مبانی تئوری اخلاق در اندیشه ما:                       

اخلاق دگماتیسم، اخلاق انطباقی، اخلاق تطبیقی

1 - جایگاه و مقام اخلاق:

آیا اخلاق یک مقوله انسانی است یا یک مقوله عام است؟

آیا اخلاق یک مقوله مذهبی و فلسفی است یا یک مقوله ماوراء مذهبی و فلسفی می‌باشد؟

آیا اخلاق یک مقوله نسبی و متغییر است یا مقوله مطلق و ثابت می‌باشد؟

آیا اخلاق یک مقوله تاریخی و تکامل پذیر است یا یک مقوله وراء تاریخی و غیرتکامل پذیر است؟

آیا اخلاق یک مقوله طبقاتی است یا یک مقوله ماوراء طبقاتی؟

آیا اخلاق یک مقوله فردی است یا یک مقوله اجتماعی می‌باشد؟

آیا اخلاق جزء حقوق طبیعی انسان است یا اخلاق جزء حقوق موضوعه اجتماعی می‌باشد؟

آیا اخلاق انسانی جزء امور حقیقی می‌باشد یا جزء امور اعتباری است؟

آیا اخلاق با آداب اجتماعی و انسانی متفاوت است یا اینکه اخلاق عبارت است از ادب مقام؟

آیا اخلاق یک امر فطری، وجدانی و غیراکتسابی است یا اینکه اخلاق یک امر اکتسابی، اختیاری، انتخابی و آگاهانه انسان می‌باشد؟

آیا دین و مذهب باید در خدمت اخلاق باشد یا اخلاق در خدمت دین و مذهب؟

آیا عرفان در خدمت اخلاق قرار دارد یا اخلاق در خدمت عرفان؟

آیا اخلاق یک مقوله کنکریت و اگزیستانسیالیستی است یا اینکه اخلاق یک مقوله عام فلسفی می‌باشد؟

آیا اخلاق می‌تواند به صورت یک علم و فلسفه درآید یا این که پیوسته باید صورت کنکریت و اگزیستانسیالیستی «خود» را حفظ نماید؟

آیا اصول ثابت اخلاقی بر کار خداوند هم حاکم است یا این که هر کاری که خداوند می‌کند جبراً اخلاقی است؟

آیا بدون انسان اخلاقی می‌توانیم جامعه اخلاقی داشته باشیم یا این که جامعه اخلاقی مستلزم وجود انسان‏های اخلاقی است؟

آیا یک جامعه فقهی می‌تواند یک جامعه اخلاقی باشد؟

آیا فقه در هر شکل آن دارای فونکسیون ضد اخلاقی است؟

آیا مذهب و دین و پیامبر و... در خدمت اخلاق است یا اخلاق در خدمت مذهب و دین و اسلام و... می‌باشد؟

آیا انسان می‌تواند به صورت عام و خارج از هر دسته، نژاد، مذهب، جنسیت، طبقه و... به یک اخلاق عام انسانی دست پیدا کند؟

آیا اخلاق می‌تواند خارج از کانتکس عدالت تعریف شود؟

آیا اخلاق فردی را باید در کانتکس اخلاق اجتماعی تبیین نمائیم یا بالعکس؟

آیا بدون خدا و معاد می‌توان به اخلاق انسانی دست پیدا کنیم؟

آیا بدون تحقق اخلاق اجتماعی می‌توانیم به اخلاق فردی انسانی دست پیدا کنیم؟

آیا نماز، روزه، حج، جهاد، امر به المعروف، نهی از منکر و... در خدمت اخلاق هستند یا اخلاق باید در خدمت این‌ها باشد؟

آیا می‌توان در یک جامعه استبداد زده بدون وجود آزادی‌های اجتماعی و انسانی بر پایه فقه حوزه به اخلاق اجتماعی یا انسانی دست پیدا کرد؟

آیا ختم نبوت محمد یک ختم نبوت فقهی است یا نبوت اعتقادی و یا ختم نبوت اخلاقی هم می‌باشد؟

چرا محمد آن چنان که امام محمد غزالی می‌گوید؛ «بعثت» خود را در راستای تمام کردن اخلاق انسانی اعلام کرد؟ (بعثت لاتمم المکارم الاخلاق محمد).

