علی و عدالت - قسمت دوم

رابطه عدالت با سه ترم مکتب - نهضت - جریان

مکتب عبارت است از مجموعه مدون انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی، تاریخ‌شناسی، هستی‌شناسی، ارزش‌شناسی، وظیفه‌شناسی و معرفت‌شناسی که توسط پیامبر یا فیلسوف یا به قول وایتهد «پروفسور»ها مدون می‌گردد و با تدوین آن دستگاهی هماهنگ به صورت منظومه فکری به وجود می‌آید که تمامی اجزای آن از انسان‌شناسی، هستی‌شناسی، جامعه‌شناسی، تاریخ‌شناسی، معرفت‌شناسی، ارزش‌شناسی تا وظیفه‌شناسی، مانند اجزاء ارگانیسم در پیوند با یکدیگر دارای معنا و مفهوم می‌باشد و هر جزء آن جدای از کل مکتب نمی‌تواند دارای معنا و مفهوم مشخص می‌باشد. مثلا مکتب اسلام که با وحی محمد توسط محمد تدوین گردید هم دارای هستی‌شناسی است، هم دارای معرفت‌شناسی است، هم دارای جامعه‌شناسی، تاریخ‌شناسی، ارزش‌شناسی و وظیفه‌شناسی می‌باشد که تمامی این‌ها در کادر وحی محمد تبیین گردیده است و این‌ها اصول ثابت و محکمات محمد می‌باشد که در پروسه تاریخ ثابت می‌ماند و هر کدام از این‌ها در پیوند با کل آن یعنی اسلام دارای معنی می‌باشد. مثلا ما نمی‌توانیم انسان‌شناسی قرآن را جدای از توحید اسلام، قرآن و محمد برداریم و با مکتب دیگری پیوند دهید، یا اصلا ما نمی‌توانیم انسان‌شناسی یا جامعه‌شناسی قرآن را بر داریم و بخواهیم جدای از کل بدن مکتب، یعنی اسلام و توحید مورد بررسی قرار دهیم، حتما باید همه این اجزاء در پیوند با یکدیگر مورد مطالعه قرار گیرد تا منظور و خواسته مکتب محقق گردد.

نهضت برعکس مکتب، صورت مدون و حالت سیستم بسته ندارد بلکه به صورت سیستم باز فکری حتی مستقل از بخش‌های دیگر رشد می‌کند مثل نهضت علم سیانس از بعد از رنسانس در اروپا که تا امروز به شکل کهکشان وار در حال باز شدن و گسترش می‌باشد و به صورت یک سیستم باز این نهضت علمی پیش می‌رود و هیچکس نمی‌تواند خود را مالک آن بداند و برای آن پایانی قائل شود، چرا که تا بشر وجود دارد این نهضت هم پا به پای آن جلو می‌رود و هرگز مانند مکتب دارای معمار مشخصی نیست بلکه به تعداد انسان‌ها دارای معمار می‌باشد و نیازی هم به پیوند اجزای آن، جهت پیشرفت و ادامه حیات نیست بطوریکه هر بخش آن می‌تواند مستقل از اجزای دیگر رشد کند و به رشد خود ادامه دهد.

جریان، شاکله‌ای غیر از مکتب و نهضت دارد چرا که برعکس مکتب و نهضت جریان یک رویکرد فکری است که به صورت تاریخی واقعیت پیدا می‌کند و به صورت تاریخی باز و گسترش می‌یابد و رشد می‌کند و در پیوند تاریخی تبیین می‌گردد و اگر تاریخ را از این رویکرد بگیریم آن جریان بدل به یک مقوله مرده و ذهنی می‌گردد مثل مقوله سوسیالیسم تاریخی، که در پیوند با تاریخ بشر از زمانی که در این کره خاکی انسان پیدا شده است و همراه با حق انسان به عنوان یک پدیده غیر قابل تفکیک از انسان به وجود آمده است. سوسیالیسم تاریخی به عنوان یک پراتیک اجتماعی - انسانی - اقتصادی - تاریخی هم، جهت استقرار اجتماعی - تاریخی آن حق مختص انسان مطرح گردیده است و پا به پای رشد انسان رشد کرده است که آخرین حلقه تکامل آن در مقابله با سرمایه‌داری، سوسیالیسم علمی می‌باشد که عبارت است از اجتماعی شدن تولید و توزیع توسط تولید کننده می‌باشد که از نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی در اروپا تدوین گردید.

