پاسخ به سوالهای رسیده – سؤال بیست و یک – قسمت پانزده
چرا در 45 سال گذشته شعار استراتژیک جنبش پیشگامان مستضعفین ایران «آگاهی، آزادی و برابری» بوده است؟
در خصوص تحول ساختاری در کشور ایران (توسط رفرم ارضی شاه – کندی) باید عنایت داشته باشیم که منهای اینکه «این رفرم ارضی شاه – کندی باعث جایگزین شدن مناسبات سرمایهداری به جای مناسبات زمینداری قبلی شد» و منهای اینکه «این رفرم ارضی شاه – کندی باعث گردید که تا طبقه سرمایهداری رانتی نفتی و درباری جدید جایگزین طبقه زمینداران قبلی روستاها به عنوان یک طبقه حاکم بشوند» و منهای اینکه «این رفرم ارضی شاه – کندی باعث گردید که طبقه کارگر ایران به عنوان یک طبقه فراگیر جایگزین طبقه دهقان و رعیت روستاهای قبلی بشوند» و منهای اینکه «رفرم ارضی شاه – کندی باعث گردید تا سرمایههای وارداتی امپریالیستی جایگزین سرمایههای ملی گذشته در جامعه ایران بشود» از همه مهمتر اینکه «شکست رفرم ارضی شاه – کندی در کشور ایران باعث گردید تا با ایجاد بحران در اقتصاد کشاورزی و روستائی کشور و ناتوانی سرمایهداری در جذب نیروی کار آواره شده از روستا به طرف شهرها، شرایط برای ظهور سونامی و هیولای حاشیهنشینان شهری در برابر طبقه کارگر تازه تکوین یافته در جامعه ایران فراهم بشود». البته، همین هیولای حاشیهنشینان شهری یا نیروی کار آواره شده از روستاها به شهرهای کشور (به علت شکست پروژه اصلاحات ارضی شاه – کندی) از آنجائیکه «خاستگاه ذهنی و فرهنگی و مذهبی این حاشیهنشینان، همان فرهنگ مذهبی اسلام فقاهتی (گذشته روستانشینان) بودند» در نتیجه همین امر باعث گردید که «با شکست پروژه اصلاحات ارضی شاه – کندی و آواره شدن دهقانان یا خرده مالکان از روستا به طرف شهرها و عدم توان سرمایهداری تازه تکوین یافته در جذب این نیروهای آواره شده به طرف شهرها و تکوین کمربندی هیولای حاشیهنشینان شهری، شرایط برای ظهور این حاشیهنشینان شهری به عنوان طبقه اجتماعی حامی روحانیت حوزههای فقاهتی فراهم بشود»؛ که برای فهم این مهم تنها کافی است که «به جایگاه حاشیهنشینان در تثبیت هژمونی روحانیت حوزههای فقهی تحت رهبری خمینی در سال 56 - 57 بر جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران عنایت ویژه بکنیم». چراکه «مهمترین عامل تثبیت رهبری روحانیت حوزههای فقهی و خمینی در سال 57 بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران (بر علیه رژیم کودتائی و مستبد پهلوی) همین حمایت حاشیهنشینان شهرها از روحانیت حوزههای فقهی و خمینی بود». تا آنجا که «در سال 57 رشد هیولای حاشیهنشینان در کشور ایران به آن حد رسیده بود که گروه اجتماعی عظیم حاشیهنشینان شهرها، طبقه قبلی دهقانان روستائی و طبقه تازه تکوین یافته کارگر ایران (در چارچوب مناسبات سرمایهداری، حاصل پروژه اصلاحات ارضی شاه – کندی) در عرصه حرکتهای سیاسی و اجتماعی تحت تأثیر خود قرار داده بود.»
