درسهائی از تاریخ – قسمت چهل و شش
آسیبشناسی انقلاب مشروطیت، نخستین انقلاب دموکراتیک قاره آسیا
بدون تردید زیرساخت این اعلامیه اعتقاد به حق و حقوق انسان فی نفسه میباشد و به همین دلیل است که در ماده اول اعلامیه جهانی حقوق بشر به صراحت اعلام شده است که تمامی افراد بشر آزاد به دنیا میآیند و همین آزاد به دنیا آمدن انسان او را ذیحق میسازد؛ و هیچکس نمیتواند به او حق و حقوق عطا کند. حق و حقوق مولود انسان بودن فی نفسه او میباشد نه چیز دیگری؛ و این موضوعی بود که متاسفانه جنبش دوم در مرزبندی بین فقه و قانون نمیتوانست فهم نماید.
به همین دلیل اعلام میکردند که «قانون مورد نظر ما همان فقه است» و این شبهه در عرصه نظر و عمل باعث گردید تا در جریان انقلاب مشروطیت بین روحانیت حوزههای فقاهتی شکاف عمیقی ایجاد نماید، چراکه اولین کسی که ریشه عمیق تفاوت بین فقه و قانون را فهم کرد شیخ فضل نوری بود که اعلام کرد «اگر منظورتان از قانون و مشروطه اجرای فقه و قوانین الهی و حفظ احکام است، پس چرا در شعارهای خود از مساوات و حریت حرف میزنید» و باز در همین رابطه بود که شیخ فضل الله نوری اعلام کرد که «با وجود احکام فقهی دیگر نیاز به قانون نداریم» و همچنین در این رابطه بود که شیخ فضل الله نوری میگفت «بنای احکام اسلامی بر عبودیت است نه بر آزادی و مساوات.»
بدین خاطر همین امر باعث گردید تا جریان و جنبش دوم هم در عرصه نظر و هم در عرصه عمل دچار بحران و بن بست بشوند؛ و در ادامه همین بحران و بن بست بود که رویکرد مدرنیتهگرائی جهت انحطاطزدائی جامه ایران در فرایند سیدحسن تقیزاده به جای قانونگرائی (در راستای مدرنیتهگرائی) به تقلیدگرائی از مغرب زمین روی آورد. شعار «از فرق سر تا ناخن پا باید مقلد مغرب زمین بود» تقیزاده جهت دستیابی به مدرنیته بود.
3 - جریان سوم جنبش روشنگری ایران رویکرد سیدجمال الدین اسدآبادی بود که برعکس دو جریان اول و دوم، سیدجمال انحطاط جامعه ایران را به صورت امر مکانیکی و مستقل از دیگر جوامع مسلمان و کشورهای تحت سلطه نمیدید؛ و موضوع «انحطاط کشورهای تحت سلطه و جوامع مسلمان زائیده سلطه استعمار میدانست» و نقشه راه او جهت انحطاطزدائی کشورهای تحت سلطه و جوامع مسلمان و از جمله کشور ایران در «کسب قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی البته از مسیر مدرن نه سنتی تعریف میکرد.»
به همین دلیل است که او در مقالات «جمالیه» در انتقاد از عدم تحرک و وجود تحجر و جزمیت در حوزههای فقهی و در اعتراض به روحانیت حوزههای فقاهتی میگوید «آنان صدری و شمس البارعه را میخوانند و از روی فخر خود را حکیم مینامند و با وجود این دست چپ خود را از دست راست نمیشناسند و نمیپرسند که ما کیستیم و چیستیم و ما را چه باید و چه شاید ...عجیبتر آن است که یک چراغ لمپا در پیش خود نهاده از اول شب تا صبح شمس البارعه را مطالعه میکنند و یکبار در این معنا فکر نمیکنند که چرا اگر شیشه چراغ لمپا را برداریم دود بسیار از آن حاصل میشود و چون شیشه چراغ لمپا را بگذاریم، هیچ دودی از آن پیدا نمیشود. خاک بر سر اینگونه حکیم و اینگونه حکمت. حکیم آن است که جمیع حوادث و اجزای عالم، ذهن او را حرکت بدهد نه آن که مانند کورها در یک راهی برود که هیچ نداند پایان آن کجاست...علم فقه مسلمانان حاوی است بر جمیع قوانین تکلیفی...حال آنکه ما فقهای خود را میبینیم که نه تنها بعد از تعلیم فقه از اداره خانه خود عاجز هستند بلکه فقهای حوزههای فقاهتی بلاهت را فخر خود میشمارند. علم اصول حوزههای فقاهتی عبارت است از فلسفه شریعت، یعنی برای فقهای حوزههای فقاهتی در این زمانه مانند فتیله بسیار باریکی هستند که بر سر او یک شعله بسیار خردی بوده باشد که نه اطراف خود را روشنی میدهد و نه دیگران را نور میبخشد.»
