغرافیائی کشور خودمان به انجام برسانیم، طبیعتا هر گونه آسیب شناسی جنبش کارگری به صورت تک مؤلفهائی و مکانیکی صورتی علمی ندارد. البته آنچنانکه فوقا اشاره کردیم این امر در رابطه با آسیب شناسی جنبش دهقانان در مناسبات زمینداری صادق نمیباشد، چراکه در مناسبات زمینداری و فئودالیته از آنجائیکه زمیندار و فئودال برای کسب سود بیشتر به علت محدودیت بستر تولید، نیازمند به بازار جهانی و نیروی کار جهانی و مواد اولیه ارزان جهانی نمیباشد و دایره بسته زمین و آب و دهقان برای زمیندار بسترساز سود بیشتر میباشد و همین امر باعث گشت تا در مناسبات زمینداری و فئودالیته طبقه جهانی دهقان بوجود نیاید و لذا در همین رابطه بود که زمانی که مائو در چین بر پایه تحلیلی که از مناسبات حاکم بر چین کرد و مناسبات چین را نیمه مستعمره و زمینداری تحلیل کرد، در کانتکس این تحلیل از مناسبات چین - به خاطر اینکه مناسبات حاکم چین را سرمایهداری نمیدانست - مجبور گردید که در تدوین استراتژی خود نیروی اصلی انقلاب را به جای پرولتاریا، دهقانان انتخاب کند که همین جایگزینی دهقانان به جای پرولتاریا، مائو را مجبور به جراحی و قلع و قمع اندیشه کارل مارکس کرد، چراکه:
الف - مائوئیسم اصلا بخشی از جنبش کمونیستی است که ویژه جامعه چین میباشد؛
ب - مائو برای اولین بار در تاریخ مارکسیسم از کمونیست ملی سخن گفت که با اندیشه انترناسیونالیستی سوسیالیست کارل مارکس کاملا در تضاد و تناقض بود، البته کمونیست ملی مورد ادعای مائو همان بومی کردن مارکسیسم تئوری جنبش کارگری توسط جنبش دهقانی چین بود.
ج - برای مائو نیروی اصلی انقلاب، پرولتاریای صنعتی کارل مارکس نبود بلکه دهقانان وابسته به زمین روستاها بود.
د - از آنجائیکه مائو برای انجام انقلاب سوسیالیستی در چین دیگر نمیتوانست بر پرولتاریای صنعتی تکیه کند (چراکه به عنوان یک طبقه در چین آن زمان وجود نداشت) بنابراین امکان تکیه بر حزب کمونیست مانند لنین در روسیه برای او وجود نداشت، در نتیجه او برای انجام انقلاب سوسیالیستی در چین راهی جز این نداشت که به جای استراتژی تحزبگرایانه پرولتری، بر استراتژی ارتش خلقی تکیه کند و ارتش سرخ را جایگزین حزب کمونیست لنینیستی بکند، چراکه روانشناسی دهقانان برعکس روانشناسی پرولتاریای صنعتی، اولا توان مبارزه درازمدت و فرسایشی را ندارند، ثانیا توان مبارزه صنفی و سندیکائی مانند پرولتاریا ندارند، ثالثا به علت ماهیت فردگرائی که در بستر تولید دارند برعکس ماهیت جمع گرایانه پرولتاریا و طبقه کارگر در بستر تان سیته تولیدی به سرعت به سمت آنتاگونیست در مبارزه روی می آورند که این خصلت دهقانان برای مائو عاملی گردید تا در استراتژی ارتش خلقی به جای حزب کمونیست، با تکیه بر دهقانان به عنوان نیروی اصلی انقلاب موفق گردد.
ه - از آنجائیکه مائو به جای حزب کمونیست پرولتری، استراتژی ارتش خلقی دهقانی روستانشین را انتخاب کرد، در تدوین استراتژیاش معتقد گردید که با ارتش سرخ ابتدا باید دهات را آزاد کنیم و سپس از راه دهات توسط دهقانان و ارتش خلقی شهرها را محاصره کنیم.
و - مائو بر پایه تحلیل نیمه مستعمره بودن چین برای اولین بار در تاریخ حیات مارکسیسم در چین جبهه آزادیبخش ملی توسط کمونیستهای چینی به همراه سایر اقشار و طبقات چین تشکیل داد.
