پاسخ به سوالهای رسیده – سؤال بیست و یک – قسمت نوزده
چرا در 45 سال گذشته شعار استراتژیک جنبش پیشگامان مستضعفین ایران «آگاهی، آزادی و برابری» بوده است؟
و – ششمین و آخرین فرایند از پروسه حیات سیاسی شریعتی، از فرایند پسابسته شدن حسینیه ارشاد (در تاریخ 19/ 08/1351) شروع میشود که تا آخر عمرش در خرداد 1356 ادامه داشت. در این فرایند (که از آبان 51 تا خرداد 56 ادامه داشته است) علاوه بر اینکه شریعتی مدت 18 ماه سالهای 52 و 53 در انفرادی کمیته مشترک ساواک به سر برد، بقیه آن، او خانهنشین بود و به جز جلسات محدود خانگی چند نفری فعالیت اجتماعی دیگری نداشته است و تمامی وقت خودش را صرف بازسازی و بازپروری دستآوردهای گذشته نظری فرایند پنجمش میکرد. برای داوری در باب حرکت شریعتی در فرایند ششم باید قبل از هر چیز به طرح آثار مهم شریعتی در این فرایند بپردازیم که عبارتند از:
1 - منحنی طبقاتی قرآن.
2 - خودسازی انقلابی.
3 - حسن و محبوبه.
4 – تخصص.
5 - ما و اقبال.
6 - عرفان برابری و آزادی و غیره میباشد.
نگاهی هر چند اجمالی به این آثار این حقیقت را برای ما آفتابی میسازد که شریعتی در فرایند ششم حیات سیاسی – اجتماعی خودش (از آبانماه 51 تا خرداد 56) در مقایسه با فرایند پنجم حرکتش (از سال 48 تا 51) تفاوتهائی داشته است و در رابطه با این تفاوتها بوده است که در این فرایند شریعتی تشخیص میدهد که تقریباً حرکتش به صورت فردی و یا حداکثر در نشستهای خانگی محدود بشود؛ که البته خود او در خصوص فرایند ششم حرکتش (از 19 آبانماه 51 تا خرداد 56) در نامههای مختلفی که در همین ایام نوشته، فرایند ششم حیات سیاسیاش را اینچنین توصیف مینماید، ابتدا در نامهای که پس از بسته شده حسینیه ارشاد در آبانماه به همسرش مینویسد، سرآغاز این فرایند قبل از دوران 18 ماهه انفرادی در کمیته مشترک ساواک رژیم کودتائی و مستبد پهلوی، اینچنین توصیف مینماید:
«با بسته شدن حسینیه ارشاد کار من تمام شد. دیگر وجدانم نگرانم نمیکند که بنشینم و بنویسم و زندگی کنم» (نقل از ص 172 - طرحی از زندگی به قلم همسرش).
همچنین او در نامهای دیگر که پس از آزادی از زندان به یکی از همراهانش نوشته است، در توصیف و تبیین فرایند ششم حیات سیاسیاش میگوید:
«به هرحال آن سالها گذشت (مقصود شریعتی گذشت دوران فرایند پنجم یعنی سالهای 48 تا 19 آبانماه 1351 میباشد) و دوران تازهای، سختتر و سیاهتر آغاز شد (و اکنون) چهار سال از این دوره هم میگذرد (بنابراین به نظر میرسد که شریعتی این نامه در سال 1355 نوشته است که چهار سال بعد از بسته شده حسینیه ارشاد و سه سال بعد از آزاد شدنش از زندان رژیم کودتائی و مستبد پهلوی میباشد) دو سالش که زندان و در به دری بوده است، اما این دو سال اخیر؟ اگر خدا گریبان ما را بگیرد که در این دو سال چه کردهاید؟ جز آنکه همان جواب مقدس اردبیلی را بدهیم چه جوابی داریم؟ آن هم این دو سالی که خطرناکترین توطئهها در نابودی و مسخ و هتک و مرگ اسلام انجام شد. آن هم نه اسلام، به معنی مطلق و مبهم و کلی و بیشکل آن، نه اسلام عوام و اسلام روحانیت، بلکه عزیزترین چهره اسلام عصر ما، همان بعثت جدید، رنسانس توحید و رسالت و قرآن و علی، همان ایمان جوشان و جوان زنده و مشتعلی که در عمق عقل و نگاه و در وجدان و وجود نسل جوان و تحصیلکرده و روشنفکر برافروخته شده است، نسلی که نیم قرن است همه تلاشها به بریدن و بیگانه کردن و حتی بیزار ساختن و برانگیختن این نسل نسبت به ایمان و اسلام اختصاص یافته است. توطئه شومی که در آن همه نیروها، نیروهای نامتجانس و حتی متضاد و متخاصم، همدست و همداستان شدهاند: استعمار، استبداد، ارتجاع، دولت، ملأ، مارکسیست، کمونیستهای ساواکی، مارکسیستهای سلطنتی، مائوئیستهای انقلابی و آخوندیستهای ارتجاعی، تودهایهای استالینی، عجبا، چین زرد، تلویزیون رنگی، ارتجاع سیاه، کمیته مشترک ضد خرابکاری، همراه با متهمین زندانی کمیته، هماهنگ با چریکهای فدائی و مجاهد خرابکار و همساز با روحانیت مثلاً مترقی و شبه انقلابی و نیمه روشنفکر و...وای، چه خبر شده است؟ راستی این اسلام ابوذری و تشیع علوی و ایدئولوژی توحیدی چنین خطر دامنگیر و جهانگیر و خطیر و عمیق و فراگیری بوده و شده است و ما سادهاش گرفته بودیم؟ و شاید هنوز هم اندازهاش را درست نمیتوانیم ببینیم؟ و در برابر این همه بمبارانهائی که از چپ و راست و بالا و پائین و حتی از درون و از خودی و از درون سنگرهای دوست و صفهای خویشاوند در گرفته است و این نسل را در وسط راه هجرتاش از همه سو در میان گرفته و هیچ پناهی و پایگاهی ندارد، جز همان سلاحهای ناقص و کهنه و مستعمل، همان چند جزوه و چند نوار، برای مقابله و مقاومت و حتی زنده ماندن، چه غذا و سلاحی دارد؟ آنهائی که چشم امیدمان به دستهایشان بود تا برای این مجاهدین محصور در خندق قوت و غذائی بسازند و سپر و شمشیری بتراشند و فراهم سازند و به این مدینه فقیر و اسیر برسانند، اکنون، یا مثل خواجه ربیع که گفت: نمیدانم، حق با علی است، یا دشمنان علی؟ و رفت قبر برای خودش کند و در آن به ذکر و ورد پرداخت و تمرین سؤال و جواب شب اول قبر با نکیر و منکر کرد؛ و اینها هم در گور انزوا و ضعف و ذلت و تردیدشان پنهان شده و خود را عمداً زنده به گور کردهاند و از رنج انتخاب و تشخیص و تصمیم میان حق و باطل که این همه دشوار و آشفته و آب را گلآلود ساخته و هوا را تیره و غبارآمیز و طوفانی شده، خود را آسوده کردهاند و جان و مال و ناموس و آبرو و دنیا و آخرتشان را حفظ نمودهاند و بنابراین، هر روز عزیزی به تیری در خاک میغلتد و سرو بلند و سر سبزی به ضرب تبری میشکند و قامت ایمان و بنای امیدی فرو میریزد و جوانمردی سرا پا افتخار که پا تا سر حماسه بود و آیت الاسلام مجسم و شهیدی که زیبائی روح و تقوای وجود و سرمایه دل و تابش اندیشه و حکمت رفتار و طهارت زندگی و اشراق فطرت و بلاغت قرآنی و منطق و فصاحت علوی نطق و کوله بار غنی تجربه جهاد و گنجینه تحقیق و اجتهاد و کیمیاگری نگاه و شعلهوری ایمان و خودجوشی و ملکات ارزشهای خداییاش همه اسلام را و توحید و تشیع را گواهی میداد، از دست ما میرود...