علی و عدالت - قسمت اول
علی شخصیت تعریف شدنی: شاید یکی از پیچیدهترین آیات قرآن آیه 35 سوره نور باشد که در این آیه قرآن برای یک مرتبه در تمام آیات قرآن میخواهد خداوند را برای اعراب قرن شش میلادی تعریف کند. البته تعریفی در کادر دیسکورس عرب شبه جزیره عربستان در قرن شش میلادی و در حد جهانبینی انسانی که هنوز در مرحله شفاهی تاریخ به سر میبرد، طبیعی است که کاری بسیار سخت و سنگین است. چرا که خدا در این رابطه:
اولاً باید به شکل موجود تعریف گردد، نه به شکل وجود. چرا که تعریف به شکل وجود یک تعریف فلسفی میباشد که به درد انسان متوسط شفاهی عرب قرن ششم میلادی عربستان نمیخورد.
ثانیاً همین خدای موجود باید به صورت خدای پرسنالتی تعریف گردد.
ثالثاً همین خدای موجود و پرسنالتی باید به صورت موجودی تعریف گردد که در عرصه شناخت انسان بیشترین نزدیکی با بینهایت، هم به لحاظ سرعت و هم به لحاظ حجم داشته باشد.
رابعاً همین موجود، بیشترین تماس و برخورد با عرب آن عصر عربستان داشته باشد.
طبیعی است که این پدیده و موجود در جهانشناسی انسان قرن ششم عربستان غیر نور چیز دیگری نمیتواند باشد چراکه در آسمان صاف گرم و همیشه آفتابی عربستان بیشترین چیزی که عرب عربستان با آن در تماس است و تمامی زندگی خود بر مبنای آن شکل میدهد آفتاب و خورشید و نور است در این رابطه است که در این آیه اولا خداوند به صورت موجود تعریف میشود نه به صورت وجود یعنی تعریف علمی و حسی از خداوند میکند نه تعریف ذهنی و مجرد و فلسفی در ثانی موجودی را که به عنوان شباهت انتخاب میکند، نور است. سادهترین پدیدهای که عرب صحراگرد آنزمان عربستان در صحرای دائما آفتابی عربستان با آن دست و گریبان است و بیش از هر چیز آن را میشناسد و تمام زندگیاش به آن وابسته است و تنها پدیدهای است که در جهانشناسی عرب شبه جزیره به قول مولانا:
آفتاب آمد دلیل آفتاب / گر دلیلت باید از وی رو متاب
از وی ار سایه نشانی میدهد / شمس هر دم نور جانی میدهد
اولا دلیلش با خودش است، دوما اصلا نیازی برای معرفی به دلیل ندارد، در ثالث پس از انتخاب همین نور به این شکل واضح هنگامی که میخواهد در این آیه جهت تعریف وجود خداوند به کار برود باز هم به صورت فنومنولوژی نور خورشید بیان و بررسی نمیکند بلکه بالعکس آن را وارد دیسکورس زندگی عرب بیابان نشین میکند و در کادر آن به تعریف خداوند میپردازد یعنی اول میگوید خداوند نور است البته نور السموات والارض بعد دوباره همین نور را مشخصتر میکند و از السماوات والارض بر میدارد و وارد کلبه و اتاق عربی میشود و به جای آن نور عظیم و بزرگ نور چراغ فتیلهای در درون سوراخ طاقچه عرب که از روغن زیتون به جای نفت، شبها میسوزد تا او را از تاریکی نجات دهد انتخاب میکند و بعد توسط آن به تعریف خداوند میپردازد ولی به خاطر محدودیت نور چراغ درون طاقچه عرب آن زمان نسبت به نور گسترده خورشید از طریق روغن درون مخزن چراغ داخل سوراخ طاقچه عرب که از زیتون بوده است و پیوند دادن زیتون با درخت زیتون و عام کردن درخت زیتون به هر حال آن را هی بزرگ میکند تا بتواند به آن چهره وجودی و فرامکانی و فرازمانی بخشد.