چرا فقه و تصوف و فلسفه همین که از عرصه فردی خارج می‌شوند و لباس اجتماعی و سیاسی به تن می‌کنند، ضد اخلاقی می‌شوند؟

چرا بدون دموکراسی و سوسیالیسم امکان تحقق جامعه اخلاقی وجود ندارد؟

چرا جامعه استبداد زده یک جامعه غیراخلاقی است؟

چرا جامعه استثمار زده یک جامعه غیراخلاقی است؟  

چرا جامعه استحمار زده یک جامعه غیراخلاقی است؟

چرا جامعه فقر زده یک جامعه غیراخلاقی است؟

آیا می‌توان با یک سلسله اصول اخلاقی که مورد قبول عام انسانیت است - مانند حقوق بشر برای انترناسیونالیستی کردن اخلاق- دست پیدا کرد؟ 

این‌ها سوال‌های عظیم و فربهی هستند که انسان از آغازی که خود را شناخته است اندیشه و وجدان او را گزیده است و هر چه انسانیت بیشتر به خودآگاهی انسانی رسیده است، بیشتر گزش سوال‌های فوق او را کلافه کرده است، چرا که انسان در تعیین شناخت رابطه «خود» با اصول اخلاقی به این خودآگاهی رسیده است که؛ بدون اخلاق برای او امکان حیات فردی و اجتماعی و تاریخی وجود ندارد، و اگر روزی انسان بتواند بدون مذهب و بدون علم و بدون فلسفه زندگی بکند، هرگز نخواهد توانست بدون اخلاق دارای زندگی انسانی و اجتماعی و تاریخی بشود:

 

دیوان شمس /غزل 441 از صفحه 203

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر / کز دیو ودد ملولم و انسانم آرزو ست

گفتند که یافت می نشود جسته‌ایم ما / گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست

در دست هر کی هست زخوبی قراض هاست / آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سِیلی‏ست بی وفا / من ماهی نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار واسفاها همی زنم / دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت / شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او / آن نور روی موسای عمرانم آرزوست

گویا ترم زبلبل اما ز رشک عام / مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست

 

دیوان حافظ - دکتر یحیی قریب از صفحه 392 و 393

دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده / خرقه تر دامن سجاده شراب آلوده

آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش / گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده

شستشوئی کن و آن گه به خرابات خرام / تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده

به هوای لب شیرین دهان چند کنی / وهر روح بیاقوت مذاب آلوده

به طهارت گذران منزل پیری و مکن / خلعت شیب به تشریف شباب آلوده

آشنایان ره عشق در ین بحر عمیق / غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

پاک و صافی شو از چاه طبیعت به در آی / که صفائی ندهد آب تراب آلوده

گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست / که صفائی ندهد آب تراب آلوده

گفت حافظ نلغز و نکته بیاران مفروش / آه از این لطف با نواع عتاب آلوده

 

2 - «انسان و محیط» یا «انسان و رابطه‌ها»:

اگر بخواهیم از نظر ساختاری یک تعریف تمام و کمال از انسان بکنیم این که؛ انسان چیزی نیست جزء «مجموعه در هم پیچیده رابطه‌های متقابل». هر چند خود این تعریف یکی از اصول دیالکتیک می‌باشد و در کلیت و عام بر تمامی پدیده‌های وجود حاکم می‌باشد ولی در خصوص انسان به صورت کنکریت این اصل تعیین کننده تمامی زوایای وجود فردی و اجتماعی و تاریخی او می‌باشد، به طوری که ما در هر مرحله وجودی انسان که بخواهیم یک تبیین فلسفی و علمی از او بکنیم برای ما راهی و مکانیزمی وجود ندارد جز این که به جانب همین روابط در هم تنیده وجودی او روی آوریم و اگر هر امر دیگری را که برای تبیین زوایای وجود طبیعی یا وجود فردی یا وجود اجتماعی و یا وجود تاریخی او بخواهیم جایگزین - روابط طبیعی یا روابط روانشناسی و فردی یا روابط اجتماعی یا روابط تاریخی - بکنیم، خواه عالمی مثل افلاطونی باشد و خواه وجدان اخلاقی از پیش مقدر شده کانت باشد و خواه فطرت بالقوه از پیش مقدر شده طباطبائی و مطهری باشد و خواه... مسیر و روشی است در راستای نفی کردن انسانیت و ارزش‌های انسانی او، چرا که انسان در مرحله صیرورت خویش در منازل مختلف استکمالی «خود» - چه در مرحله تکامل طبیعی بر پایه طبیعت خود و چه در مرحله حیوانی و بر پایه غریزه و چه در مرحله تکامل بشری و دوران انتقال به مرحله انسانی، بر پایه غریزه و وحی و عقل تنها در کانتکس رابطه انطباق و تطبیق با روابط پیرامونی خود که محیط او را می‌ساخته‌اند توانسته است به تعالی در وجود طبیعی و وجود فردی و وجود اجتماعی و وجود تاریخی دست پیدا کند، و هر چه این انسان در مراحل و منازل مختلف وجودی خود توانسته است بیاموزد، فقط و فقط بر پایه همین تقابل تنگاتنگ بوده که در رابطه با محیط است.

به عبارت دیگر به موازات متاثر شدن و تاثیر گذاشتن این موجود در فرآیندهای مختلف تکوین خود با روابط و محیط بوده که توانسته است به پدیده پیچیده تکامل در فرآیندهای مختلف طبیعی و انسانی و اجتماعی و تاریخی دست پیدا کند و اگر این موجود از همان آغاز نمی‌توانست نسبت به روابط محیط خود متاثر یا تاثیر گذار در یک رابطه انطباقی و تطبیقی باشد، هرگز نمی‌توانست نه در عرصه فطرت طبیعی خویش و نه در عرصه غریزه حیوانی خود و نه در فرآیند عقلانی و وحیانی خود به تکاملی دست پیدا کند. بنابراین برای تبیین تکامل وجودی این انسان در فرآیندهای مختلف وجودی او هرگز نباید به دنبال امورات از پیش مقدر شده برویم. انسان آن چنان که قرآن در آیه 78 سوره نحل به صراحت می‌گوید: «وَاللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیئًا وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ - خداوند شما (انسان) را در شرایطی از شکم‌های مادرانتان خارج کرد که هیچ چیز (نه بالقوه و نه بالفعل) نمی‌دانستید (و در عرصه رابطه با این محیط و روابط بود که) دارای شناخت و فهم و خودآگاهی شدید، شاید از شاکرین بشوید.»

 

مثنوی دفتر دوم - چاپ نیکلسون صفحه 326 سطر ششم به بعد:

خشک گوید باغبان را کافتی / مر مرا چه می‌بری سر بی خطاست 

باغبان گوید خمش ای زشتخو / بس نباشد خشکی تو جرم تو

خشک گوید راستم من کژنیم / تو چرا بی جرم می‌بری پیم

باغبان گوید اگر مسعودی / کاشکی کژ بودی و تر بودیی

جاذب آب حیاتی گشتیی / اندر آب زندگی اغشتیی

تخم تو بد بوده است و اصل تو / با درخت خوش نبوده وصل تو

شاخ تلخ ار با خوشی وصلت کند / آن خوشی اندر نهادش بر زند

 

مثنوی - دفتر چهارم (چاپ نیکلسون) صفحه 740 - سطر 14 به بعد:

چون تو بر گردی و بر گردد سرت / خانه را گردنده بیند منظرت

ور تو در کشتی روی بریم روان / ساحلیم را همی بینی دوان

گر تو باشی تنگدل از ملحمه / تنگ بینی جو دنیا را همه

ور تو خوش باشی به کام دوستان / این جهان بنمایدت چون بوستان

چون تو جزو عالمی‌ای خوش مهین / کل آن را همچو خود بینی یقین

هر کرا افعال دام و دد بود / بر کریمانش گمان بد بود

ای بسا کس رفته تا شام و عراق / او ندیده هیچ جز کفر و نفاق

ای بسا کس رفته تا هند و هری / او ندیده جز مگر بیع و شری

ای بسا کس رفته ترکستان و چین / او ندیده هیچ جز مکر و مکین

 

بنابراین انسان فی حد ذاته چه در فرآیندهای پروسه تکوین مراحل وجود طبیعی و فردی و اجتماعی و تاریخی خود و چه در عرصه اپیستمولوژی، یک موجود بالقوه و بالفعل و تهی و خالی بوده و آن چه در این رابطه توانسته است در عرصه صیرورت مراحل وجودی خود کسب نماید، فقط محصول همین جهان و محیط و وجود بوده که بر پایه «رابطه متقابل و تنگاتنگ وجودی خود در عرصه انطباق و تطبیق» این امکان را پیدا کرده، تا بر حسب نوع و ماهیت و وجود رابطه‌های محیط پیرامونی خود بتواند کسب رابطه به صورت عینی و ذهنی یا ابژکتیو و سوبژکتیو بکند. 

در این رابطه است که هرگز برای تبیین رابطه‌های عینی و ذهنی او نباید - به عالم مثل افلاطونی یا روح ارسطوئی و ابوعلی سینائی و روح جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء ملاصدرائی یا فطرت بالقوه از پیش مقدر شده طباطبائی و مطهری و یا وجدان اخلاقی از پیش مقدر شده کانتی و...- چنگ بزنیم، چرا که این گونه تشبث‌ها تشبث غریقی است که به مثل حشیش برای تبیین دیدگاه خود چنگ می‌زند، این‌ها نه خدا را و نه انسان را و نه وحی را و نه تکامل را و نه ... را نمی‌توانند در عرصه این دستگاه کاسموس وجود تبیین وجودی کنند؛ و برای تبیین این امور باید جهان رابطه‌های محیط وجود را که سازنده همه چیز است در پایه علم لدنی و فطرت بالقوه انسانی و روح افلاطونی و... قربانی کنند. تا شاید توسط این مؤلفه‌ها بتوانند تبیینی ماورائی و غیرقابل فهم که هیچ فونکسیون مثبتی برای انسان ندارد، ارائه کنند و اگر روح افلاطونی و علم بالقوه لدنی و مراحل ماورائی غیرقابل وجودی مثل عالم عقل یا عالم روح و... که یک سلسله مقولات مجردی هستند که حتی خودشان هم نفهمیدند که چه می‌گویند از آن‌ها بگیرید، ستون خیمه اندیشه آن‌ها فرو خواهد ریخت. پس تمامی مراتب وجودی انسان را باید بر پایه همین رابطه انسان با محیط تبیین کنیم. یعنی انسان هر چه در این جهان دارد اکتسابی است که بر پایه توارث و شناخت در بستر پراکسیس با محیط خود برای او حاصل می‌شود و هیچ چیز ذهنی و عینی قبلی که محصول پراکسیس طبیعی و فردی و اجتماعی و تاریخی او با محیط یا روابط بی نهایت پیچیده نباشد، برای او حاصل نشده‌اند. هر چه دارد از این رابطه تنگاتنگ با این محیط برای او حاصل شده است. که از جمله این امور مهم اکتسابی موضوع اخلاق می‌باشد که خالق و کاشف آن برعکس آنچه کانت و طباطبائی و مطهری و... می‌گویند در همین جهان توسط خود انسان بوده که به وسیله رابطه تطبیقی و نه انطباقی او با محیط برای او حاصل شده است.

ادامه دارد