تیتر اول
30 خرداد سال 60 سرفصل جدیدی در حرکت جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران بود
بهتر است برای ارائه تحلیل مشخص از حادثه تاریخی 30 خرداد سال 60 مقدمتا به طرح مسائلی چند به صورت فرموله شده و کپسولی در باب پروسه تکوین تظاهرات 30 خرداد سال 60 و ماوقع آن بپردازیم.
اول - حادثه تاریخی 30 خرداد سال 60 هرگز و هرگز «رعد در آسمان بیابر ایران نبوده است» بنابراین برای تحلیل همه جانبه از آن حادثه تاریخی، ضروری است که «30 خرداد سال 60 را به عنوان یک سنتز جدید حاصل دو سال و نیم نبرد بین جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران با هسته سخت اولیه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم (خمینی و حواریونش) در عرصه پروسه تکوین و نهادینه شدن رژیم مطلقه فقاهتی در چارچوب نظریه دگماتیست استبدادساز ولایت فقیه بدانیم». همان نظریه استبدادساز و دگماتیستی ولایت فقیه خمینی که «در سال 58 توسط پروژه حسن آیت، سید محمد بهشتی و حسینعلی منتظری در جریان خبرگان قانون اساسی بدل به قانون اساسی ولایتمدار رژیم مطلقه فقاهتی شده بود.»
دوم - در خصوص جامعهشناسی جامعه بزرگ ایران در فرایند پسا انقلاب سال 57 تا 30 خرداد سال 60 که حادثه تاریخی 30 خرداد 60 به عنوان یک سنتز جدید از دل آن تکوین پیدا کرده است، باید عنایت داشته باشیم که:
اولاً جامعه ایران در آن فرایند (57 تا 60) جامعهای بود که در سال 57 بزرگترین انقلاب تودهای تاریخ با گفتمان سلبی (نه ایجابی) مبارزه ضد امپریالیستی از کانال مبارزه ضد استبدادی، توانسته بود رژیم کودتائی و استبدادی پهلوی را سرنگون نماید.
ثانیاً جامعه ایران (در خلاء جنبش اپوزیسیون سازمانیابی شده جامعه سیاسی ایران) تحت هژمونی خمینی و روحانیت حواریونش و تشکل سنتی روحانیت دگماتیسم حوزههای فقهی و در چارچوب رویکرد پوپولیستی و شعار سلبی «شاه باید برود» و شعار پوپولیستی «همه با هم» (بخوانید «همه با من») خمینی توانسته بود در بهمن ماه 57 با سرنگون کردن رژیم کودتائی و استبدادی پهلوی به پیروزی مرحلهای مبارزه ضد استبدادی خود دست پیدا کنند، اما از آنجائیکه جامعه ایران در آن شرایط، «تنها با رویکرد سلبی توانسته بود مبارزه ضد استبدادی خودش را با رژیم کودتائی و مستبد پهلوی به انجام برساند و در مرحله سرنگونی رژیم استبدادی و کودتائی پهلوی فاقد آلترناتیو مترقیانه و دموکراتیک ایجابی بود، لهذا همین خلاء آلترناتیو دموکراتیک ایجابی جنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 باعث گردید تا از فردای انقلاب بهمن ماه 57 خمینی و حواریونش در راستای بنای مخوفترین رژیم استبدادی تاریخ در چارچوب نظریه دگماتیست استبدادساز ولایت فقیه دست به کار بشوند.»
یادآوری میکنیم که در طول تکوین پروسه انقلاب 57 «خمینی حتی برای یکبار هم از نظریه استبدادساز و دگماتیست ولایت فقیه خودش به عنوان برنامه نظام سیاسی آلترناتیو یاد نکرد و هر وقت هم از او در باب نظام سیاسی آلترناتیو مورد نظرش میپرسیدند، میگفت نظام سیاسی مورد نظر ما مانند نظام سیاسی کشور فرانسه است.»
ثالثاً جامعه انقلاب کرده ایران در سالهای 58 تا 60 در تحلیل نهائی «یک جامعه مذهبی با رویکرد غالب اسلام دگماتیست فقاهتی و روایتی و زیارتی و ولایتی بود و بیش از 10 میلیون رساله خمینی در آن زمان در خانههای مردم ایران بود». همان خمینی که از نیمه دوم سال 57 (و در فرایند پسا 17 شهریور 57) با ورود جامعه ایران به موقعیت انقلابی، عکسش توسط همین مردم به سطح کره ماه برده شده بود و مردم ایران در لای قرآنها به دنبال ریش او میگشتند و خود مجاهدین خلق با عنوان مجاهد اعظم از او یاد میکردند.
رابعاً جامعه انقلاب کرده سالهای 58 تا 60 ایران «جامعهای بود که توسط انقلاب 57 تحت هژمونی خمینی و روحانیت حواریونش و اسلام دگماتیست فقاهتی تکلیفمحور و تقلیدگرا و تعبدگرا حوزههای فقهی و نظریه استبدادساز و دگماتیست و ارتجاعی ولایت فقیه، فرایند استحاله غلبه جامعه سنتی بر جامعه متوسط شهری و جدید و مدرن طی میکرد» و شاید بهتر باشد که بگوئیم «جامعه ایران در سالهای 58 تا 60 جامعهای درگیر در تضاد سنت و تجدد و دیکتاتوری فردی و آزادیخواهی بود». البته آنهم در شرایطی که خمینی و حواریونش در چارچوب نظریه استبدادساز و دگماتیستی و ارتجاعی ولایت فقیه در حال بازتولید و نهادینه کردن استبدادی به مراتب خشنتر از استبداد دوران رژیم کودتائی پهلوی بودند.
خامسا جامعه ایران در سالهای 58 تا 60 جامعهای بود که انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران (که در واقع در فرایند اول تکوین آن در چارچوب بازسازی انقلاب شکستخورده مشروطیت توسط مردم ایران شکل گرفته بود) در خلاء جنبش اپوزیسیون سازمانیابی شده جامعه سیاسی ایران و تثبیت هژمونی خمینی و حواریونش بر آن انقلاب باعث گردید که نوزاد مردهای که از انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران متولد شد، به جای اینکه محصول و در ادامه انقلاب مشروطیت باشد، در ادامه حرکت مشروعهخواهان شکستخورده دوران مشروطیت بود. نباید فراموش کنیم که انقلاب مشروطیت تلاشی توسط جامعه ایران و نخبگان سیاسی و اجتماعی بود که هدفشان عبارت بودند از:
الف – نوسازی و دموکراتیک کردن جامعه ایران.
ب - تبدیل قدرت سیاسی خودکامه به قدرت مقید به قانون.
ج - ایجاد نظام یکپارچه و منسجم به جای نظام از هم گسیخته دوره قاجار.
د – فراهم آوردن امکان مشارکت جامعه در زندگی سیاسی.
ه – ایجاد تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای غلبه بر عقبماندگی و انحطاط بود که البته انقلاب مشروطیت با کودتای 1299 رضاخان و حمایت امپریالیسم انگلیس شکست خورد.
هرچند که در فرایند پسا شهریور 20 تا کودتای 28 مرداد 32 (امپریالیسم آمریکا بر علیه تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران) مصدق و حواریونش به دنبال بازتولید انقلاب شکستخورده مشروطیت در دوران دیکتاتوری 20 سال رضاخان بودند، اما با کودتای 28 مرداد 32 پروژه بازتولید انقلاب مشروطیت آنها هم شکست خورد و همین امر باعث گردید که مردم ایران در فرایند اولیه پروسه تکوین انقلاب ضد استبدادی سال 57 (در سالهای 57 - 56 قبل از موجسواری و تثبیت هژمونی خمینی و حواریونش بر جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران) به دنبال بازتولید مشروطیت شکستخورده (دوران پهلوی اول و پهلوی دوم توسط دو کودتای امپریالیستی سوم اسفند 1299 و 28 مرداد 1332) باشند که با موجسواری خمینی و روحانیت دگماتیست حواریون او نه تنها این موجسواری باعث گردید که انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران شکست بخورد، بلکه مهمتر از آن اینکه باعث گردید تا نظام آلترناتیو رژیم سرنگون شده پهلوی، سنتز بازتولید مشروعهخواهان (به جای بازتولید مشروطهخواهان) توسط خمینی و حواریونش بشود؛ یعنی همان جریان ارتجاعی و دگماتیستی که از 15 خرداد 42 با شعار زنستیزانه (روحانیت دگماتیست در کادر اسلام دگماتیست فقاهتی و روایتی تقلیدگرا و تکلیفمحور و تعبدگرای حوزههای فقهی) تکوین پیدا کرده بودند و از همان زمان در راستای کسب قدرت سیاسی وارد سیاست شده بودند و از سال 1348 با ارائه نظریه ولایت فقیه دگماتیستی و ارتجاعی خمینی، این جریان تلاش میکرد تا با طرح گفتمان و نظریه استبدادساز ولایت فقیه، حرکت ارتجاعی خودشان را در راستای کسب قدرت سیاسی، چهره فقهی و کلامی و مذهبی و شیعی بدهند، در سال 58 - 60 توانستند رویکرد ارتجاعی و دگماتیستی مشروعهخواهان دوران مشروطیت بازتولید سیاسی و فقهی و کلامی و حقوقی بکنند.
