تبیین فلسفی انسان از نگاه وحی و محمد و قرآن – بخش آخر

ج - رابطه وحی و جهان از نظر مهندس محمد حنیف نژاد: از آنجائیکه مبانی علمی و فلسفی و ایدئولوژیک اولیه شهید مهندس محمد حنیف نژاد و بالطبع سازمان مجاهدین خلق، کتاب - راه طی شده - بازرگان بود که توسط آن مهندس حنیف نژاد سعی می‌کرد تا بر پایه جدا سازی - راه بشر و راه انبیاء - در این کتاب، و مشروعیت بخشیدن به هر دو راه - کتاب و اعتقاد به رابطه تنگاتنگ بین این دو راه در این کتاب، از طریق این اندیشه یک سلاح ایدئولوژیک جهت تدوین استراتژی خود و استفاده از دستاورد‏های مبارزاتی نهضت مارکسیستی در جهان، پیدا کند؛ لذا در این رابطه بود که مهندس حنیف نژاد ابتدا با تدوین کتاب - راه انبیاء و راه بشر - که در طول کتاب - راه طی شده – بود، کوشید تا دامنه کتاب راه طی شده را از عرصه – طبیعت - بازرگان به عرصه – جامعه – بکشاند؛ و سپس در عرصه جامعه بتواند به عنوان سلاح ایدئولوژیک و جهت تبیین استراتژی خویش از آن بهره وری کند. غافل از پارادوکسی که برای اندیشه بازرگان در کتاب راه طی شده بوجود آمده است؛ لذا این امر باعث گردید که از آنجائیکه شهید مهندس حنیف نژاد نسبت به این پارادوکس در - راه طی شده - آگاهی نداشت، این پارادوکس ناخواسته به اندیشه اولیه سازمان مجاهدین خلق سرریز گردد.

