تفسیر سوره انسان یا دهر
تبیین فلسفی انسان از نگاه وحی و محمد و قرآن – بخش ششم
7 - در باب تکوین معاد انسانی از نگاه قرآن:
در باب منشاء تکوین معاد از نظر قرآن، دو نوع معاد تحقق پیدا میکند. که یکی معاد وجودی است، که «کل وجود از خورشید و ستارگان تا کوهها و دریاها و حیوانات در تکوین آن دخالت دارند، و دچار تحول کیفی میگردند.» و دوم که مهمترین رکن تکوین تکامل میباشد، عبارت است از معاد انسانی که از نظر قرآن و برعکس نظر روحیّون (که به معاد روحانی معتقد بودند و برعکس جسمیّون که به معاد جسمانی انسان و با همین جسم معتقد بودند)، قرآن نه معتقد به معاد روحی است و نه معتقد به معاد جسمی انسان است، بلکه معتقد به «معاد عملی است و قیامت را روزی میداند که عمل انسان، انسان میشود و انسان عمل میشود، و عمل میتواند دیده شود و انسان میتواند عمل را ببیند» به عبارت دیگر قرآن مبنای تکوین معاد انسانی را عمل دنیائی انسان میداند، که این اعمال در مرحلهائی از تکامل در وجود تبلور و مادیت خارجی پیدا میکند. بنابراین پایه تکوینی معاد انسانی «پراکسیس انسانی» است که تعریف آن عبارت است از اینکه؛ «آنچنانکه انسان کار و عمل خود را میسازد، عمل و کار سازنده انسان میباشد» که این عمل در دنیا به سه شکل زیر مشخص میشود.
الف -عمل طبیعی یا کار.
ب - عمل اجتماعی یا مبارزه.
ج - عمل انسانی یا عبادت، تقسیم میگردد.
که هر کدام از این سه نوع عمل در عرصه پراکسیس ایجاد هویت در انسان میکند، که این هویت «من» نامیده میشود؛ و مطابق آن سه نوع پراکسیس انسانی در انسان، پراکسیس ایجاد سه «من» میکند. که این سه «من» عبارت است از؛ «من» طبیعی و «من» اجتماعی و «من» انسانی؛ و همین شکل گیری «من»های سه گانه که در عرصه پراکسیس سه گانه انسان است، در نهایت با شکل گیری «من» انسانی (که عمل او معمار معاد میباشد)، و در بستر "من" اجتماعی و "من" طبیعی است، میتواند به عنوان پایه تکوین معاد انسانی مطرح گردد. چراکه پایه تمامی این "من"ها عمل انسان میباشد که در سه ساحت "طبیعی و اجتماعی و انسانی" تحقق پیدا میکند. که در رابطه با هیرارشی تکوینی این سه "من" باید توجه داشته باشیم که آغازگر طولی تکوین "من"، من طبیعی میباشد. که این "من" از همان آغاز مبارزه انسان با طبیعت، در یک عرصه تطبیقی بوجود میآید و عامل اینکه پراکسیس سه گانه فوق در انسان به ایجاد "من"های سه گانه میانجامد، همان فونکسیون تطبیقی این پراکسیسهای سه گانه میباشد.
آنچنانکه قبلا هم به اشاره رفت؛ تا قبل از پیدایش انسان به معنای واقعی کلمه، حتی در زمانیکه جماعات اولیه انسان صورت بشر داشتند و هنوز به مرحله انسان نرسیده بودند، رابطه موجودات فوق چه در مرحله ذی حیات و چه در مرحله جماد، با محیط اطراف خود صورتی انطباقی داشت. در عرصه این رابطه انطباقی که در بین موجود و محیط بود، موجود علاوه بر اینکه این رابطه محیط را به عنوان یک بستر تکامل برای خود میدید، توسط همین رابطه به سمت مراحل آینده تکامل هدایت میگردید. اما از مرحلهائی که «من» انسانی بر پایه قدرت شناخت و توان انتخاب و اراده و قدرت خلاقیت و آفرینندگی بوجود آمد، رابطه انسان با محیط که توسط پراکسیسهای سه گانه فوق به انجام میرسید از صورت انطباقی خارج گردید و شکل تطبیقی به خود گرفت؛ و با تطبیقی شدن رابطه بین انسان و محیط بود که فونکسیون این سه پراکسیس در انسان ایجاد سه «من» متفاوت کرد. زیرا آنچنانکه مبنای تکوینی سه پراکسیس فوق پراکسیس طبیعی بوده است، مبنای تکوینی سه «من» فوق (یعنی «من» طبیعی و «من» اجتماعی و «من» انسانی انسان)، هم «من» طبیعی میباشد، که در عرصه پراکسیس انسان با طبیعت حاصل شده است؛ و دلیل شکل گیری «من» طبیعی انسان (در عرصه پراکسیس طبیعت)، آن بود که انسان در مبارزه خود با طبیعت به توسط کار یا پراکسیس طبیعت، در بستر یک رابطه تطبیقی (به موازاتی که طبیعت را در یک رابطه دیالکتیکی نفی میکرد)، خود اثبات میشد؛ و همین اثبات شدن «خود» بود که باعث میگردید تا رفته رفته «من» طبیعی در انسان شکل بگیرد، و به موازات شکل گیری «من» طبیعی بود که انسان را در مرحله اثبات وجودی خود دارای شخصیت میگردد. یعنی میتوانست رابطه خود با محیط را به صورت مشخص تعریف نماید.
