112 - شریعتی در آینه اقبال39

شریعتی در آئینه اقبال

«توحید» با دو رویکرد «اقبالی» و «شریعتی» - قسمت سی و نهم

 

آنچنانکه اقبال در آغاز فصل پنجم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام، تحت عنوان روح فرهنگ و تمدن اسلامی، با نقلی قولی طنزآمیز از عبدالقدوس گنگهی، این بیزاری خود را از اسلام صوفیانه و اسلام عارفانه چهارده قرنِ مسلمانان اعلام می‌دارد.

«محمد (ص) به معراج رفت و بازگشت، یکی از شیوخ بزرگ طریقت، عبدالقدوس گنگهی را کلامی است بدین مضمون، سوگند به خدا که اگر من به آن نقطه رسیده بودم، هرگز به زمین باز نمی‌گشتم. شاید در سراسر ادبیات صوفیانه نتوان چند کلمه معدود را پیدا کرد که در یک جمله، اختلاف روانشناختی میان دو نوع خودآگاهی پیغمبرانه و صوفیانه را به این خوبی آشکار سازد. مرد باطنی نمی‌خواهد که پس از آرامش و اطمینانی که با تجربه اتحادی پیدا می‌کند، به زندگی این جهان باز گردد و تازه در آن هنگام که بنابر ضرورت باز می‌گردد، بازگشت او برای تمام بشریت سود چندانی ندارد. ولی بازگشت پیغمبر جنبه خلاقیت و ثمربخشی دارد. باز می‌گردد و در جریان زمان وارد می‌شود، به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط درآورد و از این راه جهان تازه‌ای از کمال مطلوب‌ها خلق کند. برای مرد باطنی آرامش حاصل از تجربه اتحادی مرحله نهائی است، اما برای پیغمبر، بیدار شدن نیروهای روانشناختی او است که جهان را تکان می‌دهد و این نیروها چنان حساب شده است که کاملاً جهان بشری را تغییر دهد. در پیغمبر آرزوی اینکه ببیند تجربه دینی به صورت یک نیروی جهانی زنده درآمده، به حد اعلی وجود دارد. به این ترتیب بازگشت او نوعی از آزمون عملی ارزش تجربه دینی او به شمار می‌رود. پیغمبر در فعل خلاق خود، هم در باره خود داوری می‌کند و هم در باره جهان واقعیت‌های عینی که می‌کوشد تا به خود در آن جنبه عینیت بدهد. با نفوذ کردن در آنچه نفوذناپذیر است، پیغمبر خود را برای خود باز می‌یابد، در برابر تاریخ نقاب از چهره خویش برمی‌دارد. بنابراین راه دیگر برای داوری کردن در ارزش تجربه دینی یک پیغمبر، آزمون انواع انسانیتی است که ایجاد کرده و نیز توجه به آن جهان فرهنگ و تمدنی است که از رسالت وی برخاسته است» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل پنجم – روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 143 – س 1).

چراکه بن مایه دستگاه فلسفی و معرفت‌شناسانه اقبال بر این اصل قرار دارد که «تفسیر جهان برای تغییر جهان است، جهان نمائی برای جهان گشائی است، فلسفه نظری برای فلسفه عملی است»، بدین دلیل است که اقبال فونکسیون عقل صوفیانه افلاطونی و افلوطینی و عقل فلسفی قیاسی ارسطوئی، گرفتار کردن انسان در دایره جبر تبیین می‌نماید؛ و از آنجائیکه اقبال سنگ زیربنای دو پروژه نظری و عملی بازسازی اسلام و مسلمین خود «تبیین اراده و اختیار و آزادی انسان می‌داند» و معتقد است که علت انحطاط تمدنی و انحطاط کلامی و انحطاط فقهی و انحطاط عرفانی و انحطاط فلسفی مسلمانان، در چهارده قرن گذشته، در تحلیل نهائی، «معلول لگدمال شدن اراده و اختیار و آزادی مسلمانان بوده است»، در همین رابطه است که «اقبال معتقد است که تا زمانیکه ما نتوانیم به بازتولید تبیین فلسفی و کلامی اراده و اختیار و آزادی انسان دست پیدا کنیم، امکان رهائی مسلمانان از دایره انحطاط در مؤلفه‌های مختلف آن وجود ندارد»؛ و بدین دلیل است که اقبال در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام «در سرلوحه پروژه نظری بازسازی اسلام خود، پروژه بازتولید تبیین فلسفی و کلامی اراده و اختیار و آزادی انسان را در دستور کار قرار داده است».

