پاسخ به سوال‌های رسیده – سؤال بیست و یک – قسمت یازده

چرا در 45 سال گذشته شعار استراتژیک جنبش پیشگامان مستضعفین ایران «آگاهی، آزادی و برابری» بوده است؟

 

دوم - آنچه در خصوص عامل این تحولات شریعتی در اواخر دوران اقامتش در اروپا و یا در اواخر فرایند سوم حرکتش می‌توان مطرح کرد اینکه بی‌شک شریعتی «در این مرحله با اندیشه‌ها و حرکت حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری پیوند همه جانبه در عرصه نظری و عملی پیدا کرده است» که البته خود شریعتی در جلد پنجم مجموعه آثار خودش تحت عنوان «ما و اقبال» به صورت همه جانبه به تبیین این مهم می‌پردازد. معنای دیگر این حرف آن است که «آنچه که باعث تحول و استحاله شریعتی از فرایند انطباقی گذشته و ورود به عرصه تطبیقی ایدئولوژی و استراتژی و شعار، در انتهای دوران فرایند سوم و یا انتهای پایان دوران اقامتش در اروپا شده است، پیوند همه جانبه او با حرکت نظری و عملی و یا به عبارت دیگر اعتقاد و ایمان شریعتی به پروژه بازسازی تطبیقی نظری و عملی محمد اقبال لاهوری بوده است»؛ که صد البته «این اعتقاد و ایمان شریعتی به محمد اقبال لاهوری تا پایان عمرش هم ادامه داشته است؛ و شریعتی تا پایان عمرش به پروژه بازسازی تطبیقی محمد اقبال لاهوری در عرصه نظر و عمل و استراتژی آگاهی‌بخش او و رویکرد تقدم تحول فرهنگی تکوین یافته از پائین در راستای تحول همه جانبه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در جامعه و پروژه نجات اسلام قبل از مسلمین وفادار بوده است»؛ و «همه تلاشش هم در این رابطه بر آن قرار داشته است که بتواند علاوه بر بومی‌سازی رویکرد محمد اقبال لاهوری (در کادر خودویژگی‌های اجتماعی و تاریخی و فرهنگی جامعه بزرگ ایران) همچنین بتواند پروژه ناتمام بازسازی تطبیقی محمد اقبال را در نیمه دوم قرن بیستم برای دیگر جوامع مسلمان و به خصوص جامعه بزرگ ایران کامل نماید»، البته برای فهم جوهر پیوندش با حرکت نظری و عملی محمد اقبال لازم است که برای جمعبندی رویکردش نسبت به محمد اقبال، به مجموعه آثار جلد پنجم مراجعه نمائیم.

سوم - در این عبارات شریعتی با صراحت مطرح و تاکید می‌کند که «رویکرد نظری و عملی او در حرکت فردی‌اش، با رویکرد او در حر کت اجتماعی‌اش کاملاً مرزبندی شده می‌باشد». لذا می‌گوید: «من هیچوقت مسائل ذهنی و فلسفی و عرفانی فردی را به صورت اجتماعی مطرح نمی‌کنم هر چند که ممکن است به لحاظ فردی به آنها ایمان و اعتقاد داشته باشم». البته معنای دیگر این حرف آن است که «عرفان و فلسفه از امورات ذهنی فردی شریعتی می‌باشد و او حتی طرح عرفان مولوی برای جامعه به عنوان یک سم تلقی می‌کند نه به عنوان یک مسیر». (آنچنانکه حسین حاجی فرج معروف به عبدالکریم سروش در رابطه با فردی کردن اعتقاد به اسلام و دین و دور کردن اسلام و مسلمان از صحنه حرکت‌های اجتماعی و مدنی و سیاسی و شریعتی‌زدائی کردن دانشگاه‌های کشور از دهه 60 و از فرایند کودتای فرهنگی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در دانشگاه‌های کشور پیوسته با مطلق کردن و تکیه بر اندیشه‌های فردگرا و جامعه‌گریز و اختیارستیز و دنیاگریز اسلام صوفیانه اشعری‌گری عرفای سابق در این رابطه تلاش می‌کند).