«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کمِشْکاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کأَنَّهَا کوْکبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاء وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ به کل شَیْءٍ علیام - خدا نور آسمان و زمین است - مثل نور در اینجا قندیلی که در آن چراغی قرار داد که آن چراغ داخل یک بلوری جای گرفته که نور چراغ داخل آن بلور مانند ستاره درخشانی شده است که افروخته شده از درخت مبارک زیتون که این درخت نه شرقی دارد و نه غربی البته نزدیک است روغنش هم روشن شود که در آن صورت نور در نور میشود خداوند هر که را که بخواهد به نور خودش هدایت میکند» (سوره النور – آیه 35)
و این مثالی بود برای مردم چرا که خداوند محیط و دانا بر وجود است آنچه از این تعریف مهمتر است اینکه چرا خداوند راضی میشود تا در این آیه تن به تعریف از خود در شکل موجود، نور، چراغ، قندیل و... بدهد؟ در صورتی که هیچکدام از اینها نیست، نه نور است و نه موجود است، نه پرسنال است و نه... تنها پاسخی که میتوان به این سوال داد و راه گشای ما در اینجا میباشد اینکه، علت اینکه خداوند راضی میشود تا در قرآن و اینجا از خود تعریفی در حد موجود و نور و چراغ و پرسنال بدهد آن است که این حقیقت برای خداوند مسجل است که برای انسان و بشر در هر حد و اندازهای که به لحاظ بینش و جهانبینی و جهانشناسی که باشد تا زمانی که یک حقیقت تعریف نشود نمیتواند در زندگی و حیات او تاثیر فونکسیونی داشته باشد. به عبارت دیگر انسان باید ابتدا یک حقیقت هر چند بزرگ و غیر قابل تصور هم که باشد از آن تعریف مشخص و کنکرت داشته باشد و پس از آن که توانست آن حقیقت در کادر و کانتکس آن تعریف در آورد میتواند تحت تاثیر فونکسیون عینی شناخت آن قرار گیرد حتی اگر خدا باشد اینجا است که پس از ضرورت جایگاه تعریف در فونکسیون عملی هر حقیقتی مهمترین اصلی که در رابطه با تعریف هر حقیقتی برای انسان مطرح میشود اینکه در تعریف نباید تکیه بر امور مجرد و عام و کلی و فلسفی و ذهنی داشته باشیم بلکه تنها تعریفی میتواند برای انسان دارای تاثیر فونکسیونی باشد که به صورت کنکرت و عینی و مشخص باشد به عبارت دیگر در عرصه تعریف باید حقیقت را هر چند در پشت پردههای سنگین متافیزیک قرار داشته باشد بیرون بیاوریم و در عرصه فیزیک و طبیعت به تعریف از آن بپردازیم و تا زمانی که نتوانیم در عرصه طبیعت و فیزیک از آن تعریف مشخصی بکنیم، نمیتوانیم از آن بهره عملی ببریم .
تعریفی از شخصیت و حیات علی: در رابطه با علی ابن ابی طالب هم قضیه بدین صورت میباشد، یعنی تا زمانی که نتوانیم یک تعریف مشخص به صورت کنکرت و عینی از علی بدهیم، این علی هرچند بزرگ هم باشد نمیتواند در زندگی فردی یا اجتماعی و تاریخی ما کوچکترین تاثیر فونکسیونی داشته باشد، لذا در همین رابطه است که تاکنون تمامی تلاش و سعی شیعه دگماتیسم و جزمی این بوده تا علی را در پشت پردههای متصلب و وزین متافیزیک پنهان نماید تا امکان دسترسی ما به شناخت پردههای شخصیت علی در عرصه زندگی فردی و زندگی اجتماعی و زندگی تاریخی او غیر ممکن گردد، وقتی که چنین شد دیگر به جای شناخت علی، شور علی مینشیند که تنها به درد شب اول قبر و عبور از سر پل صراط میخورد و اینجا است که وظیفه ما شیعیان علی تنها تجلیل و تکریم از شخصیت علی است و لاغیر. کاری که بیش از چهارده قرن است در حال انجام آن هستیم و هیچگونه بازتاب و فونکسیونی در تحول فردی و اجتماعی و تاریخی ما ندارد و نخواهد داشت. پس برای اینکه بتوانیم به علیای دست پیدا کنیم که شناخت او باعث تحول در زندگی فردی و اجتماعی ما گردد باید اول بتوانیم پردههای متافیزیکی که بیش از چهارده قرن است که توسط شیعه دگماتیسم و جزمی علی، بر علی بسته شده است کنار بگذاریم و بعد در عرصه عینیت و واقعیت و نسبیت و... به یک تعریف مشخص از علی بپردازیم آن هم تعریفی در حد و قامت بشر و انسان نه ماوراء انسان و ملائکه و غیره، که بدرد هیچ کاری نمیخورد جز تقدس و متافیزیک. آنچنانکه در باب حضرت عیسای مسیح شاهد آن هستیم فرق میان شخصیت محمد و عیسای مسیح در همین نکته نهفته است که محمد دارای یک شخصیت تعریف شدنی در قامت انسان و بشر و واقعیت و عینیت و مشخص میباشد، اما عیسای مسیح به خاطر این همه وزنه و پرده متافیزیکی که به دست و پای او پیچیدهاند امکان تعریف انسانی یا بشری از او را سلب کردهاند که حاصل آن غیر قابل تاسی بودن شخصیت عیسای مسیح برای انسان دو پا طبیعی و بشری میباشد، برعکس محمد که به خاطر بشری و انسانی بودند تمامی زندگیاش و قابل تعریف بودن تمامی سطوح زندگیاش میتواند برای پیروانش یک نمونه و الگوی قابل تاسی باشد. بنابراین نیاز ما به علی در این عصر و زمانه به این چنین علی است که کاملا طبیعی و انسانی و تعریف پذیر باشد تا از آن بتوانیم درس بگیریم.