و همین «من» طبیعی به علت اینکه پایه حرکت تطبیقی و استحاله انسان از انطباق به تطبیق میشود، خود مبنای تکوین شکل گیری «من»های دیگر اجتماعی و انسانی میگردید. بنابراین مبنای معاد انسانی، «من» انسانی و "من" طبیعی و "من" اجتماعی، انسان میباشد که پایه تکوینی معاد را تشکیل میدهد. که همه این "من"ها در عرصه "من" طبیعی، بر بستر کار در طبیعت حاصل میشود؛ و این "من" طبیعی در بستر کار در طبیعت است که باعث پیدایش "من" فردی میشود. گرچه "من" طبیعی انسان در عرصه پراکسیس با طبیعت و توسط کار حاصل میشود، ولی زمانی که به مرحله "من" اجتماعی یا "إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا - فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِمًا أَوْ كَفُورًا - وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَأَصِيلًا - وَمِنَ اللَّيلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَيلًا طَوِيلًا - إِنَّ هَؤُلَاءِ يحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَيذَرُونَ وَرَاءَهُمْ يوْمًا ثَقِيلًا - نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا أَسْرَهُمْ وَإِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِيلًا - إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شَاءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا - وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا - يدْخِلُ مَنْ يشَاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا - ای محمد به درستی که ما این قرآن را به صورت تدریجی بر تو فرستادیم. در راه این قرآن که راه پروردگارت میباشد صبر و مقاومت کن و هرگز تسلیم راه کفار و اثمین نشوی. پیوسته در این راه پیوند خود را با خدا حفظ کن. در قسمت بلندی از شب خدایت را عبادت کن. این مردم گرفتار دنی، آخرت را فراموش کردهاند. اما خالق اینها هستیم و هر گاه اراده کنیم میتوانیم آنها را تعویض نمائیم. این قرآن ذکری است تا هرکه بخواهد توسط آن راهی بسوی پروردگارش پیش بگیرد؛ و شما جز آنچه خدا میخواهد، نمیخواهید. چراکه خداوند علیم و حکیم است. خداوند هر که را که بخواهد در رحمت خود وارد میکند، و برای ظالمین عذابی دردناک مهیا ساخته است – آیات 23 الی 31 – سوره انسان."
8 - وحی و محمد:
الف - آنچنانکه ابن خلدون میگوید؛ علت تدریجی بودن وحی محمد برعکس انبیاء گذشتهاش، این بود که؛ وحی برای محمد یک پراکسیس وجودی بود که محمد به موازات آن، در اعتلای وجودی قرار میگرفت؛ و به موازات رشد و تکامل وحی محمد، خود را رشد و تکامل میداد.
ب - محمد در عرصه پروسه وحی که صورت تدریجی داشت، دو رسالت برای خود قائل بود؛ یکی رسالت اجتماعی جهت به قیام وادار کردن مردم، بر علیه قاسط و برپایی قسط بود. که این رسالت اجتماعی و تاریخی او اسری نامیده میشود؛ و دیگری رسالت تکامل وجودی خودش برای الگو شدن برای انسانها. که این رسالت دوم محمد معراج نامیده میشود.
ج - بنابراین پا به پای تنزیل تدریجی وحی، شخصیت محمد و تاریخ تکوین اسلام شکل میگرفته است.
د - وحی برای محمد و جامعه مسلمانان از آغاز تا انتها یک پروسس بوده است. یعنی دارای تکوین تدریجی بوده است.
ه - همین پروسس بودن وحی بر محمد بوده است که عامل تاریخی شدن وحی محمد شده است.