لذا از آنجائیکه تا سال 53 و به خصوص بعد از شهادت نظریه پردازان و تئوریسین‌های سازمان در بهار سال 51، این پارادوکس در اندیشه مجاهدین از سطح - سوبژکتیو به سوی ابژکتیو - در آمد؛ و توسط این استحاله بود که این عقده ایدئولوژیکی مانند یک سونامی تشکیلات مجاهدین خلق را در عرصه - سوبژکتیو و ابژکتیو - به نابودی مطلق کشانید. البته اولین کسی که بعد از کودتای سال 53 اپورتونیست‏ها به ریشه این کودتا اشراف علمی پیدا کرد، مسعود رجوی در زندان شاه بود، که جهت مقابله با این سونامی عینی و ذهنی، پس از دست یابی به ریشه اولیه آن که همان پارادوکس مطرح شده بود، وارد کارزار علمی شد. که حاصل دستاورد این کارزار علمی و فلسفی او همان - تبیین شناخت - بود که در سلسله سخنرانی‌هایش در نیمه دوم سال 58 و اوایل سال 59 در روز‏های جمعه در دانشگاه صنعتی شریف مطرح می‌کرد. که بالاخره از آنجائیکه نظام مطلقه فقاهتی پس از استقبال نسل جوان از این کلاس‌ها، توان تحمل سیاسی و اجتماعی و فکری این کلاس‌ها را نداشت، توسط کودتای انقلاب فرهنگی و زیر نظر - جلال الدین فارسی و عبدالکریم سروش - این کلاس‌ها را به تعطیلی کشانید؛ و با اینکه بیش از 30 سال از تعطیلی آن کلاس‏ها می‌گذرد، ولی مجاهدین و در راس آن‌ها مسعود رجوی تا این زمان هیچ گونه قدمی جهت اعتلا و اتمام و اکمال آن کلاس‌ها، و آن اندیشه بر نداشته است. که این امر باعث گردیده تا آن اندیشه در حد ناتمام سال 58 باقی بماند و آن پارادوکس اولیه (بازرگان - حنیف نژاد) هنوز مانند یک استخوان درون زخم باقی بماند؛ و لذا تا این تاریخ مجاهدین خلق نتوانسته اند دامن خود را از پارادوکس اندیشه - راه طی شده - بازرگان پاک کنند. و همین امر باعث شده است تا مجاهدین خلق سعی کنند با دور ساختن هواداران خود از اندیشه و تئوری و نیز، مشغول کردن آن‌ها بکار عینی و عملی، نسبت به فونکسیون پارادوکس فوق خود را واکسینه سازنند! ولی این راهبرد یک منطق غلطی می‌باشد. چراکه بالاخره اندیشه راه خود را پیدا می‌کند، در آنجاست که سونامی وحشتناک‌تر از سونامی سال 53 دامن این جریان را خواهد گرفت. آنچه مسعود رجوی در زندان (که نمودار آن آنچنانکه گفتیم جزوات - تبیین ناتمام جهان - می‌باشد)، در جهت حل این پارادوکس در کتاب - راه طی شده - و کتاب - راه انبیاء و راه بشر - حنیف نژاد به کار گرفت، این بود که دستگاه مکانیکی جهان سه عنصری - ذره بی انتها -ی بازرگان را در عرصه اصل تکامل جهان، به صورت دینامیک در آورد. که البته تا اینجا نشان می‌دهد که مسعود هم پارادوکس را خوب فهمیده و هم اشکال پاسخ بازرگان در - ذره بی انتها - به درستی دریافته است. اما آنچه مسعود را در پروسه تئوریک تبیین جهان بر مبنای اصل تکامل به گل نشانده است و سی سال است که او را پشت درهای بسته تئوریک نگه داشته است و هنوز نتوانسته در ادامه کلاس‌های سالهای 58/59 خود حتی یک نیم قدم بردارد، در صورتی که بزرگ‌ترین سیستم‌های تبلیغاتی را در دست دارد، همان عاملی بود که چهار قرن قبل از او ملاصدرا را در عرصه - حرکت جوهری - به گل نشاند. چراکه مشکل مسعود و مشکل ملاصدرا در تبیین جهان اگرچه آبشخور آن‌ها متفاوت می‌باشد، ولی دردشان مشترک می‌باشد. زیرا مسعود امروز در عرصه تئوری در همان پله‏ائی به گل نشسته است، که چهار صد سال پیش از او ملاصدرا به گل نشسته بود؛ و برای فهم این ادعا سوالی که مسعود در این زمان باید از خود بکند اینکه؛ چرا ملاصدرا در عرصه حرکت جوهری خود توانست وجود طبیعی هستی را تبیین نماید، ولی همین که به عرصه وجود انسانی رسید نه تنها حرکت جوهری را فراموش کرد بلکه مهم‌تر از آن انسان را به صورت خلق دفعی و به شکل اسکولاستیک تبیین کرد، که هیچ سنخیت وجودی با حرکت جوهری او ندارد!؟