فراموش نکنیم که منهای اینکه دو قشری که از خرداد 42 تا سال 57 از حرکت ارتجاعی و دگماتیستی خمینی و حواریونش دفاع میکردند عبارت بودند از قشر سنتی بازار و خرده بورژوازی سنتی شهر و روستا (که هر دو دارای رویکرد سنتی بودند) و منهای اینکه در تحلیل نهائی در کتاب ولایت فقیه خمینی، حاکمان مشروعیت خودشان را از آسمان میگیرند نه از مردم و منهای اینکه خمینی از سال 42 و به خصوص در چار چوب نظریه استبدادساز ولایت فقیه خودش به دنبال اسلام حکومتی برای کسب قدرت سیاسی بود (نه اسلام اجتماعی و نه اسلام مدنی) و منهای اینکه خمینی از سال 42 به درستی فهمیده بود که اگر بخواهد حرکت کسب قدرت سیاسی خود را در برابر گفتمان مسلط جبهه ملی و حرکت مصدق به صورت یک گفتمان مسلط در جامعه ایران درآورد، باید گفتمان کسب قدرت سیاسی خودش و روحانیت دگماتیست حوزههای فقهی را به صورت گفتمان مذهبی در چارچوب اسلام دگماتیست فقاهتی و روایتی تقلیدگرا و تکلیفمحور و تعبدگرا مطرح کند (که البته نظریه استبدادساز و کتاب «ولایت فقیه» خمینی محصول و سنتز این رویکرد بود) و منهای اینکه خمینی از سال 42 به خوبی میدانست که برای فرهنگسازی در جامعه ایران بر پایه رویکرد کسب قدرت سیاسی و اسلام فقاهتی راهی جز تکیه بر مذهب تقلیدگرا و تکلیفمحور و تعبدگرای حوزههای دگماتیست فقهی وجود ندارد، از همه اینها مهمتر اینکه نظریه استبدادساز ولایت فقیه و کتاب ولایت فقیه خمینی همان اندیشههای شیخ فضل الله نوری یا مشروعهخواهانه ارتجاعی و دگماتیست دوران مشروطیت میباشد که خمینی توانست با تکیه بر فقه و کلام دگماتیستی حوزههای فقهی بدل به مانیفست و گفتمان اسلام دگماتیست حکومتی بکند. همان اسلام حکومتی که در طول 43 سال گذشته (از انقلاب 57 الی زماننا هذا) با ظهور هیولای داعش شیعی و داعش سنی در سطح منطقه تمامی کشورهای مسلمان از خاور دور تا خاورمیانه و تا شمال و غرب آفریقا بدل به آتش و خون کرده است.
باری، این همه باعث گردید که رژیم مطلقه فقاهتی حاکم (که در نهایت مولود گفتمان ولایت فقیه و گفتمان تشخیص مصلحت نظام خمینی میباشد) خود محصول کودتای نظری و گفتمانی مشروعهخواهان بر علیه مشروطیت و مشروطهخواهان بشود لذا در همین رابطه بود که خمینی در سخنرانی که در تاریخ 24 خرداد سال 60 (شش روز قبل از 30 خرداد سال 60) بر علیه جبهه ملی کرد، علاوه بر اینکه در این سخنرانی خمینی جبهه ملی را مرتد خواند و علاوه بر اینکه در این سخنرانی خمینی مصدق را کافر اعلام کرد و علاوه بر اینکه در این سخنرانی خمینی از مهندس بازرگان و نهضت آزادی خواست که از جبهه ملی و مصدق فاصله بگیرند و بر علیه جبهه ملی به جبهه ارتجاعی او بپیوندند، از همه مهمتر اینکه در این سخنرانی خمینی با ذبح کردن جبهه ملی و مصدق به دنبال انتقام از مشروطیت بود و تلاش کرد تا مانند جلال آل احمد مشروطیت را در پای مشروعیت ذبح نماید. لازم به ذکر است که سخنرانی 24 خرداد خمینی بر علیه موضعگیری منفی جبهه ملی نسبت به لایحه قصاص دستساز سید محمد بهشتی بود، چرا که قبل از آن جبهه ملی طی اطلاعیهای ضمن اعلام ضد انسانی بودن لایحه قصاص بهشتی، از مردم ایران دعوت کرده بود که در 25 خرداد در اعتراض به لایحه قصاص اقدام به تظاهرات بکنند؛ که البته "همین فراخوانی جبهه ملی برای تظاهرات در روز 25 خرداد 1360 در خصوص مقابله با لایحه قصاص بهشتی باعث گردید که خمینی نسبت به بازتولید هژمونیطلبانه و آلترناتیوی قدرت خودش توسط جبهه ملی احساس خطر بکند.
از اینجا بود که خمینی در سخنرانی 24 خرداد سال 60 بر علیه جبهه ملی غیر از انتقام از مشروطیت و غیر از ذبح کردن مشروطیت در پای مشروعیت، به دنبال مبارزه با بازتولید آلترناتیوی جبهه ملی (که در حقیقت بازتولید مشروطیت در برابر رویکرد مشروعهخواهانه خودش) هم بود. بر این مطلب بیافزائیم که در خصوص بازتولید هژمونی و آلترناتیوی جبهه ملی در برابر رژیم مطلقه فقاهتی خمینی، توسط فراخوانی تظاهرات 25 خرداد 60 بر علیه لایحه قصاص، مجاهدین خلق (که خودشان را رهبر واقعی انقلاب سال 57 مردم ایران میدانستند و مسعود رجوی بارها از انقلاب سرقت شده یاد میکرد و حاضر به قبول و تائید هیچگونه آلترناتیو دیگری غیر خودشان برای رژیم مطلقه فقاهتی خمینی نبودند) هم مخالف بازتولید آلترناتیوی جبهه ملی در سال 60 بودند لذا به همین دلیل بود که اگرچه خود سازمان مجاهدین خلق، قبل از اعلام جبهه ملی دستور تظاهرات سراسری در روز 25 خرداد سال 60 داده بودند و به دنبال آن بودند تا آنچنانکه مسعود رجوی میگفت یک تظاهرات بزرگ تودهای در برابر قدرت خمینی و حواریونش به نمایش بگذارند، با اعلام فراخوانی جبهه ملی جهت تظاهرات بر علیه لایحه قصاص بهشتی، مجاهدین خلق در تصمیم تظاهرات 25 خرداد سال 60 تجدید نظر کردند و انجام این تظاهرات را به 30 خرداد سال 60 محول کردند.
باز هم تاکید میکنیم که در خصوص دعوت به تظاهرات 25 خرداد سال 60 جبهه ملی، مخالفت با انجام این تظاهرات توسط خمینی و مجاهدین خلق (البته با دو زاویه متفاوت) بیشتر در راستای نفی بازتولید آلترناتیو ی جبهه ملی در برابر رژیم مطلقه فقاهتی خمینی بود. چراکه هم خمینی و هم سازمان مجاهدین خلق به صورت موازی خودشان را رهبر و صاحب انقلاب میدانستند و صد البته جنگ خمینی و حواریونش با مجاهدین خلق هم (که از همان اسفند ماه سال 57 با حمله چماقداران محمد یزدی به دفاتر سازمان مجاهدین خلق در قم شروع شده بود، الی الان) همه در راستای نفی آلترناتیوی آنها نسبت به قدرت حاکم میباشد نه چیزی دیگر، بنابراین در سال 60 «هر دو با رویکرد تمامیتخواهی به دنبال همه قدرت سیاسی حاکم برای خود بودند» بنابراین، از اینجا بود که مجاهدین خلق پس از عدم امکان انجام تظاهرات در 25 خرداد سال 60 پروژه تظاهرات 30 خرداد سال 60 را در راستای تحقق یک تظاهرات بزرگ تودهای در برابر خمینی و حواریونش در دستور کار خود قرار دادند.