و - خود پروسس بودن وحی باعث گردید تا در عرصه تاریخ و در بستر تاریخی شدن اسلام، اسلام نیز دارای دینامیزم درونی گردد.
ز - آنچنانکه علامه اقبال لاهوری میگوید؛ پروسس وحی محمد سر پل انتقال انسان از مرحله «غریزه به مرحله عقل» بوده است؛ و همین امر از نظر اقبال رمز خاتمیت نبوت، به توسط محمد میباشد.
ح - آنچنانکه اقبال لاهوری میگوید؛ بزرگترین فونکسیون پروسس وحی محمد در بشر؛ «تکوین و پیدایش خرد استقرائی بود که جانشین خرد مجرداندیش و کلی نگر ارسطوئی گردید.»
ط - وحی از نظر قرآن یک امر ذومراتبی میباشد که هدایتگری تمام وجود را شامل میگردد، و مختص انسانی نیست. از جماد گرفته تا نبات و حیوان و بالاخره انسان.
1 - وحی جماد؛ «وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا... - و بر کل وجود امر خود را وحی کردیم – آیه 12 - سوره فصلت.»
2 - وحی حیوانی؛ «وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيوتًا... - و وحی کردیم بر زنبور عسل تا برای خود خانهائی در کوه انتخاب نماید – آیه 68 – سوره نحل.»
3 - وحی فردی؛ «وَأَوْحَينَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ... - و وحی کردیم بر مادر موسی تا موسی را شیر دهد – آیه 7 – سوره قصص.»
4 - وحی نبوی؛ «وَأُوحِي إِلَي هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ... - و این قرآن را بر تو وحی کردیم تا مردم را تنذیر کنی – آیه 19 – سوره انعام.»
9 - جهان و وحی:
در رابطه با نسبت جهان و وحی پنج نظریه مطرح شده است که عبارتند از:
الف - نظریه اقبال.
ب - نظریه مهندس مهدی بازرگان.
ج - نظریه مهندس محمد حنیف نژاد.
د- نظریه روحیون ابن سینا و مطهری و طباطبائی و...
ه - نظریه محمد و قرآن.
الف - نظریه جهان و وحی از نظر اقبال لاهوری: علامه اقبال لاهوری که نخستین صاحب نظر مسلمانی است که در قرن بیستم و برای اولین بار به تبیین رابطه وحی و جهان پرداخت. (که از زمان ابوعلی سینا به مدت تقریبا هزار سال در خدمت اندیشه فلاسفه یونان و به خصوص اندیشه ارسطو، که کانتکس اندیشه ابوعلی سینا را تشکیل میداد، قرار داشت، خارج کرد)؛ و به جای نگاه ارسطوئی ابوعلی سینا، با وحی و با نگاه قرآنی، رابطه وحی و جهان را تبیین نماید. که در این رابطه چکیده نظر ایشان در باب؛ رابطه وحی و جهان – که در مقاله روح فرهنگ و تمدن اسلامی، و در صفحات 143 و 144 و 145 و 146 آمده است؛ و نیز در کتاب «بازسازی فکر دینی در اسلام» ارائه دادهاند. که اصول محوری اندیشه او را در این رابطه مطرح میکنیم:
1 - از نظر علامه اقبال لاهوری؛ هدایتگری وحی در جهان فقط مختص موجودات ذی حیات میشود و جمادات در این رابطه مشمول وحی نمیشوند. (سطر آخر صفحه 144 و سطر اول صفحه 145) در کتاب بازسازی «وحی در قرآن» نشان میدهد که این کتاب، آن را خاصیتی از زندگی (حیات) میداند.
2- اقبال وحی را در عرصه حیات به عنوان یک امر «ذومراتب» میداند که به موازات تکامل حیات، دارای فرآیندهای مختلفی میباشند. سطر اول در صفحه 145 از کتاب بازسازی وحی... که البته این خصوصیت و شکل آن (وحی) بر حسب مراحل مختلف تکامل زندگی (حیات) متفاوت است.
3 - اقبال تکامل موجودات ذی حیات را مولود هدایتگری وحی میداند. او در سطر دوم از صفحه 145 در کتاب – بازسازی... مینویسد که؛ «گیاهی که به آزادی در مکان رشد میکند، جانوری که برای سازگار شدن با محیط تازه زندگی، دارای عضو تازهائی میشود؛ و انسانی که از اعماق درونی زندگی، روشنی تازهائی دریافت میکند، همه نماینده حالات مختلف وحی هستند، که بنابر ضرورتهای ظرفیت پذیر، پذیرای وحی میشوند؛ و یا بنابر ضرورتهای نوعی که این ظرف به آن تعلق دارد، اشکال گوناگون دارند.»
