پاسخ به سوال‌های رسیده – سؤال بیست و یک – قسمت دوازده

چرا در 45 سال گذشته شعار استراتژیک جنبش پیشگامان مستضعفین ایران «آگاهی، آزادی و برابری» بوده است؟

 

حاصل این عبارات شریعتی و محمد اقبال لاهوری این است که در رویکرد معلمان کبیرمان اقبال و شریعتی، «منهای اینکه با تجربه باطنی صوفیانه هرگز و هرگز نمی‌توان به جامعه‌سازی و مسئولیت اجتماعی پرداخت» مهم‌تر از آن اینکه «هدف عارف در بستر تجربه باطنی و صوفیانه با هدف پیغمبر در تجربه دینی از فرش تا عرش متفاوت می‌باشد» چرا که «عارف به دنبال اتحاد با خداوند خارج از جامعه و جهان و واقعیت آن هم در شکل فردی و کشتن خود یا نفسش می‌باشد» در صورتی که در بستر تجربه دینی، «تجربه کننده از همان آغاز در راستای نجات جامعه و بشریت و تغییر جهان و جامعه بر تجربه دینی به عنوان یک وسیله تکیه می‌کند»؛ و لذا در رویکرد اقبال و شریعتی (برعکس آنچه که عبدالکریم سروش مطرح می‌کند) «تجربه دینی و تجربه باطنی صوفیانه در طول هم نمی‌باشند و هرگز تجربه صوفیانه باطنی شکل تکامل یافته تجربه دینی پیغمبرانه نیست، بلکه برعکس به لحاظ فونکسیون اجتماعی و تاریخی و حتی انسانی تجربه دینی و تجربه صوفیانه در رویاروئی با یکدیگر قرار می‌گیرند». چراکه در تحلیل نهائی «تجربه صوفیانه یا تجربه باطنی یک تجربه انطباقی وارداتی می‌باشند، اما تجربه دینی پیغمبرانه یک تجربه تطبیقی در چارچوب رویکرد توحید انسانی و توحید اجتماعی و توحید تاریخی و توحید در وجود (در ادیان ابراهیمی) می‌باشد.»

قابل ذکر است که در رویکرد اقبال و شریعتی «توحید به عنوان یک جهان‌بینی دارای مؤلفه‌های مختلف اعم از توحید وجودی، توحید اجتماعی، توحید اخلاقی، توحید نفسانی و غیره می‌باشد که توحید نفسانی در این رویکرد تنها توسط تجربه دینی حاصل می‌شود نه توسط تجربه باطنی با کشتن نفس» آنچنانکه مولوی می‌گوید:

ای شهان کشتیم ما خصم برون / ماند خصمی زو بتر در اندرون

کشتن این کار عقل و هوش نیست / شیر باطن سخره خرگوش نیست

دوزخست این نفس و دوزخ اژدهاست / کو بدریاها نگردد کم و کاست

چونک جزو دوزخست این نفس ما / طبع کل دارند جمله جزوها

چونک واگشتیم زپیکار برون / روی آوردیم به پیکار درون

قوتی خواهم زحق دریا شکاف / تا به سوزن بر کنیم این کوه قاف

سهل شیری دان که صف‌ها بشکند / شیر آن را دان که خود را بشکند

مثنوی – دفتر اول – ص 71 – سطر 7 به بعد

عنایت داشته باشیم که در رویکرد شریعتی و اقبال «تنها با تجربه دینی پیغمبرانه است که هم می‌توان به توحید نفسانی در انسان دست پیدا کرد و هم می‌توان به توحید اجتماعی و به توحید در وجود و در ذهن و هم به توحید در تاریخ با حاکیمت و امامت مستضعفین به عنوان تنها عامل جامعه‌ساز تاریخ رسید» و به عبارت دیگر «هرگز با تجربه باطنی نه تنها نمی‌توان به توحید و تغییر در جامعه و تاریخ دست پیدا کرد، بلکه به خاطر اینکه تجربه باطنی و صوفیانه بر پایه کشتن نفس انسان استوار می‌باشد، هرگز با تجربه صوفیانه نمی‌توان به توحید نفسانی و وجودی و باطنی انسان هم دست پیدا کرد». یادمان باشد که «تجربه دینی هرگز حکم به کشتن نفس انسان نمی‌دهد، بلکه برعکس به تربیت و رشد و تعالی و تکامل این نفس می‌پردازند.»

