تزهائی برای آگاهی‌یابی، گفتمان‌سازی، کسب هژمونی گفتمانی، سازمان‌یابی و گسترش سطح مطالبات کنش‌گران، جنبش‌های اعتراضی اردوگاه جنبش‌های مطالبه‌محور صنفی و مدنی و سیاسی جامعه بزرگ ایران، در عرصه استراتژی جنبشی و آگاهی‌بخش جنبش پیشگامان مستضعفین ایران – قسمت پنج

 

در نتیجه اکثریت جریان‌های پیشاهنگی در کشورهای پیرامونی تلاش می‌کردند که با تاسی از این رویکرد بر استراتژی چریکی با همان شکل و مکانیزمی که در کوبا جاری شده بود به عنوان استراتژی خود جهت رسیدن به آرمان‌ها و ایدئولوژی خود تکیه کنند و البته آن هم با رویکردی صد درصد انطباقی. لذا بدین ترتیب بود که از نیمه دهه 40 در کشور ما هم جریان‌های پیشاهنگ در دو شاخه مذهبی و مارکسیستی تلاش کردند تا این استراتژی فارغ از هر گونه تحلیل مشخص اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و تاریخی تنها و تنها توسط یک تحلیل جغرافیائی از کشور که جنگل‌ها و کوه‌ها و روستاها و شهرها برای انجام این استراتژی از چه خودویژگی‌هائی برخوردار می‌باشند و اینکه بهتر است که این استراتژی از روستا و کوه و جنگل شروع کنیم یا از شهرها، لذا مانند لباس وارداتی به صورت انطباقی بر تن جامعه ایران کردند و حاصل این نگاه انطباقی به استراتژی باعث پرداخت هزاران کشته و شهید و اسیر و بسترسازی جهت تحمیل اختناق و فشارها و شکنجه‌های قرون وسطی توسط رژیم کودتائی و مستبد پهلوی شد.

البته بعد از یک دهه از آنجائیکه برعکس تحلیل آنها جنبش چریک‌گرای مدرن نتوانست موتور بزرگ را به حرکت درآورد و از نیمه دهه 50 بود که خود کنش‌گران این جنبش هم اعلام کردند که راهی که ما آمدیم و انتخاب کرده‌ایم راهی اشتباه و غلط بوده است. البته این فاجعه انحراف در اتخاذ استراتژی انطباقی در جامعه ایران فقط خاص جنبش چریکی دهه 40 و 50 نبود، بلکه خود استراتژی حزب - دولت جریان‌های مارکسیستی تحت هژمونی حزب توده هم از دهه 20 در اشکال مختلف استالینیستی و لنینیستی و مائوئیستی و غیره، آن هم در جامعه ایران در تحلیل نهائی حاصلی بیشتر از شکست جنبش چریکی برای جامعه ایران به ارمغان نیاورده است. در همین رابطه است که باید داوری کنیم که «به جز استراتژی آگاهی‌بخش معلم کبیرمان شریعتی (در طول 5 سال جنبش روشنگری ارشاد او، از سال 47 تا آبان‌ماه 51 که حسینیه ارشاد توسط ساواک شاه تعطیل شد) هیچ استراتژی جنبشی دیگر نتوانسته در جامعه ایران به صورت تطبیقی مطرح بشود» و البته دلیل این امر هم آن بود که:

اولاً «رویکرد شریعتی در اتخاذ استراتژی آگاهی‌بخش ارشاد خود در سال‌های 47 تا 51 یک رویکرد تطبیقی بود که بر پایه خودویژگی‌های تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه ایران اتخاذ شده بود.»

ثانیاً شریعتی قبل از اتخاذ استراتژی آگاهی‌بخش خود (در سال‌های 47 تا 51) «استراتژی‌های دیگری از اواخر دهه 20 و دهه 30 در داخل و خارج از کشور تجربه کرده بود.»