4 - اقبال وحی را به عنوان یک پروسس تبیین مینماید که دارای دو فرآیند مختلف غریزه و عقل میباشد: صفحه 145 در سطر 12 از کتاب بازسازی... «آدمی نخست در فرمان شهوت و غریزه است. عقل استدلال کننده، که تنها همان سبب تسلط وی بر محیط است، خود تکامل و پیشرفتی است، و چون عقل تولد یافت بایستی که آن را با جلوگیری از اشکال دیگر معرفت تقویت کرد.»
5 - از نظر اقبال هرگز فلسفه و فیلسوفان استعداد و پتانسیلی برای جایگزینی بر وحی و پیامبران، و در هدایتگری انسان نبودهاند؛ و در هر حال این پیامبران بودند که با سلاح وحی توانستهاند انسان را در مراحل مختلف تکامل اجتماعی هدایت نمایند. صفحه 145 - سطر 15 «شک نیست که جهان قدیم (در زمانی که انسان در مقایسه با حال حاضر حالت بدوی داشت و کما بیش تحت فرمان تلقین بود)، چند دستگاه بزرگ فلسفی ایجاد کرده بود که نمیتوانسته است، از طبقه بندی معتقدات دینی و مبهم و سنتها، آن سوتر رود؛ و هیچ نقطه اتکائی در باره اوضاع عینی زندگی برای ما فراهم نمیآورد.»
6 - از نظر اقبال، محمد و قرآن (که به عنوان آخرین منزل تکاملی پروسس وحی میباشد)، بزرگترین معجزهائی که در عرصه تکامل اجتماعی انسان بوجود آوردند، پیوند بین «وحی و عقل انسان» بود؛ و همین امر بود که عامل ختم نبوت و قطع وحی نبوی بر انسان، بعد از محمد و قرآن گردید. (صفحه 145 سطر آخر کتاب بازسازی)؛ «پس چون به مسئله از این لحاظ نظر شود، باید گفت چنان مینماید که پیغمبر اسلام، میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است؛ و تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط میشود به جهان قدیم تعلق دارد؛ و آنجا که پای روح الهام وی در کار میآید، متعلق به جهان جدید است. زندگی (حیات) در وی منابع دیگری از معرفت را اکتشاف میکند که شایسته خط سیر جدید است. ظهور و ولادت اسلام که آرزومندم چنانکه دلخواه شما است، برای شما مجسم کنم، ظهور و ولادت عقل برهانی و استقرائی است. رسالت با ظهور اسلام و در نتیجه اکتشاف - ضرورت پایان یافتن خود رسالت - به حد کمال میرسد.»
7 - اقبال دینامیزم قرآن و تکیه محمد بر عقل استقرائی، و نیز طرح تاریخ و طبیعت به عنوان منبع شناخت توسط محمد را، عوامل اصلی ختم نبوت محمد و قطع وحی نبوی توسط بشر میداند. (صفحه 146 سطر پنجم)؛ و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که زندگی (حیات) نمیتواند پیوسته در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج، باقی بماند الغای کاهنی و سلطنت میراثی در اسلام توجه دائمی به عقل و تجربه در قرآن، و نیز اهمیتی که این کتاب مبین به - طبیعت و تاریخ - به عنوان منابع معرفت بشری میدهد، همه از سیماهای مختلف اندیشهی ختم دوره رسالت است.
8 - اقبال معتقد است که در عصر حاضر تا زمانیکه ما به فلسفه زدائی از اندیشه یونانی و در راس آنها اندیشه ارسطوئی، از اندیشه مسلمانان در فهم از قرآن اقدام نکنیم، امکان درک صحیح وحی محمد و قرآن وجود ندارد. (صفحه 148 سطر سوم)؛ «روح قرآن اصولا ضد تعلیمات یونان است و... از آنجا که روح قرآن به امور عینی توجه داشت و فلسفه یونانی به امور نظری میپرداخت، و از حقایق عینی غفلت میورزید، آن کوششهای نخستین ناچار محکوم به شکست و بی ثمری بود؛ و در نتیجه همین شکست بود که روح واقعی فرهنگ اسلامی آشکار شد و... این طغیان فکری در برابر فلسفه یونانی که در همه رشتههای اندیشه، خود را آشکار میسازد.»
