مبانی تئوری اخلاق در اندیشه ما: بخش پنج                      

اخلاق دگماتیسم، اخلاق انطباقی، اخلاق تطبیقی

ج - تفسیر سوره همزه:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَیلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ - الَّذِی جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ - یحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ - کَلَّا لَینْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ - وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْحُطَمَةُ - نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ - الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ - إِنَّهَا عَلَیهِمْ مُؤْصَدَةٌ - فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ - به نام خداوندی که رحمانیتش مشمول همه کائنات و موجودات است و رحیمی او مشمول انسان می‌باشد- وای بر آنانی که در خفا و آشکار مردم را موهون می‌کنند- این‌ها همان‌هائی هستند که ثروت‌های جامعه را انباشته‌اند و ذخیره می‌کنند- و چنین می‌انگارند که این ثروت‌های انبوه و انباشت شده می‌تواند نگهبان و تامین کننده حیات برای آن‌ها تا ابد باشد- نه چنین است بلکه بالعکس این انباشت (قدرت و ثروت و معرفت) خود به صورت آتشی در خواهد آمد و اولین کسی را که در» خود فرو می‌بلعد همین صاحبان و نگهبانان آن‌ها می‌باشد- و اما ای محمد چه بگویم از آن آتش- آتش خدائی که به یقین شعله ور خواهد شد- اما هیمه‌های این آتش خدائی که همه آن‌ها را خواهد سوزانید، نفرت و کینه‌های درونی مردم می‌باشد که در لحظه معین شعله ور خواهد شد- همانا آن آتشی که آن‌ها را غافلگیر خواهد کرد- آتشی که آن‌ها را در هر کجا که باشند میخکوب خواهد کرد[1].

تفسیر: سوره همزه از سوره‌های مکیه محمد می‌باشد که در عرصه استراتژی آگاهی‌بخش محمد که بر سه پایه؛ 1-انقلاب در نگاه یا دیدن. 2- انقلاب در احساس مردم. 3- انقلاب در اندیشیدن. قرار داشت، بر محمد نازل شده است. به عبارت دیگر محمد در عرصه استراتژی 13 ساله آگاهی‌بخش مکی خود تلاش می‌کرد تا سه تحول عمده در نگاه و احساس و اندیشه توده‌ها بوجود آورد تا آن‌ها را برای مرحله دوم استراتژی خود که «استراتژی آزادی‌بخش ده ساله مدنیه محمد می‌باشد» آماده کند، محمد در مکه در راستای استراتژی 13 ساله آگاهی‌بخش خود و برای نیل به آن سه مؤلفه؛ تحول در نگاه توده‌ها و تحول در احساس توده‌ها و تحول در اندیشیدن توده‌ها را جز قرآن هیچ سلاح فکری و آگاهی بخشی نداشت و پیوسته در کانتکس آیات و سوره‌های قرآن بود که تلاش می‌کرد تا به خواسته‌های سه گانه فوق دست یابد، به این ترتیب بود که سوره‌های مکیه قرآن (برعکس سوره‌های مدنیه محمد که دارای نظم پریشان بودند) همگی دارای پیوند و پیوستگی می‌باشند که بر چهار پایه «توحید و معاد و انسان و نبوت» استوار می‌باشند، که متدولوژی قرآن و محمد در این رابطه بر پایه تاکتیک‌های سه گانه ترویج در کادر - تبیین و تدوین تئوریک و تبلیغ و تهییج توده‌ها استوار می‌باشد. اما آنچه در این رابطه قابل توجه است دسته بندی سوره‌های مکیه قرآن و محمد در راستای تحقق آن سه هدف مرحله‌ائی محمد می‌باشد که عبارتند از؛ انقلاب در نگاه و احساس و تفکر توده‌ها، به این ترتیب بود که محمد برای تحول در نگاه توده‌ها سعی می‌کرد توسط تبیین توحید این تحول در نگاه را به انجام برساند، او همچنین توسط تشریح و تکوین و تبیین معاد سعی می‌کرد تا تحول فکری را در توده‌ها بوجود آورد و در راستای تحول احساسی توده‌ها محمد بر «اخلاق و تبیین تئوریک مبانی اخلاق» تکیه می‌کرد آن چنان که قبلا هم مطرح کردیم در عرصه تبیین مبانی تئوریک اخلاق بود که محمد بزرگ‌ترین انقلاب را در تئوری اخلاق بشریت بوجود آورد، چراکه تا قبل از محمد مبانی تئوری اخلاق بشر بر دو پایه اخلاق نظری غربی ارسطو و اخلاق شرقی تصوف هندی استوار بود.