بدین ترتیب است که می‌توان نتیجه‌گیری گرد که «شعار جامعه‌ساز در اجتماعیات شریعتی همان شعار آگاهی، آزادی و برابری می‌باشد، نه شعار عرفان، برابری و آزادی که او در فرایند پس از آزادی زندان رژیم مستبد و کودتائی پهلوی، در راستای برخورد ایجابی با کودتای اپورتونیستی در سازمان مجاهدین خلق مطرح کرده است»؛ زیرا آنچنانکه در عبارات فوق شریعتی به وضوح مطرح می‌کند، «عرفان برای شریعتی یک امر فردی بوده است که او در عرصه کویریات فردی و شخصی بر آن تکیه می‌کرده است، نه در عرصه اجتماعیات» (برعکس حسین حاجی فرج که در طول بیش از سه دهه گذشته و در فرایند پساوفات خمینی و ناکامی او از کسب سهمیه قدرت حتی در حد حسنعلی راشد دوران شاه، از رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، مانند مهندس مهدی بازرگان بر طبل اسلام فردگرا و جامعه‌گریز و اختیارستیز و دنیاگریز می‌کوبد).

«شریعتی در هیچ جا بر عرفان به عنوان یک امر اجتماعی تکیه نمی‌کند» بنابراین هرگز «نباید در شعار اجتماعی و جامعه‌سازانه مربوط به اجتماعیات شریعتی، به جای آگاهی در کنار آزادی و برابری، عرفان قرار بدهیم چراکه مؤلفه آگاهی در شعار «آگاهی، آزادی و برابری» آگاهی مشخص و کنکرت اجتماعی و طبقاتی و سیاسی است، نه آگاهی فردی صوفیانه». بر این مطلب بیافزائیم که او در کنفرانس «از کجا آغاز کنیم؟» در سال 1350 و در فرایند پنجم حرکتش این آگاهی مشخص در بستر شعار استراتژیک آگاهی، آزادی و برابری اینچنین تعریف می‌کند:

«کار روشنفکر و مسئولیت او در احیاء و نجات و حرکت بخشیدن به جامعه این است که تضادهای اجتماعی و طبقاتی را از بطن جامعه موجود به قدرت هنری، نویسندگی، گویندگی و دیگر امکاناتی که در اختیار دارد، وارد وجدان و خودآگاهی جامعه‌اش بکند و شعله آگاهی اجتماعی و دانش روشنگر و حیات‌بخش پیامبرانه‌اش را به شب و زمستان مردم افکند. این همان آتش خدائی است که پرومته به انسان می‌دهد» (م. آ - ج 20 - ص 293 - سطر 14 به بعد).

یادمان باشد که شریعتی هرگز و هرگز «نه تنها در هیچ جای از منظومه معرفتی خودش از عرفان به عنوان آگاهی اجتماعی تعریف نکرده است، بلکه برعکس در همه جا شریعتی با تاسی از اندیشه‌های علامه محمد اقبال لاهوری، عرفان را به عنوان یک تجربه فردی صوفیانه اجتماع‌گریز و دنیاگریز و فردگرا در برابر تجربه دینی انبیاء ابراهیمی مطرح کرده است». در این رابطه است که «هم اقبال و هم شریعتی منهای اینکه بین تجربه دینی و تجربه صوفیانه دیوار چین ایجاد کرده‌اند» (برعکس رویکرد حسین حاجی فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش که در طول بیش از سه دهه گذشته پیوسته تلاش کرده است تا تجربه صوفیانه دنیاگریز و اختیارستیز و جامعه‌گریز و فردگرا را جانشین تجربه دینی دنیاگرا و جامعه‌گرا و انسان‌گرای قرآن و پیامبر اسلام بکند و با رؤیائی یا خوابنامه خواندن تجربه دینی و قرآنی پیامبر اسلام به دنبال طرح برتری تجربه صوفیانه نسبت به تجربه دینی پیامبرانه می‌باشد.) و منهای اینکه هم اقبال و هم شریعتی «وحی و نبوت پیامبر اسلام مولود و سنتز تجربه دینی پیامبر اسلام می‌دانند نه تجربه صوفیانه پیامبر اسلام» و منهای اینکه «عرفان تطبیقی از نظر اقبال و شریعتی همان تجربه دینی می‌باشد نه تجربه صوفیانه» و منهای اینکه هم اقبال و هم شریعتی «عرفان امثال مولوی و حافظ و غیره عرفان انطباقی صوفیانه می‌دانند نه عرفا ن تطبیقی» و منهای اینکه از نظر اقبال و شریعتی «عرفان انطباقی صوفیانه یک امر وارداتی و برون دینی می‌باشد که از قرن پنجم وارد سرزمین نظری و عملی مسلمانان شده است» از همه مهمتر اینکه هم اقبال و هم شریعتی «با تجربه باطنی و یا تجربه صوفیانه عرفان فردی دنیاگریز و جامعه‌ستیز و اختیارستیز مخالفت و مبارزه همه جانبه می‌کردند» زیرا فاصله تجربه دینی پیامبرانه در اسلام با تجربه باطنی صوفیانه از نگاه محمد اقبال لاهوری عبارت است از:

بگذر از فقری که عریانی دهد / وا طلب فقری که سلطانی دهد

فقر قرآن احتساب هست و بود / نی رباب و مستی و رقص و سرود

فقر مؤمن چیست؟ تسخیر جهات / بنده از تأثیر او مولا صفات

فقر کافر خلوت دشت و در است / فقر مؤمن لرزهٔ بحر و بر است

زندگی آن را سکون غار و کوه / زندگی این راز مرگ با شکوه

آن خدا را جستن از ترک بدن / این خودی را بر فسان حق زدن

آن خودی را کشتن و وا سوختن / این خودی را چون چراغ افروختن

فقر چون عریان شود زیر سپهر / از نهیب او بلرزد ماه و مهر

فقر عریان گرمی بدر و حنین / فقر عریان بانگ تکبیر حسین

فقر را تا ذوق عریانی نماند / آن جلال اندر مسلمانی نماند

کلیات اقبال - فصل پس چه باید کرد؟ - ص 397 – سطر 8 به بعد

باز در رابطه با مرزبندی بین تجربه دینی جامعه‌ساز پیامبرانه با تجربه باطنی صوفیانه فردی و دنیاگریز و اختیارستیز و جامعه‌گریز است که معلم کبیرمان محمد اقبال لاهوری در کتاب گران‌سنگ بازسازی اندیشه دینی در اسلام - فصل پنجم – روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 135 – سطر یک به بعد می‌گوید:

«حضرت محمد به معراج رفت و بازگشت. یکی از شیوخ بزرگ طریقت، عبدالقدوس گنگهی را کلامی است بدین مضمون: سوگند به خدا که اگر من به آن نقطه رسیده بودم، هرگز به زمین باز نمی‌گشتم. شاید در سراسر ادبیات صوفیانه نتوان چند کلمه معدود را پیدا کرد که در یک جمله، اختلاف روانشناختی میان دو نوع خودآگا هی پیغمبرانه و صوفیانه را به این خوبی آشکار سازد. مرد باطنی نمی‌خواهد که پس از آرامش و اطمینانی که با تجربه باطنی پیدا می‌کند، به زندگی این جهان باز گردد، در آن هنگام که بنابر ضرورت باز می‌گردد، بازگشت او برای تمام بشریت سود چندانی ندارد. ولی بازگشت پیغمبر جنبه خلاقیت و ثمربخشی دارد. چرا که پیغمبر باز می‌گردد و در جریان زمان وارد می‌شود، به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط درآورد و از این راه جهان تازه‌ای از کمال مطلوب‌ها خلق کند. برای مرد باطنی آرامش حاصل از تجربه اتحادی مرحله‌ای نهایی است، برای پیغمبر بیدار شدن نیروهای روانشناختی او است که جهان را تکان می‌دهد و این نیروها چنان حساب شده است که کاملاً جهان بشری را تغییر دهد. در پیغمبر آرزوی این که ببیند تجربه دینی به صورت یک نیروی جهانی زنده درآمده، به حد اعلی وجود دارد. به این ترتیب بازگشت او نوعی از آزمون عملی ارزش تجربه دینی او به شمار می‌رود. پیغمبر در فعل خلاق خود، هم در باره خود داوری می‌کند و هم در باره جهان واقعیت‌های عینی که می‌کوشد تا به خود در آن جنبه عینیت بدهد. با نفوذ کردن در آنچه نفوذناپذیر است، پیغمبر خود را برای خود باز می‌یابد، در برابر تاریخ نقاب از چهره خویش برمی‌دارد.»

ادامه دارد