تفسیر سوره الضحی

تبیین اکسپرینسی قرآن از وحی یا شعور مرموز محمد - قسمت دوم

«وَالضُّحَی - وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَی»  چرا حالا که خداوند می‌خواهد به بازسازی شخصیت محمد پس از بحران شخصیتی و روحی که محمد پس از شروع رسالتش به آن دچار شده است به دو قَسم طبیعی و دو پدیده طبیعت می‌پردازد؟

الف - قسم به شروع روز

ب - قسم به شروع شب

آیا آنچنانکه قبلا در باب فلسفه قسم‌های خداوند در آغاز سوره مطرح کردیم می‌خواهد یک موضوع مهمی مطرح کند؟ آنچنانکه در این رابطه در تفسیر سوره شمس به طور مشخص مطرح کردیم یا اینکه با طرح این قسم‌ها می‌خواهد امت و جامعه را تشویق به توجه و تدبر در طبیعت و فرو آمدن از ماوراء الطبیعت و آسمان‌ها به سوی طبیعت و زمین بکوشد؟ البته همه این امور می‌تواند دخیل باشد، ولی طرح دو قَسم فوق در اینجا دلیل عمده دیگری دارد که آن مربوط می‌شود به حالات روحی محمد بعد از رسالت، که به صورت مشخص می توانیم آن حالت روحی محمد بعد از بعثت قبض و بسط روحی محمد بنامیم که در این سوره به صورت دو قسم «وَالضُّحَی» (بسط روحی محمد) و «وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَی» (قبض روحی محمد) بیان شده است، چراکه آیات بعدی به شدت این برداشت از دو قسم فوق را تائید می‌کند و با بیان:

«مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَی - وَلَلاخِرَةُ خَیْرٌ لَّکَ مِنَ الاولَی»

1 - قبض و بسط روحی تو آنچنانکه تو فکر می‌کنی به خاطر خشم و برخورد پروردگارت با تو نیست.

2 - آنچه به طور مشخص این آیات روشن می‌سازد ماهیت مکانیزم وحی از نظر قرآن می‌باشد، که از نظر قرآن برخلاف دیدگاه دگماتیسم چشمه وحی را منبع بیرون محمد نمی‌داند بلکه چشمه وحی آنچنانکه اقبال می‌گوید «درون وجود خود محمد می‌باشد که خالق این چشمه خود محمد می‌باشد که با مراقبه و تحلیه و تخلیه و توجه خود محمد توانسته است در درون خود ایجاد کند» و لذا بر مبنای وضع اکتیویته این چشمه درونی محمد قبض و بسط روحی محمد شکل پیدا می‌کند.

3 - شکی نیست که وعده خوشبینی به آینده توسط محمد مربوط به همین دنیا و رسالت خود محمد می‌باشد، چراکه اگر بخواهیم مرحله مورد نظر را به جای رسالت محمد در این دنیا به آخرت منسوب کنیم، علاوه بر اینکه می‌بایست اصطلاح مقابل آن، آخرت دنیا باشد نه اولی، موضوع قبل و بعد آن هم باید چیزی غیر آنچه در این سوره آمده مطرح شود، چراکه هم آنچه در قبل این آیه مطرح شده «مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَی»  و هم آنچه که در بعد این آیه مطرح شده «وَلَسَوْفَ یعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَی» هیچکدام به آخرت مربوط نمی‌شود.

4 - خلاصه اینکه آنچه در آیات فوق توسط پروردگار می‌خواهد مطرح شود اینکه قبض و بسط روحی تو ربطی به خشم و دوری گزیدن پروردگار ندارد، آنچنانکه تو پیش خود فکر می‌کنی.

«وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَی»

1 - همین موضوع در آیات اول سوره مزمل به شکل دیگری به محمد گوشزد شده بود با این بیان: «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیکَ قَوْلًا ثَقِیلًا - همانا بزودی بر تو قولی سنگین وارد خواهیم کرد – سوره مزمل – آیه 5»

2 - این آیه نشان می‌دهد که تکیه در اینجا بر خود موضوع وحی است و مکانیزم نزول آن.

3 - آنچه از مضمون این دو آیه می توانیم استنتاج کنیم اینکه، برخلاف آنچه دیدگاه دگماتیسم معتقد است وحی از چشمه درونی محمد به صورت مکانیکی - آنچنانکه در عرفا جوشش می‌کند - در محمد اکتیو نمی‌شود و همین جا تفاوت بارز میان وحی محمد با عرفان عرفا، مشخص می‌شود چرا که عرفان عرفا یک رابطه زایش یک طرفه از عارف به بیرون دارد، اما وحی محمد رابطه دو طرفه میان محمد و وحی وجود دارد به این ترتیب که تا زمانی که پراتیک رسالت محمد نیازمند هدایتگری نباشد چشمه درونی محمد اکتیو نمی‌شود.

4 - آنچنانکه از محتوای این دو آیه بر می‌آید پروسه پیچیده شدن هدایتگری وحی بستگی به پروسه پیچیده شدن پراتیک محمد دارد.