ز - جبهه آزادیبخش ملی مائو عبارت بودند از مجموعه نیروهائی که در کشور چین آن زمان حاضر به مبارزه بر علیه استعمارگران خارجی و خواهان استقلال کشور چین شدند.
ح - به این دلیل مائوئیسم بعدا شکل ویژهائی از انقلاب سوسیالیستی در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره در آمد که ادعای جهان شمولی میکرد.
ط - مائوئیسم پس از پیروزی، از آنجائیکه پیروزی آن در کشور چین زائیده یک جنگ 20 ساله نظامی توسط ارتش سرخ بود این امر باعث گردید تا مائوئیسم تبدیل به کمونیست نظامی بشود و خواهان کسب و حفظ قدرت سیاسی از راه لوله تفنگ بشود.
ی - از نظر مائوئیسم قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون میآید.
بنابراین ما برای آسیب شناسی جنبش یکصد ساله کارگران ایران مجبوریم که این آسیب شناسی را در کانتکس آسیب شناسی جنبش جهانی کارگری انجام دهیم. به عبارت دیگر اصلا در عرصه نظام سرمایهداری امکان آسیب شناسی جنبش کارگری به صورت مکانیکی و تک مؤلفهائی و ملی وجود ندارد و اگر هم انجام بگیرد دارای ارزش علمی نمیباشد و لذا در این رابطه است که ما در این بخش از سلسله مقالات آسیب شناسی جنبش کارگری ایران که موضوع آن بحران تئوریک جنبش کارگری ایران در طول یکصد سال گذشته می باشد، از بحران تئوریک جنبش جهانی کارگری در طول 100 سال گذشته شروع کردیم که پر واضح است که دلیل این امر این است که بحران تئوریک جنبش کارگری ایران در ادامه طولی بحران تئوریک جنبش کارگران جهان میباشد که معنا و مفهوم این حقیقت این است که آسیب شناسی تئوریک جنبش کارگری هرگز در هیچ نقطهائی از جهان به صورت تک مؤلفهائی ملی و منطقهائی وجود ندارد، یعنی آسیب شناسی جنبش کارگری در هر کجا باید صورت دو مؤلفهائی داشته باشد یک مؤلفه آن مؤلفه انترناسیونالیستی قضیه است، مؤلفه دوم آن مؤلفه ناسیونالیستی یا ملی قضیه میباشد.
ادامه دارد
[1] . بر طبق اندیشه مارکسیسم حکومتی سوسیالیسم تنها در بستر ماتریالیسم تاریخی شکل میگیرد و ماتریالیسم تاریخی چیزی نیست جز جبر حاکم بر سرنوشت و اراده انسان و لذا در این رابطه است که از نگاه کارل مارکس تکامل تاریخ از کمون اولیه تا جامعه کمونیستی پس از سوسیالیسم به صورت جبری بدون دخالت اراده ما ادامه پیدا میکند چه بخواهیم و چه نخواهیم، اما ما تنها توان آن را داریم که این روند را کُند یا تند کنیم.
[2] . البته کاسترو و چه گوارا معتقد بودند که حزب رهبری کننده انقلاب سوسیالیستی باید در نبردهای سخت و جنگ داخلی و از درون هسته و تشکیلات چریکی ساخته بشود ولی این نکته را نباید فراموش بکنیم که از نظر اینها هسته چریکی همزمان نیروی مسلح انقلاب سوسیالیستی (که همان حزب سوسیالیستی است) هم میباشد.
[3] . هرچند این نظام در فرآیند مقابلهاش با نظام زمینداری و فئودالیته اروپا از پتانسیل مترقیانه قابل توجهائی برخوردار بوده است.
[4] . همان تغییری که در چین توسط مائو این نیروی اصلی پرولتاریای مارکس بدل به ارتش خلقی و در دستگاه اندیشه روزا لوگزامبورگ و گرامشی بدل به جنبش خیابانی و در دستگاه فرانکفورتیها امثال مارکوزه بدل به جنبش دانشجوئی و در دستگاه اندیشه کاسترو و چه گوارا بدل به چریک و پیشاهنگ شد.
[5] . که در راستای غارت و استثمار جهت کسب مواد اولیه ارزان و نیروی کار ارزان و کاهش قیمت کالا و رقابت در بازار برای کسب سود بیشتر و غارت ارزش اضافی طبقه کارگر میباشد.