باری، از اینجا است که میتوانیم در تحلیل تظاهرات تاریخی 30 خرداد سال 60 بگوئیم که:
1 - در ظاهر طبق گفته مجاهدین خلق تظاهرات 30 خرداد سال 60 از طرف این سازمان «در حمایت از بنی صدر و اعتراض به عدم کفایت سیاسی او توسط مجلس رژیم حاکم و مخالفت با پروژه یک دست کردن قدرت سیاسی توسط خمینی آن هم در دست حواریون دگماتیست و ارتجاعی خودش بود.»
2 - در تظاهرات 30 خرداد 60 «مجاهدین خلق مسلح نبودند، اما دستور مقاومت در برابر حمله چماقداران و نیروهای امنیتی و نظامی و انتظامی رژیم را داشتند، لذا همین امر باعث گردید که بیش از 500 هزار نفر در تظاهرات تاریخی 30 خرداد مجاهدین خلق بر علیه رژیم در تهران شرکت کنند که البته در این رابطه میتوانیم از تظاهرات 30 خرداد سال 60 به عنوان یک شاهکار تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق یاد بکنیم». یادآوری میکنیم که جمعیت عظیم تظاهرات در روز 30 خرداد سال 60 پس حرکت از میدان انقلاب و جلو دانشگاه تهران به سمت میدان فردوسی، «همین که تظاهرات به میدان فردوسی تهران رسید، توسط نیروهای سرکوبگر رژیم از همه طرف به رگبار مسلسلها بسته شدند» و حاصل آن شد که جمعیت عظیم تظاهرات به سرعت پراکنده شدند، بنابراین در این رابطه میتوان به ضرس قاطع داوری کرد که در 30 خرداد سال 60 حتی یک گلوله هم از طرف مجاهدین خلق به طرف نیروهای مسلح رژیم شلیک نشد، هرچه گلوله میبارید توسط نیروهای سرکوبگر رژیم بود.
3 - اگرچه طبق اعلام قبلی مجاهدین خلق قرار بر آن بود که تظاهرات از میدان انقلاب و دانشگاه تهران (در روز 30 خرداد سال 60) شروع بشود و به جلو مجلس رژیم در اعتراض به رأی عدم کفایت بنی صدر منتهی گردد، ولی در واقع امر و در عرصه میدانی موضوع غیر از این شد، چراکه آنچنانکه فوقا هم مطرح کردیم، «مجاهدین خلق از 25 خرداد سال 60 (آنچنانکه مسعود رجوی هم در مصاحبه خود اعلام کرده بود) به دنبال انجام یک تظاهرات بزرگ تودهای در برابر خمینی و حواریونش بودند، نه به دنبال تسخیر مجلس رژیم مطلقه فقاهتی». لذا همین امر باعث گردید که مسیر تظاهرات در روز 30 خرداد از میدان انقلاب و جلو دانشگاه تهران به سمت میدان فردوسی و از میدان فردوسی به سمت خیابان تخت جمشید و سفارت اشغال شده آمریکا بشود، نه از میدان انقلاب به چهار راه حافظ و مجلس رژیم.
4 - اگرچه از 17 خرداد سال 60 (پس از توقیف و ممنوع شدن انتشار روزنامهها و مطبوعات سیاسی غیر وابسته به رژیم توسط قوه قضائیه رژیم) مجاهدین خلق برعکس گذشته تصمیم به مقاومت در برابر نیروهای سرکوبگر رژیم گرفتند ولی «نخستین اعلامیه سیاسی – نظامی مجاهدین خلق در 27 خرداد سال 60 (سه روز قبل از 30 خرداد 60) پس از حمله نیروهای سرکوبگر رژیم به خانه پدری مهدی ابریشمچی صورت گرفت.»
5 - بدون تردید تظاهرات تاریخی 30 خرداد سال 60 در تهران نخستین تجربه مجاهدین خلق در راستای انجام یک تظاهرات غیر مسلحانه تودهای برای نشان دادن قدرت آلترناتیوی خودشان در برابر خمینی و حواریونش بود.
6 - برعکس آنچه که رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در طول بیش از چهار دهه گذشته تبلیغ کرده است، «30 خرداد سال 60 هرگز عرصه اعلام قیام مسلحانه مجاهدین خلق نبود» بلکه آنچنانکه فوقا هم مطرح کردیم «30 خرداد سال 60 فقط و فقط در راستای اعلام آلترناتیوی مجاهدین خلق در برابر قدرت خمینی و حواریونش بود»؛ و لذا به همین دلیل بود که «مجاهدین خلق حاضر به تظاهرات در 25 خرداد سال 60 که توسط جبهه ملی اعلام شده بود، نشدند.»
7 - تظاهرات تاریخی 30 خرداد سال 60 طبق فراخوانی مجاهدین خلق بود، نه فراخوانی جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران، بنابر این در این رابطه است که باید «تظاهرات تاریخی 30 خرداد سال 60 را در ادامه سلسله تظاهرات خیابانی مجاهدین خلق تعریف بکنیم که از 19 خرداد سال 60 به صورت موضعی شروع شده بودند و تا قبل از 30 خرداد سال 60 مجاهدین خلق به دنبال آن بودند تا توسط تظاهرات موضعی در نقاط مختلف شهر تهران شرایط برای پیوند آنها در میدان انقلاب و جلو دانشگاه تهران فراهم بکنند، اما در 30 خرداد 60 طبق فراخوان قبلی مجاهدین خلق این تظاهرات از میدان انقلاب و جلو دانشگاه تهران شروع شد.»
8 - شروع مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق با رژیم از 7 تیرماه 60 میباشد، نه از 30 خرداد سال 60. مجاهدین خلق با انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی (وابسته به رژیم که باعث کشته شدن دهها مهرههای کلیدی حاکمیت شد) مبارزه مسلحانه خودشان را با رژیم در تاریخ 7 تیرماه 60 شروع کردند. طبق اعلام خود مجاهدین خلق ورود به فاز نظامی مولود شکست پروژه حرکت خیابانی مجاهدین خلق در 30 خرداد سال 60 بوده است، بنابراین «اعلام مبارزه مسلحانه از 7 تیرماه سال 60 توسط مجاهدین خلق، در ادامه تظاهرات 30 خرداد سال 60 نبود، بلکه مولود شکست مجاهدین خلق در انجام تظاهرات خیابانی بود». اگر چه «رژیم با شروع اعدامهای سراسری از شامگاه 30 خرداد 60 به دنبال آن بودند که مجاهدین خلق را وارد استراتژی واکنشی و عکس العملی قهرآمیز بکنند تا توسط آن مسیر برای سرکوب قهرآمیز کنشگران جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران و در رأس آنها مجاهدین خلق هموار بشود، ولی نیروهای امنیتی رژیم هرگز تصور آن را نمیکردند که استراتژی قهرآمیز مجاهدین خلق در 7 تیرماه با آن هزینه بسیار سنگین برای رژیم شروع بشود.»
9 - مجاهدین خلق اگر چه با انفجار 7 تیر ماه 60 ساختمان حزب جمهوری در سرچشمه تهران به دنبال اعلام و شروع مبارزه مسلحانه بودند، ولی به ضرس قاطع میتوان داوری کرد که برعکس آنچه که خود مجاهدین خلق تبلیغ میکردند، انفجار ساختمان حزب جمهوری در 7 تیر 60 در راستای استراتژی سرنگونی رژیم نبود، چراکه اگر مجاهدین خلق توسط انفجار ساختمان حزب جمهوری در 7 تیر ماه به دنبال استراتژی سرنگونی حکومت میبودند، میبایست از فردای 7 تیرماه مجاهدین خلق تظاهرات مسلحانه خیابانی خود را شروع میکردند و این در حالی است که مجاهدین خلق از فردای انفجار 7 تیر تا ه مرداد 60 (نزدیک به یک ماه) که مسعود رجوی و بنی صدر از کشور خارج شدند و به فرانسه رفتند تقریباً هیچگونه عمل مسلحانه و تظاهرات مسلحانه خیابانی نداشتند که خود این امر نشان دهنده آن میباشد که مجاهدین خلق از فردای انفجار 7 تیرماه 60 ساختمان حزب جمهوری، به دنبال برنامهریزی جهت خارج کردن مسعود رجوی و بنی صدر از کشور بودند؛ و باز خود این امر نشان دهنده آن است که حتی خود مجاهدین خلق از قبل از انفجار ساختمان حزب جمهوری نمیتوانستند به بزرگی حجم کشتهشدگان انفجار حزب جمهوری فکر بکنند. معنای دیگر این حرف آن است که حجم گسترده کشتهشدگان در انفجار ساختمان حزب در 7 تیر ماه سال 60 مجاهدین خلق را به این تحلیل رسانید که مقاومت در برابر خشونت برنامهریزی شده رژیم جهت انتقام از مجاهدین خلق در شرایطی که توازن قوا در عرصه میدانی به سود خمینی و حواریونش میباشد، غیر ممکن میباشد. لذا همین امر باعث گردید تا مجاهدین خلق از بعد از 7 تیرماه 60 (پس از انفجار ساختمان حزب) به دنبال برنامهریزی جهت حفظ رهبری با خروج آنها از کشور بشوند. همچنین در این رابطه است که میتوان نتیجهگیری کرد که استراتژی مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق از 7 تیرماه 60 یک استراتژی واکنشی و عکس العملی در برابر سرکوب تظاهرات قهرآمیز رژیم در 30 خرداد سال 60 بوده است؛ یعنی همان پروژهای که دستگاههای سرکوبگر و امنیتی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم دنبال میکردند.