ثالثاً هر چند شریعتی در اتخاذ استراتژی آگاهی‌بخش خود بر پایه شعار «آگاهی، آزادی و برابری»، در آغاز با آگاهی به منظومه معرفتی و عملی معلم کبیرمان علامه محمد اقبال لاهوری، نسبت به فونکسیون مثبت این استراتژی در جوامع مسلمین آگاهی پیدا کرده بود، ولی فراموش نکنیم که «او حتی در برخورد با تجربه نظری و عملی محمد اقبال به صورت انطباقی برخورد نکرد بلکه تلاش کرد که با رویکرد تطبیقی آن استراتژی اقبال را چه در عرصه نظر و چه در عرصه عملی در جامعه ایران بومی‌سازی نماید.»

رابعاً از خودویژگی‌های استراتژی آگاهی‌بخش شریعتی یا جنبش روشن‌گری ارشاد شریعتی در سال‌های 47 تا 51 این بود که شریعتی «در نوک پیکان حرکت خودش تحول فرهنگی و تحول اجتماعی تکوین یافته از پائین در جامعه ایران قرار داده بود» برعکس «تمامی جریان‌های پیشاهنگی ایران در شاخه‌های مختلف ملی و مذهبی و مارکسیستی که در نوک پیکان استراتژی خودشان کسب قدرت سیاسی قرار داده بودند»؛ و همین «کسب قدرت سیاسی در عرصه استراتژی آنها باعث گردید تا همه آنها در سال 57 به جنبش سرنگونی شاه آن هم با شکل سلبی آن روی بیاورند». بدین خاطر همین گرایش آنها به جنبش سرنگونی شاه در سال 57 باعث گردید که با طرح شعار «شاه باید برود» خمینی در سال 57 همه این جریان‌های پیشاهنگی از راست راست تا چپ چپ از مذهبی تا مارکسیستی از ملی‌گراها تا حزب توده داوطلبانه به زیر علم خمینی بروند؛ و با حمایت همه جانبه از خمینی و روحانیت حواریون او هژمونی خمینی را بر جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم نگون‌بخت ایران تثبیت کردند؛ و جالب این جا بود که تقریباً «هیچکدام از این جریان‌های پیشاهنگ حامی خمینی در سال 57 از جوهر ایجابی و ماهیت برنامه آلترناتیوی خمینی در برابر شاه آگاهی نداشند و حتی برای یک بار هم کتاب ولایت فقیه خمینی نخوانده بودند تا بدانند و بفهمند که چه هیولائی از استبداد توسط این رویکرد قابل بازتولید می‌باشد.»

باری، همین امر باعث گردید که خمینی با شعار «شاه باید برود» و استراتژی «همه با هم» (که در واقع «همه با من» بود) توانست هم هژمونی خودش را بر انقلاب و جنبش ضد استبدادی مردم ایران تثبیت کند و هم توانست قدرت سه مؤلفه‌ای به صورت کامل در دست بگیرد؛ و البته او اگرچه توانست با شعار «شاه باید برود» هژمونی خودش را بر جنبش ضد استبدادی در سال 57 تثبیت نماید و قدرت سه مؤلفه‌ای به ارث رسیده از رژیم کودتائی و مستبد پهلوی را به دست بیاورد، در سال 58 با پروژه دست‌ساز و مهندسی شده تسخیر سفارت آمریکا و طرح شعار «مرگ بر آمریکا» توانست رژیم مطلقه فقاهتی خود را نهادینه نماید و از نیمه دوم سال 59 با شکل‌گیری جنگ با صدام حسین او توانست با شعار «مرگ بر صدام حسین» تمامی جریان‌های رقیب پیشاهنگ از راست راست تا چپ چپ قلع قمع نماید که البته «سی خرداد 60 نمایش قله کوه یخی بود که توسط خمینی و حواریون او برای قلع قمع جنبش‌های جامعه سیاسی ایران به نمایش درآمد.» بی‌شک بدنه اصلی این کوه یخ در تابستان 67 با کشتار دست جمعی زندانیان سیاسی توسط خمینی به نمایش گذاشته شد.

