سلسله درس‌هایی از نهج‌البلاغه – قسمت دوازده

«فهم و شناخت تطبیقی نهج‌البلاغه» برای «فهم و شناخت تطبیقی قرآن»

 

مشفقان گردند همچون والده / مسلمون را نفس واحد

نفس واحد از رسول حق شدند / ورنه هر یک دشمنی مطلق بدند

مرغ جان‌ها را چنان یک دل کند / کز صفاشان بی‌غش و بی‌غل کند

دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت / یک زدیگر جان خون آشام داشت

کینه‌های کهنه‌شان از مصطفی / محو شد در نور اسلام و صفا

اولاً اخوان شدند آن دشمنان / همچو اعداد عنب در بوستان

و زدم المؤمنون اخوه بپند / در شکستند و تن واحد شدند

صورت انگورها اخوان بوند / چون فشردی شیره واحد شوند

غوره و انگور ضدانند لیک / چونک غوره پخته شد، شد یار نیک

غوره‌ائی کو سنگ بست و خام ماند / در ازل حق کافر اصلیش خواند

نی اخی نی نفس واحد باشد او / در شقاوت نحس و ملحد باشد او

گر بگویم آنچ او دارد نهان / فتنه افهام خیزد در جهان

چشم کو آن رو ببیند کور به / دود دوزخ از ارم مهجور به

غورهای نیک کایشان قابلند / از دم اهل دل آخر یکدلند

سوی انگوری همی رانند تیز / تا دوئی برخیزد و کین و ستیز

پس در انگوری همی درند پوست / تا یکی گردند وحدت وصف اوست

دوست دشمن گردد ایرا هم دو است / هیچ‌یک با خویش جنگی در نبست

آفرین بر عشق کل او ستاد / صد هزاران ذره را داد اتحاد

همچو خاک مفترق در رهگذر / یک سبوشان کرد دست کوزه‌گر

کاتحاد جسم‌های آب و طین / هست ناقص جان نمی‌ماند بدین

گر نظائر گویم اینجا در مثال / فهم را ترسم که آرد اختلال

هم سلیمان هست اکنون لیک ما / از نشاط دور بینی در عمی

دور بینی کور دارد مرد را / همچو خفته در سرا کور از سرا

مؤلعیم اندر سخن‌های دقیق / در گره‌ها باز کردن ما عشیق

تا گره بندیم و بگشائیم ما / در شمال و در جواب آیین فزا

همچو مرغی کو گشاید بند دام / گاه بندد تا شود در فن تمام

او بود محروم از صحرا و مرج / عمر او اندر گره کاریست خرج

خود زبون او نگردد هیچ دام / لیک پرش در شکست افتد مدام

با گره کم کوش تا بال و پرت / نگسلد یک یک ازین کر و فرت

صد هزاران مرغ پرهاشان شکست / وان کمینگاه عوارض را نبست

حال ایشان از نبی خوان ای حریص / نقبوا فی‌ها ببین هل من محیص

از نزاع ترک و رومی و عرب / حل نشد اشکال انگور و عنب

تا سلیمان لسین معنوی / درنیاید بر نخیزد این دو

جمله مرغان منازع باز وار / بشنوید این طبل باز شهریار

زاختلاف خویش سوی اتحاد / هین زهر جانب روان گردید شاد

حیث ما کنتم فولوا وجهکم / نحوه هذا الذی لم ینهکم

کور مرغانیم و بس ناساختیم / کآن سلیمان را دمی نشناختیم

همچو جغدان دشمن بازان شدیم / لاجرم وامانده ویران شدیم

می‌کنیم از غایت جهل و عمی / قصد آزار عزیزان خدا

جمع مرغان کز سلیمان روشنند / پر و بال بی‌گنه کی بر کنند

بلک سوی عاجز ان چینه کشند / بی‌خلاف و کینه آن مرغان خوشند

(مثنوی – دفتر دوم – ص 376 -377 – ابیات 3772 لغایت 3811).

باری آنچه از ابیات فوق مثنوی مولوی در این رابطه برای ما قابل فهم می‌باشد اینکه «مولوی هم مانند محمد اقبال لاهوری و عبدالرحمن بن خلدون تونسی بر این باور است که مبنای مدیریت پیامبر اسلام در عرصه تمدن و فرهنگ و جامعه‌ای که بر پا کرد تنها در این فرمول قابل جمع‌بندی می‌باشد که او توانست بر پایه وحی نبوی خود کینه‌ها و نفرت‌های میان اعراب و بشر آن روز کره زمین را بدل به عشق و اتحاد بکند و انسان‌ها را از درون و برون به اتحاد همه جانبه بکشاند و بر پایه آن اتحاد درون و برون بود که پیامبر جنگ بین قبایل از اوس و خزرج گرفته تا جنگ‌های بین امپراطوری‌های بزرگ جهانی آن روز را پایان بدهد و انسان‌ها را از جایگاه نارس غوره بودن به تکامل انگوری برساند تا از آنها بتواند شیره واحدی بسازد و با شعار "المؤمنون اخوه" جوامع و قبایل بشری را بدل به تن واحدی بکند» به‌طوری‌که در این رابطه در ابیات فوق مثنوی مولوی تا آنجا پیش می‌رود که می‌گوید:

نفس واحد از رسول حق شدند / ور نه هر یک دشمنی مطلق بدند

از نظر مولوی در ابیات فوق «علت و دلیل اینکه پیامبر اسلام توانست قبایل و جوامع بشری را به اتحاد و همدلی و وحدت همه جانبه بکشاند، به‌خاطر رشد و تکاملی بود که پیامبر اسلام توسط تحول عظیم انسانی در آنها به وجود آورد» مولوی در ابیات فوق این تحول و تکامل عظیم انسانی و اجتماعی که پیامبر اسلام توانست در جامعه و قبایل بشری به وجود بیاورد به این صورت فرموله می‌نماید:

غوره و انگور ضدانند لیک / چونک غوره پخته شد شد یار نیک

غوره کو سنگ بست خام ماند / در ازل حق کافر اصلیش خواند

نی اخی نی نفس واحد باشد او / در شقاوت نحس و ملحد باشد او

غورهای نیک کایشان قابلند / از دم اهل دل آخر یکدلند

سوی انگوری همی رانند تیز / تا دوئی برخیزد و کین و ستیز

پس در انگوری همی درند پوست / تا یکی گردند و وحدت وصف اوست

ادامه دارد