باری، از اینجا است که میتوان نتیجهگیری کرد که «حتی خود پروسه تکوین 30 خرداد 60 به صورت غیر مستقیم توسط دستگاههای امنیتی رژیم مطلقه فقاهتی بر مجاهدین خلق تحمیل شده بود» و دلیل این امر هم آن است که «مجاهدین خلق از طریق نفوذیهای خود (در جلسه اردیبهشت ماه سال 60 نیروهای امنیتی رژیم با خمینی) در خصوص تصمیم سرکوب فراگیر و قهرآمیز کنشگران جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران تحت هژمونی مجاهدین خلق، توسط رژیم مطلع بودند» و البته قبل از 30 خرداد 60 خود مجاهدین خلق این خبر را در جامعه افشا کرده بودند. مع هذا، از اینجا است که در مقایسه بین استراتژی خمینی و حواریونش با استراتژی مجاهدین خلق (در پروسه تکوین 30 خرداد 60 تا 7 تیرماه 60 و تا 5 مرداد 60 و تا شهریور 60 و تا 5 مهرماه 60 و غیره) باید بگوئیم که «استراتژی سرکوبگرانه قهرآمیز خمینی و حواریونش یک استراتژی فعال بود، اما استراتژی قهرآمیز و مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق یک استراتژی عکس العملی بود». لذا همین امر باعث گردید که «رژیم مطلقه فقاهتی حاکم از 30 خرداد سال 60 تا تابستان سال 67 بتوانند مسیر قلع و قمع و سرکوب همه جانبه کنشگران جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران را هموار نماید» اما برعکس «مجاهدین خلق پس از چهار دهه که از 30 خرداد 60 میگذرد و پس از چهار دهه که از عمر مبارزه مسلحانه آنها میگذرد، هنوز اندر خم یک کوچه هستند» و شاید بهتر باشد که بگوئیم که در این رابطه «نه تنها مجاهدین خلق در طول بیش از چهار دهه گذشته نتوانستهاند به اهداف خود برسند بلکه به لحاظ پتانسیل اجتماعی و سیاسی حتی به قبل از 30 خرداد 60 هم عدول کردهاند» و باز در آن رابطه است که باید داوری کنیم که «تظاهرات تاریخی 30 خرداد سال 60 مجاهدین خلق یک پروژه نارس و ناکام و ناتمام بود» زیرا:
اولاً سرکوب قهرآمیز تظاهرات مجاهدین در میدان فردوسی در 30 خرداد 60 و در ادامه آن شروع اعدامها و بگیر و ببند و تیغ و داغ و درفش و زندان و شکنجههای رژیم مطلقه فقاهتی از شامگاه 30 خرداد سال 60 خود به معنای پایان و خاتمه یافتن پتانسیل انقلابی، انقلاب ضد استبدادی سال 57 در جامعه ایران بوده است.
ثانیاً سرکوب قهرآمیز تظاهرات تاریخی 30 خرداد 60 مجاهدین خلق توسط نیروهای سرکوبگر رژیم و همراه با آن حاکمیت فضای اختناق و سرکوب و آنتاگونیست بر کشور ایران (آن هم در حداقل زمان ممکن) باعث گردید که بزرگترین تشکیلات و میلیشیای کشور به علت عدم آمادگی برای مبارزه مسلحانه در فرایند پسا 30 خرداد 60 بدل به یک جریان چریکی بشوند که تنها میتوانستند اقدام به ترور بکنند (بر خلاف ادعای قبلی مجاهدین خلق که مدعی بودند که خود را برای استراتژی ارتش خلقی در داخل کشور آماده کردهاند). یادآوری میکنیم که تشکیلات مجاهدین خلق تا 30 خرداد 60 یک تشکیلات سیاسی بود و تمامی افراد آن از بالا تا پائین در سطح کشور به صورت علنی فعالیت و مبارزه میکردند و همه آنها چهرههای شناخته شده برای دستگاههای امنیتی و سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی بودند.
پر واضح است که با حاکمیت فضای سرکوب و اختناق بر جامعه ایران از فردای 30 خرداد 60 این تشکیلات بزرگ هرگز نمیتوانست بدل به یک تشکیلات مخفی بشود تا بتواند مبارزه مسلحانهائی که (یک هفته بعد مجاهدین خلق با انفجار ساختمان حزب جمهوری به صورت رسمی شروع کردند) مدیریت بکنند، در نتیجه همین امر باعث گردید که از فردای 30 خرداد 60 قاعده عظیم تشکیلات سازمان مجاهدین خلق آواره پارکها و خیابانها و در به در، در اینجا و آنجا بشوند تا آنجا که حتی آنها مجبور بودند که جلسات تیمی خودشان را هم در پارکها بگذارند؛ و لذا دسته دسته آنها توسط نیروهای سرکوبگر رژیم دستگیر میشدند و در حداقل زمان ممکن در زیر شکنجههای قرون وسطائی قرار میگرفتند و یا اعدام میشدند و دستگاه سرکوبگر رژیم با بیرحمانهترین شکل آنها را درو میکردند.
باری، آنچنان سرکوب هولناک رژیم مطلقه فقاهتی از 30 خرداد 60 به بعد بر تشکیلات مجاهدین خلق کارآمد شد که همان مجاهدین خلقی که در 30 خرداد 60 توانستند در فاز سیاسی بیش از 500 هزار نفر در تظاهرات تاریخی 30 خرداد از میدان انقلاب تا میدان فردوسی بسیج کنند و بزرگترین تظاهرات اپوزیسیون بر علیه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را در طول دو سال و نیم بر پا کنند، پس از ورود به فاز مبارزه مسلحانه در بزرگترین حرکت مسلحانهای که در خیابان گرگان در شهریور ماه و یا در پنجم مهرماه 60 به طرف جماران بر پا کردند، آن تظاهرات بیش از پانصد هزار نفری فاز سیاسی 30 خرداد 60 بدل به تظاهرات چند صد نفری مسلحانه شد؛ و البته در ادامه آن همان تظاهرات مسلحانه چند صد نفری هم آب شدند و تنها محدود به تیمهای عملیاتی دو نفره و سه نفره شدند و باز در ادامه آن باعث خروج از کشور و استقرار در عراق و حمله فروغ و کشتار هولناک رژیم چه در جبهه و چه در همان تابستان 67 در زندانها گردید و همچنان بعداً هم پس از تهاجم امپریالیستی آمریکا به عراق باعث خروج از عراق و... گردید، در هر حال «این منحنی حرکت مجاهدین خلق در بیش از چهار دهه پسا 30 خرداد 60 نشان دهنده آن است که مجاهدین خلق هیچ دستاورد مهم سیاسی نتوانسته است در طول بیش از چهار دهه گذشته پسا ورود به مبارزه مسلحانه حاصل نمایند.»
ثالثاً از 30 خرداد سال 60 با استقرار فضای مطلق سرکوب و اختناق و آنتاگونیست بر جامعه ایران «کنشگران جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران وارد فرایند جدیدی از حرکت خودشان شدند» که مختصات این فرایند جدید عبارت بودند از:
الف – دیگر مانند گذشته «امکان مبارزه علنی سیاسی حتی با پرداخت هزینه بالا برای آنها وجود نداشت.»