 

5 - اندیشه مغرب زمین:

که بر پایه تئوری سقراط بنا بود و معتقد است اخلاق از مقوله دانش می‌باشد و برای این که اخلاق را در جامعه و انسان گسترش بدهیم باید مردم را دانا بکنیم، دانش برای جامعه و مردم از نظر سقراط اخلاق بود و به همین دلیل ارسطو که شاگرد افلاطون و سقراط بود، در راستای این اندیشه سقراط کوشید تا آن را تئوریزه بکند که برای این منظور ارسطو - پایه اولیه ابژکتیو اخلاق را در سه قوه درون انسان قرار داد- که عبارتند از؛ قوه غضبیه و قوه شهویه و قوه عاقله، که از نظر ارسطو قوه غضبیه در جهت دفع مضار انسانی می‌باشد و قوه شهویه در جهت امور مطلوب و قوه عاقله همان قوه دراکه انسان است که در برابر آن دو قوه غضبیه و شهویه به عنوان قوه محرکه آدمی هستند، از آن جائی که از نظر ارسطو این سه قوه دارای فضیلت‌هائی می‌باشند که؛ فضیلت قوه غضبیه شجاعت و فضیلت قوه شهویه عفت و فضیلت قوه عاقله حکمت است و لذا ارسطو در راستای همان اندیشه و دانش سقراط معتقد است که اخلاق انسان زمانی تحقق پیدا می‌کند که آن دو قوه محرکه انسانی یعنی قوه شهویه و غضبیه در زیر سیطره قوه دراکه انسان یعنی قوه عاقله در آید، البته نیاز به گفتن نیست که تئوری اخلاق ارسطوئی بیش از هزار سال است که بر حوزه‌های روحانیت ما حاکم و توسط روحانیت حوزه‌ها در دو عرصه؛ روحانیت تسنن و تشیع با تئوری اخلاق محمد می‌جنگد.

 

6 - اندیشه مشرق زمین:

یا تصوف هندی بود که بر پایه سه اصل؛ 1- بی اختیاری انسان. 2- بی مقداری دنیا. 3- و کشتن نفس، توسط ریاضت و ملامتی گری استوار بود این تئوری که بعدا به شدت توسط صوفیان و عرفا وارد فرهنگ اسلامی شد به خاطر این که یک آلترناتیو قوی در برابر اخلاق ذهنی ارسطوئی حاکم بر حوزه‌های فقهی ما بود، به شدت توانست در جهان اسلام رشد و گسترش بیابد به طوری که دستگاه خانقاه که در برابر دستگاه حوزه‌های فقهی و فلسفی بنا گردید به شدت جامعه‌های مسلمان را در نوردید، اما از آنجائی که اخلاق تصوفی ضرر و زیانش کمتر از اخلاق ارسطوئی نبود (چراکه مبانی تئوریک این اخلاق که عبارت بودند از؛ نفی دنیا و نفی اختیار و کشتن نفس و کرامت نفسانی انسان به توسط ریاضت و ملامتی گری، این اخلاق جامعه مسلمانان را زمین گیر کرد به طوری که بزرگ‌ترین اهداف نهضت حافظ در راستای نفی اخلاق صوفی گری بود). بزرگ‌ترین کاری که قرآن و محمد در دوران مکیه خود به انجام رسانید جنگ با این دو تئوری اخلاقی حاکم بر اندیشه بشر که به مدت هزار و دویست سال حاکم بود (از پنج قرن قبل از میلاد تا قرن هفتم میلادی یعنی دوران محمد) محمد در راستای این انقلاب تئوریک اخلاقی خود[2] کاری که کرد؛ انسان را در عرصه اخلاق از صورت تک ساحتی خارج کرد و به صورت دو وجودی یا دو «من» تبیین نمود، که یک «من» انسان همان «من» منفی و فردی و غریزی و طبیعی می‌باشد (که در دوران مختلف قبل از مرحله انسانی در فرآیندهای مختلف تکامل هدایت گر انسان بوده است)، و دوم «من» اجتماعی یا «من» تاریخی یا «من» خدائی انسان که یک «من» کلی می‌باشد و به مثابه تمام بشریت است. البته اگرچه محمد در تبیین این مبانی اخلاق خود معتقد گردید که در رابطه بین این دو وجود یا دو من؛ وجود غریزی و فردی و طبیعی انسان یک وجود منفی در برابر وجود اجتماعی یا «من» کلی تاریخی انسان می‌باشد که یک «من» مثبت است، ولی هرگز محمد در این رابطه مانند تصوف هندی فرمان به کشتن «من» غریزی نداد بلکه بالعکس توسط مکانیزم‌هائی از قبیل «تقوا و روزه و عبادات و کار و مبارزه و ارزیابی نفسانی» در جهت محدود و کنترل کردن این «من» غریزی پیش رفت که پروگرام و برنامه و پلاتفرم کلی محمد در این رابطه «تقوی» بود که به معنای ترمز می‌باشد، و محمد و قرآن تحت لوای ترم تقوی کوشیدند تا جامعه و انسان را وادار به کنترل «من» غریزی جهت فراهم کردن بستر اعتلای «من» اجتماعی بکنند، تقوا از نظر محمد به معنای کشتن «من» غریزی آن چنان که در رهبانیت مسیحیت و تصوف هندی می‌بینیم، نیست بلکه فقط و فقط به معنای کنترل «من» غریزی برای فراهم کردن بستر اعتلای «من» اجتماعی انسان می‌باشد. محمد با تئوری دو وجودی یا دو منی انسان بزرگ‌ترین انقلاب تئوریک اخلاقی در تاریخ بشر را بوجود آورد، البته مانیفست این تئوری را برای اولین بار محمد در لوای سوره شمس بیان می‌کند: سوره شمس - آیات 7 الی 10 «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا - فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا - وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا» مطرح کرد، ولی در سوره‌های دیگر مکی به تبیین بیشتر این حقیقت بزرگ پرداخت که؛ یکی از سوره‏هائی که محمد در آن به تبیین بیشتر این حقیقت بزرگ پرداخته است سوره همزه می‌باشد بنابراین:

1 - سوره همزه یکی از سوره‌های مکیه محمد می‌باشد.

2 - سوره همزه در راستای استراتژی آگاهی‌بخش محمد در مکه مطرح شده است.

3 - سوره همزه با مضمون تدوین تئوری مبانی اخلاق مطرح گردیده است.

4 - سوره همزه از آن جائی که از سور مکیه قرآن می‌باشد بر عکس سوره‌های مدنیه که دارای نظم پریشان می‌باشند، از انسجام متنی و پیامی برخوردار است. 

5 - سوره همزه مانند سوره تکاثر فقط به تبیین یک امر می‌پردازد و آن «فونکسیون اخلاقی موضوع تکاثر ثروت در جامعه است» که چگونه تمرکز ثروت یا قدرت و معرفت توسط بالائی‌های جامعه می‌تواند در پائینی‌های جامعه ایجاد تحول و انقلاب بکند.

6 - سوره همزه آن چنان که در تبیین فونکسیون تئوری اخلاق محمد مطرح کردیم در راستای تحول در احساس توده‌هاست، حال با عنایت به مطالب فوق به تفسیر آیه به آیه سوره همزه می‌پردازیم:

الف - «وَیلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ - وای بر آنانی که می‌کوشند به هر وسیله‌ائی که شده و جهت فراهم کردن زمینه بهره کشی خود از مردم، بر پایه موهون کردن جامعه و به صورت مخفی و آشکار شخصیت اجتماعی و انسانی یک جامعه را به چالش بکشند.»

ب - «الَّذِی جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ - اینهائی که شخصیت اجتماعی و تاریخی و انسانی توده‌ها را به چالش می‌کشند برای آن است که در غیاب صحنه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی توده‌ها دست به تکاثر قدرت، که حق مسلم توده‌ها و جامعه می‌باشد، بزنند.» 

ج - «یحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ - البته این گروه تکاثر طلب جامعه چنین می‌پندارند که این تکاثر ثروت و قدرت می‌تواند در برابر حرکت پائینی ها از آن‌ها حمایت کند و سلطه آن‌ها را بر پائینی ها به صورت ابدی در آورد.»