برای این منظور به خصوص در سه فصل دوم و سوم و چهارم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام، تحت عنوان‌های محک فلسفی، تجربیات تجلیات تجربه دینی و تصور خدا، معنی نیایش و من بشری – آزادی و جاودانی آن، می‌کوشد تا با تبیین «جانشینی خداوند» انسان و «برگزیده خداوند بودن انسان» و «امانتدار بودن انسان» به «تبیین آزادی انسان» بپردازد؛ و باز در همین رابطه است که اقبال برای تبیین فلسفی و کلامی، «آزادی و اختیار و اراده انسان» قبل از آن، به تبیین فلسفی و کلامی «آزادی و اختیار و اراده در خداوند» می‌پردازد، چراکه معتقد است «تا زمانیکه بشر و مسلمانان، معتقد به خدای مستبد و سلطانی و شبه انسانی باشند و همین خداوند خارج از طبیعت و نشسته در ماوراءالطبیعه از آنجائیکه محصور در زندان علم مقدر باری خود می‌باشد و هیچگونه اراده و اختیار و آزادی خارج از علم از پیش‌مقدر شده خود ندارد، هرگز با اعتقاد به چنین خداوند بدون اراده و اختیار، امکان بازتولید اختیار و آزادی و اراده در مسلمانان نیست

در نتیجه اقبال برای تبیین فلسفی و کلامی اختیار و اراده و آزادی انسان، در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام «از تبیین فلسفی و کلامی اراده و اختیار و آزادی خداوند شروع می‌کند» و توسط «تبیین آزادی و اراده و اختیار خداوند است که به آزادی و اختیار و آفرینندگی انسان می‌رسد»، چرا که او معتقد است که «انسانی که جانشین چنین خداوند آزاد و مختار و آفریننده می‌شود، باید مانند او مختار و آزاد و آفریننده و خلاق باشد»؛ و مانند او آنچنانکه «آینده برایش باز است و آینده را می‌سازد، آینده برای انسان نیز باز می‌باشد و انسان مانند خداوند محصور و محدود هیچگونه جبری نیست، لذا باید با اراده و آزادی و اختیار، آینده خود را، خود با دستان خویش بسازد

در نتیجه او با تاسی از آیه 11 -  سوره رعد که می‌فرماید: «آن الله لا یغیرما بقوم حتی یغیروا مابانفسهم» نتیجه می‌گیرد که «رابطه انسان و خداوند، در عرصه سازندگی جامعه و آینده سرنوشت خود، یک رابطه مشارکتی و دو طرفه است، نه یک رابطه یکطرفه از پیش‌مقدر شده

خدا آن ملتی را سروری داد / که تقدیرش بدست خویش بنوشت

به آن ملت سرو کاری ندارد / که دهقانش برای دیگری کشت

کلیات اقبال – ارمغان حجاز – ص 455 – س 11

شبی پیش خدا بگریستم زار / مسلمانان چرا خوارند و زارند

ندا آمد نمی‌دانی که این قوم / دلی دارند محبوبی ندارند

ص 445 – س 5

پر پیداست که مبارزه اقبال با اصل «فنا فی الله» تصوف و عرفا در این رابطه می‌باشد، چراکه اقبال معتقد است که «اعتقاد به اصل فناء فی الله عرفا و تصوف در چهارده قرن گذشته، باعث گردیده است تا اراده و اختیار و آفرینندگی انسان، توسط این اصل نادیده و نابود گردد» و در همین رابطه است که اقبال می‌گوید «تنها همین یک اصل فناء فی الله عرفا و تصوف مسلمان در هزار سال گذشته، می‌توانسته به عنوان سنگ زیربنای انحطاط مسلمین بشود؛ و تنها همین یک اصل فناء فی الله عرفا و صوفیان مسلمان، از نظر اقبال می‌تواند برای همیشه مسلمانان را در تاریکی و انحطاط نگاه دارد.»