ب - با عنایت به اینکه کلیه تشکیلات جریانهای جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران (حتی خود سازمان مجاهدین خلق هم) بر پایه کار سیاسی شکل گرفته بودند، بنابراین، طبیعی بود که با بسته شدن فضا و حاکمیت اختناق و سرکوب و آنتاگونیست بر جامعه ایران (و به خصوص از 7 تیرماه با اعلام مبارزه مسلحانه توسط مجاهدین خلق) «دیگر تشکیلات و سازماندهی مربوط به دوران کار سیاسی حداقل پتانسیل جهت مبارزه کار سیاسی، حتی در شکل مخفی آنهم نداشت». در نتیجه این همه باعث گردید که «مبارزه مسلحانه هم از خصلت تبلیغی (برعکس ادعای نظریهپردازان چریکگرائی در ایران از بیژن جزنی تا محمد حنیفنژاد) فاقد بشود و تنها به شکل ترورهای فردی جهت انتقامگیری از رژیم مطلقه فقاهتی حاکم درآید». علی هذا، بدین ترتیب بود که «رژیم مطلقه فقاهتی حاکم جهت ضربه زدن به مجاهدین خلق، تلاش میکرد با گسترده کردن موج اعدامها و شکنجهها و زندانها و کشتار در صحنه، هزینه مبارزه را برای کنشگران سازمان مجاهدین خلق بالا ببرد، به طوری که در این رابطه اوج خشونت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در فرایند پسا 30 خرداد 60 بدانجا رسید که حتی هواداران و سمپاتهای درجه سوم و چهارم تشکیلاتی و غیر تشکیلاتی مجاهدین خلق را بدون حداقل بازجوئی و بدون آنکه حتی هویت شخصی آنها مشخص بشود با بیرحمانه شکل ممکن شکنجه و اعدام میکردند.»
ج – فضای آنتاگونیست و اختناق و سرکوب مطلق حاکم بر جامعه ایران توسط دستگاههای چند لایهای سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در فرایند پسا 30 خرداد 60 بیش از همه باعث دو قطبی شدن فضای سیاسی جامعه ایران شد که از یک طرف رژیم مطلقه فقاهتی حاکم قرار داشت و از طرف دیگر سازمان مجاهدین خلق قرار گرفته بود و همین «دوقطبی شدن فضای سیاسی جامعه ایران (در فرایند پسا 30 خرداد سال 60) باعث گردید که تمامی جریانهای دیگر جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران (اعم از مذهبیون و ملیون و مارکسیستها) که میخواستند به صورت مستقل جدای از جنگ خشونتبار دو قطبی فوق و جدای از استراتژی چریکگرائی و مبارزه مسلحانه با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم مبارزه کنند، از متن پراکسیس سیاسی – اجتماعی جامعه ایران به حاشیه بروند و در حاشیه هم برای آنها راهی جز تماشاگری صحنه نبرد دو قطب فوق باقی نمانده بود»، بنابراین همین پاسیف شدن جریانهای جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران در عرصه پراکسیس سیاسی و اجتماعی باعث گردید که (در فرایند پسا 30 خرداد 60) تمامی تشکیلات این جریانها گرفتار بحران عظیم درون تشکیلاتی و انشعاب و فروپاشی و فرار از کشور و غیره بشوند؛ به عبارت دیگر، حاصل همه اینها آن شد که در فرایند پسا 30 خرداد 60 «سرنوشت تمامی جریانهای دیگر جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران به صورت مستقیم و غیر مستقیم به سرنوشت مجاهدین خلق متصل بشود که البته خود مجاهدین خلق هم در این راستا گام برمیداشتند و جز این چیز دیگری نمیخواستند.»
د – در فرایند پسا 30 خرداد 60 (برعکس قبل از آن) به خاطر حاکمیت اختناق و سرکوب مطلق بر فضای جامعه ایران و حاکمیت گفتمان مبارزه مسلحانه و ترور و چریکگرائی و دو قطبی شدن فضای سیاسی جامعه ایران، دیگر «برای جریانهای جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران امکان تکیه بر عنصر سازماندهی اجتماعی (در عرصه جنبشهای دینامیک سه مؤلفهای صنفی و مدنی و سیاسی تکوین یافته از پائین) وجود نداشت». لذا همین امر باعث گردید تا «دوباره تئوری شکستخورده حرکت موتور بزرگ توسط موتور کوچک (دوران چریکگرائی) بر جامعه ایران به صورت گفتمان مسلط درآید که حاصل میدانی آن جایگزین شدن رویکرد پیشاهنگی به جای مردم و جامعه ایران بود.»
ه – در فرایند پسا 30 خرداد 60 به علت حاکمیت سرکوب و اختناق مطلق بر فضای جامعه ایران و دو قطبی شدن فضای جامعه، «جامعه جنبشی دینامیک اجتماعی (خودجوش و خودسازمانده و تکوین یافته از پائین از جنبش زنان تا جنبش کارگران و حتی جنبشهای اقلیتهای قومی و مذهبی) روندی رو به رکود پیدا کردند» و البته دلیل این هم آن بود که در فرایند پسا 30 خرداد 60 و به خصوص با شروع مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق از 7 تیرماه 60 «هزینه مبارزه دموکراتیک در همه عرصهها برای کنشگران جنبشهای دینامیک صنفی و مدنی و سیاسی به شدت بالا رفت». لذا طبیعی است که هرچه هزینه مبارزه برای کنشگران جنبشهای دینامیک صنفی و مدنی و سیاسی بالا برود، شرایط برای رکود این جنبشهای اجتماعی (خودجوش و خودسازمانده و تکوین یافته از پائین) فراهم میگردد و برعکس هر چه هزینه مبارزه برای کنشگران این جنبشهای دینامیک مدنی و صنفی و سیاسی پائین بیاید شرایط برای اعتلای این جنبشهای دینامیک اجتماعی فراهم میگردد.
یادمان باشد که برعکس «جنبش اپوزیسیون جریانهای جامعه سیاسی (که میتوانند با تغییر شرایط، پراکسیس سیاسی خود را از صورت تشکیلات و مبارزه علنی به صورت تشکیلات و مبارزه مخفی درآورند) جنبشهای اجتماعی دینامیک خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و تکوین یافته از پائین تنها در فضای علنی (آن هم در شکل کار سیاسی و کار مدنی و کار صنفی) میتوانند مبارزه صنفی و سیاسی و مدنی خود را برای دستیابی به حقوق دموکراتیک خودشان گسترش بدهند» بنابراین، هر چه «فضای سیاسی جامعه بسته بشود و مبارزه شکل مخفی و زیر زمینی پیدا کند، امکان اعتلای مبارزه آن جنبشهای دینامیک اجتماعی سه مؤلفهای مدنی و صنفی و سیاسی ضعیفتر میگردد» اضافه کنیم که عامل اصلی شکست استراتژی چریکگرائی و مبارزه مسلحانه (که از نیمه دهه 40 تا نیمه دهه 50 به عنوان گفتمان مسلط در جامعه ایران در آمده بود) همین ناتوانی آن جنبش چریکی در پیوند با جنبشهای دینامیک اجتماعی بود، به عبارت بهتر شاید بتوانیم بگوئیم که «عامل اصلی شکست جنبش چریکگرائی در کشور ایران همین جایگزین شدن جنبش چریکی به جای جنبشهای اجتماعی دینامیک گروههای مختلف جامعه ایران بوده است». بدون تردید «مهمترین فونکسیون استراتژی مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق (در فرایند پسا 30 خرداد 60) بالا بردن هزینه مبارزه دموکراتیک و علنی و عدم امکان مبارزه علنی و کار سیاسی و کار مدنی و کار صنفی، برای کنشگران جنبشهای دینامیک خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و تکوین یافته از پائین بود» که البته خود این امر به معنای «پایان و ختم حداقل پتانسیل فضای سیاسی باقی مانده از انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران بود.»