در عرصه جامعه که اصلا ملاصدرا خود را درگیر نکرد و سخنی به میان نکشید. بنابراین همان پارادوکسی که ملاصدرا را در آستانه حرکت جوهری و انسان به گل نشاند، مسعود رجوی را هم در آستانه حرکت تکامل و انسان به مدت سی سال است که به گل نشانده است؛ و هرگز امکان خروج آن‌ها از این پارادوکس وجود ندارد! دلیل آن هم این است که آنچنانکه قبلا هم مطرح کردیم؛ سه ساحت “وجود طبیعی و وجود فردی و وجود انسانی و اجتماعی” گرچه در عرصه پروسس تکامل وجود حاصل شده‌اند، ولی از آنجائیکه این سه ساحت در عرصه این پروسس دارای سه فرآیند مختلفی بوده‌اند که درک این فرآیندها، بازگشت پیدا می‌کند به فهم “خودویژگی‌های تکامل فردی و اجتماعی انسان” در قیاس با تکامل ساحت طبیعی، که قبلا در این رابطه به قدر کافی سخن گفته‌ایم. ولی آنچه به اختصار در اینجا باید به آن اشاره کنیم عبارت از اینکه؛ در تکامل طبیعی به علت مکانیزم انطباقی که موجود تابع محیط است، قانونمندی مشخصی حاکم بر این حرکت تکاملی می‌باشد، که با تکامل انسانی و اجتماعی که بر پایه قدرت شناخت پذیری انسان و اراده و آگاهی و انتخاب و قدرت آفرینندگی او در عرصه کار و مبارزه می‌گردد، باعث گردیده تا بر عکس حرکت انطباقی وجود طبیعی، در این مرحله دارای حرکت تطبیقی باشد که متفاوت است؛ و همین تفاوت قانونمندی در فرآیندهای مختلف تکاملی است که باعث می‌گردد تا ما برای تبیین ساحت وجود طبیعی و ساحت وجود اجتماعی و ساحت وجود فردی با یک قانونمندی، گرفتار پارادوکس شویم. که راه حل نجات از این پارادوکس همان راهبرد تئوریکی است که معلم کبیرمان شریعتی بکار گرفت. یعنی از زاویه قانونمندی فرآیند عالی‌تر به تبیین فرآیندهای دانی تکامل بپردازیم. البته بر پایه قانونمندی‌های خاص خویش، آنچنانکه شریعتی در سلسله کنفرانس میعاد با ابراهیم به انجام آن پرداخت.

 

د - رابطه وحی و جهان از نظر روحییون مسلمان (از ابوعلی سینا تا مطهری و طباطبائی): تبیین رابطه وحی و جهان از نظر این دسته از فلاسفه که از قرن پنجم تاکنون بر عقیده خود پای بندند، بر مبنای فلسفه روح افلاطون یعنی تکیه بر روح افلاطونی در عرصه تبیین رابطه و وحی و جهان می‌باشد. آنچنانکه قبلا هم مطرح کردیم در میان فلاسفه یونان که در پنج قرن قبل از میلاد به سر می‌بردند، افلاطون اولین و بزرگ‌ترین فیلسوفی است که دستگاه فلسفی و تبیین فلسفی خود را بر مبنای - پدیده مجرد و ایده‏آلیستی روح - به معنای فلسفی، که امروز ما آن را می‌شناسیم بنا کرد. روح در دستگاه فلسفی افلاطون نقش همه جانبه و کلی دارد، که اگر آن را از دستگاه افلاطون خارج کنیم به مثابه خارج کردن ستون یک خیمه خواهد بود که با این کار کل خیمه فرو خواهد ریخت؛ از نظر افلاطون آنچه در عالم انسانی اصالت دارد فقط روح است، که قبل از خلقت انسان و در عالم مُثل به صورت کلی و مجرد وجود داشته و تمامی اصالت انسان در این عالم توسط آن روح صورت می‌گیرد؛ و حتی شناخت انسان در این عالم به دلیل شناخت آن روح در عالم مُثل می‌باشد، و این روح در این عالم در قفس تن انسان زندانی است و با مرگ انسان این روح از زندان تن انسان آزاد می‌گردد، و به عالم مُثل اولیه خود بازگشت می‌کند. این روح هم دارای خلقت ازلی است و هم دارای عمر ابدی است. بهر حال در دستگاه فلسفی افلاطون آنچه اصالت دارد این روح است که هم در نظام وجود و هم در عرصه انسان تعیین کننده همه چیز می‌باشد.