نباید فراموش کنیم که از آنجائیکه این «حاشیهنشینان به لحاظ ذهنی و عینی علاوه بر ذهنیت اسلام فقاهتی آنها (که بر پایه تقلید و تکلیف و تعبد استوار میباشد) دارای حرکت اتمیزه و خصلت فردگرایانه میباشند، در نتیجه همین حرکت بیسر و بیبرنامه و بیشعار و بیتاکتیک و بیاستراتژی آنها شرایط برای قبول رهبری روحانیت حوزههای فقاهتی و خمینی در فرایند پساحرکت روحانیت حوزههای فقاهتی و خمینی جهت کسب قدرت سیاسی یا مشارکت در قدرت سیاسی فراهم کرده بود». علی ایحال، یکی از علل شکست انقلاب 57 مردم ایران بر علیه رژیم کودتائی و مستبد پهلوی ریشه در این امر داشت.
باری، در این رابطه بود که شریعتی پس از بازگشت از اروپا جهت تعریف حرکت و استراتژی خودش در جامعه بزرگ ایران با شرایط ذهنی و عینی نوینی روبرو شد که بدون تردید در راستای انجام مسئولیت خود در فرایند چهارم برعکس گذشته (در فرایندهای اول و دوم و سوم که از سال 1329 تا 1343 ادامه داشت) دیگر «نمیتوانست با رویکرد انطباقی توسط تکیه بر استراتژی و ایدئولوژی و حرکتهای سیاسی جریانهای دیگر (از کانون نشر حقایق استاد محمد تقی شریعتی تا نهضت خداپرستان سوسیالیست محمد نخشب، جبهه ملی، نهضت مقاومت ملی مصدقی، نهضت آزادی مهدی بازرگان و غیره) استراتژی خودش را در فرایند چهارم و پنجم و ششم تعریف نماید»؛ زیرا:
اولاً - آنچنانکه قبلاً هم مطرح کردیم، طبق گفته خود شریعتی «او در اواخر دوران اقامتش در اروپا تحول رویکردی پیدا کرده بود و از رویکرد انطباقی گذشته به رویکرد تطبیقی جدید روی آورده بود.»
ثانیاً - همین تحول رویکردی و دستیابی او به رویکرد تطبیقی در اواخر دوران اقامتش در اروپا مولود پیوند تنگاتنگ او با اندیشههای نظری و عملی محمد اقبال پس از وفاتش بوده است.
ثالثاً - در چارچوب همین تغییر و تحول رویکردی بوده است که «او به استراتژی آگاهیبخش و تقدم تحول فرهنگی بر تحول اجتماعی و تحول سیاسی در جامعه بزرگ ایران دست پیدا میکند.»
رابعاً - بدون تردید در همین رابطه بوده است که شریعتی پس از پایان تحصیلاتش در اروپا با قبول همه خطرات امنیتی که برای او وجود داشته است، «تصمیم به بازگشت به کشور ایران میگیرد، چراکه او به خوبی آگاه بود که بدون حضورش در داخل کشور (با هر هزینهای که داشت) هرگز نمیتوانست با بودن در اروپا و کنترل از راه دور کوچکترین تاثیری بر تحول همه جانبه بر جامعه ایران داشته باشد.»
خامسا - شریعتی بر این امر واقف بود که در عرصه استراتژی آگاهیبخش در راستای ایجاد تحول فرهنگی از پائین (برعکس استراتژی ارتش خلقی و استراتژی تحزبگرایانه حزب – دولت تکوین یافته از بالا و استراتژی چریکگرائی مدرن) در جامعه فقهزده و استبدادزده و تصوفزده ایران، «باید قبل از همه بتواند با شعار نجات اسلام قبل از مسلمین به بازسازی اسلام و تدوین مانیفست اسلامی در راستای مقابله با گفتمان حاکم اسلام دگماتیست فقاهتی بپردازد.»