و - اگر چه در فرایند پسا 30 خرداد 60 مجاهدین خلق با اعلام استراتژی مبارزه مسلحانه به دنبال تثبیت خودشان به عنوان تنها آلترناتیو در بر ابر حاکمیت مطلقه فقاهتی بودند و همچنین به دنبال کسب هژمونی بر جنبش اپوزیسیون جریانهای جامعه سیاسی ایران (اعم از مارکسیستها و ملیون و جریانهای اپوزیسیون مذهبی و غیره) بودند و باز به دنبال تثبیت آلترناتیوی خود در برابر حاکمیت مطلقه فقاهتی، در برابر جامعه جهانی و در رأس آنها کشورهای متروپل سرمایهداری بودند و به دنبال آن بودند که (با شعار: «این ماه، ماه خون است - خمینی سرنگون است») در راستای کسب قدرت سیاسی از بالا و سرنگون کردن رژیم مطلقه فقاهتی حاکم حرکت کنند و به دنبال آن بودند که (توسط تظاهرات مسلحانه که از 16 شهریور 60 در خیابان گرگان تهران شروع کردند) بتوانند، در چارچوب قدرت تشکیلاتی و قدرت سلاح و ترور توازن قوا در عرصه میدانی به سود خود تغییر بدهند و به دنبال آن بودند که با تشدید عملیات نظامی در عرصه میدانی جلو تهاجم دستگاههای امنیتی به خانههای تیمی و تشکیلات مخفی خود را بگیرند و به دنبال آن بودند تا با ترور مهرههای کلیدی رژیم مطلقه فقاهتی، ناکارآمدی این رژیم را افزایش بدهند و به دنبال آن بودند که توسط ترور و وارد کردن ضربات فیزیکی بر دستگاههای چند لایه امنیتی و سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، ترس مردم ایران توسط مطلق کردن قدرت رژیم مطلقه فقاهتی بشکنند و به دنبال آن بودند که با کسب هژمونی بر جنبش اپوزیسیون جریانهای جامعه سیاسی ایران شرایط برای پیوند کنشگران جنبش اپوزیسیون جریانهای جامعه سیاسی ایران به تشکیلات و حرکت خود فراهم نمایند؛ و به دنبال آن بودند که توسط حمایت همه جانبه از بنی صدر (در فرایند پسا وفات سید محمود طالقانی) و جدا کردن بنی صدر از حاکمیت و پیوند با بنی صدر و خارج کردن او از ایران و ایجاد شورای ملی مقاومت، علاوه بر یکدست کردن حاکمیت توسط خمینی و حواریونش و پایان دادن به جنگ ارتجاع و لیبرالیسم در حاکمیت (که برای مدت دو سال نیم در فرایند پسا انقلاب 57 تضاد تعیین کنندهای در عرصه سیاسی ایران بود) و مطلق کردن قدرت ارتجاع (تحت هژمونی خمینی و حواریونش) در حاکمیت امکان هر گونه تحول و اصلاح سیاسی از بالا با تکیه بر جناحهای درونی قدرت (که در آن شرایط توسط جناح راست مارکسیستها تحت هژمونی حزب توده و جناح راست سازمان فدائیان خلق دنبال میشد) از بین ببرند؛ و به دنبال آن بودند که با حاکمیت استراتژی مبارزه مسلحانه بر جامعه ایران (تحت هژمونی خود مجاهدین خلق) امکان هر گونه مبارزه سیاسی و اجتماعی تکوین یافته از پائین ایران را از بین ببرند و به دنبال آن بودند که توسط ضربات استراتژیک نظامی از مسیر نفوذیها (مثل انفجار ساختمان حزب جمهوری در تیرماه و ساختمان نخست وزیری در شهریور 60) و گسترده کردن ترور نیروهای رژیم و افزایش تظاهرات مسلحانه میدانی، وضعیت تدافعی برای نیرویهای سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم فراهم نمایند تا توسط آن، شرایطی ایجاد بشود تا آنها بتوانند تشکیلات سیاسی گذشته خودشان را (در فرایند پسا 30 خرداد 60) به تشکیلات مخفی استحاله بدهند و به دنبال آن بودند که توسط پرواز جنگنده از پایگاه یکم شکاری تهران در پنجم مرداد 60 برای خارج کردن بنی صدر و رجوی از کشور، ضربه استراتژیک بر روحیه نظامی ارتش و سپاه در جنگ با عراق و صدام حسین وارد بکنند، اما آنچه که باعث گردید تا مجاهدین خلق نتوانند در فرایند پسا 30 خرداد 60 در چارچوب استراتژی مبارزه مسلحانه خود به پیشبینیهای خود دست پیدا کنند، عبارت بودند از اینکه:
اولاً «مجاهدین خلق در تحلیل مشخص از توازن قوا در عرصه میدانی و پایگاه اجتماعی خمینی دچار اشتباه استراتژیک شدند» زیرا با دیدن تظاهرات بیش از 500 هزار نفری 30 خرداد 60 در تهران و تعمیم دادن آن به همه شهرهای کشور استنباط کردند که در عرصه اجتماعی جامعه ایران توازن قوا به سود آنها میباشد و آنها میتوانند توسط مبارزه مسلحانه و سازماندهی تودههای جامعه ایران رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را سرنگون کنند. غافل از اینکه از آنجائیکه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم از دل انقلاب عظیم تودهای ضد استبدادی 57 با هژمونی خمینی بیرون آمده بود (نه از دل کودتای امپریالیستی مثل رژیم پهلوی) و غافل از اینکه بخش عظیمی از پائینیهای جامعه بزرگ ایران، هنوز در چارچوب همان اسلام دگماتیستی روایتی و زیارتی و ولایتی و فقاهتی تقلیدگرا و تکلیفمحور و تعبدگرا فکر میکردند و ایمان و اعتقاد داشتند و در طول دو سال و نیم پساانقلاب 57 نه تنها توسط مجاهدین خلق هیچگونه تحول فرهنگی تکوین یافته از پائین برای استحاله رویکرد دگماتیستی مذهبی آنها صورت نگرفته بود، بلکه جریانهای دیگر جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران هم در آن شرایط در این رابطه گام مهمی بر نداشته بودند، لذا بدین ترتیب در فرایند پسا خرداد 60 «اعماق جامعه ایران در چارچوب رویکرد اسلام دگماتیست فقاهتی تقلیدگرا و تکلیفمحور و تعبدگرا همچنان عکس خمینی را در ماه میدیدند و به دنبال ریش خمینی در لای قرآنهای خود میگشتند و برای ملاقات با خمینی در زیر دست و پا له میشدند.»
ثانیاً «مجاهدین خلق در تبیین و تحلیل از قدرت تشکیلاتی و سازمانی و پایگاه اجتماعی خودشان دچار توهم و بزرگبینی شده بودند». لهذا، همین موضوع بزرگبینی قدرت خود در برابر کوچکبینی قدرت خمینی و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم باعث گردید که حتی در تبیین استراتژی سرنگون کردن رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، بر استراتژی کوتاهمدت تکیه بکنند، نه استراتژی درازمدت. به طوری که در این رابطه شاهد بودیم که مسعود رجوی در 5 مرداد 60 (پس از خروج از کشور به همراه بنی صدر و ورود به فرودگاه دوگل فرانسه) در برابر سؤال خبرنگار بیبیسی انگلستان که از او پرسید، شما فکر میکنید که حداکثر رژیم حاکم تا کی سرنگون بشود؟ او در پاسخ گفت: «من فکر نمیکنم بلکه ایمان و یقین دارم که رژیم حاکم حداکثر تا سه ماه دیگر سرنگون میشود». پر پیداست که همین تکیه بر استراتژی سرنگونی حاکمیت به صورت کوتاهمدت (مدت 3 ماه، از 31 خرداد 60 تا 16 شهریور 60) باعث گردید که مجاهدین خلق به جز تکیه بر نیروهای نفوذی جهت انفجار نهادهای استراتژیک رژیم مطلقه فقاهتی حاکم هیچگونه حرکت برنامهریزی شده مسلحانه و سیاسی دیگری در عرصه میدانی نداشته باشند. البته مهمترین عملیات مجاهدین در طول این سه ماه عبارت بودند از:
اول – انفجار ساختمان حزب جمهوری در 7 تیرماه 60.
دوم - پرواز خروج مسعود رجوی و بنی صدر در 5 مرداد 60.
سوم - انفجار در دادگاه انقلاب و کشته شدن قدوسی رئیس دادگاه انقلاب رژیم مطلقه فقاهتی.
چهارم - انفجار ساختمان نخستوزیری در پاستور در شهریور ماه 60.