بعد از افلاطون اگر چه در رابطه با عرصه تاخت و تاز و پروسه تکوینی و دخالت روح در این جهان، از ارسطو تا این زمان تغییراتی صورت گرفته است، ولی روح به عنوان یک دیسکورس فلسفی همچنان بر اندیشه اکثر فلاسفه غرب و شرق حاکم می‌باشد؛ و در عرصه اندیشه‏های مذهبی حتی به صورت اصول اعتقادی در آمده است. بطوریکه در جامعه خودمان اگر کسی امروز با این روح افلاطونی بر خورد کند به معنای نفی کننده معاد و وحی و ملائکه و بالاخره خدا می‌باشد. گرچه در طول 2500 سال گذشته هم از طریق انبیاء الهی و هم از طریق فلاسفه و علما، جنگ همه جانبه‏ائی با روح افلاطونی در جریان بوده است، ولی تا این تاریخ این دیسکورس مانند یک بختکی بر اندیشه بشر سوار می‌باشد.

بزرگ‌ترین پیامبری که در تاریخ بشر با اندیشه روح افلاطونی به نبرد پرداخت محمد بود که در قرن ششم و بعد از هزار سال که اندیشه روح افلاطونی و ارسطوئی به عنوان یک دیسکورس مسلط بر اندیشه بشریت بود، جنگ با روح افلاطونی و ارسطوئی را در سه عرصه مختلف “توحید و معاد و نبوت” از سر گرفت. آنچنانکه قبلا هم به اشاره مطرح کردیم؛ محمد در مبارزه سوبژکتیو و ابژکتیو خود با واقعیت‌های موجود در عصر خود هرگز از آغاز جنگ نفی مطلق نمی‌کرد، بلکه بالعکس سعی می‌کرد با پذیرش قالب آن، محتوی آن را از درون متحول سازد. مثل پدیده حج که در عصر جاهلیت وجود داشت و محمد با حفظ قالب آن محتوای توحیدی خود را درون این قالب جای داد؛ و یا پدیده غسل که یک پدیده عصر جاهلیت بود و محمد در راستای نظافت جامعه قالب این پدیده را حفظ کرد ولی محتوای آن را عوض کرد. یا پدیده ماه‏های حرام که عرب جاهلی جنگ در این ماه‌ها را حرام می‌دانست و محمد این سنت جاهلیت را حفظ کرد و محتوای آن را تغییر داد. از جمله پدیده‏هائی که محمد در مبارزه تئوریک خود با آن به مقابله پرداخت قضیه روح افلاطونی و ارسطوئی بود، که محمد در سه عرصه “توحید و نبوت و معاد” خود به مقابله با این دیسکورس پرداخت. اما برخورد و مبارزه محمد با این دیسکورس مانند آنچه فوقا در باب مبارزه محمد با پدیده‏های سوبژکتیو و ابژکتیو جاهلیت گفتیم، به صورت مستقیم و مطلق نبود. بلکه محمد کوشید توسط همین دیسکورس با حفظ قالب، محتوای آن را توحیدی کند. مثلا در خصوص خداوند و توحید که از نظر دیسکورس افلاطونی و ارسطوئی، خداوند روح مطلق حاکم بر هستی بود، محمد نمایش وجودی خداوند را از صورت روح (که یک سوبژه می‌باشد)، به صورت نور (که یک ابژه می‌باشد) درآورد.

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّي يوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيتُونَةٍ لَا شَرْقِيةٍ وَلَا غَرْبِيةٍ يكَادُ زَيتُهَا يضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يشَاءُ وَيضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ - خدا نور آسمان و زمین است. مثل خدا به عنوان نور مانند قندیلی است که در آن قندیل چراغی قرارداده باشند. آن چراغ درون شیشه بلوری قرار دارد که چراغ درون این شیشه بلوری، مانند ستاره درخشانی می‌باشد که این چراغ توسط فتیله‏ائی که از یک منبع روغن زیتون تغذیه می‌کند روشن می‌باشد، آن روغن زیتون منبع چراغ محصول شجره مبارکه زیتونی است که شرق و غرب عالم را پر کرده است. نزدیک است خود این روغن شعله ور گردد در آن صورت نور بر نور حاکم می‌شود. خداوند هدایتگر جهان و وجود با این نور خودش است و این مثالی است برای مردم و خداوند بر کل وجود آگاه و هدایتگر می‌باشد - آیه 35 - سوره نور."