سادساً - در راستای «تدوین و بازسازی اسلام بود که شریعتی از همان فرایند چهارم (و به خصوص در فرایندهای بعدی پنجم و ششم) جهت انجام تدوین و بازسازی اسلام و مرزبندی با اسلام دگماتیست فقاهتی و روایتی و یونانیزده فلسفی و تصوفزده اشعریگری و غیره بر پنج مکانیزم و یا پنج روش و یا پنج متد تکیه کرد» که این پنج متد جهت بازسازی اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام فلسفهزده یونانی و اسلام تصوفزده اشعریگری عبارت بودند از:
1 - «متد بازسازی اسلام بر پایه رویکرد تاریخنگری بود که شریعتی این رویکرد در فرایند چهارم از کتاب اسلامشناسی مشهد و مقالات محمد خاتم پیامبران آغاز کرد». لذا مطابق این متد بود که شریعتی با تاریخینگری و تاریخی کردن اسلام (از بدو تکوین الی زماننا هذا) علاوه بر اینکه توانست اسلام را از آسمان به زمین بیاورد و علاوه بر اینکه توانست توسط تاریخی کردن اسلام، قرائت فقاهتی حوزههای فقهی از اسلام را به چالش بکشد و علاوه بر اینکه توانست انحصار قرائت از اسلام یا قرائت رسمی از تیول روحانیت خارج نماید و علاوه بر اینکه توانست با تبیین تاریخی از اسلام تفسیر واحد از اسلام را به چالش بکشد و علاوه بر اینکه توانست با طرح اسلام تاریخی به جای اسلام دگماتیست فقاهتی و روایتی و یونانیزده فلسفی و تصوفزده اشعریگری، این حقیقت را واضح کند که «اسلام تاریخی که از بعد از وفات پیامبر اسلام در بستر زمان جاری شده است، غیر از اسلام قرآنی پیامبر اسلام میباشد، از همه مهمتر اینکه شریعتی با تاریخی کردن اسلام و با تبیین اسلام به صورت یک موضوع تاریخی توانست توسط تعمیم این موضوع تاریخی به دیگر موارد نظری در عرصه تئوری بر این حقیقت تاکید نماید که (برعکس رویکرد فلاسفه یونانی و ارسطو که برای همه پدیده ماهیت از قبل مقدر شده تعریف کرده بودند) او بر این باور بود که تمامی پدیدهها در عرصه ذهن و عین تاریخ دارند نه ماهیت از قبل مشخص شده.»
2 - روش دوم شریعتی در فرایندهای چهارم و پنجم و ششم (در سالهای 43 تا 56) و در بستر رویکرد تطبیقی برای بازسازی اسلام و تدوین مانیفست اسلامی مورد نظرش، «متد هندسی بود که طبق گفته خودش با تاسی از باشلارد، او تلاش میکرد تا این متد را چه در عرصه اسلامشناسی (آنچنانکه در درسهای اول و دوم اسلامشناسی ارشاد شاهد بودیم) و چه در عرصه رویکرد به تاریخ و حوادث اسلام تاریخی (آنچنانکه در «قاسطین، مارقین، ناکثین» و «حسین وارث آدم» شاهد هستیم) و چه حتی در تبیین اصول و مبانی اسلام (آنچنانکه در مقدمه اسلامشناسی مشهد با تاسی از رویکرد فرید وجدی شاهد هستیم) این متد هندسی خودش را به نمایش بگذارد.»
3 - روش سوم شریعتی در تدوین اسلام و بازسازی اسلام «رویکرد جامعهمحور به جای رویکرد فردمحور بود». آنچنانکه این رویکرد او هم در «فلسفه حج» و هم در «میعاد با ابراهیم» و هم در «مذهب علیه مذهب» و هم در «هجرت و تمدن» و غیره به کار میگیرد.
4 - متد چهارم شریعتی جهت باز تبیین اسلام «رویکرد عدالتمحور به جای رویکرد فقهمحور حوزههای فقهی است» که این رویکرد شریعتی را میتوانیم در بسیاری از کنفرانسهای او در باب امام علی (از «علی، مکتب، وحدت، عدالت» تا «قاسطین، مارقین، ناکثین» و غیره) بینیم.
ادامه دارد