«و نفس و ماسویها / فا لهمها فجورها و تقو یها /قد افلح من زکیها / و قد خاب من دسیها - سوگند به نفس انسان و آنچه که این نفس را تکامل می‌بخشد - برای بسترسازی این رشد و تکامل نفس - آن را در برابر انتخاب تقوا و فجور قرار دادیم - رستگاری نفس در انتخاب تقوا است - و زیانکاری نفس در انتخاب فجور است» (سوره شمس - آیات 7 و 8 و 9 و 10).

 

 د – چهارمین فرایند از پروسه حیات سیاسی شریعتی مربوط می‌شد به سال‌های 43 تا 48 یعنی مرحله پس از فرایند سوم که شریعتی آگاهانه از اروپا به ایران برمی‌گردد زیرا:

1 - آنچنانکه در خصوص جوهر حرکت نظری و عملی شریعتی در فرایند سوم و در دوران حضورش در اروپا مطرح کردیم، «شریعتی در سال 1343 در شرایطی اروپا را ترک می‌کند و وارد ایران می‌شود که طبق گفته خودش (درم. آ - ج 17 - ص 152 – سطر 6 به بعد) در اواخر دوران حضورش در اروپا او به یک تحول عمیق در عرصه نظر و عمل دست پیدا کرده بود» که در خصوص جوهر این تحول در عمل و نظر او در اواخر اقامتش در اروپا قبلاً مطرح کردیم که این تحولش «شامل استحاله او از فرایند رویکرد انطباقی قبلی‌اش به رویکرد تطبیقی می‌شود». البته قبلاً بر این نکته تاکید کردیم که «آنچنانکه رویکرد انطباقی شریعتی در فرایند اول و دوم و سوم (از سال 1329 تا 1343) صورت پروسه‌ای داشته است نه دفعی و همان مراحل انطباقی در فرایندهای فوق چه در عرصه نظر و چه در عرصه عمل و یا چه در عرصه ایدئولوژیک و چه در عرصه استراتژیک شریعتی حرکتی از پائین به بالا داشته است، در عرصه پروسه تطبیقی هم (43 تا 56) در فرایند چهارم و پنجم و بالاخره ششم حرکتش مراحل مختلفی طی کرده و صورتی از پائین به بالا داشته است.»

آنچه که در باب پروسه تطبیقی شریعتی در عرصه عمل و نظر و یا در عرصه ایدئولوژی و استراتژی (سال‌های 43 تا 56) قابل توجه می‌باشد اینکه شریعتی «در طول این 14 سال عمر پروسه تطبیقی‌اش نه در عرصه ایدئولوژی و نه در عرصه استراتژی هرگز نتوانست صد در صد به صورت تمام و کامل با گذشته پروسه انطباقی خودش (29 – 42) مرزبندی کامل داشته باشد». تنها چیزی که در این رابطه می‌توان به ضرس قاطع داوری کرد اینکه «از سال 43 تا سال 56 یعنی در طول این 14 سال شریعتی نسبت به استحاله رویکرد نظری و عملی‌اش در عرصه ایدئولوژی و استراتژی حرکتی رو به جلو در راستای رویکرد تطبیقی داشته است».