آنچنانکه در این آیه مشاهده می‌کنید خدای روح افلاطونی و ارسطوئی توسط محمد به صورت نور چراغ نفتی درون سوراخ دیوار خانه عرب بادیه نشین در می‌آید که برای مقابله با آن روح افلاطونی صورتی مادی و نزدیک و رئال به خود می‌گیرد. در رابطه با معاد اگرچه نه افلاطون و نه ارسطو به معاد اعتقادی نداشتند، و کلا معاد ره آورد خود انبیاء الهی بوده است. در این رابطه از آنجائیکه دست آورد انبیاء در دوران تحریف به توسط روحانیون پاسدار آن مذهب، گرفتار زندان فلسفی یونانیان شده بود، لذا پیامبر اسلام برای اینکه معاد قرآن در آینده مانند وحی موسی و عیسی گرفتار روح افلاطونی و ارسطوئی نشود، موضوع معاد قرآن را بر پایه “پراکسیس و عمل و مادیت یافتن عمل انسان” در دنیا قرار داد؛ و آخرت را ادامه طولی همین کره زمین دانست که در آن اعمال انسان در دنیا مادیت پیدا می‌کند و در آنجا از روح افلاطونی و ارسطوئی خبری نیست.

“...يوْمَ ينْظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يدَاهُ... - قیامت روزی است که انسان عمل خود را می‌بیند – آیه 40 – سوره نباء"؛ و یا به عبارت دیگر قیامت روزی است که “عمل انسان را می‌بیند” همان عملی که با دو دست خود از دنیا فرستاده ائی. سومین تحولی که محمد در عرصه مبارزه با روح افلاطونی بوجود آورد، در عرصه نبوت و وحی بود که محمد وحی نازل شده بر خود را یک ابر آگاهی می‌دانست که نه از روح‌های برون از خود، بلکه توسط تجربه درونی از قلب خود و از چشمه‏های شناخت وجود خود، آن را دریافت کرده است. در عرصه فرد انسان محمد تکامل عرضی جنین در رحم مادر و تکامل طولی انسان در رحم تاریخ و کره زمین را که منتهی به پیدایش حیات شده است، این حیات فردی و تاریخی انسان را جایگزین روح مجرد افلاطونی کرد؛ و در رابطه با موجودیت خود روح، محمد فرمان خط قرمز بودن تفکر در آن را صادر می‌کند.

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا - ای محمد از تو در باب وجود روح سوال می‌کنند به آن‌ها بگو از امور الهی است و علم شما در باب آن ضعیف است – آیه 85 – سوره اسری."

اما از اواخر قرن دوم و از قرن سوم به بعد، با حاکمیت بنی عباس بر سرنوشت مسلمانان و از آنجائیکه بنی عباس و به خصوص مامون جهت استحاله وجودی اسلام کوشیدند که، با سرازیر و ترجمه کردن فلسفه یونانی و در راس آن‌ها فلسفه افلاطون و ارسطو، حرکت و دینامیزم اسلام و قرآن را که عامل تحول و پویائی جامعه اسلامی می‌شود، نفی کنند؛ و با ورود اندیشه یونانی از آن زمان بود که اندیشه اسلامی به صورت کلی افلاطون زده و ارسطو زده شد. بطوریکه از قرن پنجم که فلسفه یونانی به عنوان یک اپیدمی توسط ابوعلی سینا و ابن رشد و خواجه نصیر طوسی و... وارد اسلام گردید، تمامی مبانی اعتقادات قرآنی جامعه اسلامی رنگ و لعاب یونانی به خود گرفت. از جمله خود وحی و توحید و معاد بود که توسط دستگاه افلاطونی و روح افلاطونی و ارسطوئی کوشیدند، تا وحی محمد و رابطه هدایتگری وحی و جهان را تبیین افلاطونی و ارسطوئی نمایند؛ و این اندیشه یونانی آنچنان در اندیشه قرآن و محمد نفوذ کرد که حتی فلاسفه‏ائی مثل ملاصدرا و ملاهادی سبزواری و... هم که مدعی تبیین فلسفی جهان و وحی از دیدگاه قرآن بودند، در تبیین آیات قرآن مثل آیات 11 تا 14 سوره مومنون، به خصوص در تفسیر قسمت - ... ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ...- که دلالت بر پیدایش حیات در جنین می‌کند، به تبیین روح فلسفی افلاطون و ارسطو از نگاه قرآن پرداختند. که این اندیشه تا عصر ما توسط طباطبائی و مطهری دنبال گردید، که هر دو اینان برپایه روح افلاطونی و ارسطوئی به تبیین انسان و توحید و نبوت و معاد و اصل وحی و ملائکه و... پرداختند.