آنچنانکه فوقا مطرح هم کردیم، همه اینها توسط نفوذیها مجاهدین خلق صورت گرفتند، نه توسط عملیات میدانی نظامی این تشکیلات؛ که خود این امر نشان دهنده آن است که «مجاهدین خلق در چارچوب طرح سرنگونی کوتاهمدت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، تنها بر پایه قدرت نیروهای نفوذی خودشان برنامهریزی کرده بودند، نه مبارزه مسلحانه میدانی آنچنانکه مدعی بودند». لذا در این رابطه هم باید داوری کنیم که مجاهدین خلق «به صورت توهمآمیزی این قدرت نفوذی خودشان در دستگاههای حاکمیت بزرگ ارزیابی میکردند» که صد البته خود این امر هم یک اشتباه استراتژیک برای مجاهدین خلق بود، زیرا حتی یک تشکیلات نظامی باید در چارچوب پتانسیل نظامی و اجتماعی و توازن قوا در عرصه میدانی، استراتژی خودش را تعریف نماید نه بر اساس صرف نیروهای نفوذی.
ثالثاً «مجاهدین خلق در تحلیل آرایش تضادهای رژیم مطلقه فقاهتی هم دچار اشتباه و توهم شده بودند» زیرا آنها فکر میکردند که برای خمینی و حواریونش، جنگ با صدام حسین و ارتش عراق نسبت به جنگ درونی با مجاهدین خلق اولویت دارد. در صورتی که تجربه میدانی و حتی اطلاعات نفوذیهای مجاهدین خلق در درون حاکمیت نشان میداد که خمینی و حواریونش (در نشستهای امنیتی خود با سران سپاه و نیروهای امنیتی خود) از اردیبهشت 60 یعنی یک ماه نیم قبل از 30 خرداد 60 به دنبال آن بودند تا جهت سرکوب مجاهدین خلق و جریانهای جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران موضوع جنگ با صدام حسین و ارتش عراق را در خدمت جنگ داخلی درآورند نه برعکس. لذا به همین دلیل بود که رژیم مطلقه فقاهتی حاکم از 30 خرداد 60 تا 19 بهمن سال 60 که توانستند ضربه استراتژیک بر همه جریانهای اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران و در رأس آنها مجاهدین خلق وارد نمایند، تکیه عمده بر جنگ درونی و اولویت سرکوب جریانهای جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران و در رأس آنها مجاهدین خلق قرار داده بودند؛ و در این مدت هیچگونه فعالیت چشمگیری در جبهههای جنگ با صدام حسین و ارتش عراق صورت ندادند. البته در تقسیم کار بین نیروهای نظامی، رژیم در آن زمان بر ارتش در جبهههای جنگ با ارتش صدام حسین و مبارزان کرد (جهت بازدارندگی حرکت ارتش صدام حسین و مبارزان کرد) تکیهمحوری کرده بود و بر سپاه تا 19 بهمن 60 در رابطه با سرکوب جریانهای سیاسی داخلی که در رأس آنها مجاهدین بودند تکیهمحوری داشت.
رابعاً «مجاهدین خلق در خصوص پتانسیل تشکیلات امنیتی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم هم دچار توهم شده بودند» چرا که آنها فکر میکردند که به علت تازه تأسیس بودن تشکیلات امنیتی رژیم مطلقه فقاهتی و به علت تجربه تشکیلاتی بیش از دو دهه خود مجاهدین خلق، رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در سرکوب تشکیلات مخفی آنها از آنچنان قدرتی برخوردار نمیباشد. یادآوری میکنیم که مطابق تحلیل مجاهدین خلق از کارآئی قدرت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در عرصه جنگ برونی با عراق و جنگ درونی با مجاهدین خلق (و جریانهای جنبش اپوزیسیون) آنها بر این باور بودند که در جنگ، در جبهه برونی (مثل جنگ رژیم با ارتش عراق) نیروی نظامی تعیین کننده هستند، اما در جنگ داخلی با تشکیلات بزرگ و پیچیدهای مانند مجاهدین خلق آنها نیازمند به تشکیلات پیچیده امنیتی میباشند؛ که البته در تحلیل مجاهدین خلق در آن شرایط از توان تشکیلات امنیتی رژیم (بر پایه تجربه دو سال و نیم قبل از 30 خرداد 60) رژیم توان دستیابی به آن تشکیلات پیچیده امنیتی جهت ضربه زدن استراتژیک به تشکیلات عظیم مخفی مجاهدین خلق نخواهد داشت. بیشک آنها غافل از این بودند که سپاه و رژیم در طول دو سال و نیم قبل از 30 خرداد سال 60 علاوه بر اینکه تمامی مهرهها و تجربهها و تجهیزات تشکیلات امنیتی رژیم گذشته در بازسازی تشکیلات امنیتی خود به کار گرفته بودند، در این رابطه تجربه تشکیلات امنیتی و اطلاعاتی اتحاد جماهیر شوروی سابق هم به کار گرفته بودند. به طوری که شاهد بودیم که از فردای 30 خرداد سال 60 «سپاه و تشکیلات امنیتی وابسته به آن با پیچیدهترین مکانیسمهای امنیتی به قلع و قمع تشکیلات مخفی جریانهای اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران (که در رأس آنها مجاهدین خلق بودند) پرداختند»؛ که به عنوان مثال میتوانیم از طرح مالک و مستأجر سپاه اشاره کنیم که توسط سلطه بر بنگاههای معلاماتی در سطح شهرها، آنها توانستند بزرگترین ضربه تشکیلاتی بر جریانهای اپوزسیون سیاسی و در رأس آنها مجاهدین خلق وارد کنند. قابل ذکر است که طرح مالک مستأجر قبل از انقلاب 57 در جریان سرکوب جریانهای چریکگرا توسط ساواک رژیم کودتائی پهلوی برنامهریزی شده بود که البته ساواک به علت پایگاه اجتماعی ضعیفی که داشت نتوانست این پروژه را به صورت کامل به اجرا درآورد، اما سپاه این پروژه را در حداقل زمان ممکن پسا 30 خرداد سال 60 توانست به صورت کامل به اجرا بگذارد.
خامسا مجاهدین خلق به این مسئله عنایت نداشتند که «تا زمانی که آلترناتیو مشخص رژیم مطلقه فقاهتی برای مردم ایران به صورت فراگیر معین نشود، مردم ایران حتی حاضر به تظاهرات سیاسی همگانی بر علیه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم هم نمیشوند تا چه رسد که به تظاهرات همگانی در عرصه مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق و فضای اختناق و سرکوب حاکم (که هزینه سرانه شرکت در آنها دهها برابر بیشتر از هزینه سرانه تظاهرات سیاسی، مثل تظاهرات 25 خرداد سال 88 جنبش سبز میباشد) تن در دهند» بنابراین علت اینکه (برعکس سال 57) طبق فراخوانی مجاهدین خلق در 16 شهریور و پنجم مهرماه 60 مردم ایران حتی در حد 30 خرداد 60 هم به سمت تظاهرات مسلحانه مجاهدین خلق (که بنا بود تا جماران ادامه پیدا کند) نرفتند، منهای فضای سرکوب و اختناق و آنتاگونیسم مطلق حاکم بر جامعه ایران، باید بر «ندیدن آلترناتیو رژیم در سیمای مجاهدین خلق توسط مردم ایران یاد بکنیم» که البته این خلاء آلترناتیو همگانی (پس از 41 سال که از 30 خرداد 60 میگذرد) هنوز بر جامعه ایران حاکم میباشد؛ و بیشک در این شرایط همین خلاء آلترناتیو همگانی، باعث ضعف عمده جنبش اپوزیسیون جریانهای جامعه سیاسی ایران چه در داخل و چه در خارج از کشور از راست راست تا چپ چپ میباشد. بیافزائیم که «از دلایل ماندگاری رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در طول 43 سال گذشته، منهای خاستگاه اولیه انقلاب ضد استبدادی 57 این رژیم و منهای جایگاه اسلام دگماتیست روایتی و زیارتی و ولایتی و فقاهتی تقلیدگرا و تکلیفمحور و تعبدگرای در بخش قابل توجهای از جامعه مذهبی ایران و منهای نفتی بودن قدرت اقتصادی حکومت، از همه مهمتر همین جایگاه ضعیف و پراکنده اپوزیسیون به خصوص خارجنشین میباشد» که باعث گردیده است که حتی پس از 43 سال هنوز مردم ایران به آلترناتیو مشخص همگانی در برابر رژیم مطلقه فقاهتی دست پیدا نکنند. البته رژیم مطلقه فقاهتی حاکم از فردای انقلاب 57 الی الان با تمام توان «در عرصه نابودی آلترناتیو رژیم مطلقه فقاهتی تلاش کرده است که بدون تردید سرکوب هولناک جنبش سبز در سال 88 و حصر سران جنبش سبز در طول دوازده سال گذشته تنها در این رابطه قابل تحلیل و تبیین میباشد.»