د - «کَلَّا لَینْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ - در صورتی که چنین نیست چراکه قانون و ناموس خلقت بر این قراردارد که روزی این تکاثر قدرت و ثروت و معرفت بر پایه آتش نفرت و کینه‌ائی که در ضمیر پائینی ها بوجود آورده است، بدل به آتشی می‌شود و بالائی‌های قدرت و ثروت و معرفت را در حلقوم «خود» فرو خواهد برد.»

ه - «وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْحُطَمَةُ - از آنجائی که هیمه‌های این آتش نفرت و کینه‌های وجودی درون ضمیر پائینی‌های جامعه می‌باشد، یک آتش عظیم خواهد بود.»

و- «نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ - الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ - آری این آتش فراگیر آتشی است که انرژی پتانسیل آن کینه و نفرت طبقاتی پائینی ها از بالائی ها می‌باشد، نفرت و مخزنی که هرگز تمام نخواهد شد.»

ز - «إِنَّهَا عَلَیهِمْ مُؤْصَدَةٌ - این آتش نفرت طبقاتی مانند یک سونامی فراگیر به زودی بالائی ها را در بر می‌گیرد به طوری که احدی از بالائی ها نمی‌تواند دامن «خود» را از این آتش دور نگه دارد، حتما و قطعا این سونامی همه آن‌ها را در هم خواهد پیچید.»

ح - «فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ - همین سونامی غیرمترقبه است که وقتی از سرگرفته شد تمامی بالائی ها را میخکوب خواهد کرد.»

 

7 - انواع تئوری اخلاق

از نظر مضمون تئوری اخلاق ما با سه نوع تئوری اخلاق روبرو می‌شویم؛ الف- اخلاق دگماتیسم. ب- اخلاق انطباقی. ج- اخلاق تطبیقی.

الف - اخلاق دگماتیسم: آن چنان که در خصوص اخلاق دگماتیسم قبلا هم به اشاره گذشت مقصود ما از اخلاق دگماتیسم دو نوع -اخلاق غرب ارسطوئی و شرق تصوف هندی- می‌باشد که در هر دو به شکلی انسان قربانی می‌شود، در اخلاق دگماتیسم ارسطوئی از آن جائی که ارسطو به تاسی از استاد خود سقراط اخلاق را یک مقوله نظری و ذهنی می‌داند، می‌کوشد تا بر پایه تبینی که از مبانی ابژکتیو اخلاقی در وجود انسان دارد، قوای غریزی انسان را ابتدا به دو دسته؛ قوای محرکه و قوای مدرکه تقسیم کند و بعد قوای محرکه را به دو دسته قوای غضبیه و دافعه و قوای شهویه و جاذبه تقسیم نماید و سپس با بر شمردن فضیلت‌های هر کدام از این قوا که عبارتند از؛ شجاعت از آن قوه غضبیه و عفت از آن قوه شهویه و حکمت از آن قوه عاقله، به تعریف اخلاق بپردازد که اخلاق از نظر ارسطو عبارت می‌باشد از؛ سلطه قوه عاقله یا قوه دراکه بر قوای محرکه که شامل قوه غضبیه و شهویه می‌شود، اما علت این که این اخلاق را که برای مدت چهارده قرن است که بر اندیشه حوزه‌های فقهی ما حکومت می‌کند، اخلاق دگماتیسم نامیدیم آن بود که این اخلاق یک امر ذهنی می‌باشد که تنها می‌تواند به عنوان یک موضوع سوبژکتیوی مورد بررسی قرار گیرد و هیچ گونه فونکسیون عملی در جامعه نخواهد داشت و هیچ کس با این تئوری اخلاقی نمی‌تواند کوچک‌ترین تغیری در وجود خود یا جامعه بوجود بیاورد و علت این که برای مدت چهارده قرن حوزه‌های فقهی ما در عرصه نظری به تئوری ارسطوئی اخلاق پناه می‌بردند، ولی در عرصه عملی به تئوری خودسازی صوفیانه هندی تکیه می‌کردند همین موضوع بود، چراکه حوزه‌های فقهی از آنجائی که توان استنباط تئوری اخلاق قرآن و محمد را نداشتند، راهی جز این نداشتند تا آن چنان که در عرصه فلسفه به اندیشه‌های ارسطو پناه می‌بردند، در عرصه تئوری اخلاق هم باز به این اندیشه پناه ببرند[3].