 

ه - وحی و جهان از نظر قرآن: آنچنانکه در آیات قسمت سوم سوره انسان مشاهده کردید (و آنچنانکه فوقاً هم مطرح کردیم)، از آنجائیکه سوره انسان یک سوره مکی می‌باشد و با توجه به اینکه سور مکیه قرآن بر پایه استراتژی آگاهی بخش محمد صورت تبیینی دارند، و آنچنانکه مطرح کردیم در این رابطه موضوعات تبیین شده در این سوره به سه قسمت تقسیم می‌شود؛ قسمت اول آن که از سه آیه 1 تا 3 تشکیل می‌شود در باب تبیین انسان است. قسمت دوم آن که شامل 18 آیه می‌باشد، یعنی از آیه 4 تا آیه 22 در باب معاد تبلیغی است؛ و قسمت سوم آن که از 9 آیه تشکیل می‌شود، یعنی از آیه 23 تا آیه 31 موضوع آن وحی و رسالت محمد می‌باشد. که در اینجا به تفسیر این 9 آیه می‌پردازیم:

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا - همانا ما قرآن را بر تو به صورت تدریجی فرستادیم". در اول آیه حرف آن آمده که دلالت بر تاکید دارد، و ضمیر به صورت “نَحْنُ یعنی متکلم مع الغیر” بیان شده که دلالت براین امر دارد که نازل کننده خود خداوند می‌باشد؛ و بالاخره مفعول را به صورت “تَنْزِيلًا” آورده که دلالت بر نزول تدریجی قرآن می‌کند. آنچه از این آیه می‌توان فهمید اینکه:

1 - این قرآن موجود به صورت دفعی بر محمد نازل نشده بلکه به صورت تدریجی نازل شده است.

2 - همین نزول تدریجی این قرآن موجود بوده که عاملی شده تا قرآن به صورت یک پروسس جهت تکامل محمد و جامعه محمد و در دو مرحله مکیه و مدنیه، در طول 23 سال نزول کند.

3 - همین نزول تدریجی قرآن موجود بوده که باعث گردیده تا وحی محمد تاریخی بشود که بر عکس وحی موسوی موسی و وحی عیسوی عیسی که صورتی پکیجی و فراتاریخی داشته‌اند. بطوریکه اگر بر محمد هم مانند موسی و عیسی وحی به صورت دفعی نازل می‌شد، دیگر امکان تاریخی شدن وحی وجود نمی‌داشت.

4 - با تاریخی شدن وحی محمد است که قرآن موجود (برعکس تورات و انجیل که کتاب اخلاق و فقه و حقوق می‌باشد) به صورت کتاب راهنمای عمل اجتماعی و انسانی، در هر عصر و نسلی در آمده است که مطابق آن می‌توانیم بگوئیم قرآن می‌تواند در هر عصر و نسلی زندگی کند.

فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِمًا أَوْ كَفُورًا” حرف – فاء - در اول این آیه می‌فهماند که مطلب این آیه نتیجه گیری از مضمون آیه قبلی که فوقا شرحش رفت می‌باشد. آنچنانکه در شرح آیه فوق مطرح کردیم نزول تدریجی و غیر دفعی قرآن بر محمد باعث گردیده تا قرآن به صورت یک پروسس دارای فرآیند تاریخی برای بشریت و محمد و جامعه محمد در آید؛ و همین امر خود مبین این حقیقت خواهد بود که محمد دیگر فقط به عنوان یک معلم و مرشد نیست، بلکه یک رهبر عملیاتی است که باید وحی نازل شده بر خود را با عبور از جامعه و عصر و نسل خود، و ایجاد جامعه و مدینه، تاریخی کند. اینچنین است که باعث می‌گردد تا تمام فشارهای انجام این کار بزرگ بر دوش محمد، به عنوان فرمانده بزرگ وحی باشد. به این دلیل است که در این آیه محمد را امر به صبر و مقاومت در این راه می‌کند؛ و به محمد امر می‌شود که در عرصه این مبارزه اجتماعی و تاریخی راه خود را از راه اثمان کفور که در سه شکل “قاسطین و مارقین و ناکثین” در هر عصر و نسلی ظاهر می‌شوند، جدا کند.

وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَأَصِيلًا - یعنی مداومت کن بر ذکر پروردگارت در تمام زمان اعم از صبح و عصر."

در آیه قبل آنچنانکه دیدیم محمد را امر به صبر و مقاومت در عرصه مبارزه اجتماعی و جامعه سازی کرد، اما در این آیه محمد امر به استمرار شدن وجودی خود می‌کند. چراکه محمد در رابطه با رسالتش دارای دو رسالت می‌باشد؛ یکی رسالت اجتماعی که همان “اسری” می‌باشد و توسط آن محمد دست به جامعه سازی بر پایه وحی خود می‌زند؛ و دیگری رسالت “شدن خودش” می‌باشد، که همان رسالت معراج محمد است. البته این تفکیک میان رسالت فردی و اجتماعی محمد در اینجا فقط برای تبیین موضوع است و گرنه در عرصه عمل و واقعیت جدا سازی این دو امر از یکدیگر هرگز ممکن نیست. چرا که در وجود محمد - معراج محمد در گرو اسری محمد – است؛ و - اسرای محمد در گرو معراج محمد - می‌باشد؛ و بی هر کدام محمد هرگز توان انجام رسالتش را نخواهد داشت؛ و به این ترتیب است که در این آیه در ادامه آیه قبل محمد را امر به انجام - شدن فردی خود - بر پایه پیوند با خدا، که همان معراج می‌باشد، می‌کند.

وَمِنَ اللَّيلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَيلًا طَوِيلًا - و در شب نیز خدا را ذکر طولانی بکن."

این آیه سوره انسان هم در ادامه آیه قبلی است که محمد را امر به ذکر و پیوند و اعتلای وجودی با خداوند و به طرف خداوند، توسط پراکسیس عبادت می‌کرد. در این آیه بر پراکسیس عبادت در خودسازی در شب‌ها با بیان “طَوِيلًا” تاکیدی بیش از روزها می‌کند. چرا که در عرصه فونکسیون پراکسیس عبادت، در خودسازی این حقیقت به اثبات تجربی رسیده که تاثیر پراکسیس عبادت در شب زنده داری، بیش از عبادت روزها می‌باشد. چراکه در شب، انسان به علت قطع رابطه‏های اجتماعی‌اش، بیشتر می‌تواند خودش باشد.