5 - تا زمانی که از محمد، حرکت زایش نکند هدایتگری وحی به صورت مکانیکی نخواهد آمد. همین حقیقت در آیه 69 - سوره العنکبوت بدین صورت مطرح می‌کند: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ - همانا آنانیکه در راه ما جهاد کنند هدایتگری راه‌ها از جانب ما نصیب آن‌ها خواهد شد و خداوند با نیکو کاران است»

6 - پس آنچه به زودی به محمد از جانب پروردگارش عطاء خواهد شد، هدایتگری توسط وحی می‌باشد که به موازات پیچیده شدن رسالت و حرکت محمد بر او نازل خواهد شد.

«أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَی - وَوَجَدَکَ ضَالا فَهَدَی - وَوَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَی»

1 - در اینجا یک مرتبه خداوند برای نشان دادن اصل استمرار وحی و هدایت بر محمد وارد دلیل می‌شود تا با طرح این دلیل محمد را نسبت به استمرار هدایت از جانب پرورگارش مطمئن سازد.

2 - گذشته خودت بهترین دلیل برای نشان دادن استمرار هدایت و هدایتگری از جانب ما می‌باشد.

3 - آنچه قرآن در اینجا می‌خواهد در رابطه با هدایتگری محمد مطرح کند این نیست که با این بیان بخواهد به محمد بگوید که هدایتگری وحی بر تو از دوران کودکی تاکنون ادامه داشته است و از این به بعد هم ادامه پیدا خواهد کرد، نه شکی نیست که هدایتگری وحی محمد از سن چهل سالگی آغاز شده و قبل از آن هدایتگری وحی برای محمد وجود نداشته است.

4 - حتی همین موضوع هم که طرفداران دگماتیسم وحی در باب تفاوت تنزیل و انزال مطرح می‌کنند که قرآن دو بار بر پیامبر نازل شده، یک بار به صورت دفعی و انزال بوده است، بار دوم به صورت تدریجی و تنزیل بوده است، صحت ندارد. چرا که قرائن به صورت متقن نشان می‌دهد که محمد قبل از جوشش چشمه وحی در درونش در شب 27 رجب یعنی شب مبعث پیامبر، هیچگونه اطلاعی از محتوای وحی نداشته است که در این رابطه می توانیم به طور مثال سوره عبس را بررسی کنیم تا این حقیقت روشن شود.

5 - در تمامی آیات قرآن این تنها سه آیه‌ای است که به صورت کنکرت تابلوئی از شخصیت و زندگی گذشته پیامبر را در تابلوئی در سه جمله ترسیم می‌کند که هیچ جای دیگر این موضوع به این شکل تکرار نشده است، که جا دارد در همین جا ما هم به بررسی داستان وحی و شخصیت محمد بپردازیم.

شخصیت محمد بزرگ‌ترین فونکسیون انسانی - اجتماعی - تاریخی وحی و قرآن و اسلام است:

برای بررسی و شناخت شخصیت محمد با تاسی از همین آیات سه گانه وحی، نخستین اصلی که به عنوان مقدمه باید به آن توجه داشته باشیم اینکه عظمت شخصیت محمد مولود وحی به عنوان پراکسیس است و قبل از شروع جوشش چشمه وحی در وجود محمد اگرچه محمد جزء «حنفا» مکه بود و اگرچه محمد با مراقبه و توجه و تفکر در تنهائی غار حرا اکسپرینس نفسانی خود را پراتیک می‌کرد، ولی با همه این‌ها شخصیت محمد تا سر فصل وحی به همان مشخصه‌ای بود که در این تابلو وحی با سه آیتم تبیین می‌کند. به عبارت دیگر حیات شخصیت محمد پیوند با حیات وحی دارد و تا قبل از شروع وحی یعنی سن چهل سالگی آنچه ما بخواهیم از محمد به قلم بکشیم و به تجلیل از آن بپردازیم فقط بر مبنای عظمت شخصیت بعد از وحی محمد می‌باشد. اینکه:

1 - پدر محمد عبدالله بوده است و عبدالله پسر کوچک عبدالمطلب بوده که جوانی بوده خوش اخلاق و خوش اندام که با یکی از دختران مکه بنام آمنه ازدواج می‌کند و مدتی پس از ازدواج جهت تجارت به شام می‌رود و پس از برگشت به علت بیماری در مدینه فوت می‌کند.

2 - یا اینکه فوت عبدالله در زمانی صورت می گیرد که آمنه حامله بوده است و لذا حدود پنج ماه بعد از مرگ عبدالله در سحرگاه 12 یا 17 ربیع الاول در فصل بهار محمد از مادر خود آمنه - در حالی که پدر نداشت - متولد می‌شود و سرپرستی او به دست جدش عبدالمطلب جد بزرگوارش می‌افتد.

3 - یا اینکه محمد مدتی پس از تولد به علت بدی آب و هوای مکه و وجود اپیدمی در مکه جهت پرورش به دایه‌ای سپرده می‌شود تا بیرون مکه در منطقه چادرنشنی‌ها که آب و هوای بهتری دارد، پرورش یابد.