عدالت نه مکتب است - آنچنانکه اسلام مکتب می‌باشد و به وسیله وحی و محمد تدوین گردید - و نه نهضت است - آنچنانکه علم بعد از رنسانس به صورت نهضت مطرح گردید - بلکه فقط و فقط به صورت جریان می‌باشد، چراکه عدالت به صورت یک اصل کنکرت مکتبی توسط انبیاء یا فلاسفه مشخص مطرح نگردیده است بلکه بالعکس، به صورت یک اصل عام می‌باشد که تمامی انبیاء و فلاسفه و... که دم از انسانیت و حق می‌زنند موظف به پیروی از این جریان عام می‌باشد، ثانیا همین عام بودن ماهیت جریان عدالت به عنوان یک اصل عام بشری باعث گردیده است که عدالت به عنوان یک محک در عرصه‌های مختلف کلامی - انسانی - حقوقی - اقتصادی - اخلاقی - اجتماعی - تاریخی مطرح گردد که در هر کدام از این عرصه‌ها عدالت به عنوان یک رویکرد پدیده مورد بحث را به چالش محکی و معیاری می‌کشاند

مبانی معرفتی عدالت علی:

اصل اول - زیربنا بودن اپیستمولوژی یا معرفت و شناخت در عرصه عدالت نظری:

«أَوَّلُ اَلدِّینِ مَعْرِفَتُهُ – شروع دین از شناخت است نه از تقلید» به عبارت دیگر در سر در معبد عدالت علی (برعکس آکادمی افلاطون که نوشته بود کسی که هندسه نمی‌داند وارد نشود) نوشته است، کسی که شناخت ندارد وارد نشود. البته از نگاه علی عدالت نظری زیربنای عدالت عملی در عرصه‌های مختلف عدالت اخلاقی، یا عدالت فردی، عدالت اجتماعی، عدالت انسانی یا عدالت تاریخی، عدالت حقوقی یا عدالت قانون و قضاء می‌باشد. به عبارت دیگر در جهان‌بینی علی، اول عدالت به دو اشکوبه بزرگ تقسیم می‌شود اشکوبه اول عدالت نظری است که زیربنا می‌باشد و اشکوبه دوم عدالت عملی است. البته از نگاه علی این دو اشکوبه پیوند دیالکتیکی و متقابل و دیالکتیکی داشته و بینشان دیوار چین قرار ندارد چرا که پله‌های عدالت نظری و عدالت عملی از نگاه علی عبارتند از :

الف - معرفت یا شناخت اصل عدالت

ب - تصدیق یا ایمان به عدالت

ج - پیوند عدالت با توحید به عنوان دو زاویه یک منشور (نه دو اصل جدا از یکدیگر) که بر کل وجود حاکم می‌باشد و از خدا تا انسان و اجتماع و تاریخ و هستی همه بر مبنای آن حرکت می‌کنند.

د - اخلاص نمایش عدالت عملی و مادیت عدالت نظری می‌باشد که عبارت است از «یکتائی در بودن – یکتائی در زیستن و یکتوئی در شدن.» همانی که به قول معلم کبیرمان اگر شیرینی آن بر مذاق هر انسانی بیفتد هر شیرینی دیگری را تلخ می‌بیند.

«أَوَّلُ اَلدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کمَالُ مَعْرِفَتِهِ اَلتَّصْدِیقُ بِهِ وَ کمَالُ اَلتَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کمَالُ تَوْحِیدِهِ اَلْإِخْلاَصُ لَهُ وَ کمَالُ اَلْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْیُ – اول شناخت شروع می‌شود، دوم کمال، معرفت به تصدیق می‌رسد، سوم کمال تصدیق به توحید می‌رسد، چهارم کمال توحید به اخلاص می‌رسد، پنجم کمال اخلاص باز به توحید می‌رسد - خطبه اول نهج البلاغه – فراز سوم» اما توحید اول توحید عملی است، توحید دوم توحید نظری.