به این دلیل بود که حوزه‌های فقهی در طول چهارده قرن در نظریه معتقد به تئوری اخلاق ارسطو بودند، ولی در عمل معتقد به اندیشه اخلاق صوفی گری شرق هندی داشتند و به همین دلیل بود که هرگز در طول چهارده قرن گذشته اخلاق در حوزه‌های فقهی نتوانسته کوچک‌ترین تحولی در میان آنها به وجود بیاورد، در صورتی که تئوری اخلاق محمد در مدت 13 سال توانست انسان‌هائی در همه ابعاد وجودی بسازد که هر کدام برای همیشه بشر نمونه باشند مانند؛ ابوذر یا سلمان یا عمار یا سمیه یا یاسر یا عبدالله بن مسعود یا خباب یا بلال یا علی ابن ابیطالب و... در صورتی که تئوری اخلاق ارسطوئی و صوفی گری حوزه در طول چهارده قرن نتوانسته یک نیمچه ابوذری و یا... به جامعه بشریت به عنوان الگو عرضه کند، و لذا طبیعی است که تا زمانی حوزه‌های فقهی تئوریهای اخلاقی ارسطوئی و صوفی گری هندی را به دور نریزند و به تئوری اخلاق قرآن روا نیاورند امکان هیچ گونه تحولی در این رابطه برای آن‌ها وجود نخواهد داشت.

 

ب- تئوری اخلاق انطباقی: این تئوری برعکس تئوری اخلاق دگماتیسم دارای شاخه‌های مختلفی - هم در شرق و هم در غرب و هم در داخل ایران- می‌باشد و دلیل آن هم این است که برعکس اخلاق دگماتیسم که مبنای موضوعی آن روانشناسی فردی به صورت نظری و عملی می‌باشد، در تئوری انطباقی مبنای موضوعی آن جامعه انسانی می‌باشد به عبارت دیگر اخلاق دگماتیسم بر پایه روانشناسی نظری و عملی انسان دست به تئوری سازی می‌زند، در صورتی که در اخلاق انطباقی بر پایه جامعه انسانی دست به تئوری سازی اخلاقی می‌زند.

 

ادامه دارد



[1] . شرح لغات:  1- همزه: فعل ماضی (از ماده همز به معنای شکستن)، در هم شکست به صورت مخفی. 2- لمز: فعل ماضی، موهون کرد (به صورت آشکارا). 3- همزه و لمزه: از صیغه فعله، برای مبالغه در صفت‏های فوق می‌باشد. 4- عدده: از عده، به معنای ذخیره کردند. 5- اخلده: که صیغه ماضی می‌باشد، به معنای مضارع و آینده است و به قرینه یحسب که آن نیز مضارع می‌باشد. 6- لینبذن: فعل مضارع از نبذ (فعل ماضی)، به معنای پرت کردن و دور انداختن چیزی است. 7- حطمه: بر وزن همزه و لمزه صیغه مبالغه است، به معنای در هم شکست و خورد کرد. 8- وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ: که استفهام تعجبی می‌باشد، دلالت بر عظمت و گستردگی حطمه می‌کند. 9- نار: به معنای شعله ور ساختن آتش است. 10- افئده: جمع کلمه فواد، به معنای درون و شعور و احساس و فکر و ضمیر می‌باشد. 11- موصده: از اوصد، به معنای غافلگیر کردن است. 12- عمد: با فتحه عین و فتحه میم جمع عمود میخ است.  13- ممدده: اسم مفعول از مصدر تمدید است که تمدید، مبالغه در مد یا کشیدن است.

[2] . از آنجائی که به هرحال مبنای تئوری دو نظریه فوق شرق  و غرب هر چند در ظاهر با هم مختلف بودند اما از نظر مبنا صورتی یکسان داشتند، چراکه هر دو نظریه انسان را تک وجودی می‌پنداشتند  با این تفاوت که یکی وجود ذهنی برای انسان قائل بود دیگری به «من» واقعی.

[3] . و به خاطر این که این اندیشه اخلاقی هیچ فونکسیون عملی در آن‌ها نداشت لذا از آن جائی که تئوری اخلاق بر عکس فلسفه نظری نمی‌تواند بدون فونکسیون باشد، چراکه به خاطر نیاز به آن فونکسیون است که به اخلاق روی می‌آورند.