عدالت به عنوان تنها ترازوی تعریف شخصیت علی: طه حسین در کتاب «علی و بنوه» خود داستانی را در رابطه با امام علی در جنگ جمل مطرح میکند که طرح آن در اینجا بی مناسبت نیست، چراکه خود امام در آنجا ترازوی سنجش شخصیت افراد را مطرح میکند. در خصوص پیچیدگی جنگ جمل در میان تمامی جنگهای صدر اسلام از محمد تا علی جای هیچ شک و شبهای نیست، تنها کافی است که بدانیم با اینکه علی در این جنگ پیروز شد ولی این پیروزی را شکست خواند و خود را نفرین کرد که کاش بیست سال قبل از این مرده بودم. البته پیچیدگی جنگ جمل در این بود که جنگ بین دو صف سرداران و محبوبین پیامبر بود از یک طرف علی و طرفدارانش بود و از طرف دیگر عایشه همسر محبوب پیامبر و دختر ابوبکر و طللحه و زبیر دو سردار مورد علاقه پیامبر بود، طبیعی بود که برای مسلمانانی که از آنچنان شناخت همه جانبهائی برخوردار نبودند شمشیر کشیدن بر روی عایشه و طلحه و زبیر سرداران شناخته عصر محمد کار آسانی نبود اینجا بود که درست در کوران داغ جنگ ناگهان یکی از سربازان علی خود را به علی رسانید و از علی پرسید: «ایمکن آن یجتمع طلحه و زبیر علی الباطل - آیا ممکن است طلحه و زبیر در این جنگ بر باطل باشند؟» (قابل ذکر است که طلحه و زبیر جزو عشره مبشره پیامبر بودند یعنی جزو ده نفری بودند که محمد به آنها بشارت بهشت داده بود) امام علی در پاسخ سوال این مرد جوابی میدهد که طه حسین میگوید پس از قطع وحی سخنی به این بزرگی و عظمت بر زبان بشر جاری نشده است میفرماید: «ان الحق و الباطل لایعرفان به اقدار رجال اعرف الحق تعرف اهله اعرف باطل تعرف اهله - ای مرد، رجال را ترازوی حق و باطل قرار نده گمراه میشوی - حق و باطل را ترازوی شناخت رجال قرار بده تا دچار شبهه نشوی» البته حق و باطلی که علی در اینجا از آن دم میزند حق و باطل مشخص اجتماعی - تاریخی میباشد که علی برای آن در پنج سال حکومتش تماما جنگید.
حال سوالی که اینجا مطرح میشود عبارت است از اینکه با کدامین ترازو میتوان این حیات پر و پیچ و خم زندگی علی را تعریف کنیم؟ اگر تنها ترازوئی که با آن میتوانیم محمد را تعریف کنیم، وحی محمد میباشد که در طول 23 سال از جان محمد در عرصه پر فراز و نشیب مبارزه او کنده شده است و با این پراتیک مشقت زا محمد توانست هم وحی خود وهم شخصیت خودش را (برعکس وحی عیسی و شخصیت عیسی که صورتی فراتاریخی داشت) وحی و شخصیتی تاریخی کند و بزرگترین و عظیمترین کاری که محمد کرد، عبارت است از تاریخی کردن وحی و شخصیت خودش بود (برعکس وحی موسی که تاریخی نبود و به صورت چند لوح یک باره در صحرای سینا و کوه طور بر او نازل شد و او آنها را گرفت و برای مردمش آورد) وحی پیامبر از یک خصیصه بزرگ و منحصر به فردی برخوردار بود که آن عبارت بود از تاریخی بودن آن وحی، که تاریخی شدن وحی محمد در عرصه زندگی 23 ساله محمد شکل گرفت و اینجا بود که محمد به موازاتی که وحی را توسط اکسپرینس وجودی و درونی و باطنی خود کسب میکرد، همین وحی نازل شده بر محمد در پردهای دیگر محمد را میساخت و این همان تعریف پراکسیس بودن وحی در زندگی محمد است که با این پراکسیس یک رابطه دو طرفه محمد با وحی است که وحی محمد تاریخی میشود. آنچنانکه شخصیت محمد تاریخی شد، به عبارت دیگر شخصیت تاریخی محمد در عرض 23 سال - ظرف تاریخی شکل گیری وحی - محمد میشود. حال اگر این تعریف در باب محمد و وحیاش روشن باشد، سوال مهمتری که در اینجا مطرح میشود اینکه اگر وحی ترازوی تعریف شخصیت محمد است، ترازوی شخصیت علی که او نیز فرزند وحی تاریخی میباشد، - نه مانند محمد عامل وحی تاریخی - چیست؟ به عبارت دیگر کدام ترازوئی وجود دارد که توسط آن ما بتوانیم زندگی علی را در عرصه 53 سال (23 سال زمان محمد و 25سال بعد از محمد دوران شیخین و عثمان و 5 سال دوران حکومتش) حیات و مبارزه او را تعریف کنیم؟