«وَ سُئِلَ عَنِ اَلتَّوْحِیدِ وَ اَلْعَدْلِ فَقَالَ اَلتَّوْحِیدُ أَلاَّ تَتَوَهَّمَهُ وَ اَلْعَدْلُ أَلاَّ تَتَّهِمَهُ – توحید نفی توهم است در صورتیکه عدل نفی اتهام - کلمات قصار - شماره 470 - صبحی صالح»

اصل دوم - عمل، معیار شناخت و ایمان است نه شناخت، معیار ایمان:

«وَ سُئِلَ ع عَنِ اَلْإِیمَانِ فَقَالَ اَلْإِیمَانُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَی اَلصَّبْرِ وَ اَلْیَقِینِ وَ اَلْعَدْلِ وَ اَلْجِهَادِ - ایمان چهار پایه دارد، اول مقاومت یا صبر، دوم شناخت یا یقین، سوم ایدئولوژی یا عدل، چهارم تلاش جهت تحقق عدالت یا جهاد - کلمات قصار – شماره 31 - صبحی صالح»

«وَ سُئِلَ عَنِ اَلْإِیمَانِ فَقَالَ اَلْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکانِ – سوال شد از علی از مراحل ایمان، پس گفت: ایمان برسه مرحله استوار می‌باشد: شناخت، تبلیغ، عمل - کلمات قصار- شماره 227 - صبحی صالح»

«بالعمل یستدل الایمان و بالایمان یستدل العمل»

 

اصل سوم - عدالت طبقاتی زیربنا و زمینه ساز عدالت اجتماعی، عدالت سیاسی و عدالت انسانی می‌باشد و انجام عدالت اجتماعی و عدالت سیاسی برای انجام عدالت طبقاتی است.

«أَمَا وَ اَلَّذِی فَلَقَ اَلْحَبَّةَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَةَ لَوْ لاَ حُضُورُ اَلْحَاضِرِ وَ قِیَامُ اَلْحُجَّةِ به وجود اَلنَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اَللَّهُ عَلَی اَلْعُلَمَاءِ أَنْ لاَّ یُقَارُّوا عَلَی کظَّةِ ظَالِمٍ وَ لاَ سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حبل‌ها عَلَی غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکأْسِ أَوَّلِهَا – قسم به آن کس که دانه گیاه را می‌شکافد و بشر را می‌آفریند اگر مردم پیرامون من جمع نشده بودند و با این عمل حجت را بر من تمام نکرده بودند و این میثاق خداوند از علما نگرفته بود که در برابر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم ساکت نباشند افسار این شتر خلافت را روی کوهانش می‌انداختم و او را رها می‌کردم و این آب خلافت را به همان کاسه اولش می‌ریختم چراکه دنیای شما نزد من از عطسه یک بز زکامی کمتر است - خطبه شقشقیه - خطبه شماره 3 – نهج البلاغه»

خطبه 15 دومین خطبه عمومی امام علی (اولین خطبه عمومی امام علی پس از کسب قدرت خطبه 16 می‌باشد) پس از به قدرت رسیدن در خصوص استرداد تیول های عثمان به خواص.

«وَ اَللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ اَلنِّسَاءُ وَ مُلِک بِهِ اَلْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِی اَلْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَیْهِ اَلْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَیْهِ أَضْیَقُ - به خدا سوگند اولین کاری که می‌کنم مال‌های بی حساب و کتاب بخشیده شده از جانب عثمان به خواص پس می‌گیریم اگر پشت مهریه زنانتان رفته باشد یا با کنیزک‌های عیش و نوشتان خریده باشید - خطبه 15 – نهج البلاغه» چراکه شروع عدل اجتماعی، عدل اقتصادی می‌باشد و برای عدل اقتصادی علی «الحق قدیم لایبطله عنه الشی» عدل از گذشته شروع می‌شود نه از حال، زیرا حق انسان معیار عدل است نه عدل معیار حق، آنچنانکه حق انسان قدیم بوده است، عدالت هم از گذشته شروع می‌شود و بزرگ‌ترین پایه شکاف طبقاتی جامعه شما بازگشت پیدا می‌کند به عطاهای به حساب و کتاب سیاسی – اقتصادی خلفای گذشته بعد از محمد، برای شروع عدالت همه آن‌ها را پس می‌گیریم و به بیت المال باز می‌گردانم.