سادساً موضوع دیگری که مجاهدین خلق در آن شرایط نسبت به آن غافل بودند «موضوع پتانسیل خمینی، در استخدام گفتمانهای دستساز خود، جهت به انحراف کشانیدن باور مردم ایران بود». لذا در همین رابطه بود که خمینی و حواریون او، با اشغال مهندسی شده سفارت آمریکا در آبانماه 58 توانستند گفتمان ضد استبدادی سال 57 مردم ایران را که باعث سرنگونی رژیم مستبد و کودتائی پهلوی شد و تا آبانماه 58 این گفتمان ضد استبدادی به عنوان گفتمان حاکم بر جامعه ایران بود، ابتدا بدل به گفتمان ضد امپریالیستی و در ادامه آن بدل به گفتمان آمریکاستیزی بکنند و توسط این استحاله گفتمانی از صورت ضد استبدادی به صورت آمریکاستیزی بود که خمینی و حواریون او توانستند در عرصه مبارزه اجتماعی جامعه بزرگ ایران حاشیه را بدل به متن و متن را بدل به حاشیه بکنند. لذا همین امر باعث گردید که مبارزه ضد امپریالیستی مردم ایران که در سال 57 و تا آبانماه 58 از کانال مبارزه ضد استبدادی قابل تعریف بود، از آبانماه 58 (با تسخیر مهندسی شده سفارت آمریکا توسط حواریون خمینی) مبارزه ضد استبدادی مردم ایران بدل به مبارزه ضد استبدادی از کانال مبارزه با آمریکا بشود. در نتیجه در تحلیل نهائی «بزرگترین فاجعهای که در بستر این تغییر گفتمانی در جامعه ایران پساانقلاب 57 صورت گرفت این بود که استبداد مطلقه فقاهتی در حال بازتولید که بسیار مخوفتر از استبداد رژیم کودتائی و مستبد پهلوی بود، در حاشیه برود و متن گفتمانی همان آمریکاستیزی مستقل از به چالش کشیدن سرمایهداری رانتی و نفتی حاکم و مستقل از به چالش کشیده شدن استبداد مطلقه سیاسی در حال بازتولید بشود.»
بنابراین، «در کادر این استحاله گفتمانی بود که خمینی و حواریون او توانستند در بهار 59 با کودتای فرهنگی دانشگاههای کشور تسخیر کنند و جنبش عظیم دانشجوئی کشور را که تا آن زمان برای بیش سه از دهه سکاندار و آوانگارد مبارزه ضد استبدادی در جامعه ایران بودند، از صحنه خارج نمایند» و آنچنان این تحریف و استحاله گفتمانی برای خمینی و حواریونش دستاورد مثبت داشت که حتی خمینی و حواریونش در فرایند پسا اشغال مهندسی شده سفارت آمریکا در آبانماه 58 توانستند بین جنبش اپوزیسیون جریانهای جامعه سیاسی ایران، شکاف و انشعاب و پراکندگی و تفرقه ایجاد نمایند؛ که از مهمترین آنها انشعاب در سازمان فدائیان خلق، یعنی بزرگترین تشکیلات جنبش مارکسیستی داخل کشور در آن زمان بود که به قول احمد شاملو، آن انشعاب فدائیان خلق باعث شد تا برای همیشه پشت جنبش مارکسیستی ایران را بشکند. در این رابطه است که شاهد هستم که در طول 42 سال پس از پروژه اشغال سفارت آمریکا و پس از پروژه استحاله گفتمان مبارزه ضد امپریالیستی از کانال مبارزه با استبداد سیاسی حاکم مردم ایران به گفتمان مبارزه با استبداد از کانال مبارزه با آمریکای خمینی و حواریون، همچنان جنبش مارکسیستی ایران در حال شقه شقه شدن میباشند.
باری، آنچه که مجاهدین خلق در سال 60 نسبت به آن غافل بودند اینکه «خمینی و حواریون او و یا رژیم مطلقه فقاهتی نهادینه شده در سال 60 همچنان مانند سالهای 58 و 59 از آن توانائی برخوردار بودند که توسط تکیه بر گفتمان مبارزه ضد استبدادی از کانال مبارزه با آمریکا و صدام حسین، بتوانند علاوه بر عزل بنی صدر و یکدست کردن قدرت در دست جناح ارتجاع مذهبی و علاوه بر بسیج نیروها جهت مشارکت در جبهه جنگ با صدام حسین، از همه مهمتر اینکه، در چارچوب این گفتمان و در زیر چتر اختناق و سرکوب و اعدام و تیغ و داغ و درفش و کشتار و زندان و شکنجههای قرون وسطی بتوانند، به بسیج نیرو در پایگاه اجتماعی خودشان دست پیدا کنند و بتوانند، به همگرائی بین جریانها و نیروهای درون حکومتی در راستای سرکوب هر چه بیشتر جنبش اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران که در رأس آنها مجاهدین خلق بودند دست پیدا کنند» بنابراین، از اینجا بود که مجاهدین خلق هرگز نتوانستند (حتی در اوج خشونت و استبداد مطلقه فقاهتی در سالهای 60 تا 62 که در طول تاریخ بشر بیبدیل بوده است) «گفتمان سرنگونی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را در جامعه ایران همگانی و اجتماعی بکنند و در جامعه ایران بدل به یک مطالبه همگانی بکنند». البته همین «ناتوانی مجاهدین خلق در کسب هژمونی گفتمانی سرنگونطلبی در سال 60 - 61 باعث گردید که در فرایند پسا 30 خرداد 60 رفته رفته از حمایت اجتماعی فراگیر مردمی محروم بشوند.»
سابعاً موضوع دیگری که مجاهدین خلق در آن شرایط نسبت به آن غافل بودند، اینکه «استراتژی چریکگرائی و ارتش خلقی و به حرکت درآوردن موتور بزرگ توسط موتور کوچک یا پیشاهنگ هرگز در طول 150 سال گذشته در جامعه ایران جواب مثبت نداده است» و در جریان جنبش چریکگرائی در دهه 40 تا نیمه دهه 50 که خود مجاهدین خلق یک شاخه اصلی آن بودند، عامل شکست آن جنبش چریکگرائی همین بود که موتور کوچک نتوانست موتور بزرگ را به حرکت درآورد؛ و لذا در همین رابطه بود که از «تیرماه 1355 جنبش چریکگرائی در کشور ایران به صورت کامل شکست خورد» اما در فرایند پسا انقلاب 57 سازمان مجاهدین خلق ازمحوریترین تشکیلات بازتولید شدهای بود که همچنان بران باور بود که در چارچوب همان استراتژی چریکگرائی و ارتش خلقی میتواند موتور بزرگ را توسط موتور کوچک (که خود تشکیلات مجاهدین خلق میباشد) به حرکت درآورد.
پر واضح است که مجاهدین خلق در کادر این رویکرد چریکگرائی و ارتش خلقی بوده است که در طول 43 سال گذشته پسا انقلاب 57 در اشکال مختلف تاکتیکی تلاش کردهاند تا از طریق همین استراتژی حرکت موتور بزرگ توسط موتور کوچک به کسب قدرت سیاسی دست پیدا کنند. بدین ترتیب بوده است که در طول 43 سال گذشته پسا انقلاب 57 مردم ایران، مجاهدین خلق و رهبری آن حاضر نشدهاند «حتی به اندازه یک سطر، استراتژی بارها شکستخورده این سازمان را به نقد بکشند» و باز در همین رابطه بوده است که در طول 41 سال پسا 30 خرداد سال 60 «مجاهدین خلق و رهبری آن حاضر نشدهاند که کوچکترین نقد و آسیبشناسی در باب 30 خرداد 60 و اعلام مبارزه مسلحانه از تاریخ 7 تیرماه 60 بکنند.»
پر پیداست که یکی از «علل محوری شکست مجاهدین خلق در فرایند پسا 30 خرداد 60 ورود غیر واقعبینانه به فاز نظامی و مبارزه مسلحانه و استراتژی چریکگرائی و ارتش خلقی و به حرکت درآوردن موتور بزرگ توسط موتور کوچک از 7 تیرماه 60 میباشد» که البته آنچنانکه قبلاً در این رابطه مطرح کردهایم، «این ناتوانی مجاهدین خلق در آسیبشناسی و نقد استراتژی خود ریشه در همان رویکرد انطباقی آنها در عرصه نظر و عمل دارد.»
پایان