برای پاسخ به این پرسش نکته اولی که باید به عنوان پیش فرض به آن توجه داشته باشیم اینکه شخصیت علی مانند شخصیت محمد یک شخصیت تاریخی است نه یک شخصیت وراء تاریخی، به عبارت دیگر شخصیت علی مانند محمد یک شخصیتی است که در عرصه پراتیک اجتماعی شکل گرفته است (نه مانند شخصیت عیسی به صورت وراء تاریخی و پیش ساخته شکل گرفته باشد) اگر این پیش فرض تاریخی بودن شخصیت علی را بپذیریم پیش فرض دومی که در همین رابطه باید در اینجا مورد قبول ما قرار گیرد اینکه معمار این شخصیت تاریخی علی، محمد میباشد آنچنانکه معمار شخصیت تاریخی محمد وحی بود، به عبارت دیگر این سر انگشتان قدرتمند پدیگوژیکی محمد بود که توانست از علی خانواده ابوطالب در کنار جعفر و عقیل و... آنچنان شخصیتی در پراتیک پیچیده اجتماعی - تاریخی شکل گیری اسلام بسازد (آنچنانکه خود علی در این رابطه میگوید در عرصه پراتیک اجتماعی هر زمانی که سختیهای وارده بر ما غیر قابل تحمل بود به شخصیت محمد پناه میبردیم). حال پس از اینکه فهمیدیم که علی دارای یک شخصیت تاریخی است و دریافتیم که معمار این شخصیت تاریخی پیامبر میباشد این سوال مطرح میشود که با چه ترازوئی میتوانیم شخصیت علی را تعریف کنیم تا بتوانیم از این شخصیت پیچیده الگوئی برای پدیگوژیکی زیستن خودمان بسازیم؟ بی شک وحی و محمد نمیتواند آن ترازو باشد چراکه علی دست پرورده این دو میباشد نه عامل[1]، از طرف دیگر ترازوی تعریف شخصیت هر فردی، باید آن حقیقتی باشد که در تمام مراحل زندگی فرد همپای آن رشد کرده باشد مثل وحی و محمد که تا آخرین لحظه حیات محمد پا به پای محمد رشد کرد و طبیعتاً اگر محمد بیشتر عمر میکرد کتاب قرآن که همان وحی محمد میباشد بیشتر از این مقداری بود که امروز در دست ما میباشد. این جا است که ما به تنها پدیده و حقیقتی میرسیم که پا به پای زندگی 58 ساله سیاسی - اجتماعی علی با علی رشد کرده است میرسیم و قطعا آن چیزی نیست جز شجره طیبه «عدالت».
عدالت برای علی پراکسیس اجتماعی تاریخی بود نه اخلاق فردی:
«وَ سُئِلَ علیه السلام أَیُّهُمَا أَفْضَلُ اَلْعَدْلُ أَوِ اَلْجُودُ فَقَالَ علیه السلام اَلْعَدْلُ یَضَعُ اَلْأُمُورَ مواضعها وَ اَلْجُودُ یُخْرِجُهَا عَنْ جهتها وَ اَلْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ وَ اَلْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا - شخصی از امام علی سئوال میکند که کدامیک افضل است؟ عدل یا جود؟ امام علی در پاسخ چنین میگوید به دو دلیل عدل افضل است بر جود. دلیل اول اینکه به علت اجتماعی بودن عدل، عدل باعث میگردد که در اجتماع هر چیز در جای خود قرار گیرد در صورتی که به علت فردی بودن جود در جامعه، عامل خارج کردن هر چیز از جای خود در جامعه میشود. دلیل دوم اینکه اصلا عدل یک سیاست و برنامه عمومی و جمعی است در صورتی که جود یک کار اخلاقی فردی در جامعه میباشد لذا به این دو دلیل عدل اشرف و افضل بر جود میباشد - قصار - نهج البلاغه - شماره 429» در تمام نهج البلاغه این تنها جائی است که علی با کلامی موجز عدالت مورد نظر خود را تعریف میکند.