 

خطبه 16 اولین خطبه عمومی امام علی پس از کسب قدرت سیاسی:

«إِنَّ بَلِیَّتَکمْ قَدْ عَادَتْ کهَیْئَتِهَا یَوْمَ بَعَثَ اَللَّهُ نَبِیَّکمْ – آگاه باشید که جامعه شما به لحاظ تاریخی، طبقاتی، سیاسی و اجتماعی به 50 سال قبل - یعنی مرحله جاهلیت عرب آن زمانی که محمد مبعوث شد - باز گشته است.»

«وَ اَلَّذِی بَعَثَهُ به الحق – بعثت محمد برای استقرار حق بود» همان حقی که موضوع عدالت است، همان حقی که مختص انسان است و با آن انسان، عدالت، نبوت و توحید معنی پیدا می‌کند ولی این حق امروز در عرصه‌های انسانی، اجتماعی، تاریخی و اقتصادی نابود شده است. پس برای عدالت باید از حق موضوع بعثت محمد شروع کنم لازمه چنین کاری آن است که:

لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ اَلْقِدْرِ حَتَّی یَعُودَ أَسْفَلُکمْ أَعْلاَکمْ وَ أَعْلاَکمْ أَسْفَلَکمْ وَ لَیَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ کانُوا قَصُرُوا وَ لَیَقْصُرَنَّ سَبَّاقُونَ کانُوا سَبَقُوا - حال که جامعه شما به این مرحله طبقاتی، اقتصادی، سیاسی، تاریخی جاهلیت باز گشته است تنها راه بازگشت به مدینه النبی یا جامعه محمد عبور از جاده عدالت برنامه من برای عبور شما از این جاده منحصر به فرد عبارت از :

اول: لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً – انقلاب اجتماعی می‌کنم و با انقلاب اجتماعی نظام طبقاتی – سیاسی – اجتماعی شما را در هم می‌ریزم و شما را به اهم مخلوط می‌کنم چراکه این جمله را نه یکبار بلکه بارها از محبوبم محمد شنیدم که می‌گفت:

"الناس سواسیه کاسنان مشط – مردم مانند دانه‌های یک شانه با هم برابرند".

دوم: لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً - انقلاب سیاسی می‌کنم تا با انقلاب سیاسی در عرصه انقلاب اجتماعی بتوانم جامعه طبقاتی شما را برای جهت دادن به جامعه سواسیه یا برابر محمد، جامعه‌ای که افراد مانند دانه‌های شانه با هم زندگی می‌کنند، شما را غربال کنم تا سره از ناسره جدا گردد و آن وقت است که می‌توانم هیرارشی جدیدی بر نظام سیاسی شما حاکم کنم.

سوم: لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ اَلْقِدْرِ – انقلاب طبقاتی می‌کنم تا با انقلاب طبقاتی در عرصه انقلاب اجتماعی و انقلاب سیاسی، جامعه طبقاتی شما در دیگ انقلاب طبقاتی جوشیده شود و تا با جوشیدن در دیگ انقلاب طبقاتی، نظام طبقاتی جامعه زیر و رو شود پائین‌ها بالا آیند و بالائی‌ها پائین روند: «حَتَّی یَعُودَ أَسْفَلُکمْ أَعْلاَکمْ وَ أَعْلاَکمْ أَسْفَلَکمْ - جلو دارهای طبقاتی را به عقب بر می‌گردانم و عقب افتاده‌های طبقاتی را جلو می‌برم وَ لَیَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ کانُوا قَصُرُوا وَ لَیَقْصُرَنَّ سَبَّاقُونَ کانُوا سَبَقُوا.»

چرا که لازمه عدالت اجتماعی، عدالت سیاسی است و لازمه عدالت سیاسی، عدالت طبقاتی. زیرا به قول معلم کبیرمان در جامعه‌ای که یکی سواره است و دیگری پیاده، صحبت از دموکراسی دروغی بیش نیست.

 

ادامه دارد