إِنَّ هَؤُلَاءِ يحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَيذَرُونَ وَرَاءَهُمْ يوْمًا ثَقِيلًا - برای اینکه این اثمین و کفار حیات دنیا را دوست دارند و جز برای دنیا عمل نمی‌کنند و مرحله شدیدی که آینده در پیش دارند رها می سازنند." این آیه علت امر و نهی سه آیه قبل را مطرح می‌کند و با اشاره به (هَؤُلَاءِ)، صف بندی اجتماعی محمد را در مبارزه اسرائی او در جهت جامعه سازی، موضوع صحبت خود قرار می‌دهد؛ و مراد از کلمه “عاجله” در این آیه، شرایط حال اثمین و کفار را در مکه بیان می‌کند که به شدت نظام اجتماعی ظالمانه خود را دوست می‌داشتند. چراکه پاسدار منافع آن‌ها بود؛ و “یوم ثقیلی” که در این آیه مطرح کرده، مرحله مبارزه و حرکت و جامعه سازی محمد است که تمامی نظام اثمین کافر را برهم خواهد زد. پس “یوم ثقیل” در این آیه، مرحله جامعه سازی محمد است و به همین دلیل است که در این آیه “یوم ثقیل” را با کلمه “وراء” و برای صف کفار و اثم یاد کرده است.

نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا أَسْرَهُمْ وَإِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِيلًا - ما جامعه را خلق کردیم و جامعه انسانی را محکم بهم پیوند داده‌ایم و هر زمانی که بخواهیم می‌توانیم این جامعه انسانی را مبدل کنیم." در این آیه پس از اینکه به تبیین حرکت تکامل فردی که همان معراج محمد در عرصه پراکسیس عبادت شب و روز است، پرداخت و صف بندی اجتماعی محمد در مرحله جامعه سازی، یا حرکت اسرای محمد مشخص کرد، به تبیین نظام اجتماعی انسان می‌پردازد. که مطابق آن جامعه انسانی یک هویت مستقل و به هم پیچیده‏ائی می‌باشد که ورای افراد است و خود دارای نظام خاص خویش در عرصه تحول می‌باشد. یعنی تحول پذیر و تکامل پذیر می‌باشد، که در کانتکس قانونبندی نظام وجود، تحول و حرکت و سقوط می‌کند.

إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شَاءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا - این وحی و قرآن برای این جامعه و انسان تذکری است تا به خود آیند. تا راه خود را بر پایه شناخت و انتخاب خود به سوی خدا انتخاب کنند." پس از اینکه در آیه قبل ساختار جامعه انسانی را تبیین کرد و در آیات قبل و در رابطه با شخصیت محمد، ساختار فردی انسان را تبیین نمود، در این آیه به ذکر رابطه وحی با این دو ساختار فردی و اجتماعی انسان می‌پردازد. که فونکسیون قرآن و وحی برای این‌ها فقط ایجاد خودآگاهی در آنها می‌کند، تا خود دست به انتخاب راه بزنند.

وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا - پس هیچ مشیتی بدون مشیت خداوند نخواهد بود. چراکه خداوند دانا و حکیم است." پس از اینکه در آیه قبل انتخاب راه در عرصه خودآگاهی فردی و اجتماعی را به توسط وحی، به فرد و اجتماع تبیین کرد، در این آیه می‌خواهد به این حقیقت بزرگ تاکید کند که راه و مشیت و خواست خداوند جز اجرای همین نظام نیست. به عبارت دیگر مشیت خداوند از کانال نظام این عالم می‌گذرد، نه به صورت راهی منفک از نظام هستی که مخلوق او است.

يدْخِلُ مَنْ يشَاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا - داخل می‌کند در رحمت خود هر که را که بخواهد؛ و برای ظالمین عذابی دردناک مهیا ساخته است)"

در این آخرین آیه از سوره انسان قرآن رابطه وحی محمد با صف بندی اجتماع (که فوقا به صورت ایمان آورندگان و کفار و اثم مطرح کرد) که در پروسه جامعه سازی محمد را تبیین می‌نماید، و آن اینکه آنچنانکه این وحی محمد در عرصه جامعه سازی و برای ایمان آورندگان رحمت می‌باشد، همین وحی محمد در همین دنیا برای ظالمین و کافران به راه محمد، عذاب الیم خواهد بود.

 

والسلام