آنچنانکه از نگاه اجمالی به تعریف فوق امام علی از عدالت بر میآید، عدالت علی بر دو پایه:
الف - تقسیم اجتماعی،
ب - برنامه اجتماعی[2]
قرار دارد. البته با تعریفی که امام از عدالت میکند عدالت، محیط بر سوسیالیسم میشود چرا که موضوع سوسیالیسم علمی در عرصه توزیع و تولید فقط و فقط کالای اقتصادی است در صورتی که موضوع عدالت از نگاه علی اجتماعی شدن تقسیم و برنامه امور اجتماعی است که با عنایت به اینکه کل امور اجتماعی در عرصه کلان، به سه بخش قدرت - ثروت - معرفت تقسیم میشود. لذا از نگاه امام علی عدالت عبارت است «اجتماعی شدن تقسیم و برنامه در عرصه قدرت، ثروت و معرفت» اینجا است که به برتری تعریف عدالت از نگاه علی نسبت به تعریف سوسیالیسم اقتصادی پی میبریم. حال با توجه به این تعریف از عدالت میتوانیم به نقش پراکسیسی عدالت فوق برای علی بپردازیم. از نگاه علی عدالت عبارت است از همان شجرهای طیبهای است که علی 58 ساله حیات سیاسی - اجتماعی خود را پا به پای آن معماری کرده است، بطوریکه میتوان گفت علی معمار عدالت بود، آنچنانکه عدالت نیز معمار علی بود. چراکه آنچنانکه رابطه محمد با وحی بر پایه پراکسیس بود رابطه علی با عدالت هم بر مبنای پراکسیس پیش میرفت زیرا هم وحی محمد و هم عدالت علی دو دینامیسم وجودی -تاریخی بودند که در بستر انسان و جامعه و تاریخ مادیت پیدا میکردند یعنی آنچنانکه علی معمار 58 ساله عدالت بود، عدالت نیز معمار 58 ساله علی بود.
ادامه دارد
[1] . علی ابن ابی طالب سی سال کوچکتر از پیامبر بود پیامبر در سن بیست و پنج سالگی با خدیجه ازدواج کرد پس از پنج سال زندگی مشترک پیامبر با خدیجه علی به دنیا آمد به علت خشکسالی در مکه وضعیت اقتصادی ابی طالب که رهبر بنیهاشم و متولی خانه کعبه پس از عبدالمطلب پدرش بود بحرانی شد و توان اداره اولاد خود نداشت. عباس برادر دیگر ابوطالب در جلسهای که با خویشان گذاشت قرار شد جهت حمایت از ابوطالب فرزندان او را به خانه خویشان آورند. محمد فورا پیشنهاد پذیرش علی را داد قابل توجه است که ابوطالب چهار پسر داشت اول طالب بود، دوم عقیل، سوم جعفر و کوچکترین فرزند ابوطالب، علی بود که هنوز شیرخوار بود و هفت ماه بیشتر نداشت و پیامبر در سن هفت ماهگی او را از ابوطالب گرفت و به خدیجه سپرد و در همین رابطه بود که علی از هفت ماهگی طبق خواسته و پیشنهاد محمد تحت سرپرستی پیامبر در آمد و آنچنانکه خود امام علی نقل میکند، پیامبر به خاطر اینکه امام علی هنوز دندان در نیاورده بود غذا را در دهان خود خورد میکرد و با شیره دهان خود نرم میکرد و بعد در دهان علی قرار میداد تا علی بتواند آنها را بخورد و اینچنین تربیت و پرورش علی به دست پیامبر در خانه محمد آغاز شد و تا انتها در کنار محمد باقی ماند.
[2] . که خود این دو اصل، دو پایه سوسیالیسم علمی میباشد چرا که تعریف سوسیالیسم علمی چیزی نیست جز اجتماعی شدن تولید و توزیع توسط تولید کننده. حال اگر این تعریف سوسیالیسم علمی را با تعریف فوق امام علی از عدالت در کنار هم قرار دهیم آیا میتوانیم تعریف فوق امام علی از عدالت را این چنین مطرح کنیم که عدالت از نگاه امام علی عبارت است از اجتماعی شدن تقسیم و برنامه، یا اجتماعی شدن توزیع و تولید؟