ب - نظر مهندس مهدی بازرگان در رابطه با وحی و جهان: بازرگان که در کتاب - راه طی شده - خود کوشید تا با تفکیک راه بشر از راه انبیاء، هدایتگری راه بشر را بر پایه علم «سیانس و تجربی» تبیین کند، و هدایتگری راه انبیاء را بر پایه «وحی» تبیین نماید. از آنجائیکه در این کتاب مهندس یک موضع ضد فلسفی (و به خصوص ضد فلسفه یونانی که دارد، این موضع ضد فلسفی)، او باعث گردید تا به نفی روح افلاطونی و ارسطوئی بپردازد؛ و از آنجائیکه در این کتاب توانائی تبیین وحی نبوی بر پایه متدولوژی علمی، که کانتکس آن سه اصل را «ترمودینامیک» تشکیل میداد نداشت؛ لذا کتاب - راه طی شده - بازرگان در شرایطی پایان یافت که بازرگان در ورطه یک - پارادوکس تبیین وحی - بر اساس روح افلاطونی و ارسطوئی و یا متدولوژی علمی بر ضد این روح و ضد این فلسفه گرفتار شده بود.
برای رهائی از این پارادوکس بود که بازرگان کتاب - ذره بی انتها - را تدوین کرد، و در این کتاب بود که بازرگان کوشید تا پارادوکس فوق را به شکلی برای خود حل کند. اما از آنجائیکه بازرگان در تدوین کتاب - ذره بی انتها - خود همان متدولوژی علمی کتاب - راه طی شده - را هم رها کرد، این امر باعث گردید تا برای تبیین وحی در کتاب - ذره بی انتها - کلا کمیتش لنگ بشود؛ و راهی برایش باقی نماند جز اینکه دوباره به سمت روح افلاطونی و ارسطوئی، مانند ابوعلی سینا و طباطبائی و مطهری و... روی آورد؛ و به همین دلیل بود که بازرگان در مقدمهائی که بر چاپ سوم کتاب - ذره بی انتها – نوشت، رسما اعلام کرد که؛ (ما اصراری بر نفی روح نداریم)؛ و با اقرار بازرگان به واقعیت روح یونانی بود که کتاب - ذره بی انتهای بازرگان به عنوان بهترین اثر علمی مهندس بازرگان از طرف مرتضی مطهری اعلام شد!
آنچنانکه بازرگان در کتاب خود – مطهرات - توانست بر فقه سنتی حوزه قبای علم و مدرنیته بپوشاند، در کتاب - ذره بی انتهای - خود نیز توانست بر روح یونانی لباس علم و ترمودینامیک و مدرنیته بپوشاند. که تا آخر حتی بازرگان پیر نتوانست پارادوکس تبیین وحی از طریق علم یا روح یونانی را حل کند. این پارادوکس، بازرگان پیر را آنچنان به گل نشاند که در آخرین اثر عمر خود به نام - بعثت انبیاء - نه تنها وحی محمد را اسیر روح یونانی کرد، بلکه از آن مهمتر رسالت محمد را هم از جامعه سازی در این دنیا، با دعوت به خدا و آخرت مجرد (که نفی کننده تمامی اندیشههای گذشته خود بازرگان بود)، محدود ساخت. آنچه بازرگان در کتاب - ذره بی انتها -ی خود، جهت تبیین وحی و به عنوان راهی جهت نجات از پارادوکس - راه طی شده - میگوید، عبارت است از:
(جهان دو عنصری راه طی شده) راه بشر که شامل ماده و انرژی میباشد، نمیتواند تبیین کننده تکامل انسان و وحی باشد؛ لذا برای تبیین جهان و تکامل آن باید جهان - سه عنصری - را جانشین جهان - دو عنصری - ماده و انرژی بکنیم. که از نظر بازرگان؛ ذره بی انتها و عنصر سومی که باید به این دو عنصر ماده و انرژی جهت تبیین جهان اضافه کنیم، عنصر – هدایت - است.
از آنجائیکه دستگاه جهان سه عنصری بازرگان مانند؛ دستگاه فلسفی و محرک اولیه ارسطو، یک دستگاه مکانیکی میباشد و نه دینامیکی، لذا این امر باعث گردید تا بازرگان نتواند وحی را به صورت علمی و در جهان سه عنصری خود تبیین علمی بنماید؛ و برای تبیین جهان مکانیکی سه عنصری ذره بی انتها، راهی جز سنگر گرفتن در سنگر روح فلسفه یونانی برایش باقی نماند. آنچنانکه در مقدمه چاپ سوم این کتاب چنین کرد و به همین خاطر نیز مورد تشویق مرتضی مطهری قرار گرفت.
ادامه دارد