ماحصل اینکه، از آنجائیکه از نظر اقبال، هم جوهر پروژه ختم نبوت و ختم ولایت پیامبر اسلام در عقل و تعقل استقرائی بشر می‌باشد و هم جوهر اراده و اختیار و آفرینندگی انسان در عقل و تعقل استقرائی و برهانی نهفته است. به همین دلیل او معتقد است که «تا جامعه‌ای به آزادی در تعقل نرسد، نمی‌تواند به آزادی سیاسی و اجتماعی و تاریخی دست پیدا کند». لذا به همین دلیل در مانیفست اندیشه اقبال «اصلاحات عملی در گرو اصلاحات نظری می‌باشد و اصلاحات نظری باید در راستای بسترسازی آزادی تعقل در انسان و مسلمانان باشد»؛ و از آنجائیکه از نظر اقبال «درختان را به میوه‌هایشان باید شناخت» و با عنایت به اینکه از نظر اقبال «میوه نهائی درخت نبوت برای بشریت تولد و ظهور عقل برهانی استقرائی بوده است» و از آنجائیکه اقبال «آزادی فردی و آزادی انسانی و آزادی اجتماعی بشر را در گرو آزادی عقلی انسان می‌داند»، به همین دلیل اقبال رسالت تمامی انبیاء الهی را در راستای آزادی انسان تعریف می‌نماید.

چون به آزادی نبوت هادی است / مومنان را ز انبیاء آزادی است

کیست مولا آن که آزادت کند / بند رقیت زپایت بر کند

مثنوی – دفتر ششم – ص 419 – س 24

فراموش نکنیم که از نظر اقبال «عقل آزاد برای انسان همان عقل برهانی استقرائی می‌باشد»، در نتیجه «آزادی عقلی از نظر اقبال، تنها توسط تکیه بر عقل برهانی استقرائی ممکن شدنی می‌باشد». بدین خاطر اقبال «عقل صوفیانه و عارفانه و عقلی دینی اشاعره و عقل فقهی هزار ساله حوزه‌های فقاهتی و عقل فلسفی افلاطونی و ارسطوئی را ضد عقل آزاد و ضد عقل برهانی استقرائی بشر می‌داند» و بدین ترتیب است که «اقبال با تمامی این عقول بردگی‌ساز و بندگی‌آفرین مبارزه می‌کند تا توسط آن بتواند به عقل آزاد برهان استقرائی که به صورت کاروانی و خرد جمعی ظهور می‌کند و بسترساز آزادی انسان می‌شود، دست پیدا کند

پس خدا بر ما شریعت ختم کرد / بر رسول ما رسالت ختم کرد

رونق از ما محفل ایام را / او رسل را ختم و ما اقوام را

خدمت ساقی‌گری با ما گذاشت / داد ما را آخرین جامی که داشت

لا نبی بعدی زاحسان خداست / پرده ناموس دین مصطفی است

قوم را سرمایه قوت ازو / حفظ سر وحدت ملت ازو

حق تعالی نقش هر دعوی شکست / تا ابد اسلام را شیرازه بست

دل زغیره اله مسلمان بر کند / نعره لا قوم بعدی می‌زند

کلیات اقبال - رمز بیخودی - ص 70 – س 1

و در این رابطه است که اقبال می‌گوید: «این کمال نبوت بود که در زمان پیامبر اسلام، با تولد عقل برهانی استقرائی، نبوت دریافت که باید خود را قطع کند و حکم به قطع خود داد»، چرا که با تولد عقل برهانی و استقرائی در بشر در قرن هفتم میلادی دیگر بشریت نیازمند به هدایت از برون نبود؛ و منبع هدایت انسان در چارچوب عقل برهانی استقرائی از بیرون که به صورت وحی نبوی بود، به درون انسان که همان عقل برهانی استقرائی می‌باشد انتقال پیدا کرد؛ و باز در این رابطه است که اقبال نتیجه می‌گیرد که «کار پیامبران شورانیدن عقول مردم، جهت دستیابی به آزادی است، نه جایگزین عقل انسان‌ها شدن زنجیرها.» زنجیرهائی که اقبال بر دست پای عقل غیر دینی برهانی و استقرائی بشر جهت رسیدن به آزادی عقلانی تشخیص می‌دهد، عبارتند از:

الف - عقل دینی اشاعره.

ب - عقل فلسفی معتزله.

ج - عقل فقهی فقیهان حوزه فقاهتی.

د - عقل صوفیان عرفای مسلمان و غیره.

ادامه دارد