بدین ترتیب، در این رابطه است که می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که عامل اصلی شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران همین شکل‌گیری جنبش سرنگون‌طلبی جریان‌های جامعه سیاسی ایران با جوهر سلبی و بدون برنامه ایجابی و فارغ از استراتژی دموکراتیک بود که بسترساز تثبیت هژمونی خمینی و گفتمان مسلط شدن ولایت فقیه او بر آن انقلاب گردید. نباید فراموش کنیم که در طول 43 گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم باز همین رویکرد انطباقی به تعیین استراتژی حرکت در میان جریان‌های جامعه سیاسی در داخل و خارج از کشور از راست راست تا چپ چپ ادامه داشته است. به طوری که در یک جمع‌بندی کلی می‌توانیم همه استراتژی‌های جریان‌های جامعه سیاسی در داخل و خارج از کشور در طول 43 سال گذشته را به پنج دسته تقسیم نمائیم؛ که عبارتند از:

الف - استراتژی سرنگون‌طلبی که متاسفانه باید بگوئیم این استراتژی در این شرایط پس از 43 سال مانند سال 57 به صورت یک جنبش سرنگون‌طلبانه با جوهر سلبی و بدون برنامه آلترناتیوی درآمده است که هر جریانی از راست راست تا چپ چپ از سلطنت‌طلبان تا مجاهدین خلق و جریان‌های مارکسیستی در چارچوب این استراتژی سرنگون‌طلبابه تلاش می‌کنند تا از بالای سر مردم ایران از هر طریقی که شده به دنبال سرنگون کردن این رژیم باشند حال توسط کودتا یا تجاوز نظامی خارجی هم که شده برای آنها مهم نیست مهم سرنگون کردن است. یادمان باشد که خمینی در سال 57 می‌گفت: «شاه برود اگر به جای او شمر و عبیدالله زیاد هم بیاید باز بهتر است.»

ب – استراتژی اصلاح‌طلبانه در اشکال مختلف حکومتی و غیر حکومتی با رنگ و لعاب‌های تحول‌خواهانه و غیر تحول‌خواهانه آن که به خصوص از خرداد 76 با شرکت سید محمد خاتمی در انتخابات رئیس جمهوری هفتم (و شکست اکبر ناطق نوری که کاندید مهندسی شده حزب پادگانی خامنه‌ای در آن انتخابات بود این همه) باعث گردید که هیولای استراتژی اصلاح‌طلبان حکومتی به عنوان یک گفتمان مسلط برای مدت دو دهه بر جامعه ایران حاکم بشود؛ که مشخصات استراتژی اصلاح‌طلبی به خصوص در طول بیش از دو دهه گذشته عبارتند از:

اولاً انتخابات و صندوق‌های رأی مهندسی شده رژیم مطلقه فقاهت حاکم به عنوان یک تاکتیک محوری جهت نیل به مشارکت در قدرت سیاسی حاکم.

ثانیاً حرکت اصلاحات باید در چار چوب قانون اساسی ولایت‌مدار رژیم مطلقه فقاهتی و به دست همین قدرت حاکم صورت بگیرد.

ثالثاً حرکت اصلاحات باید از بالا به دست خود اصلاح‌طلبان حکومتی و احزاب و جریان‌های سیاسی دست‌ساز وابسته به این جناح انجام بگیرد.

رابعاً حرکت اصلاحات باید به صورت تدریجی و گام به گام و مهندسی شده انجام بگیرد.

خامسا حرکت اصلاحات باید محدود به قدرت سیاسی بشود. دو مؤلفه دیگر یعنی «قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی» رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در استراتژی اصلاح‌طلبانه حکومتی معاف از اصلاحات می‌باشند.

ج - استراتژی انقلابی‌گری است که طرفداران این استراتژی (که در مقطع کنونی خارج‌نشین می‌باشند) بر این باورند که:

1 - این آنها و جریان آنها است که فقط از بالا می‌توانند در جامعه ایران انقلاب بکنند.

2- این جریان‌ها برای انجام انقلاب مورد نظر خودشان در جامعه ایران معتقد به فروپاشی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی هستند و در راستای ایجاد این فروپاشی اقدام به هر گونه عمل و تبلیغاتی می‌کنند، یعنی از حمایت از تحریم‌های قدرت‌های جهان سرمایه‌داری به سرکردگی امپریالیسم آمریکا تا حمایت از تجزیه‌طلبی جریان‌های منطقه‌ای و حمایت از تجاوز نظامی خارجی و بالاخره تکیه بر جریان‌های نظامی وابسته به خودشان.

ادامه دارد