من که در این شرایط زندگیام معلوم است: احتضار، یک جان کندن مستمر و نامش زندگی کردن. هر روز صبح که در آینه خود را میبینم، درست میبینم که لااقل سالی بر من گذشته است. دیشب و پریشب، همیشه برایم پارسال و پیارسال است. روزها را برای اینکه از عمرم به دزدم میخوابم و شبها با تنهایی و سیاهی و سکوت، در زیر باران رنجها که مدام میبارد زانو به بغل، خاموش مینشینیم و انبوهی از خاطرههای مرده و آرزوهای مجروح در برابرم تا آفتاب که سر می زند و هوا روشن میشود و صدای پای روز، سرفهها و گنجشکها و اتوموبیلها و آغاز حرکت و کار، از ترس میروم و به خواب فرو میروم. البته بیکار نبودهام، بزرگترین کاری که کردهام، این است که هنوز زنده ماندهام و این دشوارترین وظیفهای بوده است که انجام دادهام و اگر انصاف بدهند، بسیار کارها که نکردهام و مگر اینها خود کار نیست» (م. آ. ج 34 - ص 170 – سطر 16 به بعد).
آنچه که از عبارات فوق شریعتی در تبیین و تحلیل و تعریف شرایط فرایند ششم حیات سیاسیاش (از 19 آبانماه 51 تا خرداد 56) برای ما قابل فهم است اینکه:
1 - شریعتی (آنچنانکه در نخستین نامه که در مخفیگاه خودش پیش از زندان و پس از بسته شدن حسینیه ارشاد برای همسرش مینویسد) بر این باور بوده است که «در فرایند پنجم حیات سیاسیاش (سالهای 48 تا 51) تمام مسئولیت و رسالتش به انجام رسانیده است». لذا در همین رابطه است که در آن نامه خطاب به همسرش میگوید: «کار من تمام شد و دیگر وجدانم نگرانم نمیکند که بنشینم و بنویسم و زندگی کنم.»
2 - پنج ماه بعد از نوشتن این نامه به همسرش، «شریعتی دوران 18 ماهه انفرادی کمیته مشترک ساواک رژیم کودتائی و مستبد پهلوی را در فرایند ششم حیات سیاسیاش شروع میکند». در خصوص این دوران 18 ماهه تنهائی و سخت و طاقتفرسا، «شریعتی به صورت مشخص به جز چند جمله کلی، چیزی نگفته». ولی آنچه مسلم است اینکه «تفکر در این دوران 18 ماهه انفرادی، شریعتی را در برابر واقعیتهائی جدیدی از مبارزه قرار داده بود». یادمان باشد که «دوران 18 ماهه زندانی و تنهائی و انفرادی شریعتی یا به قول خودش آن پانصد شب تنهائی (که از اوایل سال 52 تا سال 53 ادامه داشت) اوج قصابیها و سفاکیهای رژیم کودتائی پهلوی در زندانهایش و به خصوص در کمیته مشترک ساواک بوده است»؛ و دلیل این امر هم «اوجگیری جنبش چریکگرائی مدرن از بهمن ماه 1349 و به خصوص در سالهای 51 تا 53 بود» که به موازات آن ساواک رژیم پهلوی اوج فشارهای دوران قدرتش را بر زندانیهای سیاسی به نمایش گذاشت. آنچه در خصوص زندگی شریعتی در دوران 18 ماهه انفرادیاش در زندان برای ما مشخص است، اینکه «روزها میخوابیده و شبها تا صبح در سلولش قدم میزده و فکر میکرده.»
3 - از عبارات فوق نامه شریعتی به یکی از همراهانش کاملاً آشکار است که «شریعتی آزادی از زندان کمیته مشترک ساواک در سال 53 اصلاً و ابداً به معنای آزادی از زندان تلقی نمیکرده، بلکه تنها انتقال از زندانی به زندان دیگر تلقی میکرده است.»
ادامه دارد