هر چند جریان سوم از جنبش روشنگری ایران تحت هژمونی نظری و عملی سیدجمال الدین اسدآبادی که کاریزمای نیرومندی داشت توانست در فرایند پیشا انقلاب مشروطیت جنبش ضد استعماری در ایران استبدادزده و استحمارزده و سنتزده و فقهزده و استثمارزده و انحطاطزده به وجود بیاورد، از آنجائیکه سیدجمال در جوامع مسلمین دارای تشکیلات و سازماندهی نهادینه شده نبود، لذا او جهت هدایتگری جنبش ضد استعماری و ضد استبدادی خود در جوامع مسلمین من جمله در ایران راهی جز این نداشت که بر تشکیلات سنتی حوزههای فقاهتی و دربار حکومتی تکیه نماید. در نتیجه همین رویکرد سیدجمال به روحانیت حوزههای فقاهتی و دربار مستبد سیاسی حاکم باعث گردید که هم جنبش ضد استعماری سیدجمال در ایران شکست بخورد و هم جنبش ضد استبدادی او.
در خصوص شکست جنبش ضد استعماری سیدجمال باید به جنبش تنباکو و رهبری میرزا حسن شیرازی اشاره کنیم که این جنبش که با فتوای میرزا حسن شیرزای که گفت «الیوم استعمال تنباکو به مثابه محاربه با امام زمان است» اعتلا پیدا کرد، از آنجائیکه روحانیت حوزههای فقاهتی حداقل شناختی نسبت به مبارزه ضد استعماری و امپریالیسم انگلیس و سرمایههای مالی و سرمایههای بانکی و سرمایههای صنعتی و سرمایههای نفتی و غیره نداشتند و همچنین حداقل آگاهی از قرارداد تنباکو با کمپانی رژی نداشتند در نتیجه جنبش تنباکو باعث گردید تا بزرگترین ضرر و زیان اقتصادی به جامعه نگونبخت ایران وارد بشود، چراکه حکومت قاجار و ناصرالدین شاه (جهت پرداخت ضرر و زیان ادعائی کمپانی رژی در خصوص لغو قرارداد تنباکو) مجبور شد تا بزرگترین استقراض خارجی خودش از امپریالیسم انگلیس و روسیه برای پرداخت به کمپانی رژی بکند. در نتیجه همین بی لیاقتی هژمونی روحانیت حوزههای فقاهتی بر جنبش ضد استعماری سیدجمال در ایران باعث گردید که جنبش ضد استعماری سیدجمال در ایران تحت هژمونی روحانیت حوزههای فقاهتی شکست بخورد.