4 - یا اینکه بالاخره محمد پس از سه سال بیرون مکه بودن، نزد مادرش آمنه به مکه آورده می‌شود و مادرش آمنه هم برای اینکه اقوام و خویشاوندانش در مدینه بودند برای نشان دادن بچه‌اش به آن‌ها با اجازه عبدالمطلب تصمیم به مسافرت به مدینه می‌گیرد که پس از بازگشت از مدینه در مسیر راه مادرش هم مانند پدرش مریض می‌شود و در برابر محمد فوت می‌کند و بالاخره محمد بی پدر و بی مادر توسط ندیمه آمنه به مکه باز می‌گردد و تحویل عبدالمطلب می‌گردد، تا اینکه بالاخره عبدالمطلب هم فوت می‌کند و در زمانی که در بستر مرگ بود سرپرستی محمد را به فرزند بزرگش ابوطالب می‌سپارد و سرنوشت چنین ایجاب می‌کند که محمد به خانه ابوطالب بیاید و در کنار عقیل، جعفر و علی فرزندن ابوطالب قرار گیرد و حتی یک مسافرت هم همراه با ابوطالب به شام داشته باشد.

5 - در سن 27 سالگی که محمد ابتدا به عنوان کارگر خدیجه یکی از زنان ثروتمند مکه در امر بزینس کالا برایش کار می‌کرد، بالاخره با او که 15 سال اختلاف سن داشتند ازدواج می‌کند و زندگی مستقل از ابوطالب برای خود تشکیل می‌دهد و علی را هم همراه خود به علت فقر ابوطالب به خانه خود می‌آورد.

6 - به جز یک مدتی که در دوران قبل از آشنائی برای ابوطالب چوپانی می‌کرده و رفت و آمدی که با چهار و پنج نفر از جوانان مکه که جعفر ابوطالب هم جزو آن‌ها بوده است و آن‌ها را «حنفا» می‌نامیدند و دارای اخلاق عیار صفتی بودند، چیز دیگری تاریخ از زندگی محمد نمی‌داند. البته واضح است که در این مدت مدرسه‌ای نرفته، جز یکی و دو تا مسافرت که به شام رفته، از عربستان تا آخر عمر خارج نشده است و ثروت و مال و منالی جز آنچه خدیجه در اختیار او قرارداده است، ندارد.

7 - این مطالب کل ذهنیتی است که تاریخ از شخص محمد تا قبل از بعثت او در چهل سالگی دارد. آنچه توجه به این مطالب را مشخص می‌سازد اینکه همه این امور مسائلی عادی است که ممکن است در همان زمان برای فرد دیگری هم رخ داده باشد. از مُردن پدر قبل از تولد تا رفتن بیرون مکه از کودکی و مردن مادر و پدر بزرگ در کودکی، نرفتن به مدرسه در کودکی و چوپانی و کارگری کردن برای خدیجه و بالاخره ازدواج با او. اگرچه این‌ها برای ما که در قرن 21 زندگی می‌کنیم امر عجیبی است اما برای جامعه مکه قرن ششم میلادی امری عادی بوده است آنچه به عنوان یک تندپیچ در زندگی محمد بوجود آمد و باعث گردید تا تمامی این وقایع زندگی او را استحاله کند، انفجاری بود که در شب 27 رجب در سن چهل سالگی در وجود محمد ایجاد گردید و تمامی شخصیت محمد را زیر و رو کرد.

برای درک این موضوع البته این مثال غیر قابل قیاس است، اما فقط به منظور قرین به ذهن شدن آن کافی است که مساله ملاقات مولانا با شمس تبریزی و تحولی که این ملاقات 6 ماهه در شخصیت مولانا بوجود آورد را مورد مداقه قرار دهیم. همه می‌دانیم که تا قبل از این ملاقات اگرچه مولانا صاحب درس، فتوا، کلام و... بود اما شخصیتی عادی داشت مثل بسیار از شخصیت‌های دیگر هم عصرش. آنچه مولانا را مولانا کرد انفجاری بود که در ملاقات با شمس توسط شمس در وجود او بوجود آمد و تمامی زندگی و شخصیت مولانا را تحت تاثیر خود قرار داد. خود مولانا در رابطه با این انفجار و این ملاقات تنها در کل مثنوی و دیوان شمس و فیه ما فیه یک بار در دیوان شمس از آن یاد می‌کند و آن هم با اشاره:

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم / دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا / زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم

گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای / رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای / رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای / پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی / گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی / جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری / شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم / در هوس بال و پرش بی‌پر و پر کنده شدم

گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو / زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن / گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم / چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم / اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر / بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو / کامد او در بر من با وی ماننده شدم

شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم / کز نظر و گردش او نور پذیرنده شدم

شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک / کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق / بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم / یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم

از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر / کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان / کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

 

ادامه دارد