برای مثال اگر در این رابطه ما سه اثر شریعتی مربوط به سه فرایند مختلف چهارم و پنجم و ششم با هم مقایسه کنیم، می‌توانیم به جوهر گذار پروسه‌ای ذهن شریعتی از فرایند انطباقی به فرایند تطبیقی آگاهی پیدا کنیم. برای این کار به عنوان نمونه، اگر «مقدمه اسلام‌شناسی مشهد» (که شریعتی با تاسی از رویکرد فرید وجدی به صورت صد در صد انطباقی در فرایند چهارم تبیین کرده است) با «شیعه یک حزب تمام» (که شریعتی به صورت یک کنفرانس در دو جلسه در دوم و سوم آبان‌ماه قبل از تعطیلی حسینیه ارشاد مطرح کرده است و مربوط به فرایند پنجم حیات سیاسی شریعتی می‌باشد) و «جزوه حسن و محبوبه» (که شریعتی در سال 1355 یعنی شش ماه قبل از هجرتش به اروپا در فرایند ششم حرکتش مطرح کرده است) با هم مقایسه نمائیم، این حقیقت برای ما روشن می‌سازد که «شریعتی تا پایان عمرش و در طول 14 سال فرایند چهارم و پنجم و ششم حیات سیاسی‌اش اگر چه در بستر رویکرد تطبیقی حرکتی رو به جلو داشته است اما هرگز و هرگز نتوانسته است در عرصه عمل و نظر به صورت تک مؤلفه‌ای تطبیقی مانند محمد اقبال حرکت خودش را چه در عرصه ایدئولوژی و چه در عرصه استراتژی تبیین و تعریف و جمعبندی نماید.»

عنایت داشته که «محمد اقبال برعکس شریعتی در این رابطه بزرگترین موفقیتی که دارد این است که در دو اثر گران‌سنک «بازسازی فکر دینی در اسلام» و «کلیات اشعارش» توانسته است مانیفست اندیشه‌های خودش را در عرصه ایدئولوژی و استراتژی تدوین نماید»؛ بنابراین، در همین رابطه است که می‌توانیم داوری کنیم که «هر چند که محمد اقبال هم مانند شریعتی بدون تردید حرکتی از رویکرد انطباقی به سمت رویکرد تطبیقی داشته است» و قطعاً او هم بالبداهه به رویکرد تطبیقی دست پیدا نکرده است و هر چند که «از آغاز بزرگ‌ترین دغدغه محمد اقبال آسیب‌شناسی حرکت سید جمال در عرصه عمل و نظر بوده است» اقبال تا پایان عمرش (آنچنانکه خودش در فصل چهارم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام – ص 113 – از سطر یک به بعد مطرح می‌کند) «به دنبال تحلیل در باب علت شکست حرکت سید جمال در عرصه نظر و عمل بوده است» و قطعاً در این مسیر او به دنبال ادامه حرکت سید جمال بوده است. علی هذا در همین رابطه بوده است که «اقبال توانست هم به پروژه بازسازی نظری و عملی خود دست پیدا کند و هم توانست به استراتژی تقدم تحول فرهنگی تکوین یافته از پائین (به جای استراتژی تقدم تحول سیاسی از بالا آنچنانکه مهاتما گاندی رهبر انقلاب هند مطرح می‌کرد) دست پیدا کند و هم توانست به استراتژی تقدم دولت – ملت در راستای دستیابی به امت اسلامی دست پیدا کند» (و طرح تکوین کشور پاکستان توسط محمد اقبال در چارچوب این استراتژی تقدم دولت – ملت بر امت اسلامی مطرح شده است که البته محمد اقبال 11 سال قبل از تکوین کشور پاکستان در سال 1938 وفات کرد و در نتیجه نتوانست در این رابطه رویکرد خودش آنچنانکه می‌خواست معماری کند) و هم «محمد اقبال لاهوری توانست رویکرد تطبیقی خودش را از دل آسیب‌شناسی رویکرد انطباقی سید جمال در عرصه عمل و نظر استنتاج نماید»؛ و هم او توانست بالاخره از سال 1930 به بعد یعنی 8 سال قبل از وفاتش «تمامی رویکردهای بازسازی تطبیقی خودش در عرصه عمل و نظر تدوین نماید.»

ادامه دارد