بدون تردید اگر سیدجمال میتوانست در عرصه جنبش ضد استعماری خود در ایران به یک جنبش خودجوش و خودسازمانده و خودمدیریتی و خودرهبر (آنچنانکه در فرایند دوم جنبش ضد استبدادی مشروطیت در قیام ستارخان و باقرخان آذربایجان شاهد بودیم) دست پیدا کند، او علاوه بر اینکه میتوانست در عرصه جنبش ضد استعماری موفق بشود، با تکیه بر همان جنبش ضد استعماری خودجوش و دینامیک و خودسازمانده و خودرهبر و خودمدیریتی نیز میتوانست به اهداف خود در عرصه جنبش ضد استبدادی در داخل ایران هم دست پیدا کند، چراکه جریان سوم تحت هژمونی سیدجمال در فرایند پیشا انقلاب مشروطیت، در عرصه جنبش ضد استبدادی هم مانند جنبش ضد استعماریاش در ایران «گرفتار بحران هژمونی و سازماندهی و برنامهریزی و هدایتگری نظری و عملی شد». هر چند که سیدجمال در استانبول توسط نامهای که به میرزا رضا کرمانی از سمپاتهای سیاسی و اعتقادیاش در ایران نوشت به او گفت «ایران آباد نمیشود مگر به قطع شجره خبیثه استبداد» و البته همین نامه مخفیانه سیدجمال به میرزا رضا کرمانی بسترساز قتل ناصرالدین شاه به دست او گردید؛ و قتل ناصرالدین شاه مهمترین عامل بسترساز اعتلای جنبش مشروطیت شد، با همه این احوال سیدجمال در عرصه جنبش ضد استبدادی خود در ایران پیشا انقلاب مشروطیت هم نتوانست به علت فقدان سازماندهی مستقل و هژمونی هدایتگر میدانی، به دستاورد درازمدتی در عرصه هدایتگری فرایند اول انقلاب مشروطیت دست پیدا کند.
بر این مطلب بیافزائیم که آنچنانکه خود سیدجمال در پایان عمر خود دریافت، بزرگترین عامل شکست سیدجمال در عرصه جنبش ضد استعماری و ضد استبدادیاش در ایران، عدم تکیه او بر قاعده جامعه ایران بود و رویکرد او در این رابطه بر صاحبان قدرت مذهبی و قدرت سیاسی یا به عبارت دیگر تکیه او بر استبداد سیاسی و استبداد مذهبی حاکم بر جامعه ایران (جهت تغییر و استحاله سلطه استبداد و سلطه استعمار بر جامعه نگونبخت ایران) در راستای پر کردن خلاء سازماندهی و تشکیلات درون جوش بود. غافل از اینکه «چاقو هرگز حاضر نمیشود دسته خود را ببرد»، بدون تردید اگر سیدجمال به جای حرکت از بالا یا حرکت با تکیه بر بالائیهای قدرت در جامعه ایران، حرکت خودش را از پائین و قاعده جامعه ایران توسط استراتژی و رویکرد تکیه بر جنبشهای خودجوش و خودرهبر و دینامیک و خودمدیریتی به انجام میرساند، او یا جریان سوم جنبش روشنگری ایران از موفقترین جنبشهای ضد استبدادی و ضد استعماری ایران میشدند.
مبارزه سیدجمال با روحانیت حوزههای فقاهتی شیعه و ایران یک مبارزه صوری و تک مؤلفهای بود چراکه سیدجمال در این عرصه به جای اینکه در مبارزه خود با روحانیت حوزههای فقاهتی از موضع «انکاری و آلترناتیوی» وارد بشود از موضع مخالفت وارد شد که همین موضع «غیر انکاری و غیر آلترناتیوی» سیدجمال با روحانیت حوزههای فقاهتی شیعه باعث گردید تا از یکطرف سیدجمال با دستش به دفع روحانیت حوزههای فقاهتی بپردازد و از طرف دیگر با پایش این روحانیت جزماندیش و دگماتیست را وارد عرصه رهبری جنبش ضد استبدادی و ضد استعماری مردم نگونبخت ایران بکند. برای مبارزه با روحانیت حوزههای فقاهتی راهی جز این وجود ندارد (که به قول احمد شاملو «ابلها مردا عدوی تو نیستم، من انکار توام») که به جای «مخالفت با روحانیت» به «انکار روحانیت» بپردازیم، چراکه «مخالفت با روحانیت» حوزههای فقاهتی اگر در کادر «انکار» آنها صورت نگیرد، باعث تقویت این شجره هزار ساله ارتجاعی در جامعه بزرگ ایران میشود.
آنچنانکه امروز (برعکس گذشته) مدت 40 سال است که بر سه مؤلفه قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت مذهبی و معرفتی جامعه ایران تکیه زده است. همان راهی که معلم کبیرمان شریعتی با شعار «آنچنانکه مصدق بر شعار اقتصاد بدون نفت تکیه میکرد من بر شعار اسلام منهای روحانیت معتقدم» بدون تردید شعار اسلام منهای روحانیت شریعتی، همان شعار اسلام بدون کلیسا (و بدون کشیش و یا شعار «در اسلام هر کس کشیش خود میباشد») است؛ به عبارت دیگر شریعتی برعکس سیدجمال از همان آغاز در مبارزه با اسلام تحجرگرا و اسلام جزمیتاندیش و اسلام دگماتیست حوزههای فقاهتی با رویکرد «انکاری» وارد شد، نه رویکرد «مخالفتی» و در همین رابطه بود که شریعتی آنجا که در دایره انکار روحانیت قرار میگرفت، تمامی ریشههای نظری و اجتماعی و سیاسی و تاریخی هزار ساله روحانیت حوزههای فقاهتی را به چالش میکشید و به قول شیخ مرتضی مطهری «شریعتی در مبارزه با روحانیت حوزههای فقاهتی رهبر منهائیون میشد» اما همین شریعتی در دایره مخالفت با روحانیت که قرار میگرفت بزرگترین تعریف از آنها میکرد، چراکه شریعتی جنبش روشنگری ارشاد خود را در انکار روحانیت میدانست نه در مخالفت با روحانیت.
البته شریعتی در این عرصه وام دار معلم بزرگ خود یعنی حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری بود، چراکه برای اولین بار در عرصه جنبش روشنگری جوامع استبدادزده و استعمارزده و استثمارزده مسلمین در نیمه اول قرن بیستم این محمد اقبال لاهوری بود که در مانیفست اندیشههای خود و پروژه بازسازی اسلام تاریخی یعنی کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام با به چالش کشیدن کلام و فقه و فلسفه و حتی تفسیر قرآن روحانیت حوزههای فقاهتی (از نبوت و ولایت و امامت و ختم نبوت و ختم ولایت پیامبر اسلامی) تمامی زیرساخت نظری آنها از افلاطون تا امام زمان را به چالش کشید؛ و بدین ترتیب بود که شریعتی در عرصه انکار روحانیت حوزههای فقاهتی فرمان داد که «اینها را از مردم نگیرید، مردم را از اینها بگیرید» بدون تردید ضعف استراتژیک جریان سوم از جنبش روشنگری جامعه ایران یعنی جریان تحت هژمونی سیدجمال در همین رابطه قابل تعریف میباشد و از همین جا است که درسی که میتوانیم از انقلاب مشروطیت برای امروز جامعه ایران بگیریم اینکه در شرایطی که 40 سال است که روحانیت حوزههای فقاهتی برسه مؤلفه قدرت سوار شدهاند، تنها استراتژی مبارزه با آنها، «استراتژی انکاری است، نه استراتژی مخالفتی» و البته باید به تاسی از معلم کبیرمان شریعتی در این رابطه تاکید کنیم که در عرصه استراتژی انکاری روحانیت حوزههای فقاهتی، «نباید بر استراتژی حذف فیزیکی آنها از مردم ایران تکیه نمائیم بلکه برعکس باید با تکیه بر استراتژی خودآگاهیبخش مذهبی و فرهنگی و طبقاتی و سیاسی و اجتماعی و تکیه بر استراتژی تکوین جنبشهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و دینامیک و تکوین یافته از پائین در چارچوب رویکرد جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین مردم را از آنها بگیریم.»
یادمان باشد که در چارچوب تئوری استبداد در جامعه بزرگ ایران، هم حکومتهای تاریخ گذشته ایران از آغاز الی الان استبدادی و دسپاتیزم بودهاند و هم جامعه ایران استبدادخواه و استبدادپرور بوده است. لذا در این رابطه است که تا زمانیکه نتوانیم جامعه ایران را از استبدادپروری و استبدادخواهی نجات بدهیم، هرگز نخواهیم توانست به مبارزه با استبداد حاکمین مذهبی و حاکمین سیاسی در جامعه ایران دست پیدا کنیم؛ و این مهم هرگز اتفاق نمیافتد، مگر اینکه به استحاله و تغییر فرهنگ استبدادپرور در جامعه ایران دست پیدا کنیم؛ و به جای فرهنگ استبدادپرور مذهبی موجود، فرهنگ دموکراسیپرور جایگزین نمائیم؛ و این مهمترین هدفی است که اقبال در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام بدنبال آن میباشد.
ادامه دارد